صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۱۲۸ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است


سکوت می شکند

و چشم هایت

طلوع می کنند

از پشت خیال

که همچو کوهی استوار

تکیه گاه من است

در این روزهای پر درد

فرو می ریزد

قطره ای داغ

از اندوه چشمانم

و زیر لب 

آرام و شمرده

زمزمه میکند زنی در من

خلوت خویش را

چرا ؟!

چرا ؟!

پاسخی نیست

نخواهد بود

دستی دلم را به چنگ میگیرد

میفشارد

میفشارد

و عصاره ی آن

قطره ای میشود خونین

میچکد

و می غلطد بر لبانم

آدینه را تلخ می کند

و بر زهر تنهایی ام می افزاید

مکرر

مکرر

آینه ایست روبروی من

زنی در آن نگاهش دوخته به من

نمی شناسمش

چشم هایش سرخ

لب هایش لرزان

مضطرب میشوم 

وحشت مرا میگیرد

آیا این منم ؟

بختک بر تمام لحظه هایم افتاده

نه هشیارم

نه خفته

نه شادم

نه اندوهگین

گم شده ام در ابهام یک سوال

چرا ؟!

چرا ؟!

چرا ؟!


روح وحشی

پ.ن. چرا ؟!

صبح آدینه بخیر و برکت

چند وقت بود نمیتونستم بخوابم .دیر میخوابیدم.چندین بار نیمه شب بیدار میشدم و آخرش حدود 4و5 پامیشدم. عصرهم به تلافی یک تا یک ونیم ساعت میخوابیدم وبعدحالم بدمیشد چون خواب طولانی  عصر اذیتم میکنه. قهوه ام رو قطع کردم .فعالیتم رو بیشتر اما بیفایده بود ...

اما دیروز عصرنیم ساعت خوابیدم ووقتی بیدارشدم حسابی سرحال بودم. ودیشب حدود 10:20 خوابم برد تا 5.تازه بعدنیم ساعت بازم خوابیدم تا8...

رازش آرامش بود. خفتن کنار کسی که بهت حس امنیت میده و صدای قلبش موسیقی الهیه بهترین مدیتیشنه.

میخوام به گذشته برنگردم اما چیزی که هنوز تازه است و گذشته نشده. همه ی ذهن و روح من رو تسخیر کرده نمیتونه گذشته باشه. میخوام فراموش کنم اما انگار با ریسمان بهش بسته شدم .میخوام و سعی کردم یه عشق جدید ؛یه مرد دیگه وارد زندگیم بشه اما نتونستم . چون عشق من هنوز تازه است و قدیمی بودنش بهش بهای بیشتر میده مثل اشیا زیر خاکی :)

آغوشش ؛ چشم هاش ؛ عطر نفس هاش ؛ صداش ؛ لمس دستاش ؛ بوسه هاش ؛ حتی راه رفتن کنارش و نگاه کردن های طولانی برای من عین مراقبه بود .بینهایت آرامش داشتم . شاید دلیلش اعتماد و اطمینان به عشق بود . هیچ تردید و بی اعتمادی در خلوص عشق بین ما نبود.هر دو میدونستیم که دیگری بهمون محبت نابی داره که نه پایانی داره و نه خیانتی در اون امانت الهی صورت میگیره .

و این حس هنوز هم با منه...

بارها خواستم بعد از رفتن اش در این مدت طولانی از فکرش بیام بیرون .تلاش کردم .خودم رو رها کردم در سیالیت زمان . آماده شدم برای عشقی دیگر اما او مثل سایه با منه .چشم هاش و لبخندهاش همیشه کنارمه.حتی گاهی بوضوح میبینمش .

نمیدونم این حس تلپاتیه یا نتیجه ی یکی شدن انرژی های ما . اما من حسش میکنم و هیچ اندوهی از بابت از دست دادنش ندارم چون ایمان دارم از دستش ندادم و فقط بدن های ما از هم دور هستند.

خیلی ها به من میگن حالا دیگه وقتشه به یه نفر اجازه بدی وارد زندگی و قلبت بشه . اما من در زندگی و قلبم هیچ جای خالی ندارم .همه اش تصاحب شده . فقط خیلی دلتنگم . گاهی اشک زندگیم رو مختل میکنه . فشار زندگی و نبودنش تا کمکم کنه ؛ داغونم میکنه . شاید تنها کمکش همون حضورش و دلگرمی که بهم میده باشه نه کمک فیزیکی چون خودم از عهده مشکلاتم برمیام اما جای آغوشش و همراهی و همدلیش با من کاملا خالیه .

هیچکس برای من او نمیشه و من همیشه یک نیمه ام غایبه . این رو کامل حس میکنم.طوریکه نمیتونم از زندگی و لحظات نابش لذت و حظ کافی ببرم . حضور در لحظه برام ناممکن شده ...

دیروز و دیشب در خیال اینکه مثل زمان بودنش ؛ کنار منه و صدای نفس ها و طپش قلبش آرامشم ...تونستم بخوابم .

دنیاتون پر از عشق و آرامش

و وقتی دلتون میشکنه ؛ برای دل من هم دعا کنید ...


روح وحشی

پ.ن. باید واقع بین بود .هر آدمی نیازهای جسمانی داره ... رفع این نیاز وقتی کسی که دوسش داری نیست خیانت محسوب نمیشه و من مطمئنم او بارها برای رفع نیازش رابطه داشته حتی شاید با افراد مختلف اما این برای من هیچ نگرانی ایجاد نمیکنه و حتی آرامش میده بهم که لااقل تا حدی خوشحاله و راضی ...

خیانت در عشق ناممکنه و او به من وفاداره . همین برام کافیه. البته وقتی کنار هم بودیم قابل پذیرش نبود برام ...مطلقا !!

این توضیحات رو دادم تا روشن باشه بحث روح و جسم جداست . جسم یک ماشینه و ماشین هم نیازمند تعمیر و نگهداری . دست ما هم نیست . به رسیدگی نیاز داره .

اما روح ؛ روح ،ما هستیم .... و ما دست خودمونیم ...

زنگ زدم میگم میخوام رمز وایفای عوض کنم اما رمز ورودی پنل مودم ادمین نیست . میگه مدل مودم وایفایت چیه ؟ میگم چه فرقی میکنه . میگه لابد فرق داره که میپرسم !

میگم چرا اینقدر خشونت تووی برخوردته ؟ مگه اینجا ارتشه و تو تیمسار و بنده ام امربر جنابعالی ؟! من مشتری ام و تو هم پشتیبانی و بابتش هم حقوق میگیری ! اصلا فکر کن من یه بیسوادم و هیچی حالیم نیست .تو موظفی درست برخورد کنی نه اینکه هر بار من زنگ میزنم یه ساعت باید سلام و احوال پرسی کنم و ناز جنابعالی رو بکشم که تو یه سوال ساده ی منو جواب بدی ! اگر قراره کسی ناز بکشه تو باید ناز منو بکشی که مشتری ام .انگار جامون برعکس شده و ....

طرف بیچاره کوپ کرده بود . چنان نرم و مودب و مهربون شده بود که من دلم میخواست تا شب هی ازش سوال بپرسم !! P:

یه سوال ساده رو چنان پاسخ میده انگار میخوایم موشک هوا کنیم . فوری هم حوالت میده به نمایندگی تا کلی پیاده ات کنن .

منم واسه اینکه 20 تومن ندم اونقدر زنگ زدم تا رمزم رو یافتیدم و وارد پنل شدم و درستش کردم . انگار هک شده بودم ...

به قول اصفهانی های عزیز 30 تومن با احتساب آژانس کاسب شدم و اون پشتیبانی بی ادب رو هم ادب کردم D:


روح وحشی

پ.ن. شب تون خوش ...

اصلاح شد



من از شام آدینه بیزارم 

از این شب های تنهایی

من از می

من از مستی

من از خفتن 

بر این بالین سرد و نمناک بیزارم

بیا امشب بمان اینجا

مرو تا نیمه شب بیرون ز خانه

بیا تا سر بر سینه ی تو

کمی رویای شیرین من ببینم

من از اینهمه تلخی

من از اینهمه طعم گس بغض 

 بیزارم

بیا تا بوسه باران ات کنم من

تو را مست از می ناب نوازش هایم کنم من

مرو بیرون ز خانه

بمان اینجا

بمان اینجا


روح وحشی

پ.ن.


من از تبار وفا بودم

از دیار سبز ِ عشق

دلبرک من اما

با آن دو چشم وحشی َش

از قبیله ی شکارچیان

که در سکوت وهم انگیز شب

تن ات را به آتش می کشند

تا که آهوی روح تو در پی پناه

لرزان چو بید

عریان چو طفل رهیده از رَحِم

بِگُریزید به آغوش شهوت شان

شهوت ِ بی پایان بلعیدن ات

تا به جان

آری من از تبار وفا بودم

و از دیار عشق

سراسر دل

سراسر وفا

دلبرک من اما

با آن دندان های گرگ وار

با آن انگشتان بلند ِحریص

با آن دهان ِ بزرگ سرخ

از قبیله ی هوی و هوس

که درید پیکرم

و به رسم قدیم ِ هر کارزار

برد به غنیمت

دلم را ز میان سینه ام

و من اکنون زنی پا به گور

زنی بی دلم

خزیده به کنج خلوت ِ اشتیاقی سیاه

در کمین ِ مردی از قبیله ی مرگ دل واحساس

مردی از دیار خون

تا که بستانم دلم

بستانم دل اش

به رسم قدیم کارزار عشق

که در نهایت

پیروزی با من است 

...


روح وحشی

پ.ن. چه خوابی رفتم نیم ساعت .فوق العاده بود .خواب بود یا یه رویای صادقه نمیدونم اما برعکس هر روز بعد از خواب حسابی شارژم . پیشانی به پیشانی ات نهاده ربودم بوسه ها ...ربودی بوسه ها ...به تکرار دیروزها که رفت ...


( آه اگر روزی صدای تو ؛ گوشه ی آواز من باشد. آه اگر دیروز برگردد.لحظه ای امروز من باشد.قلعه ی من 4دیوارش ز هم پاشد) قطعه ای از ترانه ای از اصلانی



آره چرا نشه . بعضی ها کلا خود درگیری دارن . هر چی سر راهشون باشه می بُرن حتی دسته اشون ! اما سوال اینجاست که دسته که سر راه این چاقوهای محترم  نیست ؟ در واقع همراهشونه ، رفیق اشونه ، یارشونه پس چطور میشه که همچی میشه ؟!

اینا همه چی رو از نگاه مجاز می بینن و نه حقیقت ! آینه اشون محدبه لابد و فیزیکشون هم خوب نیست D:

ادبیات کوچه و بازار رو دست کم نگیریم . خود درگیری واقعا یک بیماریه که باعث میشه خیلی از شیرینی ها به یه چیزی شبیه زهر هلاهل تبدیل بشه ... همچی که دسته بودن هم برای دسته ی محترم کوفت بشه !

بدبینی و دیدن نیمه ی خالی لیوان ، تفسیر به رای کردن ماجراها ، سناریو جدید ساختن ، تهمت و بهتان زدن ، توهم و خیال ، نمیدونم خلاصه هر چی غیر از واقع بینی و شکرانه ی داشتن یک همراه باعث میشه خیلی از ما بهترین دوست و همراه خودمون رو از دست بدیم ...

چشم ها را باید شست ؛ جور دیگر باید دید / سهراب سپهری

والله به خدا هیچ عقلی کامل نیست . احساس قابل اعتماد تره . احساس سیال و پویاست . محدود نیست . بدبین نیست . متصله به حقیقت هستی . بهش اعتماد کنیم ...


روح وحشی

باز فصل انگور گذشت

و تو باز نیامدی

قرارمان باشد برای فصل شراب

بر سر مزار من ضیافت ها خواهد بود

هزار پیمانه

و یک خمره پر بیار

سرخ باشد

و مرده افکن

تاب جهنم ام نیست دیگر

اینجا جهنم

آنجا جهنم

بهشت دردانه بود

که تو خود ربودی اش ز من

قرارمان فصل شراب

بر سر مزار من ...


روح وحشی


پ.ن. صدایم کن ؛ صدای تو ، ترانه است ؛ نفس های تو در گوشم کلامی عاشقانه است. اگر از بودن و ماندن بی عشق دلگیرم ؛ صدایم کن به آواز که من بی عشق میمیرم ...صدایم کن ، در آغوشت نگاهم دار  ...( ترانه ای از اصلانی )

دانلود


ای اشک ؛

به شام تارم ستاره بارانی

مرا که چون خزان؛ 

 غمگینم

نشاط جانی

بهار خندانی

***

امروز خیلی گریه کردم  ؛ از ته دل ؛ تا حدی که به هق هق افتادم و حالم کمی بهتر شد . وقتی کاری از دستت برنمیاد و دل ات گرفته ؛ به هر دلیل ؛ گریه و درد دل با خدا بهترین مرهم هستش . گریه ترموستات بدن ماست ؛ زن و مرد هم نداره . کسی که نخواد یا نتونه گریه کنه به مرور روح اش آسیب میبینه . قسی القلب میشه و از معنویت دور ...

اگر فکر میکنی گریه نشانه ی ضعف انسانه پیشنهاد میکنم درش تجدید نظر کنی ...

غرور داری و داعیه ی قوی بودن سر می دی ؟ خب در تنهایی اشک بریز !

اگر واقعا میخوای و نمیشه اما مشکل جسمانی نداری بهتره کمی به معنویاتت برسی . به روح و قلب و احساس ات .

ول کن اون عقل فضول و مصلحت اندبش و سودجو رو ...

والله !

از ما اصرار و از شما ذکور امتناع . آخه بد و زشته مرد گریه کنه ؛ قباحت داره !!!

روح وحشی

پ.ن. شعر آغازین از آن ما نیست !


حال من از بادها مپرس

"که چو دانی و پرسی

بسی پر خطاست"

پاسخ ام را ز ابرها بپرس

از آن ابر سیاه پر ز باران بپرس

به او گفته ام راز دل پر مشکلم

دلش از غصه ی من پر شده ست

گوش کن بوقت رعد و باریدنش

صدای سکوت من است نه غرّیدنش

" ملالی نیست جز دوری شما"

مپرس حال من 

این بهتر است ...


روح وحشی


اگر متعصب نیستید و علاقمند به روشن شدن واقعیات پیشنهاد میکنم کتاب "شاهد بازی" اثر دکتر سیروس شمیسا را مطالعه بفرمایید . نتیجه تحقیقات ایشان در این کتاب همرا با مستندات ارائه شده و هدف ایشان روشنگری بوده است و بس ...

اگر تحمل خواندن مطالب خلاف با ذهنیات خودتون رو ندارید بهتره سراغ کتاب نرید . به هر حال واقعیتی است کتمان ناپذیر .

حجم :کمتر از 5 مگ و pdf

 دانلود کتاب 

روح وحشی



اینکه فکر یا احساس کنی خیلی خوشبختی کار سختی نیست . حتی تلاش هم نمیخواد . کافیه به داشته هات فکر کنی ...

من به هر چی میخواستم رسیدم . دیر و زود داشته اما سوخت و سوز نه . و اگر به چیزی هم نرسیدم زمان بهم نشون داده واقعا به نفع ام نبوده . 

خدا خیلی مهربونه و بهترین کاری که ما میتونیم بکنیم توکل کردنه . صبور بودن و باور اینکه او کنار ماست .

گاهی بی تابی هایی کردم ، اشک هم ریختم  اما بابتش پشیمان نیستم چون ذات من حساس و عاطفیه و 3 حرفی زندگی من ؛ عشق / خدا ؛ همه ی من هستند ...

باور کتید برای حس خوشبختی فقط کافیه نگاهمون رو عوض کنیم و خدا رو برای آنچه داد و گرفت ؛ برای آنچه نداده و خواهد داد ؛ برای آنچه نداده و نخواهد داد هم باید شکر کنیم.


پاینده باشید

روح وحشی

پ.ن. منظور از عنوان پست ؛ همه ی داشته هاست ...

وقتی می بینی تلاش های مشترک ات با گل باغ زندگیت داره نتیجه می ده واقعا لذت می بری ... پسرم مایه ی خوشحالی و افتخار منه ... برای همه ی شما والدین آرزوی لذتی مشابه رو دارم . آمین

روح وحشی



لینک خبر


خطر در کمین ایرانیان . مسئله را جدی بگیریم . لطفا خبر را به دقت بخوانید .اطلاعات و شناخت کافی از این بیماری ضروریست.

باسپاس 

روح وحشی


پ.ن .

شستشوی دست حرف اول را در کنترل این بیماری دارد که باید همه مردم به این مسئله بهداشتی مهم توجه کنند .از دست و روبوسی با دیگران حتی با غیر حجاج پرهیز کنید.

با پوزش از تکرار این پست به دلیل اهمیت آن


شما رو نمیدونم اما من کارم به جایی رسیده که اینترنت همراه میخرم . خیلی خوبه چون همیشه آنلاینی و هزینه ی زیادی هم نداره . اولش تفریحی بود و روزانه اما حالا دیگه بدون اون نمیتونم زندگی کنم . تووی کوچه و خیابون ؛ سفر ؛ مهمونی و... همیشه همراه منه و همدمم ...

اینترنت وایرلس 3 ماهه ام 20 روزه تموم شد :( . هک شدم ؟! نه به گمانم . مصرفم رفته بالا !

یعنی من به اینترنت معتاد شدم ؟!


کجا برم تست بدم آیا ؟؟؟

روح وحشی

پ.ن. اصلا شوخی نگیریم اعتیاد اینترنتی رو . فیسبوق رو ترک کردم .چند روزه . مونده اینجا !


آنسوی رویا

آنسوی شب

آنسوی مه

آنسوی کوهی بلند

دشتی است

سراسر دشت

همه دشت

سقفش آسمان

اما بی ابر

بی باد

بی ماه

بی خورشید

بی من

بی تو

بی ما

سراسر هیچ

سراسر او

یکسر بی رنگ

یکسر بی حرف

یکسر سکوت

پر ز شوق

بی چشم

پر ز لبخند

بی لب

پر ز رقص

بی پا

بی دست

آنسوی زندگی

آنسوی این سو

همه او

بی من

بی تو

بی ما


روح وحشی


دوست 

روزی پر از خدا و کار و تلاش و لذت و موفقیت و شادی برات آرزو میکنم . خلاصه هر چه قشنگیه مال تو ...

صبح ات دل انگیز

روح وحشی



مولوی 

دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب
که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم
به هر جا که روم بی تو یکی حرفیم بی معنی
چو هی دو چشم بگشادم چو شین در عشق بنشستم
چو من هی ام چو من شینم چرا گم کرده ام هش را
که هش ترکیب می خواهد من از ترکیب بگسستم
جهانی گمره و مرتد ز وسواس هوای خود
به اقبال چنین عشقی ز شر خویشتن رستم
به سربالای عشق این دل از آن آمد که صافی شد
که از دردی آب و گل من بی دل در این پستم
زهی لطف خیال او که چون در پاش افتادم
قدم های خیالش را به آسیب دو لب خستم
بشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطق
حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم


گفتم : ای فرشته بمان

گفت : ماندن ندانم که من عمری یک روزه دارم

گفتم : همان یک روز را با من بمان

گفت : کنار تو مردن نتوانم 

گفتم : بمان که من از حق تعالی ماندن ات نیاز  کنم

گفت : حق به تو پاسخ دهاد اما من ماندن نتوانم

گفتم : راست بگو چرا

گفت : خود نیز ندانم . نه ماندن توانم و نه ماندن و مردن 

گفتم : دردت چیست بگو شاید از من کاری شاید

گفت : 

آه هیچ نگفت ...

هیچ 

با خود گفتم : بوسیدن لب یار در فراق خوش تر آیدش تا در جنون وصال !

و ما را آن به وجد آرد که فرشته را خوش تر ؛ پس به رفتن اش رضا دادیم  ...


روح وحشی

پ.ن. بی ربط نامه :


خیلی از آدم ها فراموش نمی کنند،
فقط نقشِ آدمِ فراموش کرده را خوب بلدند بازی کنند!
 آنا گاوالدا

یه مدت یکی از فانتزی هام این بود که بدووم تلگرام ببینم دوست فیسبوقیم چه عکسی تووی پروفایل لود کرده . اونقدر عکس های متفاوت و غیر شبیه گذاشته بود که من بصری ؛ یک دل نه صد دل ؛ عاشق ؟! نه بابا کنجکاو شده بودم ببینمش ... تا اینکه رفتم شیراز و او هم به دلایل شغلی اونجا بود و دیدمش ... هیچ ربطی به عکس هاش نداشت . چونه ی من افتاد کف حافظیه ! کسی نبود جمع اش کنه !! گفتم تو که یه شکل دیگه ای  (به خوبی هیچکدوم از عکس هاش نبود ) ...خب منم نه آخه بصری و دوست دار زیبایی حسابی خورد تووی ذوقم :( ...فکر نکنید ظاهر بینم ها فقط زیبایی رو دوست دارم . اما از مهربونی و شخصیت و هوشش هر چی بگم کم گفتم . خیلی بیشتر از اونی بود که فکر میکردم .مودب و صبور . مسئولیت پذیری بالا و خوش قول و ...

از پشت این دنیای مجازی که هیچ در دنیای واقعی هم نمیشه قضاوت درستی از ظاهر آدم ها داشت . گاهی برداشت ها و دریافت های ما از اشخاص و موضوعات از واقعیت فاصله ی زیادی داره .بهتره عجله نکنیم و بجای ایجاد ذهنیت طبق خواسته خودمون سعی کنیم با صبر اطلاعات درست رو دریافت کرده و بجای پردازش همراه با تحریف اجازه طلوع واقعیت رو از پشت ابرهای مبهم عدم آگاهی بدیم ...

روح وحشی


پ.ن.

خاطره هایم ...


دانلود


وقتی میای صدای پات از همه جاده‌ها میاد

انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد

تا وقتی که در وا میشه لحظهٔ دیدن می‌رسه

هر چی که جاده‌س رو زمین به سینهٔ من می‌رسه 

ای که تویی همه کسم، بی تو می‌گیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم به هر چی می‌خوام می‌رسم 

وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم

گل‌های خواب‌آلوده رو واسه کی بیدار بکنم

دست کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه

مگه تن من می‌تونه بدون تو زنده باشه 

ای که تویی همه کسم، بی تو می‌گیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم به هر چی می‌خوام می‌رسم 

عزیزترین سوغاتیه، غبار پیراهن تو

عمر دوبارهٔ منه دیدن و بوییدن تو

نه من تو رو واسه خودم، نه از سر هوس می‌خوام

عمر دوبارهٔ منی، تو رو واسه نفس می‌خوام 

ای که تویی همه کسم، بی تو می‌گیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم به هر چی می‌خوام می‌رسم 


**********


رسوای زمانه استاد همایون خرم

آپارات 




مقایسه را کنار بگذار، آنگاه زندگی واقعا زیباست. مقایسه را کنار بگذار، آن وقت می تواین بی کم و کاست از زندگی لذت ببری، و کسی که از زندگی اش لذت می برد، هیچ میلی به تملک ندارد، زیرا می داند چیزهای واقعی زندگی که ارزش لذت بردن دارند، قابل خریداری نیستند.
(اوشو)



زن ها گاهی اوقات چیزی نمی گویند چون به نظرشان لازم نیست که چیزی گفته شود. 
با نگاهشان حرف میزنند 
به اندازۀ یک دنیا حرف میزنند.
هرگز نباید از چشمان هیچ زنی،
ساده گذشت ... 

- سیمون دو بووار


* * *

 از آداب سخن گفتن با یک بانو ،

این است که اول ،

به چشم هایش ؛ گوش فرا دهی ...

نزار قبانی



چه دل انگیز است لحظه ای که بیداری شوی و بچرخی به پهلو و لبخندی را ببینی به پهنای صورت و پر از عشق . آن روزت سراسر انرژی و شادابی خواهد بود .

چشم باز کردم . به پهلو چرخیدم . سردردم به من نیشخند زد و یادآوری کرد که هستم . ساعت را نگاه کردم .4:55 بامداد بود . من و واژگان و سردرد نوشتیم . باریدیم .دوش گرفتیم .صبحانه خوردیم و همچنان باهم ایم .و روزی پر از میگرن را پیش می بریم ...


 روح وحشی

پ.ن. آمین که سلامت باشید



دلم برای گیلان تنگ است.ای کاش وقت آزاد پیدا کنم . عاشق پاییز دل انگیزش هستم . بی نظیرتر از بی نظیر . وصفش ناممکن . بخصوص اگر باران نیز ببارد و گوشه ای امن آتشی بیافکنی در دلش چوب هاب جنگلی و یک قهوه ی تلخ . موسیقی باران و جرقه های آتش . لرزش تن برگ ها بر درختان صنوبر . پوست خیس و شهوت آلود علف ها که پاهایم را به هم آغوشی سرد می خواند. 

در خیال پابرهنه میزنم به بلندی علف ها که مادر وقت نکرده بچیند . دلم هوس پامچال های وحشی را دارد . که بچینم و در میان موهایم بکارم .

شاید معشوق واقعی من گیلان باشد . چرا که از کودکی به هر آنچه از بطن او زاده شد ه عاشق بودم . مادر بزرگ ، دریا ، جنگل و تمشک های وحشی که انگشتانم را می دریدند و من بر لب هاشان بوسه ی عشق می کاشتم ؛ جاده های سرسبزش ؛ مرداب و کانال ها ؛ سپیدرود زیبا که عاشقانه همچو پیچکی بر تنش تاخته ؛ آه شالیزارها و دخترکان شالی کار که با دست و دل بازی خنده هاشان را به خوشه های برنج هدیه می کنند ؛ به ارتفاعات سیاهکل ؛ چای کاری ها ؛بازار ماهی فروشان ؛ بازارهای محلی ؛ گویش و لهجه های زیبای گیلکی و صوت مهربانشان حتی وقتی عصبانی هستند و ...

هر آنچه از این سرزمین است را دوست می دارم ...

دلتنگم . دلتنگ پاییزش

بارانش

و ...

روح وحشی



راه بسته

دست من بسته

چشم آسمان تر

چشم آسمان خون

کویر تشنه

زبان در کام

دل ها تنگ

مرد مست

زن هشیار

هر دو در رنج

شب در کمین نور

نور در لغزیدن از پشت کوه

چشم ها خفته

دل ها بیدار

تن ها خسته تر از هر خسته

کودکی خفته در بستر

در خیالش پر نوازش های مادر

مادری خفته در بستر

در خیالش مینوازد مرد

آه کودک

آه کودک


روح وحشی


شب را می دزدم

از آغوش ماه

تن به خنکایش می دهم

و درد را به خواب

دو ستاره  میچینم

گوشواری میشوند مرا

درخشان

پیرهنم از پوست آسمان

پولک های نقره ای

گیسوانم آبشاری سیاه

و چشم هایم لبریز از خواب

تن به آعوش امن شب می دهم

و پلک ها به رویا


روح وحشی


 چند روزه سر دردهای میگرنی بدی دارم . طوریکه زندگیم رو نیمه مختل کرده . اگر با دردها رفیق نباشی از عهده اشون برنمیای . یه جورایی که لوس نشن باید حضورشون رو به رسمیت بپذیری و عادی جلوه بدی . بگی : میدونم هستی و زورت هم زیاده اما چون با هم صمیمی و دم خور هستیم آزادت میذارم تا هر کار میخوای بکنی و منم میرم سی خودم و به کارام می رسم . اونوقت زیر جلکی حواست بهش باشه که خرابکاری نکنه و گاهی هم اگر زیادی شلوغ کرد آرومش کن اما زیاد تحویلش نگیر و بهش بها نده که بی جنبه است و کل زندگیت رو مختل میکنه ...

کمتر کسی متوجه میشه من چه درد وحشتناکی میکشم .البته یه ایرادم داره و اونم اینه که دیگران نمیفهمن چه حالی هستی و ممکنه باعث بشن دردت مضاعف بشه و یا توقعات غیر معقول ازت داشته باشن .

راه حل :

1) با دردت طبق نسخه ی بالا رفیق شو

2) در حضور دیگران سکوت نکن و اگر لازم شد آه و ناله هم بکن .


روح وحشی

پ.ن. درد و بلاتون به جون داعش : D

“Whatever happens, love that.”

هر چه پیش آید خوش آید.

آنچه اتفاق می افتد را دوست بدار .


گرسنه ام
معده ام خالی ست
مثل دست های مرد همسایه
تشنه ام
رگ هایم خشک شده اند
به همدردی با رودهای سرزمینم
ذهنم پر از ازدحام بیهودگی است
همچو خیابان های شهر
پاهایم عجیب خسته اند
جاده ها بی حوصله
زنی عبور میکند از خیالم
چشم هایش خسته 
گیسوانش بی حوصله
نگاهش گنگ
انگشت هایم یخ زده اند
تنم می لرزد
هیزم ها سوخته
شرکت گاز در اعتصاب
کودکی در تب میسوزد
داروخانه " نسیه نداریم "
تختی گوشه ی اتاق
سرد و سفید
دراز میکشم
روی خودم بنزین می ریزم
و فندک مادر را از جیبم در میاورم
سوختن درد دارد
خاکستر شدن لذت
حال من خوب است 
نه رنجی
نه دردی

روح وحشی
پ.ن. یکی از بچه های عمران دانشگاه بخاطر اینکه پول خریدن ژتون نداشت از دانشگاه رفت . غذای من همیشه اضافه بود ...
رنج اش هنوز رهایم نمیکند . چرا نفهمیدم نیازش را ...؟ ما دوست بودیم . دختری باهوش از دیار کردستان ...دانشگاه من یکی از بهترین ها بود و رتبه ی بالا میخواست .او آمد و دست خالی رفت چون معده اش خالی بود ... لعنت بر حواس پرت من ...


شما رو نمیدونم اما اشتیاق و کشش من به گل های رز خار دار بیشتر از رز بی خاره . انگار اون خارها که یه جوری پیام ممنوعه بودتش رو میده جذاب ترش میکنه . چیزهایی که سهل الوصول هستن زیاد جذبم نمیکنه . انگار سختی رسیدن به اون چیز یا هدف داره بهم میگه ورای من چیزی هست بهتر و زیباتر . 

چیزی که باعث میشه یه کوهنورد سخت ترین و غیر قابل دسترس ترین قله ها رو انتخاب کنه  ؛ هیجان فتح و احساس خاص بودنه . طبیعت در هر حال زیباست اما چیزی که با سختی بدست میاد ایگوی ما رو قلقلک میده و حس متفاوت بودن بهمون دست میده .

فکر کنم گل رز هم این رو فهمیده و خار درآورده تا بیشتر دلبری کنه و به ما حس مهم بودن بده .. 

آدم ها هم در ارتباطاتشون به این نکته توجه می کنن .بعضی ها کمتر و بعضی ها بیشتر ...همون بازار گرمی ؛ ناز کردن ؛ در دسترس نبودن ؛ فاصله گرفتن های صوری و از این قبیل .

انصافا طرف مقابل هم از فتح آدم سخت بیشتر لذت میبره تا کسی که صادقانه همه ی خودش رو بی منت در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم میکنه ... به این میگن بی سیاستی ...

زنان و مردانی که روابط فردی خوبی با جنس مخالف دارن از این ترفند استفاده میکنن و جذاب تر میشن ...

شما رو نمیدونم ولی من فوق العاده بی سیاست هستم .اما چون کمال طلب هستم و خواسته های عجیب و غریب دارم صعب العبورم :D

مراقب خودتون باشید که سهل الوصول و سهل العبور نباشید و گل رز خاردار هم نچینید که جیز است p:-


روح وحشی