صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۳۸ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است



دانلود

دلم از خیلی روزا با کسی نیست
تو دلم فریاد و فریاد رسی نیست
شدم اون هرزه گیاهی که گُلاش
پرپر دستای خار و خسی نیست

دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست


بارون از ابرا سبک تر می پره
هر کسی سر به سوی خودش داره
مثل لاک پشت تو خودم قایم شدم
دیگه هیچ کس دلمو نمی بره

دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست

ماهی از پاشوره بیرون افتاده
شاپرکها پراشون زخمی شده
نکنه تو گله بره هامون
گذر گرگ بیابون افتاده

دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست

دلم از خیلی روزا با کسی نیست
تو دلم فریاد و فریاد رسی نیست
شدم اون هرزه گیاهی که گلاش
پرپر دستای خار و خسی نیست

دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست


ترانه سرا : فرهاد شیبانی

خواننده : فریدون فروغی


تمام آنچه که از انسان باقی میماند

گوگردیست که جعبه کبریتی را کفایت کند

و آهنی تا میخی ساخت

برای حلقه آویز کردن خود


کارل سودنبرگ



با اولین نگاه به داستان های فوق که از نظر تاریخی پیش از تورات و انجیل روایت شده اند بذر داستان ذبح حضرت اسماعیل به دست حضرت ابراهیم، داستان طوفان نوح، داستان بارداری حضرت مریم و داستان به صندوق گذاشتن حضرت موسی توسط مادرش را پیدا می کنیم. 

بدین سان در می یابیم که سرچشمه اغلب داستان های کتب مقدس آئین های تک خدایی، روایات آئین های چند خدایی هستند و جریان تاریخی تفکر دینی، جریان گسسته ای نیست، آئین های چند خدایی و آئین های تک خدایی مربوط به دو ساحت جداگانه نیستند، بلکه آئین های چند خدایی ریشه و نیای آئین های پرستش خدای واحد هستند.

همانطور که در جریان تکامل تدریجی، مغز بشر از تکثر و پراکندگی (اسکیزوفرنی تکاملی) به انسجام و هماهنگی بیشتر رسیده است داستان هایی نیز که برای فهم جهان ناشناختنی ناایمن می ساخته از افسانه های چند خدایی به سوی افسانه های تک خدایی میل کرده اند، به جای خدایان متکثر، خدای واحدی نشسته است و سایر خدایان، تبدیل به مامورین این خدای واحد شده اند، (امشاسپندان در آئین زرتشت و ملائکه در آئین های ابراهیمی).

اسطوره ها، محصول تقابل تمنای بشر برای شناخت جهان هستند با آن خلع عمیق، تاریکی مطلق و ابهام غیر قابل حل که "آلبر کامو" در " اسطوره سیزیف" آن را "امر بسیط غیر عقلانی" می نامد و "حسین پناهی" در وصف آن می سراید: "پشت این پنجره جز هیچ بزرگی هیچی نیست!" 

اسطوره ها، "فرافکنی" تمناهای بشر بر این "هیچ بزرگ" هستند و سیر افسانه ها و اسطوره ها در "متون مقدس" بیش از آن که ارزش هستی شناسانه (ontologic) داشته باشد ابزاری ارزشمند است برای شناخت ذهن بشر یا همان "شناخت شناسی" (epistemology). 

پی نوشت ها :

۱- اسطوره های عصر هلنیسم را در این یادداشت بر مبنای دو کتاب زیر آورده ام:

*نماد های اسطوره ای و روانشناسی مردان نوشته شینودا بولن - ترجمه مینو پرنیانی - انتشارات آشیان - فصل پدران و پسران.

*حکایت های فلسفی: اسطوره های یونان باستان نوشته میشل پیکمال - ترجمه مهدی ضرغامیان - نشر آفرینگان - فصول دوکالیون و پرسه.

۲ - برای مطالعه راجع به سیر تکامل ذهن بشر کتاب جایگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی نوشته جولین جیمز - ترجمه دکتر خسرو پارسا و همکاران - نشر آگه را بخوانید.

۳ - راجع به واکنش ذهن بشر به خلاء معنایی موجود در جهان، بخصوص بر اساس نظرات آلبر کامو و داستایفسکی دو فصل اول کتاب روشنفکران رذل و مفتش بزرگ نوشته داریوش مهرجویی - انتشارات هرمس را بخوانید.


دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک

telegram.me/drsargolzaei

drsargolzaei.com




اسطوره (Myth) بن مایه ی مشترک قصه هاست. همانطور که از تعداد محدودی کلمه، بی نهایت جمله ساخته می شوند، از بن مایه های محدود اسطوره ای هم بی شمار قصه ساخته شده اند. بسیاری از قصه ها اگر از منظر اسطوره شناسی بازبینی شوند ریشه ای باستانی و قدیمی تر از آن دارند که در بدو امر به نظر می رسد. آئین بنی اسرائیل از اولین آئین های تک خدایی است، دینی که خدای واحد قهار (یهوه) را جایگزین خدایان متعدد نمود.

در قرآن آمده است که حضرت یوسف در زندان به هم بندی هایش می گوید:

"یا صاحبی السجن، ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار" 

(سوره یوسف/آیه ۳۹)

"ای یاران زندان، آیا خدایان پراکنده بهترند یا الله یگانه سختگیر؟"

این پرسش (که در واقع استفهام انکاری است یعنی خودش به سوال خودش پاسخ می دهد) مانیفست (محور اساسی) ادیان ابراهیمی است. چنان که حضرت یوسف در آیه ۳۸ همان سوره می گوید: "واتبعت مله ءابآئی ابراهیم و اسحق و یعقوب". بنابراین یوسف آئین چند خدایی مصریان را که ریشه آئین هلنیسم یونان باستان است را رد می کند و آئین تک خدایی ابراهیمی را که آئین بنی اسرائیل است بر آئین های چند خدایی ارجح می داند. با این حال جالب است که بسیاری از داستان های عهد عتیق (تورات) ریشه در آئین چند خدایی هلنی دارند. به سه نمونه این داستان ها اشاره می کنم: 

۱- آگاممنون فرمانده کل نیروهای یونان در جنگ تروا ارتشی جمع کرد تا با ناوگانی عظیم به تروا حمله برد اما باد موافق نوزید و کشتی ها متوقف و جنگاوران بی قرار شدند. آگاممنون با پیشگویی مشورت کرد. پیشگو گفت که اگر آگاممنون دختر زیبا و بی گناهش "ایفیژنی" را قربانی کند باد موافق خواهد وزید. آگاممنون برای قربانی کردن ایفیژنی اقدام کرد اما "آرتمیس" (ایزدبانوی شکار) در آخرین لحظات با جایگزین کردن یک گوزن نر برای قربانی ، جان ایفیژنی را نجات می دهد.

۲- روزی به زئوس خبر رسید که آدم ها از راه درست برگشته اند و خدایان را گرامی نمی دارند. زئوس بلافاصله به زمین رفت تا درستی خبر را با چشمان خود ببیند.  وقتی مشاهده کرد که انسان ها از راه راست برگشته اند چنان به خشم آمد که تصمیم گرفت آدمیان را از روی زمین بردارد بنابراین از برادرش پوزیدون (خدای دریاها) خواست تا انسان ها را در آب غرق کند. آنگاه بارانی سیل آسا بر زمین فرو ریخت و زمین تا نوک کوه ها به زیر آب فرو رفت. این بارش نه روز و نه شب طول کشید و هیچ کس بر زمین باقی نماند جز دو کس که قلبی صاف داشتند: "دوکالیون و همسرش پیرها". آنها توسط "پرومته" از وقوع طوفان با خبر شدند بنابراین با نخستین قطره های باران در صندوق چوبی بزرگی مملو از خوراکی و غذا نشستند و نجات پیدا کردند. بعد از فروکش کردن طوفان دوکالیون و پیرها به معبد زئوس در کوه پارناس رفتند و صدایی را شنیدند که به آنان تعلیم داد که چگونه نسل جدید موجودات زنده را در زمین برویانند.

۳- آکریزیوس پادشاه آرگوس دختری داشت به نام دانائه. روزی به معبد دلفی رفت و پیشگوی معبد، سرنوشت وحشتناکی را بر او آشکار ساخت. آن خبر این بود که فرزند پسری که دانائه خواهد زائید تاج و تخت آکریزیوس را واژگون می کند. آکریزیوس برای اجتناب از این رویداد دخترش را در برجی محبوس کرد که امکان آمیزش او با مردان را منتفی کند اما زئوس (خدای خدایان) به صورت باران باریدن گرفت و به برج نفوذ کرد و با دانائه آمیزش کرد و از این آمیزش پسری به نام "پرسه" زاده شد. وقتی صدای گریه نوزاد از برج شنیده شد پادشاه دریافت که تمهیدات او بی نتیجه مانده اند بنابراین دستور داد دانائه و پرسه را در صندوق چوبی به آب بیاندازند تا غرق شوند اما زئوس این بار هم آنان را نجات داد و دیکتیس، شاهزاده ای که زنش فرزندی نمی آورد صندوق را از آب گرفت و دانائه و پرسه را در پناه خود گرفت. 


دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک

telegram.me/drsargolzaei

drsargolzaei.com




✅ قابل پیش بینی بود که با ظهور شبکه های اجتماعی، سر و کله روشنفکران عامه پسند نیز پیدا شود، آنها که یادداشت های ژورنالیستی و عامه پسندشان با چاشنی تحلیل های علمی ترکیب شده و به تولید محتوایی بی مصرف ولی بی نهایت جذاب تبدیل می شود. در سال های اخیر عده ای از جامعه شناسان و اخیرا عده ای از متخصصان حوزه سیاستگذاری عمومی از این روش برای برندسازی شخصی استفاده کرده و بعضا در کسب منصب های مدیریتی نیز موفق بوده اند. ربط دادن فلان شخصیت یا کارتون معروف به فلان اتفاق و یا ربط دادن یک حکایت تاریخی یا تخیلی به یک واقعه روز آن هم با چاشنی نتیجه گیری های علمی آنچنانی، از جمله روش های روشنفکری عامه پسندانه در فضای مجازی است. 


✅ تا اینجای کار مشکلی وجود ندارد، محتوایی جذاب تولید شده و به سرعت منتشر و مصرف می شود؛ مشکل از جایی آغاز می شود که این دسته از دوستان به اصطلاح روشنفکر، نکاتی را منتشر می کنند که این نکات در ظاهر، مهم و انتقادی هستند ولی با نگاهی دقیق تر مشاهده می کنیم که این مطالب، هدف ثانویه دیگری غیر از تولید محتوای مصرفی و پیش پا افتاده را دنبال می کند و گویی که اساسا برای تحمیق سازی و انحراف ذهن مخاطب از اصل ماجرا نگارش می شوند. 


✅ اجازه دهید موضوع را با یک مثال روشن کنیم؛ چندی پیش شاهد انتشار گسترده مطلبی با عنوان "داری اشتباه می کنی کاپیتان!" در فضای مجازی بودیم. در این یادداشت که بعدها در قالب مستند #جعبه_سیاه هم منتشر شد، نویسنده از علت سقوط هواپیماهای کره جنوبی صحبت می کند که آن فقدان صراحت کمک خلبان در لحظه اشتباه کاپیتان و یا غرور بیش از حد کاپیتان و عدم پذیرش نظرات کمک خلبان است که در نهایت به سقوط هواپیما منجر می شود. مطلب در وهلهء اول بسیار جذاب به نظر می رسد. تا جایی که در انتها هواپیما را به جامعه و کمک خلبان را به متخصصان جامعه تقلیل می دهد.بسیار جالب است که اتفاقا قدرت خیال پردازی خواننده را نیز درگیر کرده و ما را در نقطه ای قرار می دهد که کیستی کاپیتان را خودمان به تنهایی حدس بزنیم، به راستی کاپیتان چه کسی است؟ در واقع نویسنده از تشریح عینی و شفاف مختصات بازیگران این روایت نمادگونه اش سر باز می زند و مشکلات جامعه را به شکلی نمادگونه در حد یک رابطه ساده خطی تقلیل می دهد. ساختارهای پیچیده قدرت و ارتباطات چند لایه ملت- دولت، ملت_ملت و دولت_حکومت در این تحلیل غایب هستند و در نهایت هیچ نکته خاصی عایدمان نمی شود. تنها با مطلبی جذاب و هنرمندانه مواجه هستیم که هزاران بار در فضای مجازی بازنشر می شود. 


✅ مثالی دیگر از این دست، مطلب با عنوان "شلوار قرمز یعنی فرانسه" است. نویسنده به روایتی از جنگ جهانی اول اشاره می کند که در آن فرانسوی ها به دلیل اصرار و تعصب بر پوشیدن شلوار قرمز، به راحتی در تیررس دشمنان قرار می گیرند و همین اصرار آنها باعث کشته شدن تعداد بسیاری از سربازان فرانسوی می شود. نویسنده باز هم هنرمندانه روایت را به وضعیت کنونی جامعه ربط می دهد و معتقد است؛ متعصبان پوشیدن شلوار قرمز، به شکل نمادین همان حافظان وضع موجود هستند که اصرار آنها بر تعصباتشان در نهایت باعث شکست جامعه می شود. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که حافظان وضع موجود دقیقا چه کسانی هستند؟ دقیقا منظور نویسنده چیست؟ آیا خود نویسنده که در نهادی دولتی فعالیت می کند، جزء حافظان وضع موجود محسوب نمی شود؟ خط متمایزکننده حافظان وضع موجود با مخالفان وضع موجود چیست؟


✅ معتقدم این نوع تحلیل ها، شدیدا ذهن مخاطب را از اصل ماجرا و اصل مسئله دور کرده و چهره ای مبهم و خیالی از مقصران واقعی وضع موجود خلق می کند. با این مدل تحلیل ها، همه و هیچکس مقصر هستند و سیاستگذاری در حد کوچه و خیابان تقلیل می یابد. احتمالا می توان روایت اصرار عده ای به پوشیدن پیژامه راه راه آبی را به حافظان وضع موجود ربط داد و آن را به مطلبی بی نهایت جذاب تبدیل کرد. همانطور که اشاره شد، مشکل آنجاست که ذهن مخاطب هنرمندانه دستکاری و منحرف می شود. اگر فکر می کنید این تحلیل هم آب دوغ خیاری است؛ صراحتا بفرمایید: "داری اشتباه می کنی کاپیتان!"

رضا شجیع



استادیار دانشگاه

پژوهشگر جامعه شناسی 

عضو بنیاد ملی نخبگان

دبیر شورای راهبردی، مسئول دبیرخانه سلامت  وزارت ورزش و جوانان

www.shajie.ir

( خاطره فرزانه از صادق هدایت )


دو حکایت از دو پنجره ...


گرما بیداد میکرد. آن هم ساعت چهار بعد از ظهر . هدایت با یک پیراهن اتو زده ، تمیز ، سر خیس ، سیگار روی سیگار میکشید. گماشته ی نظامی یک ظرف میوه (گیلاس ، زردآلو ، خیار) که رویش را چند تکه یخ گذاشته بودند آورد . همین که او از در بیرون رفت هدایت گفت:


- بیا اینجا.


خودش کنار پنجره مشرف به کوچه ایستاده و پشت پرده را کمی پس زده بود. توی کوچه را که نشان میداد نگاه کردم: یک دختر و پسر در زیر سایۀ دیوار قدم می زدند.


- این ها را می بینی؟ قریب یک ساعت است که این دو نفر دارند بالا و پائین می روند. فکر میکنی تو این گرمای کشنده راجع به چه صحبت می کنند؟ ... دختره، پسره را قسم میدهد که نه سیگار بکشد، نه عرق بخورد و نه به زن های دیگر نگاه کند و با اینکه پسره مرتب قسم می خورد که دست به هیچ فسق و فجوری نزند باز ضعیفه ولش نمی کند ... این هم نجوای عاشقانۀ دو جوان هموطن! بعد: اینکه چیزی نیست. حالا بیا از این یکی پنجره تماشا کن ...


به دنبال هدایت رفتم بطرف پنجرۀ شمالی که پشت شیشه ای نداشت. 


- آن پسره را توی پنجره اطاقش می بینی؟ ... دارد سرش را شانه می زند. از صبح تا شب کارش اینست که جلو آینه بایستد و موهایش را شانه بزند! هرگز ندیده ام یک کتاب به دستش باشد، نه یک روزنامه. فقط موهایش را صاف می کند. این هم نسل جوان کشور شاهنشاهی ! مُرده شور !  


م.ف.فرزانه / آشنایی با صادق هدایت

 پیرمرد روستایی آبرومندی بر اثر نیاز مالی، خرش را به میدان مال فروش‌‌ها برد تا بفروشد. هرکس آمد، به او نگاهی نکرد و فقط خرش را نظاره کرد و رفت.

ظهر، پیرمرد، افسار خر به دست، به خانه برگشت. همسرش گفت: چرا خر را نفروختی؟ خالو گفت کسی نخرید. زن گفت: خب ارزان می‌فروختی! مرد گفت: آخر هیچ کس جلو نیامد و نگفت: خالو! خرت چند؟ چگونه ارزان می‌فروختم؟



این ضرب المثل مصداق اوضاع و احوال امروز ماست . دنیای مدرن !

هرکی به فکر خویش ه و ...

البته نباید از انصاف به دور بود . حداقل یک عده ی کثیری هستند که وقتی انگشت پرفشار بذاری روی احساساتی که هنوز یخ و سنگ نشده از خودشون بصورت هیجانی و کوتاه مدت واکنش نشون میدن . بعضی هم احساسات شون سنگ که نه یخ شده و با انگشت پر حرارت میتونی کاری کنی که نم پس بدن ! اونهایی هم که مثل ماست نگات میکنن و اصلا و ابدا نمیفهمن لیلی زن بود یا مرد یا تراجنسیتی ؛ کلا بمانند ...

طفلی ابولی ها سر قبری زار می زنن که هیچ مرده ای توش نیست !


روح وحشی

+حواسمون به هم باشه لطفا .

بنی آدم اعضای یک پیکرند 

گر این پیکر کله پا شود اعضا و جوارح هم قانقاریا میگیرند ها .

نگی نگفتم ات ای پسر !



بسیاری از مخاطبین وقتی وارد وبلاگ میشن خیلی سرسری و به سبک اسکنر مطالب را ظرف چند ثانیه نگاه میکنند و مستقیم می رن سراغ بخش نظرات .

من شخصا کم وبلاگ میخونم اما به هر حال تا نخوام کامنت بذارم نمیرم سراغ نظرات مگر اینکه مطمئن باشم موضوع دندانگیری در اون بخش پیدا میشه .


وبلاگ نویسی شده عادت ما وبلاگ نویس ها و ریزش مخاطب اونم به شکل پاییزی تاسف آوره اما بازدارنده نیست .

گاهی مخاطبان اصلی هر وبلاگ به تعداد انگشتان دست هم که باشند ما وبلاگ نویس ها راضی هستیم .

چه بسا دوستان خوبی هم بشیم . یا حتی بتونیم تاثیر چشم گیری در افکار اونها داشته باشیم .


من مینویسم .

تو هم بخوان .

البته خوشبختانه کامنت زیادی اینجا نیست . اما لطفا خود مطلب را بخون . 😉


روح وحشی




اینجا به زبان ساده در مورد کارما توضیح داده شده .
متاسفانه منابع خوبی در زبان فارسی پیدا نکردم .
از طرفی تعابیری که از واژه کارما شده اغلب بطور غیرمسئولانه با توضیحات و الحاقات و اضافات طوری ادغام شده که بیشتر شبیه برداشت های مدرن هست تا واقعیت اون ...
کارما فقط یک واژه است که مترادف  عمل کردن و کردار ما هست . اعم از انجام کار ، گفتن کلام و حتی تفکر .
🔹بعضی ها از کارما بعنوان انعکاسی از اعمال گذشته یاد میکنند که آینده را میسازد .
🔹رفتارهای معمولی و روزمره مثل کار، کردار خوب ، فعالیت های خیریه و ...یک تعریف کلی از کارما می دن.
🔹شخصی به نام دادشری که روی خود / ایگو/نفس  ، کار کرده و به دانش در این زمینه رسیده تعریفی عمیق تر داره :

آنچه امروز در زندگی خود مشاهده میکنید در واقع ثمره ی نیات شما در زندگی گذشته است (هندوها به تناسخ اعتقاد دارند و اساسا تعریف کارما به معنای تناسخ متصل هست ) .
اعمال امروز ثمره ی چرخه ی کارما در گذشته است .
بطور خلاصه :
🔸دلیل تناسخ و چرخه ی مرگ و زندگی ، کارما است .
🔸تجربه های رنج و لذت نتیجه کارمای زندگی گذشته است که در اون دوران کارمایی تقویت شده و یا ایجاد شده .
🔸اعمال و کردار بد توسط اعمال و کردار خوب قابل جبران نیست . ثمره و نتیجه هر کدام به جایگاه مربوط به گروه خودشون هدایت میشن .
🔸وقتی به مرحله ی خودشناسی برسید شما درگیر فعالیت های نرمال میشید و غرق سرخوشی و دیگه اسیر معانی و تعاریف مختلف کارما نمیشید . شما به روشنگری خواهید رسید.
🔸و زمانی که تمام چرخه های کارمایی به پایان برسه فرد به آزادی ( moksha) خواهد رسید .


ادامه در پست بعد خواهد بود.




لینک منبع 


از بچگی مدام این بیت را شنیدیم و خوندیم :

تو نیکی می کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

یا در سال های اخیر مد شده که می گن :

توکل مدار باش

نتیجه مدار یا نتیجه گرا نباش

روشنفکرها هم میگن :

کاری که درسته انجام بده ( قسمتی از دیالوگ خیلی از فیلم های آمریکایی)


احتمالا کلمه ی کارما را شنیدید . کارما یعنی عمل و چرخه ی کارما وقتی اتفاق می افته که شما هر عملی را برای این انجام می دید که دنبال یک نتیجه هستید .

همیشه نمیشه به نتیجه ی مطلوب رسید . نامطلوب ها تو را در چرخه ی کارمایی گیر میندازن که اصلا خوب نیست و یک رفتار را مدام تکرار میکنی و مدام دچار صدمه میشی .

کارما یعنی عمل برای عمل .

یعنی انجامش بده چون باید انجام بشه . 

اینجوری میشه مصرع اول همون بیت بالا . دنبال مصرع بعد نباش که ممکنه باز توی چرخه ی کارما گیر بیافتی !


یک مثال ساده اما ملموس :

چقدر شده که گفتی: 

دستم نمک نداره .

فلانی خیلی قدرنشناسه

مردم ارزش محبت ندارن . قدر نمی دونن

با انگشت عسل گذاشتم دهنش اما گاز گرفت

و ...

خب همه ی اینها میگه که ما قبل از انجام هر کاری یک پیش فرض داشتیم و اون قدر شناسی دریافت کننده خدمت و محبت بوده .

این معامله است . معامله ای که چه سود کنی و چه زیان در اون بازنده ای چون افتادی تووی چرخه ی کارمایی و آسیب خواهی دید .اونقدر روزگار بهت درس میده تا یا یادبگیری یا از صفحه ی روزگار محو شی ...


همه ی ما مثال های زیادی از چرخه ی کارمایی داریم 

پس انجام بده چون باید انجام بدی 

بقیه اش را بذار بعهده ی زندگی !

To do just to do. To perform an action without attachment to an outcome.

روح وحشی

بیشتر مسلک های دنیا در خدمتِ قدرت بخشیدن به وابستگی های مان به مفاهیمی چون خود و دیگری، زندگی و مرگ، زمین و آسمان و مفاهیمی از اینگونه است. آنان که به دام این چنین پندارهایی افتاده اند از درک آن یگانگی ِ " بی عیب و نقص " ناتوان خواهند ماند. برترین راستی ای که می توانی بر آن تمرین و ممارست ورزی، پذیرش مسئولیت کشف آن " حقیقت کامل " و انتقال دادن اش به دیگران است. برخی به قصد دریافت برکات و مواهب و یا تقدیر و ستایش شدن، به دیگران یاری می رسانند. این به سادگی، کاری بیهوده است. برخی نیز پاره ای از خویش را در خدمت به دیگران و پاره ای دیگر را در خدمت به افتخارات خود وقف می کنند. آنان در بهترین صورتش تنها نیمی از حقیقت را درخواهند یافت. لیک آنان که خویشتن را برای خدمت به تمامی جهان رشد می دهند و بهبود می بخشند، برای آنان تمامی حقیقت هستی آشکار خواهد شد. پس " حقیقت کامل " را جستجو کن، آن را در زندگی روزمره ی خود به کار ببند، بر آن ممارست کن و با فروتنی آن را با دیگران قسمت نما و آنگاه تو به قلمرو الوهیت وارد می شوی.


هوآ هو چینگ – تعالیم نهانی لائوتسه

حکمت شانزدهم

ترجمه امید بامداد – انتشارات فراروان




I love my privacy !


THX


منتظرم . فقط زود بیا . 

یک بهمن ماهی با رایزینگ کماندار همیشه آماده ی تحول و نوسازیه .

یک ققنوس که بارها از دل آتش در آمده !

بیا اتفاق خوب زندگیم و با خودت بقیه را هم بیار .

I'm ready



روح وحشی




هر چند وقت یکبار باید نشست و گذشته را جارو کرد .
خاطرات ، چه بد و چه خوب ، گاهی مزاحم امروز ما هستند .
عشق ها
کینه ها
اندوه ها
آزارها
قصور
و ...
چیزی که نه به چاره ی کار امروزت میاد و نه آینده ، جاش کجاست ؟
زباله دان خاطرات !!

فقط یادت نره که شب ساعت 9 بذاریش پشت در 😉

روح وحشی
+تا وقتی جا برای خاطرات امروز باز نکردی اتفاق خوبی نمی افته !
وقتشه که گذشته را رها کنی :)




🔹اگر کسی به اندازه‌ای که دوستش دارید دوستتان ندارد،

رابطه‌تان را تا نا کجا ادامه ندهید!!

❌به خودتان امید ندهید که بالاخره روزی دوستم خواهد داشت،

♻️اینکه گاهی از طرف او پذیرفته می شوید وگاهی نمی شوید،

➖کلافه تان خواهد کرد،

➖گویی در جا می دوید،

➖هر چقدر تلاش می کنید،

➖به جایی نمی رسید،

🔹این نرسیدن دایمی خسته تان می کند،

➖خشمگین می شوید،

➖افسرده می شوید،

➖خودتان را قانع نکنید که اگر دوستم نداشت این همه مدت نمی ماند،

⭕️او بخاطر خودش با شما مانده!

شما با توجه و محبتی که به او می کنید احساس دوست داشتنی_بودن به او میدهید

🔹غرورش را ارضا می کنید

🔹باعث رشد عزت نفسش می شوید،

❓پس چرا با شما ادامه ندهد؟؟؟؟!!!

🔺وقتی به کسی که دوستتان ندارد نزدیک می شوید،

🌵گویی به کاکتوس نزدیک می شوید،

✔️هرچه بیشتر نزدیک شوید،

"بیشتر زخمی می شوید ."

🌵پس کاکتوس هایتان را رها کنید،

 """در صورتیکه محبوب تان واقعا شما را دوست داشته باشد،

تمام تلاشش را برای جبران رفتارهای متناقض و بی توجهی های گذشته اش انجام می دهد ""

🌵کاکتوس ات را رها کن🌵



آقای محمد درویش ، فعال محیط زیست که عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگل و مراتع هم هستند به طروق مختلف سعی دارند فرهنگ دوچرخه سواری را ترویج کنند . همایش ها و گفتمان ها و نامه ها و پست های مختلف در   کانال شخصی شان همه و همه حاکی از دغدغه ی بزرگ ایشان که همانا هوای پاک و محیط زیست سالم است ، میباشد .

ایشان روشی را پیش گرفته اند که با توجه به وضعیت فعلی جامعه و روانشناسی رفتاری مردم ما ، شاید دهه ها طول بکشد تا نتیجه ای درخور توجه حاصل شود .

جامعه ی ما هنوز درگیر چشم و هم چشمی است . درگیر زندگی لوکس و ماشین و خانه ی چند میلیاردی.حتی اگر پول خرید آن را نداشته باشند سعی میکنند به گونه ای دیگر عقده گشایی کنند .

مدیران ما ، سلبریتی های ما و صد البته تازه به دوران رسیده هامان هزاران بار شدیدتر ...

تا وقتی پرستیژ در ساعت های 20 میلیونی و خودکارهای 10 میلیونی و گوشی همراه آیفون است .

تا وقتی ...

تا وقتی فرهنگ مردم ما در مرحله ی گذار گیر کرده و جامعه بالغ نشده چطور میتوان انتظار داشت فلان مدیر و بهمان سوپر استار بجای خودرو یک میلیاردی سوار بر دوچرخه ی یکی دو میلیونی این طرف و آنطرف برود ؟!

آنها خوب می دانند که عقل مردم به چشم شان است !!

آیا طبیعت و محیط زیست منتظر میمانند تا کم کم این مرحله بگذرد و مردم دچار بلوغ فکری متوجه شوند چه بلایی دارد سرشان می آید ؟!

هوای ایران ؛ محیط زیست ایران و طبیعت و انسان ها و گیاهان و جانوران ؛ در خطرند و فاجعه نزدیک است !

باید روش های ترویج دوچرخه سواری و موارد مشابه را مطابق فرهنگ مردم و جامعه انتخاب کرد و البته نباید از موضوع زمان هم غافل شد .

بهتر است با توجه به رفتار جامعه عمل کرد . دعوت از مدیران معروف و سلبریتی ها و ورزشکاران شناخته شده و ترغیب آنان به استفاده از دوچرخه ، برگزاری همایش هایی با حضور آنان ، پیام های ویدئویی و رسانه ای از طرف چهره های معروف و ...

خلاصه اینکه باید دوچرخه سواری "مد " شود تا سریع تر به فرهنگ ما نفوذ کند .

باید جلوی چشم مردم آورده شود .

باید در دسترس باشد .

ما هنوز تا بلوغ جامعه خیلی راه داریم . هنوز مانده تا مردم ما انتخاب کنند . پس روش هایی که در اروپا جواب می دهد اینجا بلااستفاده است !


نقطه ی ضعف مردم ایران چشم و هم چشمی است . و همین نقظه ی ضعف میتواند وسیله ی نفوذ به فرهنگ باشد و به نقطه ی قوت رهنمودمان باشد !


روح وحشی

   


به هر کی میگم بابا نیم قرن از عمرم گذشته !

میگه  : سن فقط یک عدده !


سن یک عدد نیست . سن یک معیار کمی برای سنجش خیلی چیزهاست . مثل مسائلی که به جسم تو وابسته است . 

خب جسم پیر میشه . اینم نه عجیبه و نه بد !

سن نشون میده چقدر زندگی کردی و احتمالا تجارب زیادی داری .

سن میتونه معیار خوبی برای فعالیت هورمون ها باشه . اعم از جنسی و غیر جنسی 😎

به یکی میگی قدت چقدره . طرف میگه مثلا 150 سانت . میشه بهش بگی قد فقط یک عدده و تو تووی تیم بسکتبال میتونی سانتر باشی ؟!!

پذیرفتن واقعیت به ما کمک میکنه که راحت تر زندگی کنیم اما ...

اما این فقط بخشی از واقعیته چون فاکتورهای زیادی هستند که میتونه ضریب اهمیت سن را بالا و یا پایین ببره !


مثلا سلامتی ؛ روحیه ؛ ذهن و روان ؛ طرز فکر ؛ میزان آگاهی ؛ فعالیت و ...


محدودیت ها در ذهن ماست .

زیبایی با افزایش سن کم نمیشه .  اما منطقی هم نیست که مثلا من که 51 سال سن دارم را با 20 سالگیم مقایسه کنی 😊

سلامتی جسمانی هم با سن کم میشه اما بازم به این معنا نیست که مثلا دختر 20 ساله ی قمر خانم از من سالم تره ؛)

ورزش و تغذیه سالم 

خواب کافی

اهمیت به نیازهای جنسی

سفر چه گروهی و چه انفرادی

فعالیت های اجتماعی بخصوص انسان دوستانه

خوشحال زیستن 

اعتماد بنفس

و ...

روی ظاهر ما تاثیر داره 

و البته خوش پوش بودن 💩

اما اینا فقط مربوط به جسم بود !

البته عقل سالم هم در بدن سالمه اما حالا میخوام در مورد مسائل غیر جسمانی بنویسم .

آرزوها  و امیال

فعالیت های فکری و پویایی ذهن

یادگیری و رشد

خودباوری و عزت نفس

توجه به درون 

توجه به انسان ها و سایر موجودات و طبیعت

و ...

اینها با افزایش سن دستخوش تغییر میشه .

بعضی بالا میره و بعضی پایین میاد 

مثلا آرزوها ، هنوز هستند اما تیپ و مدل اونها و برخورد ما با رسیدن و به دست آوردن اونها فرق میکنه .

سلول های مغز مثل گذشته نیستند . یادگیری سخت تر میشه اما در عوض ما کلی اندوخته داریم تا به کمک اونها تحلیل راحت تری داشته باشیم .

تا حدودی از دست هورمون های جنسی خلاص شدیم و میتونیم فارغ از فشارهای اون به درون خودمون و موضوع زندگی بپردازیم . سفر بریم و با فرهنگ ها و آدم های زیادی آشنا بشیم بدون نگرانی از اینکه یک جنس مخالف برامون نقشه ی شوم بکشه 😅

و خیلی مسائل دیگه که واقعیته اما نقطه ی ضعف نیست .

ضمن اینکه اون به ما بستگی داره که تا چه حد بتونیم حتی نقاط ضعف افزایش سن را به نقطه ی قوت تبدیل کنیم !


سن یک عدد نیست اما افزایش اون هم بتنهایی هیچ دلیلی بر این نیست که بگیم : 

از من دیگه گذشته !


من تازه هوس کردم که برم از یک پل روی رودخانه با بانجی جامپینگ بپرم پایین

زبان ایتالیایی یاد بگیرم

ادامه تحصیل بدم 

و ...

هرگز احساس پیری نمیکنم 💪



روح وحشی

+و همچنان عاشق خواهم ماند ...




You cannot know what is possible until you try to do it.

تا وقتی که سعی نکردی کاری را انجام بدی نمی تونی بگه غیر ممکنه !


مگر اینکه پیشگو باشی 😉


اما یک نکته ی مهمتر اینه که موفقیت در گرو روحیه ی ما یعنی میزان شاد بودن ماست . شادی درونی و نه ظاهری البته !

و شادی با موفقیت رابطه ی مستقیم داره .

یک چرخه در واقع !


منظور این نیست که الکی بخندی و تظاهر کنی که شادی !

منظور اینم نیست که هرگز غمگین نباش !

شادی درونی باعث بالا رفتن رضایت و اعتماد بنفس میشه . اعتماد بنفس بهت جرئت و توان انجام کارها را میده و کم کم به تحقق آرزوها نزدیک میشی و پیوسته شاد و شادتر میشی !

خوشحالی و شادی یعنی آرامش 

آرامشی همراه با رشد و بالندگی

بدون حسرت و حسادت و ...


 



اگر کسی که دوست تون داره به شما گفت 
میمیرم برات
بدون تو میمیرم

اون آدم زودتر از بقیه شما رو رها میکنه !

یادتون باشه ؛ کسی که بدون شما میمیره سعی میکنه براتون زنده بمونه  ...

این حرف ها تراوشات احساسات آنی و ناپایداره و نه احساس باثبات و وفادارانه !
کسی که به شما گفت دوستت دارم قبلش باید معنی این کلمه را بفهمه وگرنه در اولین فرصت می زنه زیر همه چیز !
دوست داشتن با خودش مسئولیت میاره 
و یک عاشق هزاران راه رو امتحان میکنه تا کنار معشوق بمونه 
و اگر امتحان نکرد
و اگر به بادی لرزید
و اگر مدام حرف های قشنگ زد
مطمئن باشید که خیلی زود از عشق فارغ میشه و میره دنبال هیجانات تازه 
عشق مسئولیت داره 
عشق آدم بالغ میخواد
کسی که عقل و احساسش به اندازه ی درک عشق بزرگ و بالغ شده باشه

قرار نیست عاشق فدای معشوق بشه که این عین حماقته
اما وقتی یک رابطه مهم باشه حتما سعی میکنیم که نگهش داریم ...

روح وحشی

+به هم نگیم که میمیرم برات . بگیم که زنده میمونم برات


از خیلی پیش ، شاید از نوجوانی ، اخلاقیات و رعایت اصول اخلاقی یکی از دغدغه هام بوده تا جایی که شد یک باید و معیار سنجش . یک خط کش تا بگم کی رفتار و افکار و انسایتش در مسیر درسته و کی منحرف شده .

اما چند سالی هست که موضوع را عمیق تر میبینم . 

شاید من تحت تاثیر باید و نبایدهای اخلاقی و حتی خود برتربینی دچار اشتباه هستم !

اینجا بود که جامعه شناسی ، روانشناسی ، زیست شناسی و البته خودشناسی به کمکم اومدند .

مطالعه ی مذاهب و ادیان و حکمت بودا و ذن و  هندوئیسم و ... هم نگاهم را بازتر و بازتر کرد .

مطالعه روی آسترولوژی طی چند سال اخیر هم بی تاثیر نبود .

نهایتا رسیدم به اینجا ...

جبر و اختیار  

اخلاقیات

انسان

زندگی

موجودات

ارزش ها

باید و نبایدها

حقیقت و واقعیت

عشق و دلبستگی

میل و آرزو

و نیاز

عبارات و واژگانی هستند که بیشتر ساخته ی ذهن ما هستند تا کنترل بیشتری روی حیات خودمون داشته باشیم اما حالا اونها دارن ما را کنترل میکنن !

شدیم ملعبه ی دست کلمات و حاضر نیستیم بپذیریم که اصولا مدام دچار اشتباهات فاحشی هستیم که اجتناب ناپذیرن !

اجتناب ناپذیر !

اما در آخر میخوام یک مطلبی در مورد رابطه ی اخلاقیات و نیازهای اولیه بگم .

در جامعه ای که نیازهای اولیه برآورده نشده حرف از اخلاقیات یک موضوع لاکچری و حتی فانتزیه !


روح وحشی

 من جان دهم ؛  آهسته تو هم می میری !


+بعید میدونم بازی ما یک بازی برد /باخت باشه .

حال کی بهتره ؛ تو یا من و یا هیچکدوم !

++فاصله ی ما مرگ من خواهد بود . دیر یا زود !


وقتی نیازت را با حداقل ها برآورده کنی و از خواسته هات چشم پوشی کنی چه اتفاقی می افته ؟


وقتی خواسته هات خیلی بزرگ باشن و دست نایافتنی و اینگونه به نیازهات کم توجهی کنی چه بلایی سرت میاد ؟


نیازهات قابل چشم پوشی نیست چون بدون برآوردن اونها یا یکباره و یا به تدریج میمیری !

و خواسته ها و امیال تو چیزهایی هستند که تو را مشتاقانه به زندگی وصل می کنن .

خب حالا فکر کن یکیش را نادیده بگیری . چی میشه ؟!

یک آدم شاد و سرزنده تعادل خوبی بین اینها برقرار میکنه . نسبت به نیازهاش کاملا آگاهه . خواسته هاش براش بطور وضوح نمایان هستند . خودش و شرایط و امکانات و توانمندی ها و... نقاط ضعف و قوتش را میشناسه و انگیزه به رفتن هم داره ...

رفتن بسوی خواسته هاش 

حتی اگر همه به او بخندن و درکش نکنن 

او با تلاش و تلاش و تلاش میره ...


روح وحشی

+پیوسته نسبت به خودمون و محیط اطلاعات مون را به روز رسانی کنیم . شاید خواسته ی ما محتمل تر و یا نشدنی تر شده باشه


موش کور واقعا کور نیست . کمی میبینه ، در حد تشخیص شب از روز !


خودخواهی ؛ حماقت ، دروغگویی ، زورگویی ، رئیس بازی ، غرور افراطی ، حسابگری ، بدبینی ، اشتیاق به کنترل دیگری ، ترس از مسئولیت و فاداری   و خیلی چیزهای دیگه ! 

اینها در یک نفر جمع شده  اما موش کور عشق خودش را زده به ندیدن !!

بازم اصرار داره که این ظلمات ؛ روز روشنه !


روح وحشی

موش کور چشم‌های کوچک یا پوشانده شده دارد و احتمالاً هنوز هم می‌تواند شب را از روز تشخیص دهد اما فرای این کور هستند.

++ تو بهش میگفتی معجزه ی عشق !




یک "تو" ؛

وسط زندگی ام

گمشده است !



+پیدای ناپیدای من ...


همه ی آن من از تو 

وقتی که دلت میگیرد 


این را زیاد میگفتم و مینوشتم ...مثل یک ذکر !


امروز واقعا برام نامانوس شده . آدما ثابت میمونن اما نقاب ها مدام عوض میشن !

ای کاش کسی بود که بتونم باهاش گپ بزنم و گره از سوالات ذهن هامون باز کنیم .

کسی که کمتر دچار انواع بیماری های روحی و روانی و ذهنی و... قرن 21 باشه .

ای کاش بودی ...

ای کاش بودی ...

ای کاش بودی ...

ای کاش !


بی خبریم ...بی خبر !



+مگه من اخبار 8:30 هستم !

++یک عبارت خاطره انگیز و فراموش نشدنی از یک عزیزترین !


پیش بسوی جنگ با افکار منفی که به تو میگویند :

نمیتوانی چون از سن تو گذشته ...

نمیتوانی چون هنوز جوان تر از آنی که ...

نمیتوانی چون هنوز بچه ای ...

رویاها ربطی به سن شناسنامه ای ندارند .

عدد اختراع انسان است و شناسنامه جایی که اختراع اش را ثبت کند . فقط همین !

جسم و ذهن و میزان تکامل مغز محدودیت هایی برایت بوجود می آورند اما نه آنقدر سخت و انعطاف ناپذیر و بی رحم مثل محدودیت هایی که خودمان برای خود خود خودمان میگذاریم .


یک

دو

سه

پیش بسوی کارزار ...


روح وحشی