صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۸۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


نام ات را خواندم

راس آغاز پاییز

ساعت ؛  12 را  نواخت

و قطره ای  چکید

از چشم های من

بر لبان زیبایت

به نشانه ی تولد باران

در فصلی محزون

فصلی پر از شوق

فصلی در بطن اش هزاران رنگ

پلک هایم را سپردم به مهر لبانت

پر از شوق بودم

که بار دگر "ماه من " بخوانی مرا

و تو هیچ نگفتی

عجیب دلتنگم یار

دلتنگ تمام آنچه از آن من بود

و تو محرومم کردی

دلتنگ چشم هایت

وقتی در سکوت نگاهم میکردی

نگاهت میکردم

و بی واژه از عشق میگفتیم

قرارمان دیشب بود

راس آغاز پاییز 

و تو نبودی 

...

روح وحشی

پ.ن. و گاهی انتظار همان مرگ است


پاییز

باران

بوی خاک

یورش دل آشوبی

سرایت بغض نمناک آسمان

و لمس دستان دلتنگی

که قلبم را چنگ میزند

اضافه کن ؛ تصوبر محو بوسه ها

آنسوی شیشه ی خیس خودروها

در جاده های سبز

منحا کن بودنت را

از بودنم

به نظاره بنشین

تلاقی شوق رسیدن خزان

و اندوه نبودن ات را

وقتی زادروزت می رسد

و پیش کش در دست هایم میپوسد

پاییز زیبا پر از تحفه های بسیار

می آید

و من بی چشم های تو 

محروم خواهم بود از دیدنش

سومین را ...


روح وحشی


پ.ن... 2 پاییز پر درد گذشت و منی که شیفته ی راه رفتن روی برگ ها و زیر بارانم ؛ هیچ از زیبایی اش نفهمیدم . و این سومین خواهد بود ... :((

امشب خواهم بارید بر شانه ات ... عجیب دلم گرفته ...

وقتی کلاس گیتار رو شروع کردم یکی از فانتزی هام این بود که هم زمان بتونم هم بزنم و هم بخونم . خیلی شانس آوردین با مامانم قهر نکردم وگرنه الان مجبور بودید هم نوشته هام رو بخونید و هم ترانه هام رو گوش کنید و نظر بدید . البته فقط تعریف هاتون تایید می شد ...

آکادمی گوگوش که دم دستم نبود احتمالا برم برنامه شب کوک !

وا چرا ابنجوری نگام میکنید ؟ یه کم رو میخواد که دارم . پارتی هم میجورم . صدا ؟! نه بابا لازم نیست !

یعنی الان من مجبورم صدای مزخرف این شرکت کننده هارو بشنوم و فکر کنم تا آخر برنامه هیچ مویی تووی سر من نمونه ! من موندم این ملت چه اعتماد بنفسی دارن !

شانس آوردیم روزها کوک نمیشن وگرنه باید گوش هامونو گل میگرفتیم !


روح وحشی

پ.ن. داور میگه شما اول برو فن بیان یاد  بگیر ( خوانندگی پیش کش )

مالیات و پول نفت و معادن ما داره کجاها خرج میشه !

دومین تابستان هم بی تو گذشت و چه سخت هم گذشت ...


امسال به کلاس بالاتر می روم اما های کلاس نمیشوم . از امشب باید زود بخوابم تا صبح زود بیدار بشم . شب بیداری پر !

تابستون چاق شدم پس پیش بسوی پیاده روی !

من عاشق ماه مهر هستم و دیدن بچه ها که به مدرسه میرن .

گرگ عزیزم تو هم تنبل شدی و چاق . میدونم بیکاری اما استراحت هم بسه .خب یه پروژه جدید شروع کن یا یه کارب واسه خودت جور کن ...تدریس و معاملات و از این جور مشغله ها . شب زنده داری هم دیگه پر ! شب زود بخواب مثل اون وقت ها که 10 بیهوش می شدی و برنامه ی دویدن صبحگاهی بذار . همونجا دور استخر خوبه ... اینقدرم گوشت نخور .اوره و کلسترولت میره بالا . سیگارم کمتر بکش . عرق بیدمشک هم اگر حلال مشکلات بود که خیام زودتر شروع کرده بود. ( حالا پیش خودت میگی این باز چی داره میگه ؟! خب من حس و حدس هام رو میگم هرکجاش غلط بود ندید بگیر آق معلم خوب من )

شما دوستان گل من هم به فراخور حال به خوراک و جسم و روح تون بیشتر برسید که "پاییز دل انگیز "با عطر خوش برگ ها و رز های زیبا فردا میرسه.

باز هم پاییز و رسیدن ماه مدرسه مبارک ...


روح وحشی

پ.ن. میدونید چیه این توصیه بامزه است ؟

اینکه از تووی رختخواب ارسال شده و نه وسط پارک و در حال دویدن !

از تنبل خونه ی شاه عباس !

نگو بدرود

دانلود

 بعضی ترانه ها همه ی حرف ما رو به سادگی میزنن ...امشب چه دلتنگم یار

یه روزی پیدات می کنم

دانلود

برای من 

دانلود


یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

باز می برند تا که زندانی ات کنند

آدما چقدر تغییر می کنن ...

منی که هیچوقت گریه نمی کردم  در این سالهای اخیر رسوای عالم شدم . بی اختیار وقتی یاد و خاطره ها میاد جلوی چشمم ... وقتی تنهایی میان این همه تن بهم فشار میاره ... وقتی حرفی تووی دلم هست که فقط به یک نفر میتونستم بگم که دیگه نیست ... بغض گلو م رو میفشاره و با وجود تمام سعی و تلاش برای حفظ ظاهر؛ قطره های درشت و گرم اشک روی پهنای صورتم ولو میشن و اطرافیان رو بهت زده و اندوهگین می کنه .

نمی دونم اگر اشک و قلم نبود من چطور میتونستم این رنج دوری و دلتنگی رو تحمل کنم ...

شکایتی ندارم ... همیشه خلاف جهت آب شنا کردم و سعی کردم سرنوشت را تا میشه به رنگ اراده ام در بیارم اما اینبار حتی به خودم اجازه نمیدم که آرزوی برگشت و داشتن دوباره اش به دلم رخنه کنه چون به عکس من ؛ نبودن و نداشتن من آرزوشه و اینگونه آرامش داره .

شرایط سختیه وقتی حتی نمیتونی دلخوش این باشی که دعا کنی و روزی دعات برآورده بشه . سخته که نبودت و گم و گور شدن ات حتی به قیمت این رنج های وحشتناک بشه خواسته ی کسی که از جان برات عزیزتره ...

سخته که سنگدلی و بیتفاوتی ها و سخت گیری ها از طرف او برای تو باشه تاکه خودش آرامش داشته باشه ... هرچند میدونم که علت اصلی ترس از عشق بود ...ترس از مسئولیت و دردهای عشق ... ترس از بهای سنگین عشق و از دست دادن خیلی چیزایی که از نظر من بی ارزش هستن و از نظر او ارزشمند .. 

سخته عاشق کسی باشی که ارزش عشق رو ندونست و برخلاف حرف هاش لگدمالش کرد...

سخته ...سخت


روح وحشی

پ.ن. ناتمام موند حرفام ...اشک امانم رو برید

حاشا مکن دل را

عاشق تر از ما نیست

تنها بگو این عشق

پای تو هست یا نیست ؟!

تو از من مجنون تری یار

من اما رها از عقل

اسیر دل

و چه خوش اسارتی !

تو در چنگ هر دویی

آواره ای و بیقرار !


روح وحشی






وقتی دو روح میشوند

 همه ی دلخوشی هم 

فاصله ها چه حقیر اند

واژه ها چه بی ضرورت

و دلهره ی رسیدن یک رقیب از راه

 می میرد در زهدان شک

که عشق را خیانت معنایی نیست

و جسم را ارزش ...

...

من اینجا

تو آنجا

ما شدیم

بیش از پیش

و هیچ رویدادی

دیوار نخواهد شد دل ما را

..

اشک هایت را

من می ریزم

لبخندهایم را

تو بر صورتت بنشان

.

دوستت می دارم

تا دلی می طپد 

در سینه ی پر درد من


روح وحشی

پ.ن. نازنین بی قرار

از فریب روزگار

خم به ابروت نیار


دانلود

از باده مدهوشم کنید
من همان مجنون مستِ یاغی ام
روزو شب محتاج جام باقی ام
یک شب کنار زاهد و
یک شب کنار ساغی ام
از باده مدهوشم کنید
در خرقه پنهان میکنم
می راو کتمان میکنم
ترک ایمان میکنم
هی بشکنم پیمان و هی تجدید پیمان میکنم
ترک ایمان میکنم
از باده مدهوشم کنید
پندم ای زاهد مده
با که گویم
من نمیخوام نصیحت بشنوم
آی مردم
پنبه در گوشم کنید
از باده مدهوشم کنید
دردی کشم
بار رفیقان میکشم
پر میکشم همچون همای
در آتشم
ای وای و خاموشم کنید
از باده مدهوشم کنید
با که گویم
من نمیخواهم نصیحت بشنوم
آی آی آی مردم
پنبه در گوشم کنید
من همان مجنون مست یاغی ام
روز و شب محتاج جام باقی ام
یک شب کنار زاهد و یک شب کنار ساغی ام
از باده مدهوشم کنید


همای

زندگی میکردم ... به هر چی میخواستم رسیده بودم و خودم رو خوشبخت و موفق میدونستم و برای خودم دیگه آرزوی خاصی نداشتم و داشتم مثل بچه آدم گل نازم رو پرورش میدادم . یعنی انگیزه ام فقط یه حس وظیفه ی عاشقانه بود تا اینکه گرگ عزیزم به زندگیم پا گذاشت و تا بیایم بفهمیم چه خبره تووی دام عشق افتادیم . قبلش دوست بودیم نه معمولی بلکه دوست های زیر پوستی اما فارغ از جنسیت رفتار میکردیم تا اینکه به من ابراز عشق کرد.نمیگم ابراز علاقه چون از قبل علاقه بود و چیزی که به زبان آورده شد عشق بود نه حتی یه دوست داشتن معمول ...

کم کم حس کردم اینبار بدجور به دام افتادم طوریکه دلم میخواست علاوه بر گلم برای خودم هم زندگی کنم ... اونقدر که احساس میکردم یک هدیه از طرف زندگیه تا بهم بگه حواسش بهم هست ...

حالا دیگه دلیلم فقط آن دیگری که از بطن من زاده شده بود ؛نبود و من دوست داشتم برای خودم هم زندگی کنم ...

تا اینکه بالاخره با کشمش های فراوانی که با خودش داشت ؛ رفت ! من موندم و نطفه ی عشق که تبدیل شد به درد هجر ...

حالا باز وظیفه ای شدم ... گذران تا بزرگ شدن گلم ... و به هیچ وجه خیال ندارم وقتی از آب و گل در آمد به زندگی ادامه بدم !

پرم از زندگی و بی هیچ افسردگی اما این زندگی غیر از همان وظیفه برام هیچ کار انجام نشده نذاشته و بعدش من هر لحظه آماده ی رفتنم ...

عشق در من هست .. دلتنگی هست...اما کاری ازم بر نمیاد جز دعا کردن برای شادی و خوشبختیش ...

من در مقابل عشق پشیزی ارزش ندارم . درد و رنج هم نوش جانم ...هر چند گاهی بهم فشار آمده و تلخی کردم اما او همه ی منه ...


روح وحشی

پ.ن.1.با تمام وجود حس ات میکنم . حتی لبخندها و اندوه و دردهات رو ... کاش میشد همه ی درد و رنج هات از آن من باشه و خوشی ها از آن تو

پ.ن.2. من که بالاخره یک روز میمیرم پس چرا بی عشق بمیرم ؟! 

هیچی در این زندگی زیباتر از رسیدن به نقطه ی تلاقی عشق و عاشق و معشوق نیست . جایی که میدونی همه رو با هم داری و غیر از اون هیچی نمیخوای ... 


نمیدونم چه صیغه ایه و چرا هر وقت میرم سفر و برمیگردم بجای اینکه شنگول و سرحال بشم اولش یه چند ساعتی گیجم و بعد خسته و بعدم دلم میگیره ؟!

از بس تووی سفرم بهم میگن مارکوپولو اما بازم عادت نکردم . عجیب اینجاست که تا پام میرسه خونه و خستگیم در رفته و نرفته ، هجوم میبرم به تقویم و سایت یاهو تا تعطیلی و آب و هوای خوب و یه شهر جالب پیدا کنم .

من موندم اینهمه انرژی که هیچ ؛ اینهمه رو را از کجا آوردم ؟!

این روزهایی هم که خونه هستم یا دلیلش باغبونی گلم هستش و یا بی پولی وگرنه من رو چه به یه جا نشستن !

از شوخی بگذریم به صراحت میتونم اعتراف کنم که بهترین آموزگارم در زندگی همین سفر بوده و ماجراجویی خودم . از خوابیدن کف چادر تا هتل 5ستاره کشورهای دیگه ؛از خوردن بیسگوییت و نون و پنیر تا رستوران های آنچنانی اروپا ؛ از پیاده روی های چند ساعته تا پرواز فرست کلاس همه رو امتحان کردم . تجربه هایی بسیار ارزنده که گاه خیلی هم تلخ بودن ...

راستی نگفتم شیراز چه دست گلی آب دادم !

اسپیلیت اتاق مدام خاموش میشد و هوای گرم شیراز نیم شب بیدارم میکرد .صبح روز دوم که کمی خنک تر بود ساعت 5 خوابم برد که حدود 8 صدای یه نفر که داشت نصیحت میکرد از خواب بسیار ناز بیدارم کرد. خواب آلوده و خشمگین رفتم پنجره رو باز کردم و سرم رو کردم بیرون ببینم کی داره بلند بلند حرف میزنه . پایین چیزی ندیدم اما صدا همچنان میومد و حتی بلندتر .که وقتی با ناامیدی داشتم سرم رو می آوردم داخل دیدم روبروی اتاق من به فاصله 3 متر یه آخوند کلاس داره و داره درس اخلاق میده . که چشمش به من خورد و یه لعنت بر شیطان و پاشد پنجره رو بست ... حالا نمیگم من تووی هوای گرم شیراز و داخل اتاق یه نفره چطوری خوابیده بودم . قطعا مانتو و روسری تنم نبود ! زنگ زدم پذیرش و ماجرا رو گفتم . بچه های پذیرش از خنده منفجره شده بودن و میگفتن بغل هتل مدرسه ی علمیه فلان آقاست .که خیلی هم معروفه . بهم گفتن تنها راه خلاص شدن از صدا همونی بود که تو ناخواسته انجام دادی . بیچاره طرف . جهنمی شد و رفت ... :D

اما دومیش ... رفتم دوش بگیرم بلکه چشمام باز بشه از بیخوابی که وقت بیرون اومدن به دلیل صیقلی بودن کف حمام چنان خوردم زمین که اول دست و پام آسیب شدید دید و بعدم با شدت سرم خورد به دیوار .طوری که فکر کردم مردم !

خلاصه روز آخر حسابی دست گل آب دادم و درب و داغون به خونه برگشتم . راه رفتن برام سخت شده و شب با درد میخوابم ...

راستی به نظرتون این بار کجا برم ؟!


روح وحشی

پ.ن. عجب بچه پر روییه این روح وحشی ! P:-

گویند که دوزخی بود عاشق و مست 

ای کاش مثلا میشد گاهی یک کمی مرد .خوب که خستگی ات در رفت بلند شد و زیر دوش آب گرم رفت و خاک از تن و لباس شست و بعد از سر بی قیدی لبخندی زد و گفت :

بازم میخوام برم بمیرم .آخه مگه تووی این دنیا چه خبره ؟!

فعلا بای

See u in the hell

:D


روح وحشی



چشم هایی که گریستن نمی دانند  هرگز دلربایی هم نخواهند دانست ...


روح وحشی

پ.ن. غرور ببجا و سنگ دلی مانع اشک ریختن میشه و رفته رفته چشم ها بی روح و نازیبا ...


آدمی فربـــه شود از راه گوش
جانور فربه شود ازحلق و نوش
مولوی


 چند تا از رفتار عوام و خواص هست که اصلا نمی پسندم .

کنجکاوی و سرک کشیدن به حریم دیگران

قضاوت

تهمت و برچسب

تمرکز روی عیوب دیگران به جهت کشف نقطه ضعف

...

اینا دیگه شده هنجار و فرهنگ ...

منم بلد نیستم به این چیزها عادت کنم .

حرص بخورم ؟!

نوچ چاق میشم !

ندید بگیرم ؟

بیناییم قویه !

خودم رو بزنم به کوچه ی علی چپ ؟!

د  نمیشه خب .ملت فکر میکنن کارشون خوبه و ادامه میدن !

برم بمیرم ؟!

آره پیشنهاد خوبیه ...موافقم . اگر مردم کنکاش نکنن چرا رفتم و مردم ؛ اگر نگن ترسو بود ؛ اگر تهمت نزنن که فلان بود و بهمان ؛ اگر کوتاه بیان و تن من رو تووی گور نلرزونن چشم !

البت من ترجیح میدم بسوزونن منو و خاکسترم رو به باد بدن ...


روح وحشی

پ.ن. هر جا غلط تایپی دیدید خودتون درستش رو حدس بزنید لطفا . تایپ روی گوشی یکم سخته ... فقط پشت سرم نگید بیسواد بود . باور کنید اکابر رو تموم کردم :D


دلتنگی و قراره که بیاد و از زیر پنجره اتاقت رد بشه .به عادت هر روزه . مدام میری از پنجره بیرون رو نگاه میکنی . به عادت هر روزه .

اونقدر تکرار میکنی این رفتن و چک کردن رو تا بالاخره بیاد رد بشه .

نگاهش میکنی . با تمام وجود . راه رفتنش . حرکات دستش .حتی صدای نفس هاش رو میشناسی . 

کم کم یادت میره اون عادت داره از زیر پنجره ی تو رد بشه یا تو عادت داری حوالی ساعت دلتنگی  مدام بیرون رو چک کنی !

به خودت میای ... این عادته یا دچارش شدی ؟!

اون میدونه که از اون بالا روزی هزار بار پنجره رو باز میکنی و بیرون رو میبینی یا اصلا متوجه نیست ؟!

نمی دونی ! شایدم هر دو دچارید ... شاید اونم فقط بخاطر تو از اونجا رد میشه ... شاید !

کنجکاوی اما جرات سوال نداری چون میترسی ...

از خیلی چیزا ...پس ادامه میدی ...هر روز به همون منوال ...


روح وحشی

پ.ن. بعد از چند روز برگشتم خونه . با کلی خستگی راه و گرمای شیراز ...آب قطع شده !

به این میگن شاه شانس !!

بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید

پیمانه باید زد و تردید نباید

بر دلبر دیوانه بگو رخ بنماید

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید

ای عشق

در حوالی سبز تو

چه زیباست

سرخی سوزان هجر

و رسیدن نه در ذات ات

که رسیده ام من

و زان پیش که معشوق آید به چشم

هبوط یافته بود

به بالین دل بیمارم

همچو مرهمی بر زخم

گرچه دچار شدن به رنج تو را

بیماری نخوانم و عین سلامت دانم

و دیوانگی در ره ات را

از سر عقل


روح وحشی


  ببینید و بشنوید 


آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید

زیر کفنم خمره ای از باده گذارید

تا در سفر دوزخ ازین باده بنوشم

بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید



پ.ن. من مست توام ...

دیروز با یه آدم معقول و اهل اندیشه و مطالعه حرف میزدم .

بحث عقل و عشق بود ...

می گفت آدم های عقل گرا در نهایت دم دمی مزاج میشن ...

دقیقا همینطوره چون عقل مصلحت اندیشه و صلاح نسبی و متغیر !

به عکس دل که سمت و سوی اون مشخصه و مصلحت طلبی به یقین تبدیل میشه و یقین چیزی نیست جز خواسته ی عشق ...

روح وحشی

به مقصد رسیدم اما نه به مقصود

بخواب آرام جانم

با بوسه ای بر پلک هایت

به خواب می روم 

تا بشویم خستگی راه از تن

مانده نباشی که تو نیز در این سفر

از غزل تا غزل با من بودی

و دوست در عین حضور

غایب

چه آنکه یار همیشه حاضر من 

جایی نخواهد گذاشت برای دیگر حضور

پیشانی بر پیشانی ات 

پلک میبندم به رویا


روح وحشی

پ.ن. خوب بخوابی عزیز دل

سر بر سینه ات آرام میخوابم مثل آن روزها که رفت ...

تو با منی

نه سایه ای

نه پیرهنی

تو ؛ خود عین منی

جان منی

خون سرخ پیکرم

تو ؛ جان جانان منی

ای همه من

ای من من

تو نور چشم من

تو همره شب های من

تو قطرهای زندگی

تو شور و شوق من

لبخند تو شادی ام

آرامش ات رهایی ام 

با من بگو هر چه سخن

از ناگفته ها و دردها

بی آنکه بگشایی لبت

گوش و همه هوش من

خواهد شنید حرف دلت

خواهد شنید غم دلت 

ای همه درد و رنج تو

از آن این جان و تنم


روح وحشی

پ.ن. در مسیر طولانی برگشت به خانه ...که با یاد مهربانی چشم هایت کوتاه میشود


خوشا شــیراز و وضع بـی مثالش 
خـــداوندا نگهـــدار از زوالش.

هوا خوبه و دل انگیز .لحظات ناب را مینوشم ... مست بوی نارنج و نغمه ی پرندگان .
زندگی همینجاست 
همین لحظه
نفسی عمیق
و تمام خوشی این ثانیه ها را 
حریصانه و پیوسته
به ریه هایم می کشم 
که تکرار ناممکن است
و رنج در بازگشت به کمین خلوتم
دمی بی یار
در کنار دوست
خوشتر است
تا بی دوست
و در حسرت آن یار دیوانه ی معشوق آزار
...
اینجا به پناه آمده ام
خسته از تمام دردهایی که تو به جانم انداخته ای ...
..
و هیچ

روح وحشی

 

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کیر

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم


حافظیه ام 

جای شما خالی

فالوده و بیدمشک به یاد همه ی شما عزیزان



روز خوبی داشتم .
جسما خسته ام اما روحیه ام فوق العاده خوبه . 
اومدم به شهرشعر و  غزل و نارنج  به دیدار یک دوست که قلبش به وسعت مهربانی خداست . دوستی که آرامش و صفای بینظیرش التیام بخش دردهای منه .
جای شما خالی .
فردا بجای همه ی شما فالوده میخورم .با بهترین عرقیجات شیراز ...


گاهی لازم است

یک دم

یک بازدم

و انتظار 

تا سرنوشت چه بخواهد

خسته ام

خیلی خسته

نه از دویدن

نه از انتظار

از در جا زدن

از استیصال

دیگر کاری از من بر نمی آید

حتی نوشتن


روح وحشی

پ.ن. احساس له شدگی دارم .

دردش کمتر بود اگر دوستم نمی داشتی اما چگونه میتوان از کسی که به خود جنایت میکند انتظار شفقت داشت ...


پشت قهقهه های دیوانه وار 

پنهان میشوم

هر چه اندوهم بیشتر

قهقهه هایم بلندتر

چه کسی باور می کند

درون من شعله ایست بی خاموشی

که تو افروختی اش یار

درونم دلی است پر خون

که پشت هزاران نقاب تن

دور از چشم اغیار

تیمارش میکنم

همچو یک مادر

باور نکن لبخندم را

دلم پرنده ی کوچکی است 

که گم کرده آشیان خویش

دلم آواره و سرگردان

درون واژه ها و شعرها گم

میجوید اندکی شاید سروسامان

...

سهم ما نیز از این دنیا

حسرت دیدار است و تو ناپیدا

..

دلم ناامید و خسته و تکیده

روزهای آخر را 

به شمارش نشسته است اینجا

.

اشک هایم برای تو


روح وحشی


ترانه محبوب من

گوش کنید و ببینید

یوتیوب      

"I'd Love To Kill You"

I'd love to kill you with a kiss
I'd like to strike you down with bliss
I'd like to tie you up in knots
until your heart stops

I'd love to kill you with a glance
I'd like to put you in trance
I'd like to drug you with my scent
And use you in the moment

Oooh

I'd love to kill you as you eat
The pleasure would taste so sweet
I'd like to open up your skin
And wander there within

I'd love to kill you by a stream
Where no one can hear my baby scream
And then I'd run away and be free
The sweetest victory

Oooh

I love to watch you in your sleep
Cause you don't have power over me
And when you're awake I'm undone
Under you spell, in hell

Oooh