صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۹۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است


با وجودی که سال 98 سالی پر از مشکلات شدید بخصوص معیشتی خواهد بود و گرانی بیداد خواهد کرد ( البته نه برای قشر با ژن خاص ) ، به هر حال بهاری دیگر را شاهد خواهیم بود پس برای تمام مخاطبین وفادار و همراهم که در این چند سال تنهام نگذاشتند  بهاری زیبا و متحول شدن حالشان را به حالی خوب و خوب تر آرزو می کنم .


پاینده باشید و سلامت

خورشید زندگیتان تابان

و نوروزتان پیروز


روح وحشی

پس به امید تحویل حال هامان ...



چند وقتی ،  بخشی از دلم را ریختم روی دایره و نوشتم و نوشتم ...

در این نوشتن ها قسمتی از اشتباهات خودم را پیدا کردم که شاید اگر نمینوشتم موفق به رویارویی با اونها نمیشدم !


گذشته ای که حال نیست و دردی از امروز من دوا نمیکنه ؛ 

گذشته ای که راهش را از من جدا کرده ؛

گذشته ای که در راستای اهداف من نیست ؛


 بهتره در همون گذشته بمونه و من هم امروز خودم را بسازم و راهم را ازش جدا کنم .

زندگی من هم ادامه داره ...


پس به امید حالی بهتر از گذشته ؛ اون را با تمام دوست داشتن ها و رنجش ها و دردها و خوشی ها میبوسم و میذارم کنار .

بدرود ای دیروزی که دیگه جزوی از امروز من نیستی 

بدرود ...



 روح وحشی

+به امید موفقیتی مستمر

++ای گذشته ، بهتره تو هم من را کاملا به گذشته بسپری و یا اصلا در همان گذشته دفن کنی ...

+++بیش از این عمرم را تلف نخواهم کرد . عزاداری آنچه از دست رفته کافیه !


...


خسته شدم از مرور گذشته ای که حال نمیشه .



بیمارم کرد این انتظار بیهوده ...


روح وحشی


+▪️People who love you don't hurt you.


پس کی این من_ احمق_ من این را میفهمه :

آدمایی که دوستت دارند هرگز به تو صدمه نمی زنند ...


تو را من

.چشم در راهم 

بی آنکه زمان 

غباری بنشاند بر دیده ی انتظارم

حال دلم 

حال تنم

حال روزگارم خوب نیست

گفته بودم که بند است جانم

به جان تو

هر چند قطره ای

از دریای بودن ات

خورشید دلم

رو به غروب است

رمقی ندارد دیگر دلم 

نفس هایم به شماره 

نه آرام افتاده اند

نفس هایم دونده ای را مانند

در پی آب  ...



روح وحشی

+ دل = قلب

نوشتن حال بدم را بدتر میکنه .

یک مدت فقط به مباحث اجتماعی و روانشناسی و فلسفی خواهم پرداخت . 

منهای احساس ...


نمی دونی وقتی میگم نفس های من یعنی چی .


یه حرف عاطفی و رمانتیک نیست .


نفس یعنی وقتی نیست قلبت خودش را به سینه میکوبه .

یعنی تنگی نفس میگیری .

یعنی فشارت میره بالا .

یعنی بعد از یک مدت نه قلب داری و نه ریه ...

یعنی رگ هات داغون میشن .

یعنی کم کم تند تند داری میمیری .


دقیقا حالی که الان دارم .

شدم مثل مجروحان شیمیایی که با دستگاه نفس می کشن و روزی هزار بار میگن کاش اینی که میره دیگه برنگرده ...


روح وحشی

+نمیفهمید چی میگم . نکشیدید درد من را .

آمین که سلامت باشید و هرگز هم نفهمید . هیچکدوم تون نفس های من . هیچکدوم ...

خوب باشید . خوب خوب خوب ...

سوگیری‌های شناختی: اثر شترمرغ

سرکوب امیال جنسی یا سرکوب سرشت فناپذیری ، کدام یک بیش از دیگری سر منشا بیماری های روانی هستند ؟



گاهی در آماج تیرهای زهرآگین روزگار قرار میگیری و ناگهان دخل خودت و بابای بابای بابای جدت در میاد .

اوهوم ...

اما در مورد من کلا این کلمه" گاهی " جای خودش را به  "اکثریت مواقع تا حدودی همواره "داده !

یعنی اوضاع من قمر در عقرب اعلام شده از لحظه ی بسته شدن نطفه ی بسیار تصادفی ام در زهدان مادر بسیار تصادفی ترم که خیلی اتفاقی سر سفره ی عقد شوهرش و بابای خیلی تصادفی ام نشست ...

یعنی این قوز بالاقوز بودن روزگارم فابیرک توی دی ان ای من بوده !


کور خوندی اگر فکر کردی من ناراضی باشم از این قمر در عقرب بودن روزگارم ...از تصادفی بودن زایش ام ...از قوز بالای قوزهای زندگیم ... از رنجی که قلبم را میان پنجه هاش چنان له میکنه که به مرگ بوسه میفرستم تا اغواش کنم ...

کور خوندی اگر فکر کردی من ناراضی ام از اوضاع خر تو خر همیشگی زندگیم ...

یاد ترانه همه چی آرومه ،؛من چقدر خوشبختم حمید طالب زاده افتادم . گلزار هم خوندتش .

هر وقت این را میخوندم مامانمم باهام میخوند . میفهمید چقدر اوضاع خرابه و من دارم حال روزگار را میگیرم ( فکر کردی فقط تو وقتی ناراحتی غش غش میخندی ؟! ) ...



همه چی آرومه 

من چقدر خوشبختم 

Just It


روح وحشی

+دلم یک پرس مرگ میخواد . از نوع والیومی نه . از نوع سیانوریش ...


++فکر نکنین با یه بدبخت بیچاره طرف هستید .

من را ببینین عاشقم میشید . یک زن که حال و روزش چشم خیلی ها را در میاره . 

درد من به چشم دیده نمیشه . حس هم نمیشه .

درد من کاملا شخصیه .

کلا باحال تر از من پیدا نمیکنید .

بمب انرژی و سرشار از عشقم . 

یه دیوونه که هرگز پیر نمیشه حتی با وجود موهای سپیدش و چین و چروک دور چشماش ...

اما ...

گفتم تا بدونید 😜

پی نوشت تکمیل شد .





وقتی این هست اون نیست . وقتی اون هست این نیست .


وقتی " تو " هستی به تعادل می رسم !


به همین سادگی ...

نیستی پس همیشه نامتعادلم . انگاری گم شدم . گیجم . تمرکز ندارم . سالهاست ...حسابش را تو بهتر داری !



وقت هایی که احساس ضعف میکنم یا زیر بار مشکل یا مشکلات دارم له میشم (خیال کن که زیر یک پرس 50 تنی هستی under pressure ) دلم میخواد یک آغوش امن باشه و به جای اون 50 تن در حد یک کیلو  و توسط بازوهاش به بدنم فشار بیاره و 5000 تن احساس امنیت کنم  و رها بشم از اینهمه رنج که توی سلول هام لونه کرده !


وقت هایی که اوضاع بر خر مراد که نه سوار الاغ SO SO   هست و یک نفسکی میاد که ممد حیات باشه و چون بر میاد مفرح ذات ، دلم میخواد یکی که از ته دل دوست اش دارم کنارم باشه و مدام بگم Hey I Love U و آبشار عشق را روی سرش سرازیر کنم . نه اینکه خفه اش کنم ها .



اما وقتی اویی که از تمام وجود دوستش دارم در دسترس باشه به تعادل میرسم . هم عشق بده بهم و هم دلم میخواد با تمام وجود عشقم را نثارش کنم .


هیچی به زیبایی تعادل نیست . به طبیعت نگاه کنید . هر جا تعادل هست زیبایی هم می درخشه .


Just wanted to share with you such beautiful sense

LOVE


عشق ...تنها چیزی ه که این دنیا را قابل تحمل میکنه ...

چیزی که نبودش منجر به جنگ قدرت ها و ورود به حریم دیگران و هزاران بیماری روانی شده .

از روابط بین فردی تا بین .کشورها .



روح وحشی

+هنوزم وقتی احساس محبت کنم خیلی راحت به زبان میارم . گاهی سوتفاهم هم ایجاد میشه .اغلب آقایون ایرانی هنوز در قرن ها پیش زندگی میکنند . 

کاش یاد بگیریم که عشق چیز قشنگیه و صرفا جنسی نیست .

++عشق مادری یکطرفه است و این موضوع تعادلش را به هم نمیزنه ولی اون تعادل لازم را برآورده نمیکنه . یک مادر فقط دهنده ی عشق هست و بی انتظار برگشت . ONEWAY ROAD. به هر حال قدردانی فرزند هم کار خوبیه .

+++من رمق زندگی را کشیدم . مرگ بیش از لاشه ای از من تحویل نخواهد گرفت . 

به اندازه کافی عشق دادم . به اندازه ی کافی گفتم دوستت دارم ...

به اندازه کافی زندگی کردم . لحظات شیرین زیادی را تجربه کردم .مادر شدن . عاشق شدن . تحول ها و دگردیسی ها و ققنوس وار از دل آتش ها بیرون آمدن ... 

هم عاشق شدم و هم معشوق . اونجور که از نوجوانی آرزو داشتم و اینکه  دوستم داشتی و داری ( مطمئنم ) ...

سفرها و دیدن ملل مختلف را تجربه کردم . عاشق سفرم هنوز . آفریقا نرفتم . یونان و مصر و ... ...

آموختن . چیزی که توقف نخواهد داشت ...

خلاقیت ...

آماده ام برای رفتن به گمانم . زندگی زیاد هم خوب نیست . کمی حسرت لازمه . باید یه چیزی هم نصیب خاک بشه یا نه ؟!

فقط کاش به رسم بلاد کبیره و صغیره جسد را بسوزنن . بیزارم از رسم شستن و دفن و مراسم هاش ...


++++ حس خوبی داره از مرگ و زندگی گفتن . حال میکنم ...



معرفی کتاب 


 دقیقا از چه چیز مرگ می ترسید؟ – اروین د. یالوم


از بیشتر مراجعه کنندگانم می پرسم: «دقیقا از چه چیز مرگ می ترسید؟»


پاسخ های مختلفی که به این پرسش می دهند، غالبا به درمان سرعت می بخشد. وقتی که از جولیا (یکی از مراجعین) پرسیدم: «چرا مرگ اینقدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را می ترساند؟» فورا پاسخ داد:


«همه کارهایی که انجام نداده ام.» پاسخ جولیا به جانمایه ای اشاره می کند که برای همه آنهایی که به مرگ می اندیشند یا با آن روبرو می شوند اهمیت دارد:


رابطه دو جانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نزیسته.

به عبارت دیگر، هر چه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربه کامل زندگی هر چه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید. نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیانکرده است: «زندگیت را به کمال برسان و بموقع بمیر.» همانطور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تأکید کرده است: «برای مرگ چیزی جز قلعه ای ویران به جای نگذار» و سارتر در زندگینامه اش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک می شوم … و یقین داشتم که آخرین تپش های قلبم در آخرین صفحه های کارم ثبت می شود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت».


خیره به خورشید نگریستن

اروین د. یالوم


لینک مستقیم دانلود کتاب خیره به خورشید 



@sahaja_yoga


             هیچ چیز در این دنیا قطعی نیست،

                        به جز مرگ و مالیات.

             بنجامین فرانکلین





چند وقته که با چالش بزرگی روبرو شدیم . خانم سالمندی که زندگی را برای خانواده اش سیاه کرده ...


همه می پرسند چرا ؟! و هر کسی حرفی می زنه . 

فکر میکنم جواب سوال را بدونم .

اضطراب شدید و ناخودآگاه مرگ . ترس از مردن !


دقت کردید که بار اضطرابی واژه ی مردن بشدت کمتر از مرگ هست ؟!


و بار اضطرابی عبارت" ترس از مرگ "بشدت بیشتر از کلمه ی مرگ هست ؟!


من گاهی به مرگ فکر میکنم . حتی به آمادگی های لازم برای قبل از مرگ هم فکر میکنم . مثل وصیت نامه و تعیین تکلیف اموال ، اینکه مراسم تدفین و ...چطوری باشه .

بنظرم یک جور واکنش دفاعی هست تا عاقبت اندیشی !


یک مقاله پیدا کردم که تخصصی نوشته شده . پیشنهاد میکنم بخونید .

اضطراب مرگ یک واکنش ناخودآگاه کاملا طبیعی هست . چیزی که مسئله سازه شدت و نوع اون هست .


لینک ترس از مرگ یا تاناتو فوبیا




روح وحشی

+قبلا زیاد می رفتم گورستان قدیمی شهر . فکر کنم لازمه بازم برم .

++مرگ برام جذابه .


من اگه بخوام کسی را نفرین کنم میدونید چی میگم ؟


الهی به زمین گرم بخوری .

نوچ

الهی ریختت را روی تخت مرده شور خونه ببینم .

نوچ

ذلیل بمیری الهی .

اینم نوچ

اینا که خوبه چون تازه طرف از رنج زندگی خلاص میشه .



من موقع نفرین  میگم امیدوارم یک آذرماهی نصیب ات بشه ! از اون درجه یک هاش .

بماند چطوریش و به چه علتی .

همچی سفت و محکم نصیبت بشه . ازون سریش های احساساتی و دمدمی مزاج .

زن و مرد و ترانس و ...هم نداره . همه شون یک شکل هستن بخصوص با رایزینگ کماندار !



زیاد خوشحال نشو از ابراز احساسات خالصانه شون . بعدش یک پوستی ازت بکنند که اون سرش ناپیدا .

طوری که بگی الهی نصیب گرگ بیابون نشه ...


روح وحشی

+اولش میخوان جون بدن برات . بمیرن برات . خاک پات باشن . کلا واله و شیدا و شیفته هستن .  بعد از یک مدت جون ات را راحت میگیرن و شوت ات میکنن اون دور اما همیشه رصد ات میکنن . نمیرن  که . فقط نامرئی میشن .. .میدونم.. چون من یک  نیمه اول بهمنی درجه یکم. خیلی چیزها را ندیده میدونم . حس درک و پیش بینی عجیب و غریبی دارم ...


اصلا روی آذرماهی ها  و حرفاش حساب نکن . دروغگو نیستن ها . حداقل اولش در بیان احساسات بسیار صادق هستن  .

فقط تکلیف شون با خودشون معلوم نیست . از واقعیت خودشون فرار میکنن . عاشق و شیفته و ...هستند اما دوری و دوستی . کاش از اول همون دور بمونن و جلو نیان که بعدش مثل کش در رفته برن سر جای اولشون .

کلا با مسئولیت و تعهد و وفاداری و رفاقت تا ته ماجرا حال نمیکنن . حس محبتی بدون زحمتی که درون شون هست کفایت میکنه انگار.

 . اولش میان جلو و بعد که میبینن نه بابا دوستی و رفاقت و عشق مسئولیت داره . باید وفادار بمونن . متعهد باشن . مذاکره و مشورت کنن . از آزادی مطلق دیگه خبری نیست . گاهی باید از خواسته ی خودت برای رفیق ات بگذری . خودشیفتگی و خودخواهی و راحتی و الکی خوش بودن و علاف گشتن را باید بذاری کنار ...

 اونوقته که یک چیزی بی ربط را بهانه میکنن و خیز عقبگرد میگیرن و بعد از یک مدت جنگ با احساس شون و قلب درد ،  با تلسکوپ رصدات میکنن ! ذاتا منجم هستن انگار نه فضانورد !!


از شانس خوب یا بد نمیدونم .دور و بر من همیشه پره از آذرماهی .  اونم از اون خوب خوباش ...همین خوب ها هستن که حسایت را میرسن دیگه .

نمیدونم چه حکمتی ه . 

فاصله میگیرن اما همیشه هستند .

اولش سریش 

بعد میشن آدامس با خاصیت ارتجاعیت بالا

چسبیده اما دور ...

هستند . همیشه ...اما بلاتکلیف .

یک روز یک کتاب در مورد آذرماهی ها مینویسم .

فرشته هایی در لباس دیو .

فرشته هایی عاشق لباسشون و حسی که بهشون میده

حال میکنن از دیو بودن


بماند چرا !


++بالاخره شاه شاهان آذرماهی ها . شاه ماهی شون هم نصیب من بیچاره شد .

بعید میدونم حال و روز اون از من بهتر باشه !



واکنش اون به حرف های من :


هاها

کلا با فحش من بیشتر حال میکنه تا با قربون صدقه هام .

کور خوندی ! هنوزم قربون صدقه ات میرم یکی یدونه ی من 😉

شکنجه گر ساواک !



در روزهای آخر اسفند،

کوچ بنفشه های مهاجر،

زیباست.


در نیمروز روشن اسفند،

وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد،

در اطلس شمیم بهاران،

با خاک و ریشه

- میهن سیّارشان -

در جعبه های کوچک چوبی،

در گوشه ی خیابان، می آورند:

جوی هزار زمزمه در من،

می جوشد:

ای کاش…

ای کاش آدمی وطنش را

مثل بنفشه ها

(در جعبه های خاک)

یک روز می توانست،

همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.

در روشنای باران، در آفتاب پاک!


محمد رضا شفیعی کدکنی


لینک دانلود با صدای جادویی فرهاد مهراد 



لینک آپارات


sahaja_yoga@


اول یک ماجرای کوچولو اما نه بی اهمیت را براتون تعریف کنم و بعد برم سر اصل مطلب .


چند روز پیش خونه ی یکی از دوستام بودم که تلفن زنگ زد و دوستم به مدت یک ساعت پای صحبت با کسی بود که مجال حرف زدن به اون نمی داد .

منم که بوق ! انگار نه انگار ناهار دعوتم کرده . کلا محو تلفن بود .

خلاصه حرف هاشون که تمام شد و تلفن را قطع کرد با خوشحالی اومد و گفت می دونی کی بود ؟ 

گفتم نمیدونم . کی بود؟!

گفت زری بود دیگه . وای نمی دونی چقدر حرف زد . چقدر خوشحال بود که با من حرف می زد دوباره و ...

من هاج و واج نگاش میکردم . 

گفتم بعد از مدت ها ؟!

اون که هر وقت دلش میگیره میاد سراغ تو و حسابی که انرژی و وقت و اعصاب ات را خرج خودش کرد و خسته شد باز غیب میشه .

تو دیگه عجب خری هستی آخه !!!!

شروع کرد دفاع از خواهرش و که اینجوری نیست و منو دوست داره و ...

گفتم ببین دوست من یک ساعت تو پای تلفن بودی یا نه ؟

گفت خب آره . حالا که چی ؟

گفتم فقط داشتی میگفتی : آهان . بله . خب ؟ 

نشنیدم حتی بگی مرسی یا خوبم یا بد نیستم ...


آخه دیوانه جان اگر واقعا دلش برای تو تنگ شده بود . اگر براش مهم بودی و اگرهای دیگه ، نباید لااقل حال تو را میپرسید ؟! 


اون زنگ زده بود تا با خواهر باحال و مهربونش حرف بزنه و درد دل کنه و خلاصه طبق معمول مصرف ات کنه .

و توی خر هم که مثل همیشه باز رابطه ی یکطرفه را شروع کردی تا وقتی دلش را زدی باز بره حاجی حاجی مکه ...


ایندفعه اون منو هاج و واج نگاه کرد و گفت خب میگی چه کار کنم ؟!


گفتم هیچی فقط زود جوگیر نشو و فریب نخور .


نه فقط زری بلکه خیلی از آدما و روابط همینجوره . کاملا یکطرفه .


یکی مصرف میکنه . یکی مصرف میشه .

یک رابطه ی بیمار .

این رابطه میتونه بین هر دو نفر باشه . چه رابطه ی عاطفی و چه کاری و چه روابط دیگه .


در یک رابطه ی سالم دو طرف در کفه های برابر هستند .

گاهی یکی مصرف میکنه گاهی طرف مقابل و تعادل برقراره .


خلاصه اینکه :

اغلب برگشت ها در روابط بیمارگونه و نامتعادل برای مصرف دوباره طرف مقابل هست و نه از روی محبت و احساس صمیمیت و مسئولیت نسبت به حال و وضع طرف مقابل .

مصرف کننده برمیگرده تا حال خودش را خوب کنه وگرنه حال طرف مقابل پشیزی براش اهمیت نداره .



نگام کرد و رفت ...

وقتی برگشت دیدم چشماش قرمزه .

منو بغل کرد و گفت راست میگی .ممنون که بیدارم کردی وگرنه باز کارم میکشید به قرص اعصاب و دعوا با بچه ها ...



روح وحشی

+ساده لوح نباشیم . به روابط نامتعادل نه بگیم . به آدمهایی که فقط میخواهند ما را مصرف کنند و هیچ احساس مسئولیتی نسبت به ما ندارند نه بگوییم .

++ذوق مرگ نشویم از همه ی بودن ها . گاهی وقتی خوب مصرف ات کردند تو را از زندگی شان بیرون پرت می کنند . بهانه هم زیاد دارند . بهانه هایی که خودشان میتراشند و هیج وجه ی واقعی ندارند .

و اگر برگشتند و ابراز علاقه کردند گول نخوریم چون برای مصرف مجدد ما آمده اند بی آنکه ذره ای مصرف شوند .

محبتی در کار نیست !


+++آدم ها بدنبال تکرار لحظات خوش گذشته و خوب شدن حال خودشان هستند . این کاملا طبیعی است . اما این طبیعی نیست که یک طرف به خیال وجود مهر و محبت و صمیمیت اجازه بدهد طرف دیگر چند صباحی از او سواستفاده کند و بعد هم غیب شود .

محبت کن و در کنارش محبت بگیر .

این معامله نیست . ویژگی یک رابطه ی سالم و متعادل است .


هر رابطه ی سالمی در دل اش یک نکته ی مهم دارد که اگر نبود یک رابطه ی بیمار است :

احساس مسئولیت 


حال تایپ نداشتم . عکس متن کتاب را گرفتم که شما هم مطالعه کرده و روی اون مراقبه کنید .

کتاب خلاقیت / اشو

+ در متن cnsciousness عمدا یا سهوا اشتباه ترجمه شده . ترجمه ی صحیح خودآگاهی ؛ هشیاری و حس آگاهی هست . کسانی که با روانشناسی و سخنرانی های اشو آشنایی دارند و اهل مراقبه هستند بهتر با کاربرد این واژه آشنایی دارند . گاهی حضور هم معنی شده . 



گاهی خیلی راحت باید نه گفت 

به فرهنگی که حالت را خوب نمی کند و وظایف اش را به درستی انجام نمی دهد .

به آدم هایی که گرو کشی عاطفی میکنند و از قلب تو و وجدانت میخواهند سواستفاده کنند .

به باورهایی که پشت به پشت به ما رسیده بی آنکه دردی از ما دوا کند . عقایدی که اغلب حتی میتواند حال خراب کن هم باشند .



روح وحشی

من را بگذارید بمیرد 

.

.

این شهر مرا با تو نمیخواست عزیز

.

.


یک تو این وسط گم شده است 


در ادامه بخوانید / از علی رضا آذر


حالا دیگه یه جوری شده که میاد منو بغل میکنه و سرم را میذاره روی سینه اش ...


گذر زمان خیلی چیزها را عوض میکنه . 


روح وحشی

+پسرم قدش حدود 2 متر شده . نگاش میکنم و از اینهمه زیبایی که در او جمع شده لذت میبرم و مدام قربون صدقه اش میرم .


++ وقتی به قد و بالای تو هم نگاه میکردم . وقتی روبروی من راه میرفتی . توی دلم قربون صدقه ات میرفتم . 

قدت بلندتر نشده و نخواهد شد اما هنوزم از این دور دور و یواشکی قربون صدقه ی تو هم میرم ... پس حسودی نکن 😉


+++زندگی بی عشق و موسیقی و کتاب و قهوه و سفر مساویست با زهر مار ...



هیچ تحفه ای نیستم .

یک زن 52 ساله که کله اش از بچگی بوی قرمه سبزی میداد و خلاف جهت آب شنا میکرد .

زنی که شاید بسادگی و بیتفاوتی از کنارش گذشته باشی .

زنی که اونقدر ساده است و خاکی و بی شیله و پیله که یک آدم بیسواد هم میخواد بهش درس بده .


نه خوشگلم و طناز 

نه پولدارم و باغ و ویلا و بوگاتی دارم

نه سلبریتی 

نه دانشمند

نه شاعر یا نویسنده صاحب کتاب



من فقط خودمم . نه کم . نه زیاد .

عاشق تغییر مثبت و رشد .

تشنه ی دانستن و جلوتر تر زمان بودن

دغدغه ی انسان ها را دارم . اما با خنگ ها و متعصب ها و بیشعورها و خودشیفته ها حال نمیکنم . سواد آکامیک ربطی به اینها نداره . 

متاسفانه کمالگرا هم هستم و سعی میکنم از دوزش کم کنم


دلخوشی های من خیلی کوچک هستن . کتاب ، موسیقی ، نوشتن و، نوشیدن انواع قهوه ی تلخ یک نفره ، فیلم های خاص و رقصیدن .

زنی عاشق سفر و سفرهای ماجراجویی .


و اگر عاشق باشم تا ته اش هستم .دیوانه وار ...

جان من در مقابل عشق هیچی نیست ...


و پسری دارم که عاشقشم .

و کسی که کمتر از پسرم برام عزیز نیست .

نقاط اتصال من به زندگی . نفس های من . دو بال پرواز من به سرزمین زندگی ... منهای عشق به اینها ؛  کلا با زندگی حال نمیکنم .




میبینی . من هیچ تحفه ای نیستم .

نه از هند

نه از سمرقند و بخارا 


روح وحشی

+

من کویر پیر ،

دریا نیستم 

در صفوف عشق بازان زمان ،

لیلی بی مجنونم

که بی عشق نیستم !

( ناشناس)


++عذاب میکشم ولی

عذاب من گناه نیست

وقتی شکنجه گر تویی 

شکنحه اشتباه نیست

(داریوش)

حالا خیالتون راحت شد ؟!


کمبود ویتامین ها و مواد معدنی براحتی میتونه موجب تغییر خلق و خو در حد بیماری شده و روی رفتار و طرز نگرش ها و عملکردهامون تاثیر بگذاره .

چکاپ سالانه به انتخاب پزشک خانواده و با توجه به سن و سال و سبک زندگی و منطقه ی جغرافیایی انجام میگیره .

از موارد مهمی که میشناسم براتون مینویسم .

کمبود ویتامین D3 در اغلب ایرانی ها منجر به چاقی ؛ افسرگی ؛ مشکل کلسیم سازی و غیره میشه . بدون هیچ مشکلی برید داروخانه یک ورق D3 50000 بخرید و هر ماه یکی بخورید .به خانواده هم بدید . جدول درست کنید  .

اگر علائم کمبود دارید. اگر در نواحی بدون آفتاب هستید . آزمایش D3 بدید. 

مقدار کافی D3 میتونه زندگی تون را خیلی تغییر بده . سرچ کنید حتما ...


بالا بودن اسید اوریک  در دو گروه پرخطر :

افرادی که گوشت مرغ و دریایی و قرمز زیاد میخورند.

افرادی که مثل من گیاهخوارند و ممکنه ندانسته پورین زیادی به بدن خودشون سرازیر کنند . بعد از گوشت ها این حبوبات و قارچ و غلات هستند که باعث افزایش اسید اوریک میشوند .

ماکزیمم قابل قبول سید اوریک  :

 مردان حدود 7 

در زنان حدود 6 

آسیب های ناشی از افزایش اسید اوریک :

نابودی مفاصل و آرتروز

آسیب شدید به کلیه ها

بقیه را هم سرچ کنید .



روح وحشی

+کمتر گوشت بخور

++برو داروخانه و D3 50000 بخر و ماهی یکی با غذات بخور .


همه اشتباه میکنند اما احمق ها بابت اشتباه ابراز تاسف نمیکنند .


شرایط زیادی پیش اومده که از روی ضعف و خشم افسار گسیخته و یا اندوه بی حد عزیزی را با حرف ها و کلامم رنجوندم .

در مواردی فرصت عذر خواهی و ابراز تاسف بوده و در مواردی خیر .

آب رفته را نمیشه به جوی برگردوند اما میتونی دلی را که شکستی حتی کمی آرام کنی .

امیدوارم عزیزانم که اونها را از روی احساسات افراطی و کنترل نشده ؛ آزار دادم من را ببخشند و ازم بپذیرند که عمیقا متاسف و نادم هستند . بی هیچ توجیه و بهانه آوردن .


روح وحشی

+عزیرانم ...

توی دنیا دو نفر هستند که نقطه ی اتصال من به زندگی ارادی هستند . شاید تنها بهانه های زیستنم از روی شوق . 

بیش از همه اونها را رنجوندم .

امید که فرصت جبران پیدا کنم .

من را ببخشید عزیزترین هایم .


++ 

ناکامی در رسیدن به هدف 

از دست دادن چیزی که دوستش داری

احساس عدم کنترل

احساس مورد ظلم واقع شدن

احساس قدرناشناسی زیاد

 شکست عاطفی

و رنجش زیاد


خیلی چیزها میتونه باعث خشم بشه که متاسفانه در دوره ای از زندگیم چند بار افسار رفتارم را به دست خشم و احساسات منفی آنی دادم که امروز بابت اش عمیقا متاسفم . 


SO SORRY


+++ بزرگترین ضربه ها را عزیزترین هایمان می زنند . زخمی که هرگز التیام پیدا نمی کنه .


فرض کنید کف دست شما مقداری گندم هست و شما دست خوشگل خودتان را مشت میکنید . حالا گندم ها درون مشت شما هستند و تا بازشان نکنید ( عضلات شما عامل حرکت انگشتان هستند ) نه چیزی از آنها کم میشود و نه اضافه !

فرض کنید موضوعی که به آن تعصب دارید همان گندم است و مشت شما هم ذهن تان . و البته علاقه ی خدشه ناپذیر شما هم نیروی محافظ آن .

مادامی که علاقه و تمایل آتشین تان بطور افراطی و مقدس مابانه از موضوع حمایت میکند نه میتوانید انتقادی را بپذیرید و نه پیشنهادی را . اینگونه است که موضوع بدون هیچ تغییر و کم و کاست و یا رشد در ذهن شما بت میشود . تا جایی که حتی بر خودتان ارجح شده و رفتار شما را کنترل می کند .

نه راه پس می ماند و نه راه پیش !

تعصب عبارتند از تمایل شدید و افراط گونه به یک موضوع بگونه ای که حواس پنجگانه و قدرت تفکر حاضر به پذیرش هیچ نقد و پیشنهادی در مورد آن نیست .


شاید بعضی مواقع مثل دفاع از مرز و بوم و جان و ناموس ، تعصب کارها کرده باشد کارستان اما در مورد مسائل اعتقادی ، فرهنگی ، انتخاب ها و موارد مشابه میتواند مشکلات بزرگی را بوجود آورده و جلوی فهم واقعیت و رشد و ارتقا فرد و جامعه را بگیرد .


به عقیده ی من تعصب بزرگترین مانع در فهم واقعیت و قضاوت درست است . چیزی که میتواند سد راه تعالی ما باشد .


روح وحشی

+نقطه ی کور تعصب : درک تعصب در دیگران و غافل شدن از تعصب در خودمان .

نقد ناپذیری ما و مقاومت در مقابل آن .

مبری دانستن خودمان از اشتباهی خاص و در عین حال نسبت دادن آن به دیگران .

در لینک برچسب نقطه ی کور تعصب بیشتر بخوانید .


سکوت میکنم

تا صدای تو را

بشنوم به جان

از میان فاصله ها

...

گوش کن

زمزمه ی خلوت مرا میشنوی ؟

لالایی میخوانم ات

 پر از نوازش های دلتنگی

برای شب های درازت

شب هایی آبستن از تنهایی هایت

در همهمه ی کرور کرور

نامحرمان دل

که پناه بی پناهی تو اند


..

گریز از زنی نتوانی

 که در سینه ات 

خانه کرده است 

ابدی


.

من و سکوت _ شب ها

بی امید هیچ طلوعی

از جانب شمال



روح وحشی








اهل تهرانم 
 روزگارم سرد است
تکه نان جوی دوسر دارم 

یک اتم هوش

و جنازه ی یک ذوق
مادری دارم توو مایه ی کاکتوس
 دوستانی گربه صفت
 و خدایی که از من فرار کرد


(با اجازه ی سهراب سپهری)


اوضاع خیلی هم بد نیست .

فقط "دیگه کسی دلمو نمی بره "

فریدون فروغی


نیازمند همکاری کسی هستم که من را از این عصر یخبندان نجات بده .

کسی که دلمو ببره

فرقی نداره با چی

فرغون 

گاری

وانت

توی جیب ...


⚫فقط انسان باشه آدم و حواش مهم نیست ...



روح وحشی

+ دیوونه


++

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

مولانا

آخرین نفسامه و بی تو
دارم حس میکنم که میمیرم
لااقل بذار این دم آخر
از چشات هم چی رو بگیرم
توی لحظه ی خسته دلخوشی
که تو بی نفسی منو میکشی
کاش بهم دل خستمو پس بدی
یا به قلب یخی تو نفس بدی
همه باور و ترسم از اینه
که بیاد روبروم و بشینه
غم و درد چشامو ببینه
بگه حال و روالش همینه
گاهی میگذرم از همه دنیا
مثل قایقی از دل دریا
که یه لحظه چشاتو ببندی

بخندی بخندی
بخندی
بخندی


+خیلی دوستش دارم

اغلب ما فکر میکنیم جاودانه ایم و همیشه فرصت داریم .

یک جوری زندگی میکنیم که انگار مرگ مال همسایه است و ما هم عکس توی آلبوم . بدون هیچ تغییری ...



من که میدونم نه چیزی به آخرش مونده و نه فرصت زیادی دارم !

خوب میفهمم اش . مدتیه همدم ام شده .

یک بار هم به دیدارم اومد اما متاسفانه از من خوشش نیومد .

بیشتر از خیلی ها طعم اش را میفهمم . یک طعم خاص !


دروغ نگفتم اگر بگم واقعا ازش خوشم میاد . اما شاید فرد یا افرادی کمتر از انگشتان دست در زندگیم باشند که از این خوش اومدن من خوش اشون نیاد .

با رفتن ما ، خودمون برد میکنیم و ممکنه دیگران اذیت بشن .

وقت هایی که بهش فکر میکنم تنها مانع ام برای یک عمل خوداگاه و انتخابی ، فکر همین یک یا دو نفری ه که ممکنه بعد آزار ببینن .


اما نه یک چیز دیگه هم هست . تا قبلش با فکر کردن بهش یه جورایی کیف میکنم . اما بعدش نیستم که طعم نبودن را بچشم . این کمی نظرم را عوض میکنه .

کلا بین بودن و نبودن سرگردونم .

بودن یا نبودن

مسئله ای هست یا نیست ؟!


روح وحشی

+چند سال پیش ، یک بار حالم اونقدر بد بود و تحت فشارهای مختلف بودم که فکر سمج اش بطور جدی افتاد توی سرم . بخاطر پسرم میخواستم باهاش بجنگم . احتیاج به کمک داشتم . کمک کسی که بودنم واقعا براش مهم باشه و بگه نترس کنارتم ...

پس رفتم سراغ کسی که فکر میکردم بهتر از همه من را میفهمه .و بهش گفتم ...

میدونید واکنش اش چی بود ؟

فکر کرد دارم تهدیدش میکنم . بقول خودش بعنوان اهرم فشار  ازش استفاده میکنم ...

من واقعا شوکه شده بودم . انتظار درک شدن داشتم . انتظار اینکه باور کنم بودنم مهمه و کسی هست که عمیقا درد من رابفهمه و بخواد کمکم کنه و کنارم باشه .

اما اشتباه گرفته بودم  . اون اصلا متوجه وضعیت من نشد و تمرکزش فقط روی خودش بود . چیزی که اصلا بهش فکر نمیکردم تهدید اون بود .من شدیدا مایوس بودم و انگیزه ادامه نداشتم . فقط همین . پس نتیجه ی عکس گرفتم . داشتم له میشدم ...

این بود که مجبور شدم برم پیش یک روانپزشک معروف . اون به حرف هام با دقت گوش کرد و جلسه دوم گفت دیگه نیا . فقط سعی کن ...


باور کنید ما تنهاییم . خیلی تنها . کمتر پیش میاد کسی بی قضاوت تو را ببینه و گوش کنه . اکثریت آدما دچار سوگیریهای شناختی هستند و نمیشه از کسی توقع داشت جز خودت ...

قضاوت های غلط و پیشداوری هایی که از من بهترینم و درست میفهمم و میدونم های افراطی و از خود بزرگ بینی های ما برمیخیره .


بله من خیلی رنجیدم و با اینکه حافظه ی خوبی برای اتفاقات بد زندگیم ندارم هرگز اون واکنش را فراموش نکردم . تنها پناه من چنان برخوردی با من کرد که اگر قوی نبودم ممکن بود با تلنگر او ، کار دست خودم بدم . شدیدا شکننده شده بودم . کم آورده بودم و بیماری کشنده ی پنهانی هم داشتم که ازش مطلع نبودم اما فشارهای زیادی روی مغزم میذاشت ...


ته حرف اینکه مراقب رفتار و حرف زدن مون باشیم .

گاهی یک جمله سرنوشت یک آدم را رقم می زنه .

میتونه زندگی ببخشه . میتونه یک زندگی را بگیره .

وقتی کسی که میدونی اهل نق نیست و مغروره وعزت نفس داره سفره ی دلش را برات باز میکنه و ازت کمک میخواد ، به کارش احترام بذار و با قضاوت های کودکانه خودت را تحقیرو رابطه را تلخ نکن .

این بدبینی که فکر کنی هرکس هر کاری میکنه برای تو نقشه کشیده و هدفش تویی از خودشیفتگی سرچشمه میگیره .


یادمون باشه هر آدمی گاهی کم میاره . حتی تو !

منتها آدمای قوی خودشون را نجات می دن  . به خودشون و دیگران هم دروغ نمیگن .


آدمای ضعیف مدام فرافکنی میکنن و از سایه هاشون فرار میکنن . قضاوت میکنن . تفسیر به رای میکنن . اما مگه میشه از دست سایه خلاص شد ؟!


++ کاش فهمیده باشه که چه اشتباه بزرگی کرده و هرگز با فرد دیگه ای در موقعیت مشابه چنین رفتاری نکنه .

اون دکتر هیچ کاری نکرد جز گوش کردن به حرفام و از ته دل ...

گاهی مافقط میخوایم کسی صدامونو بشنوه . همین !


+++مهلکترین ضربه ها را عزیزانت بهت می زنند.

چون پاشنه ی آشیل ات هستند . دل تو ...


زنی که گلیم خودش را از آب بیرون می کشد ، مردی ثروتمند ؛ زیبا یا حتی شاعر و دانشمند  نمی‌خواهد .

چنین زنی ، مردی تمام و کمال و بی عیب هم نمی خواهد .

او مـردی میخواهد که چشمانش را خوب بفهمد .

به حرف هایش بی قضاوت خوب گوش کند .

و آن گاه که اندوهـگین بود با دستش به سینه اش اشاره کند و بگوید: اینجا سرزمین توست و من استوار در کنار تو هستم ...



روح وحشی

+ آرزوی محال 



اعتماد و اطمینان متقابل دری است از درهای بهشت یک رابطه !


چراغ های رابطه مادامی که این احساس متقابل هست روشن خواهد بود .

صمیمیت و مهر مثل عطر گل نرگس همه جا می پیچد و طرفین در آرامش گفتگو می کنند .

بی نگرانی از قضاوت .

بی دلهره ی بدفهمی .

و با آرامش داشتن یک دوست که تو را آنطور که هستی پذیرفته و نیازی نیست بار سنگین نقاب ها را بر دوش بکشی . چرا که تو براحتی خودت هستی .

از کج فهمی ها آسوده ای و مهمتر آنکه می دانی تمام احساسات زیبایی که داری تا حدود زیادی متقابل است .



روح وحشی

+ترس از قضاوت های غلط در یک رابطه دری است به روی جهنم !



توصیه تاکیدی میکنم که حتما این پست را بخوانید .

بسیار کمک کننده است 👌👌👌


 سوگیری‌های شناختی: منفی‌نگری


خط کش دستمه

بیا بیا هوپ

Just 30 cm


لطفا 

keep distance


ممنون


دوست ندارم جلوتر برم

جلوتر بیای

به آدما که نزدیک میشی گندش درمیاد

بهت که نزدیک میشن گندش را در میارن


با لایه های اول ات اوکی هستم

  

Just 2 mins not more


بهتره ندونی زیر نقاب خوشگلش چیه 


آره دوست ندارم نزدیکم بشی

نزدیکت هم نمیشم 


Respect my privacy



روح وحشی

+حوصله ی ارتباط نزدیک با دیگران را ندارم .

هر چی دورتر بهتر و safer


++مثل لاکپشت توو خودم قایم شدم

دیگه هیچکس دلمو نمیبره