صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۱۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمزمه های خلوت یک زن» ثبت شده است

کوچه ها باریکن دکونا بستس
خونه ها تاریکن طاقا شکستس
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده می برن کوچه به کوچه
نگا کن مرده ها به مرده نمیرن
حتی به شمع جون سپرده نمیرن
شکل فانوسی اند که اگر خاموش شه
واسه نفت نیست هنو یه عالم نفت توشه
جماعت من دیگه حوصله ندارم
به خوب ، امید و از بد گله نداره
گرچه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم



دانلود

"ما زن ها رسم خوبی داریم. زمانه که سخت می گیرد شروع می کنیم به کوتاه کردن ناخن‌ها، موها، حرف ها و رابطه ها!"

ویرجینیا وولف، خاطرات خانه ییلاقی

حالا زمانه دارد سخت می گیرد و من قیچی برداشته ام و شروع کرده ام به کوتاه کردن، انگار مادرزاد استاد سلمانی به دنیا آمده‌ام انقدر که شیرین قیچی به دستم نشسته است. چند وقتی است که حرف‌ها کوتاه شده‌اند و یک انباری به نام دل شده‌ام مامن اشان. موها را که نگو و نپرس، خیلی وقت است که تیغ قیچی را بیخ گلویشان نگه داشته ام، ناخن‌هایم را هم به کلافگی‌هایم دارم می‌بخشم و حالا قیچی بیخ گلوی رابطه‌ها نشسته. زمانه که سخت می گیرد رسم ما زن‌ها مثل خواب زمستانی به سراغمان می آید تا ما را از دوران سرما بگذراند. در حال گذارم، می‌گذرم از خودم اما از تو نمی‌دانم می‌توانم یا نه!

همه چیز بسته به برندگی قیچی روزگار است.


منبع متن دوم :

وبلاگ دوده 

http://dodeh.blogfa.com



اشک از دیدگانم

می رباید

تصویری

لرزان 

در خیال _شب 


روح وحشی



نمی دونی وقتی میگم نفس های من یعنی چی .


یه حرف عاطفی و رمانتیک نیست .


نفس یعنی وقتی نیست قلبت خودش را به سینه میکوبه .

یعنی تنگی نفس میگیری .

یعنی فشارت میره بالا .

یعنی بعد از یک مدت نه قلب داری و نه ریه ...

یعنی رگ هات داغون میشن .

یعنی کم کم تند تند داری میمیری .


دقیقا حالی که الان دارم .

شدم مثل مجروحان شیمیایی که با دستگاه نفس می کشن و روزی هزار بار میگن کاش اینی که میره دیگه برنگرده ...


روح وحشی

+نمیفهمید چی میگم . نکشیدید درد من را .

آمین که سلامت باشید و هرگز هم نفهمید . هیچکدوم تون نفس های من . هیچکدوم ...

خوب باشید . خوب خوب خوب ...


سکوت میکنم

تا صدای تو را

بشنوم به جان

از میان فاصله ها

...

گوش کن

زمزمه ی خلوت مرا میشنوی ؟

لالایی میخوانم ات

 پر از نوازش های دلتنگی

برای شب های درازت

شب هایی آبستن از تنهایی هایت

در همهمه ی کرور کرور

نامحرمان دل

که پناه بی پناهی تو اند


..

گریز از زنی نتوانی

 که در سینه ات 

خانه کرده است 

ابدی


.

من و سکوت _ شب ها

بی امید هیچ طلوعی

از جانب شمال



روح وحشی








تو مث خواب گل سرخی لطیفی مث خواب
من همون ام که اگه بی تو باشه جون می کنه

من نمازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه

نو مث وسوسه ی شکار یک شاپرکی
تو مث شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مث یک قصه پر از حادثه ای
تو مث شادی خواب کردن یک عروسکی

من نمازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه

تو قشنگی مث شکل هایی که ابر می سازن
گل های اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن
اگه مردای تو قصه بدونن که این جایی
برای بردن تو با اسب بالدار می تازن

من نمازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه


دانلود نماز / نیاز با صدای زنده یاد فریدون فروغی

لینک


صدایم کن

بند _ دلم بند است

به صدایت

وقتی میخوانی ام ماه من


...


تو باشی

و من باشم

و رفتن ..

من بپرسم کجا می رویم

و تو بگویی 

" داریم میریم کوه ؛ شکار آهو "

و بخندی و چشمک بزنی

و قند در دلم آب شود

و تلخی های زندگی

از یادم برود

و باز زندگی کنم

نزیستن هایم را

در اینهمه مردن  ...


روح وحشی

+این زندگی نیست . مرگ تدریجی است زیر شکنجه ی نبودن ها..


در آینه زنی را میبینم

و گم شدن تدریجی شب گیسوانش را

در دل روز


به چشمان خود میبینم

خط خوردن تدریجی

سال های عمر را

در تقویم _ دور _ چشمانش



به زن خوش آمد میگویم

حضورش را به آینه هایم


لبانم می خندد

و دو چال زیبایم خودنمایی میکنند

بی اعتنا به تمام سپیدی ها

بی اعتنا به تمام چین ها

موهایم را شانه میکنم

 برق شیطنت را در چشم هایم میبینم

چشمکی به زن میزنم 

و بودنم را

با فنجانی قهوه جشن میگیریم


من هنوز زنده ام



روح وحشی 


  سرت که مشغول است اوضاع بهتر است . عمدا حواس ات را پرت میکنی . سر و صدای زیاد باعث میشود که سر و صدای ذهن ات را ، نق زدن های دل ات را ضعیف تر بشنوی !

کافیست صدا ها کم شود . آن وقت است که آتشی که زیر خاکسترها چپانده بودی اش هزاران باره جان ات را بسوزاند .


روح وحشی

+خودمان را لابلای شلوغی های کاری و مهمانی و تفریح و آدم ها گم میکنیم تا پیدا نشویم .

اما کافیست که لحظه ای حواس مان به خودمان باشد . خودمان را پیدا کنیم .

آن وقت است که به اصل مان باز میگردیم .

به دل مان ...


شب هایم 

سخت آهسته اند

و این کشداری شان

سخت کشنده است .

روزهایم اما

 زود تمام میشوند

صفحه ی روزگارم

روی دور تند است

...

موش موذی انتظار

ذهنم را میجود

و موریانه ی بیهودگی

روحم را

من به صدای تحلیل رفتنم خو کرده ام

..

بهانه ای برای زیستن

بهانه ای برای خندیدن

بهانه ای برای ادامه 

تهی ام از هر بهانه ای

.

بیا کمی حرف بزنیم

بیا بخندیم

بیا دوباره بودن را تجربه کنیم

خسته ام از این همه صرف _ مصدر_ تلخ_ نبودن

صبح

ظهر

شب 


روح وحشی

+ کاش عادت میکردم . کاش از سرم می افتادی . کاش ...


بوی بهار می آید
کلاغ های شوم
اندوه در قارقارشان فریاد
می روند از روزگارم 

و من دگرباره
 آواز سر خواهم داد
نام ات را
ای بهار من
بهار من
بهار من

و من دگر باره 
خواهم رقصید
بر مزار اندوه ها و رنج ها
به شوق

و چشم هایم خواهند خندید
و چشم هایم زیبا خواهند شد

نام ات را فریاد خواهم زد
با هزاران دوستت دارم
هل هله کنان

بوی بهار می آید
بهار روزگار من ...

روح وحشی
+بهار صدایم می کند ...
  • ماه من



دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب
که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم
به هر جا که روم بی تو یکی حرفیم بی معنی
چو هی دو چشم بگشادم چو شین در عشق بنشستم
چو من هی ام چو من شینم چرا گم کرده ام هش را
که هش ترکیب می خواهد من از ترکیب بگسستم
جهانی گمره و مرتد ز وسواس هوای خود
به اقبال چنین عشقی ز شر خویشتن رستم
به سربالای عشق این دل از آن آمد که صافی شد
که از دردی آب و گل من بی دل در این پستم
زهی لطف خیال او که چون در پاش افتادم
قدم های خیالش را به آسیب دو لب خستم
بشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطق
حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم





نویسنده : روح وحشی ، برگرفته شده از hezartooye1zan.blog.ir


دل و جانم به رنجی دچارند که نه راه پس است نه راه پیش شان !

با من زاده شده اند و با من از این جهان رخت بر خواهند بست .

وقتی نام ات با رنج عجین میشود آن روی سکه ی زندگی خودش را به تو عرضه نخواهد کرد مگر چونان کوتاه که فقط بودن اش را به رخ ات بکشد تا تو دل ات ...جان ات ...بسوزد در حسرت چیزی که سهم تو نبوده از زندگی ...داشتن خوشبختی !


دیگر عادت کرده ام به اینهمه درد . به اینهمه نداشتن هایی که در زندگی ها میبینم و طعم داشتن اش را نچشیده ام . چه اهمیتی دارد نداشتن چیزی که مزه ی داشتن اش را نمی دانی .


اما ...وقتی نسخه ی دموی داشتن خوشبختی به تو عرضه میشود و بعد به تو میگویند هر چه خودت را به در و دیوار بکوبی بر سندان کوبیده ای و نسخه ی اصلی نصیب ات نمیشود آن وقت است که درد نداشتن چیزی که حالا طعم داشتن اش را با تمام جان چشیده ای ، میشود حناق و راه گلوی تمام شادی های زندگی ات را می بندد و تو میمانی و رنج تحمل زندگی ...


روح وحشی

+به رنج کشیدن ...به اندوه ...به نداشتن و نبودن عادت کرده بودم تا اینکه ...و حالا تا آخرین لحظه ی زیستن باید حسرت را چاشنی رنج های هک شده روی ژن هایم بکنم و با خود یدک بکشم .

یاد سیزیف افتادم . می داند بیهوده است کشیدن سنگ به بالای تپه اما آن را با خود میکشد و اسیر بازی مار و پله ی روزگار میشود  .

رسیدن را خبری نیست اما من به این حسرت معتادم ...

++خوشبختی کبوتر جلدی نبود  . پرید از روی شانه ام و رفت ...

ای کاش من هم مثل خیلی ها درگیر داشتن پول و خانه های آنچنانی و جواهر و ماشین و ...بودم .

اینها اصلا دور از دسترس نیست . من به خیلی هاش نه گفتم چون خواسته ی من از زندگی نبودند .

البته هر چه پول اضافی دستم بیاد خرج یک چیزی میکنم ...سفر . تنها چیزی که خیلی دوست اش دارم . عاشق سفرم و خیلی هم خوش سفر و همسفر باحال 😉 جهت مزاح یک تعریف از خود هم بگنجانیم اینجا .

خواسته های من از زندگی اونقدر دور از دسترس هستند که میشه گفت در کهکشانی دیگر هستند و اسیر سیاهچاله ی نشدنی ها !


تقدیم به دل های عاشق 

لینک دانلود



فول آلبوم آدام هرست (Adam Hurst) نوازنده ی ویولنسل با تاثیر از سنتهای خاور میانه، روسی و اروپایی، موسیقی اصیل آدام هرست آسمانی و رومانتیک است.با استفاده از ویالونسل به عنوان نوایی ملودیک، هرست شعر موسیقیایی پر از احساس و عطوفت می سراید که تا اعماق روح اثر میگذارد. این موسیقیدان معروف که چندین جوایز بین المللی را ازآن خود کرده است موسیقی مینوازد، مینویسد، تور برگزار میکند و آهنگهایش در فیلمهای معروف و مستند نیز استفاده شده اند.در ادامه میتوانید مجموعه فول آلبوم آدم هرست را با کیفیت عالی از سانگ سرا دریافت و از گوش سپردن به آنها لذت ببرید.

اینجا میتوتید نمونه آثار این هنرمند را بشنوید و اگر تمایل داشتید آلبومش را دانلود کنید .


لینک 




زمستان خیال رفتن ندارد

پیکرم در این زمهریز

مرگ را 

در لحظه های سرد

مزه مزه میکند !

تلخ است و رنج آور

 اینهمه زیستن

بی بهاری که کوچ کرده بودن اش را

از تقویم فصل هایم !

...

خواب دیده ام

رفتن زمستان را

در بیداری چشم هایم

مژه ای بر گونه ی آینه ام

آمدن ات را نوید داد

و لبخندی سرخ

سبز شد

بر چهره ی مواج آب

وقتی خود را در گذر زمان 

ولابلای سال ها

در جستجو بودم .

برق چشمان آسمان

شگونی این خواب را

بر پلک های شب هک کرد .

..

بی بهار زیستن نتوانم .

.

ماه من 


روح وحشی

+بهار نزدیک است بیاید ...

باور کن ، صدامو باور کن
صدایی که تلخ و خسته ست
باور کن ، قلبمو باور کن
قلبی که کوهه اما شکسته ست
شکسته ست

باور کن ، دستامو باور کن
که ساقهء نوازشه
باور کن ، چشم منو باور کن
که یک قصیده خواهشه

وسوسهء عاشق شدن
التهاب لحظه هامه
حسرت فریاد کردنه
اسم کسی با صدامه

اسم تو هر اسمی که هست
مثل غزل چه عاشقانه ست
پر وسوسه مثل سفر
مثل غربت صادقانه ست

باور کن اسممو باور کن
من فصل بارون برگم
مطرود باغ و گل و شبنم
درختم درخت خشکی
تو دست تگرگم

باور کن همیشه باور کن
که من به عشق صادقم
باور کن حرف منو باور کن
که من همیشه عاشقم


دانلود با صدای گوگوش 


به نبودن ات هیچ عادت نکرده ام .

فعل نبودن را هنوز تلخ صرف میکنم .

صبحانه

ناهار

شام


شب

روز


با دوز بالا 



نیستی

نیستی

نیستی


و باور کن که من هم دیگر نیستم !

بخش بزرگی از من در تو جا مانده است .

میان دست هایت .

در نی نی چشمانت .

در حال و هوای قهقهه هایت .


نیستم .

خیلی وقت است که من هم نیستم .

و این نبودن هایم خیلی از بودن ها را رفتن کرد .

آدم ها بودن ات را میخواهند . نبودن ات آزارشان می دهد وقتی خیلی هستند ...

مثل من که هنوز بودن ات را میخواهم .

هر چند دور 

هر چند محال

هر چند که تو نمیخواهی !

چیزی که هرگز یاد نگرفته ام و یاد هم نخواهم گرفت واقع بینی در عشق است .

عشق را با این کلمه چه کار ؟!

اگر واقع بینی ممکن بود 

الان نه دیگر من برای تو 

نه تو برای من

تنها معنی عشق واقعی نبودیم .

اینکه خودت را

مرا

از تنها بهانه ی زندگی ، محروم کنی . واقع بینی نیست . مازوخیسم است . سادیسم است . سرکوب ساده ترین نیاز بشری است . ظلم به من و خودت است .  ناشکری است .

باور کن کافی نیست این دوست داشتن های مجازی 

از راه دور

در خیال و رویا

من لمس زمینی عشق را محتاجم ...

اینکه باز و بارها و بارها و بارها گوشی ام زنگ بخورد

اسم تو بر صفحه اش مرا به وجد آورد

اینکه صدای مهربانت را آنسوی خط بشنوم

و تو برایم قهقهه بزنی 

و از رنج هایت بگویی

از دلت که خوب می دانم هنوز تنهاست

با آنهمه تن که در میانه شان هستی .



اینکه ببینمت

و باز دست هایت را لمس کنم

پلک هایت را ببوسم 

تنگ در آغوش ات بگیرم 

و نگذارم دیگر روزگار شور چشم و بخیل

شادی را

شوق بودن را

زندگی را

از ما برباید ... 


دلم برای بودن خودم هم تنگ شده .

مرا به خودم باز پس بده !

منی که  تو شده ام و دیگر خودم نیستم ...

دلم برای خندیدن

شادی

دلم برای زندگی تنگ شده 

خسته ام از این مرگ تدریجی

از این شکنجه ی طولانی


من برای کاهش رنج های تو اینجا هستم 

نه برای آزار تو

نه برای محروم کردن ات از لذت هایی که به اونها اهمیت زیادی میدی

من اومدم که مرهمی باشم بر رنج ها و درد تنهایی ات

باور کن من عشق ام نه دشمن تو !!

تو بهانه ی بودنم هستی حتی اگر نبودن ام و محو شدن و مردن ام را بخوای ...


کاش میشد این حرف هام را بهت میگفتم  و تو می پذیرفتی بی اونکه باز بهم برچسب بزنی و با بدبینی برخورد کنی .

کاش بهم فرصت میدادی و تنهایی برای هردومون تصمیم نمیگرفتی

 کاش صداقتم را ...خودم را باور میکردی . کاش ... 

کاش اینهمه سال را به رنج و درد آلوده نمیکردی


تویی که میخواستی بمیری تا من شاد زندگی کنم حالا شدی قاتل لحظه های خوش زندگی هر دومون .


امیدوارم در اوج لذت و شادی و سلامتی باشی

اونقدر که من و این عشق از یادت رفته باشیم !


روح وحشی

1:41 بامداد



وراجی به هر شکل اش خسته کننده است .

چه زیاد حرف بزنی .

چه ذهن شلوغی داشته باشی .

عذاب آوره !



من باشم

و تو باشی

و یک عالمه نگاه

ساعت ها سکوت

چه بهشتی ست بودن ات ای عشق 

چه بهشتی ...



روح وحشی

+"مراقبه" پیش تو هیچ نیست .




شب است و پنجره ها خفته اند

تو نیز پلک ها بر هم بگذار

که قاصدک بوسه هایم را

روان کرده ام به شهر باران ها

تا که شاید رویاهایمان

در این سکوت پر غوغای ظلمت

دیدارشان تازه شود

به مهر

زیر نور ماه 

.


.

.

بوسه هایم نذر چشمانت



روح وحشی

1:07 بامداد 

Here I'm standing on the sea shore
She is gone, now she's gone
All the angels praying for me
As I fall, As I fall
While I'm melting in the rain, deep in pain, she is so far
Will we ever meet again as friends, after so long?
To me nightmare with the devil
I'll go strong, I'll go strong
All my friends now try to save me
What a joke, what a joke
While I'm melting in the rain, deep in pain, she is so far
Will we ever meet again as friends, after so long?
While I'm melting in the rain, deep in pain, she is so far
Will we ever meet again as friends, after so long?


اولش نامحسوسه . خودتم نمیفهمی . 

اما یک زمانی می رسه که میبینی انگار حالت بهتره . خیلی بهتر !

برمیگردی و عقب را نگاه میکنی .

میبینی اوه ! کلی دنده عقب اومدی و خودتم نفهمیدی . 

لابد خوابم برده بوده . به خودت میگی !

آخیشی میگی و اینبار خودت شخصا و راسا و با عزم جزم دنده عقب می ری .


عجب حالی میده تنهایی .


بعد یک مدت اما دیگه این واژه را نمیشناسی .

انگار از دایره ی لغاتت حذف شده !


روح وحشی

+منظورم عزلت و انزوا نیست .

کنار آدما هستم . اما نه با آدما هستم نه دیگه میخوام باشم .

اما اگر لازم باشه ... 

دیگه بقیه اش ریا میشه اگه بگم 😉


وقتی کم کم یاد میگیری که برای خودت زندگی کنی  ، بی آنکه بخواهی به هر طریقی خودت را برای دیگری مصرف کنی ، آن وقت است که مقدمه ی کتاب پایان تنهایی خودت را نوشته ای !


ادامه ی مطلب 


وقتی میفهمی که فرزندت بیش از آنکه باید تو را مصرف کرده و یا شاید بهتر است بنویسم بیش از آنچه لازم بوده خودت را هدر داده ای .


وقتی میفهمی سال ها برای مادرت مادر بوده ای و طعم شیرین کودکی و فرزند بودن را نچشیده ای . وقتی میفهمی که مادرت تو را مسبب بدبختی خودش اش میداند . وقتی میفهمی تو فرزندی بوده ای حاصل یک انتقام و نه یک عشق .


وقتی میفهمی که هرگز به خواهر و برادرت فرصت ندادی تا برایت خواهری و برادری کنند و برایشان مادر بوده ای .


وقتی نمیفهمی پدر داشتن چه مزه ای میتواند داشته باشد اما برایش مادر میشوی .


وقتی میفهمی کسی که عاشقانه دوست اش داشته ای ؛ عشق ات ، سهم تو نیست و هرگز هم نخواهد بود . اویی که با تمام وجودت میفهمیدی اش ، هیچوقت حرف تو را نفهمید و اسیر برداشت های غلط اش بود .

 هرگز ندانست که تو ذره ای از او توقع نداشتی و فقط دل ات میخواست دست نوازشی باشی برای تنهایی اش . دستی دهنده و نه هرگز گیرنده ! نفهمید که تو هیچ نخواستی مصرف اش کنی . نخواستی آینده اش را ؛ دلخوشی هایش را ؛لذت هایش را ؛ خودش را از خودش بگیری .

 و فقط میخواستی گاهی در کنارش ،  خودت باشی ، خودش باشد  بی آنکه نگران قضاوت های غلط پی در پی آن دیگری باشید . قضاوت هایی کشنده که دهانت را از گفتن حرف هایت باز می دارد . 

وقتی یادت می آید که چه سان میترسیدی بگویی از آنچه در درون ات میگذشت . میترسیدی که باز قضاوت ات کند و انگ های عجیب و غریب به تو بزند .

   

وقتی کم کم میفهمی اویی که همه ی دلیل بودن ات است با تمام وجودش نبودن ات را ، رفتن ات را و محو شدن ات از زندگی اش را  آنهم چه حریصانه و سنگ دلانه میخواهد و در این راه به هر وسیله و دروغ کودکانه ای متوصل می شود . و چه بهتر که هر چه رنج آورتر باشد این دروغ ها .

وقتی میفهمی که عشق ؛  در مقابل مادیات و لذات کوچک زندگی ، بازنده ای بیش نیست . 

وقتی میفهمی که عشق در ذهن اویی که عاشق اش بوده ای ، عاشق ات بوده است ، واژه ای است  نماد دشمنی که باید بر آن غلبه کرد و بر قله ی پیروزی اش پرچم فتح کوبید و پای آن به شادی رقصید و آواز سر داد . چه جشنی باشکوه تر از شکستن دل معشوقی که بالاخره به عاشقی ابدی مبدل گشت و از سرش باز شد ! 

و ناگهان چه خوب میفهمی که تو از یک معشوق  به یک مزاحم بدل شده ای و باید از صفحه ی روزگارش محو شوی .محو محو محو ...چیزی شبیه مردن ! انگار که هیچ نبوده اید . نه تو ...نه عشق !

 

آن وقت است که خودت را مادرانه در آغوش میکشی و استحاله ی تنهایی را با تمام وجود حس میکنی ...مانند گلوله برفی که در دستان گرم کودکی ات به آرامی ذوب میشد و لذت آن در کف دستانت بدن ات را مور مور میکرد .

آن وقت است که میفهمی،  حس تنهایی در تو به نیستی و زوال رسیده است و کتاب پایان تنهایی به صفحات آخر  ...


روح وحشی

+دوست داشتن آدم ها دوست تو نیست . دشمن تو هم نیست . مرحله ای سخت از زندگی توست که به تو بیاموزد چیزی را که هرگز نمیخواستی بیاموزی .

++حس تنهایی اختراع انسان های مازوخیست است .

میتوانیم تنها نباشیم اما به عمد این حس را در خودمان می آفرینیم .

یا با افکارمان

یا با اعمال مان


+++میتوانستیم تنها نباشیم . فقط با فرصت به یکدیگر . عشق تکرار نمیشود !

و دگر هیچ ...



زندگی خیلی سخت شده .

دل ها سخت

دل ها سنگ 

دست ها تنگ

دل ها کوچک

دست ها گیرنده

چشم ها حریص

شکم ها گرسنه

چشم ها تنگ


مغزها تهی

مغزها تهی

مغزها شکم

مغزها شهوت پول و قدرت و تن

مغزها حریص


بیماری روحی و ذهنی اپیدمی شده . 

نگو من خوبم

دیگه کسی خوب نیست 



کاش این روزهای سخت تمام بشه .

رنج تمام بشه 

دنیا بی خیلی از ما قابل تحمل تره ...



روح وحشی

+دلم تنگ روزهایی است که زیبایش می دیدم .

روزهایی که عشق را باور داشتم .

روزهایی که عاشق بودم !

امید جانم ز سفر باز آمد، شکر دهانم ز سفر باز آمد

عزیز آن که بی خبر، به ناگهان رَود سفر

چو ندارد دیگر دلبندی، به لبش ننشیند لبخندی

چو غنچه سپیده دم، شکفته شد لبم ز هم

که شنیدم یارم باز آمد، ز سفر غمخوارم باز آمد

همچنان، که عاقبت، پس از همه شب بدَمد سحر

ناگهان، نگار من، چنان مه نو آمد از سفر

همچنان، که عاقبت، پس از همه شب بدَمد سحر


ناگهان، نگار من چنان مه نو آمد از سفر

من هم، پس از آن دوری، بعد از غم مهجوری

یک شاخه گل، بردم به بَرش، یک شاخه گل، بردم به بَرش

دیدم که نگار من، سرخوش، ز کنار من، بگذشت و به بَر، یار دگرش

بگذشت و به بَر، یار دگرش

وای از آن گلی که دست من بود، خموش و یک جهان سخن بود

خموش و یک جهان سخن بود

گل که شهره شد به بی وفایی، ز دیدن چنین جدایی

ز غصه پاره پیرهن بود


دانلود

 اینکه براستی فراموش شوی

یا اینکه تظاهر کنند فراموش ات کرده اند ؟


هیچکدام البته !

بدتر این است که خودت خودت را فراموش کنی اما تظاهر کنی که سخت به یادت خودت هستی .

بگذار دیگران هر چقدر دلشان میخواهد فراموش ات کنند !

باور کن هیچ توفیری نه به حال زمین دارد و نه به حال تو !

روح وحشی

+هر وقت یاد گرفتی که خودت رابه یاد بیاوری آنوقت دیگران حتی اگر هم بخواهند  نمیتونند فراموش ات کنند ... 


از برت دامن کشان رفتم ای نامهربان
از من آزرده دل کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم
از من دیوانه بگذر بگذر ای جانانه بگذر
هر چه بودی هر چه بودم بی خبر رفتم که رفتم
شمع بزم دیگران شو جام دست این و آن شو
هر چه بودی هر چه بودم بی خبر رفتم که رفتم

بعد از این بعد از این کن فراموشم که رفتم
دیگر از دست تو می نمینوشتم که رفتم
با دل زود آشنا گشتم از دامت رها
بی وفا بی وفا بی وفا رفتم که رفتم

من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

==>> تکست اهنگ رفتم که رفتم از اینتر موزیک <<==

عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

شمع بزم دیگران شو جام دست این و آن شو
هر چه بودی هر چه بودم بی خبر رفتم که رفتم
بعد از این بعد از این کن فراموشم که رفتم
دیگر از دست تو می نمی نوشتم که رفتم
با دل زود آشنا گشتم از دامت رها
بی وفا بی وفا بی وفا رفتم که رفتم



دانلود ترانه با صدای زنده یاد مرضیه 

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمی‌داد به پیمان شکنان باز
ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت
بیدادگری شیوه مرضیه نمی‌شد
این شهر اگر دادرس و دادگری داشت
یک لحظه بر این بام بلاخیز نمی‌ماند
مرغ دل غم دیده اگر بال و پری داشت
در معرکه عشق که پیکار حیات است




مغلوب، حریفی که بجز سر سپری داشت
سرمد سر پیمانه نبود این همه غوغا


صادق سرمد
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت

دست هایت را

به من بده

اعتماد کن

به امنیت دستانم

تو را به جایی خواهم برد

که نرفته ای

که ندیده ای

هرگز

جایی که هیچ  قلبی در آن نتپیده است

پلک هایت را بسپار

به آتش لبانم

و پیکرت را

به هرم انگشتانم

تو را به جایی دور خواهم برد

سرزمینی بکر

پر از تو

هیچ از من

مه آلود

سبز

پر از هوای تازه ی زندگی

هیچ از مرگ

که زندگی را با مرگ چه کار ؟!


لبانت را بسپار به آتش نفس هایم

تو را به آسمانی خواهم برد

که هیچ ماه و خورشیدی در آن طلوع نکند

جز تو

هیچ از من

هیچ از من

همه تو

همه عشق

دلت را 

بسپار به  دلم

تو را با زندگی آشنا خواهم کرد

با عشق

که بی عشق مردگانیم راه رونده

که بی عشق مردمانیم با چشم های دریده

با دست هایی پر از حس مرگ

و دهان هایی که جویدن را باز نمی ماند

و شکم هایی که انبساط خویش را جشن گرفته اند

و جمجمه هایی که تهی از اندیشه 

شهوت را نشخوار میکنند 


دست هایت را به امنیت دستانم بسپار

 

روح وحشی


15 مهر 1394


یکی از بهترین حس های من که گاهی همراه اشک شوق هست وقتی در درونم شعله ور میشه که میرم سراغ کتابخانه ام و یک کتابی را بر میدارم و صفحه ای را باز میکنم که در اون با محبت و صمیمیت جمله یا عبارتی خطاب به من نوشته شده و در پایان اسم یا لقب یک دوست را مبینم .


گاهی یک لبخند

گاهی یک قطره اشک شوق

و گاهی نوازش آرام انگشتانم بر کلماتی که با خودکار نوشته شده من را به روزی میبرند که اون کتاب را هدیه گرفتم .


ترکیب واژگان کتاب ، دوست و هدیه 

زیباست مگه نه ؟!


+

و امروز کتاب زنانی که با گرگها می دوند را باز میکنم و صفحه ی آخر را میخونم ...



"خطی ز دلتنگی :

تقدیم به روح وحشی به پاس مهربانی هایت

که چون باران بی دریغ بود و زلال

7 آذر 1392

ب... "



امان از این آذر ماه که دقیقا همچو آذر دل و جان مرا میسوزاند پیوسته و مکرر ...


هجرت مرا ؛

          آمدن تو رقم زد

از خودی که نبودم

به خودی که شدم

آتشی شدی بر جانم

و از میان آغوش تو

ققنوسی شدم عاشق


 در این سالهای هجر

همچو هیربدی مسحور

 پیوسته ریختم هیزمی سرخگون

 به مجمر آتشکده ی عشق 

             دلم را

هر بار تکه ای

هر بار تکه ای

تا که شعله ور بماند

به نشانه ی وفاداری ام به عهد نبسته مان

در عجبم که چرا کم نمیشود

ذره ای

هیچ

نه از دلم

نه از عشق ام

و نه از هجرت های مکرر

از خودی که بودم 

به خودی که هستم

آری آری

عشق آتش می زند به جان

میسوزاند

خاکستر میکند

ولی ز آن آتش 

و از میان خاکستری سرد

زنی بر میخیزد هر بار

مشتاق تر به تو

شاید که  آتشی دیگر

شاید که آتشی دیگر  ...


روح وحشی

+گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

گاهی سهم تو فقط قدر یک چشیدن است و یک عمر حسرت و حسرت و حسرت


++آتشی شدی برجانم

     من دیگر نه آنم که پیش از چشمان تو بودم

و نه دیگر خود را باز شناسم 

یا مرا به خود باز پس ام ده

یا که دگر باره آتشی شو

سوزان

 بر جانم

...

روح وحشی