صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۲۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندر احوالات روح وحشی» ثبت شده است

وابستگی

دلبستگی

وارستگی / بلوغ احساسی /آغاز خود عشق ورزی / کنده شدن از موانع 

به تمامی بزی

و بهنگام بمیر !


چنین گفت زرتشت / نیچه


+به تمامی زیسته ام زندگی را

آیا ^بهنگام ^مرگ است ؟


چطوری بفهمم ؟

خودم که اینطور فکر میکنم !

‍ ■‍ مرد آذری: یه خاطره‌ای از خودم بگم... اول ازدواج ما بود... ناراحتی 

همه‌جور کشیده بودیم... همه‌جور... آخراونقدر خسته شدم از ناراحتی، که یه 

روز پا شدم خودمو راحت کنم... صبح زود، تاریکی بود... پا شدم، طناب رو 

برداشتم انداختم پشت ماشین که برم قال قضیه رو بکنم... برم خودکشی کنم... 

اطراف میانه بود... سال 39... توتستان بود بغل خونه ما... تاریک بود... 

طناب رو هر بار مینداختم گیر نمی‌کرد... یه مرتبه انداختم گیر نکرد... دو 

مرتبه انداختم گیر نکرد... آخر خودم رفتم بالا، طناب رو گیر دادم... دیدم آقا یه 

چیز نرمی خورد پشت دستم... توت بود... چه توت شیرینی! اولی رو خوردم... 

دومی رو خوردم... سومی رو خوردم... یه وقت دیدم هوا داره روشن میشه... 

آفتاب زده بالای کوه...چه آفتابی! چه منظره‌ای! چه سبزه‌زاری! یه وقت دیدم 

صدای بچه‌ها میاد... بچه‌های مدرسه بودن... اومدند دیدند من توت میخورم، 

گفتن آقا درخت رو تکون بده... ما هم تکون دادیم... اینا خوردن، من کیف 

کردم... یه خورده‌ام جمع کردیم، اومدیم خونه.. خانوم هنوز ازخواب بیدار نشده 

بود... اومدیم یه خورده‌ام دادیم به اون... اونم خورد و کیف کرد... رفته بودم 

خودکشی کنم، توت چیدم آوردم اینجا... آقا یه توت ما رو نجات داد... یه توت!


● بدیعی (همایون ارشادی): توت رو خوردی و خانوم هم توت رو خورد و همه 

چی خوب شد؟!!


مرد آذری: خوب؟  خوب نشد... فکرم عوض شد... حالم عوض شد...


عباس کیارستمی

طعم گیلاس 1376 



+ چقدر دیگه توت بخوریم ؟ چقدر دیگه زورکی کش بدیم این زندگی رو ؟ 

توت های باغ من تموم شدن . دارم توت می دزدم ...

 


کوچه ها باریکن دکونا بستس
خونه ها تاریکن طاقا شکستس
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده می برن کوچه به کوچه
نگا کن مرده ها به مرده نمیرن
حتی به شمع جون سپرده نمیرن
شکل فانوسی اند که اگر خاموش شه
واسه نفت نیست هنو یه عالم نفت توشه
جماعت من دیگه حوصله ندارم
به خوب ، امید و از بد گله نداره
گرچه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم



دانلود

اونقدر درگیر کارهای زندگی میشم که کلا خود زندگی یادم میره !


اگر قرار باشه زیاد فهمیدن بشه حناق و گلوت را بگیره ترجیح میدم چند صباحی بشم گاوی در چراگاه زندگی .

گاو چی کار میکنه ؟ علف میخوره . بدون اینکه بخواد بفهمه علف چیه و گاو کیه و ...


روح وحشی

+کلا فعلا سوار قطار لحظه هستم . تا حد مرگ خودم را با کارهای زندگی خسته میکنم تا وقت نکنم به خودم فکر کنم !


توقف ؛ تنها چیزیه که میخوام دقیقا .

اما حال متوقف کردنش را ندارم !


روح وحشی

+شایدم جرئتش را .

نمیدونم . دلیلش هر چی هست امید به بهبود اوضاع نیست ...


++حال و حوصله ی خودم را هم ندارم . چه برسه به دیگرانی که هیچ ربطی به هم نداریم .

ممنون که میفهمید .


لذتی که این سه نقطه داره هیچ گفتن و نوشتنی نداره .


یک کتاب راز

یک مثنوی حرف

یک عالمه خودم ...



روح وحشی

+ چیزهاییست بین من و خودم این سه نقطه ها ...


واقعا دیگه نمی دونم معنی امید و ناامیدی چیه و چه حرفی امیدوار کننده است و چه حرفی ناامید کننده !

به هر چی نگاه میکنم یک موضوع بارز میاد جلوی چشم ام . یک شیب تند به سمت پایین . اونقدر اوضاع را نابسامان میبینم که دیگه کمال گرایی من و تفکر نقادم را هم لازم نداره تا بگن اوهوی چرا اینجاش اینجوره و اونجاش اونجور !


انگار همه چیز و همه کس در رالی سقوط شرکت کردند .

خب شاید بشه گفت : اوضاع ما آدما بدجور ناامید کننده است !


اما هنوز یک اتفاقاتی هم میافته که حواس من را از اون شیب تند منفی لعنتی دور میکنه .

گنجشک های روی درختان کاج که هر بهار و تابستون همدم من هستند و مجانی برام کنسرت میدن و منم مدام قربون صدقه شون میرم .

هنوزم یک فنجون چای سبز با بهارنارنج یا یک  شات اسپرسو یا یک فنجون شکلات تلخ داغ هم میتونه من را دیوونه کنه ! شاید این اسم اش امید باشه !

اما چیزی که ازش مطمئنم اینه که رنج هر موجودی قلبم را بدجور به درد میاره .طوری که مرگ میشه آرزوم .

و برق چشمای پسرم زندگی را برام معنا میکنه .

و ...

روح وحشی

+...

"ما زن ها رسم خوبی داریم. زمانه که سخت می گیرد شروع می کنیم به کوتاه کردن ناخن‌ها، موها، حرف ها و رابطه ها!"

ویرجینیا وولف، خاطرات خانه ییلاقی

حالا زمانه دارد سخت می گیرد و من قیچی برداشته ام و شروع کرده ام به کوتاه کردن، انگار مادرزاد استاد سلمانی به دنیا آمده‌ام انقدر که شیرین قیچی به دستم نشسته است. چند وقتی است که حرف‌ها کوتاه شده‌اند و یک انباری به نام دل شده‌ام مامن اشان. موها را که نگو و نپرس، خیلی وقت است که تیغ قیچی را بیخ گلویشان نگه داشته ام، ناخن‌هایم را هم به کلافگی‌هایم دارم می‌بخشم و حالا قیچی بیخ گلوی رابطه‌ها نشسته. زمانه که سخت می گیرد رسم ما زن‌ها مثل خواب زمستانی به سراغمان می آید تا ما را از دوران سرما بگذراند. در حال گذارم، می‌گذرم از خودم اما از تو نمی‌دانم می‌توانم یا نه!

همه چیز بسته به برندگی قیچی روزگار است.


منبع متن دوم :

وبلاگ دوده 

http://dodeh.blogfa.com


چند وقتیست که عمیقا درگیر کارهای ^دیگری^ هستم . وقتی لحظاتی با خود تنها میشوم تازه میفهمم که گم شده ام ...

آنقدر دور و برم شلوغ است و کارهای ^دیگری^ پیدا که من ناپیدا شده ام !

ناراضی نیستم . فرصتی پیدا شده تا غرق امور ^دیگری^ کمی رنج های خود را فراموش کنم .

و اکنون و اینجا ناگهان همه ی دردهایم بر سرم هوار میشوند .

مشغله ها مفری هستند تا لحظاتی از خودمان رها باشیم .

دویدن های بیهوده 

حرص زدن های بی انتها

اینها کمک میکنند تا کمی "بی حسی" را تجربه کنیم !


روح وحشی

+دو قطره آرام می چکند 

 از چشمانم

  گرم و پر از فریاد 

  و من مینوشم شان

شاید که روزی باز به کار آیند ... 

درد دارم همیشه .

نمیدونم کجام درد میکنه و چرا !

ذهنم

روحم

روانم

دلم

نمیدونم واقعا .

وراجی میکنم .

الکی میخندم .

فعالیت میکنم .

همه اش واسه اینکه کسی نفهمه که درد دارم . دردم شده حریم خصوصی .

حریمی که شده گوشه ی این وبلاگم .

خوبی مخاطب خاموش همینه دیگه .

فکر میکنی داری توی دفترچه ی یادداشت رمز دار مینویسی . یادداشت های کاملا یواشکی !


بی خیال ربات ها که پست هام را کپی میکنن .

بی خیال اونایی که میخونن و سکوت میکنن .نه من میشناسم شون نه اونا منو.

بی خیال اونایی که توی سکوت میخونن و هم من میشناسمشون هم اونا منو .

بی خیال حتی تو ! واقعا بی خیالت...می دونی چرا ؟! چون تو توی مخ امی . مدام با منی . فکر کنم دیگه یکی هستیم ! پس راه فراری نیست ...


خب درد دارم دیگه . درد همراه تهوع . همه چی حالمو بهم میزنه اما به روم نمیارم . گفتم قبلا ... خوب بلدم فیلم بازی کنم.

فیلم  ! I'M HAPPAY BABBY 

روی LNB یه گنجشک نشسته و میخونه . تپل مپل . بس که سرده . نمی دونم لابد گرسنه است یا سردش ه که اینجوری سر و صدا میکنه .

شایدم عاشق ه . عاشق زندگی و بهار و ...

شایدم داره جفت اش را صدا میکنه .


درد داره طفلی گنجشک  . درد زندگی ...



روح وحشی

+خل اندر خل اندر خل شدم !

با پس زمینه آواز پرندگان و شرشر آب ...

گیلان زیبا

درختی هستم که شاخه هایم را به آغوش می گیرم 

که مبادا هوس کنند و بال در دل آسمان بگسترانند .


رودی هستم که رفتنم را به مرداب دلم می ریزم

که مبادا هوس کند و دل به دریا بزند  .


پرنده ای که هنوز میتواند بخواند اما نباید بخواند .

آوازم را در کلماتم حبس می کنم .



مرده ام پیش از آنکه بانگ مرگ مرا سر دهد زندگی ...


به من گفته اند دیگر مجاز به صرف حال نیستی . فعل بودن ات دیریست بعید شده است 

روح وحشی


تنهایی سخته . گاهی میشه پنجه ای روی گلوت ...

اما سخت تر از اون اینه که یه آدم بی ربط توی زندگیت باشه !


روح وحشی

+پنجه را به نرمی از روی گلوم بر میدارم . جای دردش را کمی با دستام التیام میدم . 

این نیز بگذرد ...


++بهار گیلان فوق العاده است . انگار که توی باغ پرندگانم :)


اشک از دیدگانم

می رباید

تصویری

لرزان 

در خیال _شب 


روح وحشی



هنوز هم قرار نیست اتفاق خوبی برای خودم بیافته .


همچنان به خوشحالی _ اتفاق های خوبی که برای دیگران میافته ادامه میدم ...


No way


روح وحشی

+شاید دارم برای خودم عزاداری میکنم .

خودی که مرگ اش را دارم میبینم ...


++ هر چه که ناله میکنم

     گوش به من نمی کنی

چه خوب می شد اگر می شد از اینکه زنده ایم همیشه 

خوشحال باشیم .



اوریانا فالاچی


+من به گهگاهی گفتن اش هم راضی ام !!




بازم صبح چشم هامو با سردرد باز کردم . 
سردرد سحرگاهی خیلی بده . کلا روزت را خراب میکنه . 
بدتر از اون اینه که همسایه بغلی بتن ریزی داشته باشه و چند ساعت صدا و دود مخلوط کن بتن زیر پنجره مستفیض ات کنه .
شانس که نداریم !

روح وحشی
+نمیدونم چه حکمتیه که بلایا یک دفعه روی سرت نازل میشن .

++از هر ترفندی بجز دارو استفاده کردم بیفایده بود . 

+++طفلی خر که اینهمه کاربرد داره . کم زحمتش میدیم ...

کاش بجای داشتن شانس خر ؛ خرشانس بودم !

یه زن نمی‌تونه 

دوستت داشته باشه

بعد دوستت نداشته باشه

بعد دوباره دوستت داشته باشه!


یه زن فقط می‌تونه

 دوستت داشته باشه

دوستت داشته باشه

 دوستت داشته باشه

و بعد دیگه

هیچ‌وقت دوستت نداشته باشه!



خداحافظ گری کوپر 

 رومن گری 

+در مورد من که درسته . 

وقتی چیزی تموم میشه دیگه هرگز شروع نمیشه .

دلیلش هم خیلی ساده است . 

من راههای زیادی را برای حفظ کسانی که دوست شون دارم امتحان میکنم . به زعم خودم چیزی کم نمیذارم .

اما گاهی طرف مقابل تمام راهها را مسدود میکنه .

این جور مواقع دیگه چیزی برای حفظ کردن باقی نمی مونه .

و قتل عشق در کمال ناباوری اتفاق افتاده !



#بیا حرف بزنیم .

₩راجع به چی ؟

#هر چی !

₩بیا سکوت کنیم .

#چرا؟!

₩چون از حرف زدن راجع به هر چی بهتره !

#آهان . باشه .

راستی شنیدی که ...

₩نه نشنیدم . قرار شد سکوت کنیم .

#میخوام اما نمیشه خب . 

₩اوهوم میفهمم . ترک عادت سخته .

بیا حرف بزنیم .

#راجع به چی ؟

₩سکوت !



روح وحشی

+دلم سکوت ذهن میخواد . زیر فشار شلوغی ذهنم دارم له میشم .

...

تحمل صدای موسیقی را هم ندارم . چیزی که واقعا دوست دارم سکوت محض ه ...


بعد از اونهمه آبغوره گرفتن بالاخره کمی خوابم میبره.

بیدار میشم و اینطرف و اونطرف را نگاه میکنم که ببینم کجا هستم و چه وقت از روزه .

شب و روزم را قاطی کردم .

حسابی گرسنه ام . نه صبحانه خوردم و نه ناهار .خب راستش چیزی نبود که بتونم بخورم !

به نقطه ای از زندگی رسیدم که اگر خودم واسه خودم کاری نکنم هیچ خبری از چیزی نخواهد بود !

بالاخره انتظار به سر رسید . دیگه حوصله ی نق و گریه ندارم . راستش حالشم ندارم . دگمه ی pause را میزنم تا بعد ...

حس میکنم حالم بهتره . نه اینکه واونقدر خوب باشم که برم خرید یا چیزی درست کنم . همینقدر که دیگه حال رنج زیاد را ندارم و خسته شدم ، راضی ام .

سطح درد را در حد تحمل پذیر فیکس* میکنم تا بالاتر نره و تی وی را روشن میکنم . 

میام اینجا و با یک اتفاق قشنگ روبرو میشم .

هنوز هم آدمایی پیدا میشن که از دیدن رنج دیگران سرگرم نمیشن .


روح وحشی

+خودمو میشناسم و مدیریت میکنم . خوب بلدم گاهی دگمه ی توقف موقت درد و رنج را بزنم تا سر فرصت خودمو تخلیه کنم .


لازمه گاهی صبورانه شاهد رنج کشیدن خودم باشم و به سمت و سوی استحاله هدایتش کنم .

++یک عالمه کار دارم ...


حسابی گریه میکنم اونقدر که وقتی خودمو توی آینه ی دستشویی نگاه میکنم نمیشناسم . با احتیاط و مردد چراغ آینه را روشن میکنم تا با خودم روبرو بشم و چی میبینم ؟!

چشم های درشت متورم .

مردمک رنگ باخته .

عنبیه کاملا عسلی .

نوک دماغ قرمز .

موهای ژولیده .


شیر آب سرد را باز میکنم و چند بار آب را به صورتم میپاشم . موهام را مرتب میکنم و به رسم کودکی هام یک وری میبافم .

زل میزنم به خودم و میگم فکر کردی الان یک فرشته از آسمون نازل میشه و میگه بیا بغلت کنم و اشک هات را پاک میکنه و میگه چون دختر خوبی هستی برات یک هدیه آوردم و چراغ جادو را میده به تو .

تو هم دستی میکشی روی اون و یک غول خوشگل و خوشتیپ ازش میاد بیرون و دست به سینه می ایسته و میگه امر بفرمایید بانوی من !


به حرفام خنده ی تلخی میکنم و میرم آشپزخونه و دمنوش رازیانه درست میکنم .

واقعا چی فکر میکنیم ما ؟ معجزه و فرشته و غول چراغ جادو و ...

یک مشت فریب شیرین تحویل خودمون میدیم و امید را چاشنی روزگارمون میکنیم .


بیرون از ما هیچ اتفاق خوبی منتظرمون نیست . هیچ اتفاق خوبی .

فرشته ای هم در کار نیست .

معجزه هم ...

انتظار احمقانه ترین خود فریبی ه .

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من .

 

روح وحشی

+گاهی اونقدر گریه میکنم که دیگه چشمام نمی بینند . 

بعد تا مدتی حالم بهتر میشه . شاید یک روز تا 4 روز حالم خراب باشه . دیگه دستم اومده . اینم بخشی از زندگیه . 

گریه ترموستات بدنه . بیچاره آدمایی که نمی تونند گریه کنند !


هیچکس صدایت را نمی شنود .

گوش ها کر شده اند .

چشم ها شیشه ای .

آدم ها مثل مامور اعدام نگاه ات میکنند . 

مثل قاضی به حرف هایت گوش میکنند .

و مثل دادستان خوبی هایت را نادیده میگیرند .



فریاد در گلوی تو بغضی را ماند که فرهاد به هنگام کندن بیستون بر دوش تیشه نهاد ولی هیچکس نشنیدش .


روح وحشی

+آیا کسی هست که صدای مرا بشنود ؟!

هل من ناصر ینصرنی ؟!

ندا آمد که هر چه دلت میخواهد فریاد بزن . نه کسی میشنود و نه یاری دهنده ای هست !


ابلهانه است اگر غیر از این فکر کنی و خیال کنی که این درد مشترک من و تو نباشد .

این سرنوشت همه ی ماست .

بعضی می دانیم

بعضی نمی دانیم

بعضی نمیخواهیم که بدانیم 


ولاغیر !

امروز از اون روزهای لعنتی ه که باید اونقدر خودمو به در و دیوار لحظه ها بکوبم تا رنج درونم به حد قابل تحمل برسه .


از همه ی راهها کمک میگیرم .

قدم میزنم تا بفهمم چه مرگم شده . احساساتی میشم و ...بعد بلند بلند با خودم حرف می زنم .البته نه با خود_ خودم ... و اشک هام روان میشه و می رسه به مویه ...

سردم میشه . چشمام میسوزند. بدنم دچار درد غریبی میشه .

یک تکه کاکائو تلخ برمیدارم تا موقتا گرسنگیم را رفع کنم .میرم سراغ گوشی موبایلم  . عینک میزنم و میام اینجا تا از استحاله ی رنج  هام بنویسم .

احساس خفگی دارم ... سمت چپ قفسه سینه ام میسوزه و پشت کتفم درد میگیره .

رنج داره تبدیل میشه . کاملا حس اش میکنم .


امروز از اون روزهایی ه که قبلا براتون نوشتم ...


روح وحشی

+دلم یک خونه توی جنگل میخواد . یه خونه مجهز تا بشینم و بنویسم ...

نوشتن و جنگل و بارون و قهوه و کاکائوی تلخ چیزی ه که من میخوام . عمیقا این را میخوام .

دلم میخواست ژاپن زندگی میکردم . البته نه توی توکیو !

++امسال بهار را حس نکردم . پشت هم بدبیاری و خبر بد و فجایع اخیر و...

+++گنجشک های روی درخت کاج پشت پنجره جیک جیک میکنن . لبخند میزنم اما زود محو میشه .





این نیز بگذرد ...

My favorite singer

پایین صفحه لیست ترانه های تاپ ایشان قابل دسترس هست ::

لینک به متن و ترانه 



گاهی بهترین حربه نه برای ضربه ی کاری به دشمن یا حریف بلکه برای آرامش چیزی نیست جز سکوت .


سکوت معمای بزرگیه که بندرت میشه صد در صد حل اش کرد . معمولا در مواجه با سکوت ما پاسخ را حدس میزنیم . گاهی قریب به یقین و گاهی غریب به یقین !


سکوت در مقابل ورود به حریم خصوصی پیام قاطعانه تری داره تا اینکه توی چشمای طرف نگاه کنی و بگی : وارد حریم خصوصی من نشو !

اینجا که اروپا نیست . مردم ما براحتی به خودشون اجازه می دن وارد حریم دیگران بشن و حتی برای دیگران نسخه بپیچین و تعیین تکلیف کنند !

وقتی رفتار عامه ی مردم را بشناسی در مواجه با این رفتار نه با خشم منفعلانه بلکه مهربانانه ، لبخندی میزنی و رد میشی .

واقعا لازم نیست چیزی بگی مگر وقتی که طرف مقابل رفتارش ایجاد مزاحمت کنه !

در این سالهای وبلاگنویسی  کامنت های زیادی دریافت کردم که به مرز مزاحمت رسیده و حتی از اون رد شده . اوایل ناراحت میشدم الان فقط حذف شون میکنم .

Just Ignore

سکوت در مذاکرات باعث میشه طرف مقابل به حدس و گمان روی بیاره و شروع کنه واکنش نشان دادن و دست خودش را رو کنه . شایدم دقیقا کاری را انجام بده که ما میخوایم !


اغلب ما تحمل سکوت را نداریم . در تنهایی هامون فورا تی وی یا دستگاه پخش موزیک را روشن میکنیم . کنار دوست و خانواده ممتد حرف میزنیم . واقعا نگران چی هستیم ( از خودم زیاد میپرسم این سوال را) اینکه به ما انگ هایی بزنن :

اخم کرده

قیافه گرفته

ناراحته

ما را داخل آدم حساب نمیکنه

یه چیزی شده

و ...

نگران این برچسب ها هستیم و شروع میکنیم حرف زدن . نه البته همیشه از روی میل ...


روح وحشی

+منم دچار شکستن سکوت در مواقعی که دلم نمیخواد هستم . برای همین بیشتر تنهایی را ترجیح میدم .

++گاهی میمیرم برای اینکه حرف بزنم . شوخی کنم . بحث و گفتگو کنم . اما بندرت ! 

انگار برنامه نویسی شدم .

توی اتاق کوچیک 

توی یک رابطه ی نزدیک

توی جمع

توی گروه

زیاد دوام نمیارم ...

از بچگی شدیدا اجتماعی بودم . به مهربون و دوست داشتنی هم معروف بودم و هستم اما ...

اما مثل اورژانس و آتش نشانی و پلیس 110 هستم . فقط وقت نیاز و ضرورت ...

نا خودآگاه وقتی کارم یا ماموریتم تمام میشه فاصله میگیرم یا کاری میکنم که فاصله بگیرن ...


من بدون تنهایی میمیرم !

بدون سفر میمیرم !

بدون مصرف شدن میمیرم !

بدون یادگیری میمیرم !


حتی کسانی را که دوست دارم از خودم دور میکنم . این ناخودآگاهه . در عین صمیمیت بینهایتم تحمل صمیمیت را ندارم . باید همه چی تحت کنترلم باشه و وقتی نباشه باید برم ...

معشوق دقیقا چیزیه که من نمیتونم تحمل کنم . چون بدجور بهش میچسبم و میخوام مصرف بشم !!

عاشق هم همینطور . یک عاشق چسبناک دیوانه ام میکنه . مثل طناب دار به خفگی میرسونم . 


خب حالا فرض کنید این روح وحشی در رابطه ای قرار گرفته که هم عاشقه و هم معشوق . همون حالت ایده آل !

اما برای من سم !

بدون اینکه بخوام خیلی دقیق و هوشمندانه رابطه را به سمت و سویی میبرم که رابطه قطع بشه .

یک واکنش دفاعی فرا هوشمندانه که برنامه ریزی شده است !

بعد خوشحالم ؟!

نه نیستم !

ذهن تنگ میشم . خاطرات خوب . لحظات قشنگ . یادآوری اونها اذیتم میکنه و مثل پرنده ای در قفس خودم را به در و دیوار لحظه ها میکوبم و انرژیم را تخلیه میکنم و گاهی تا حد مرگ پیش میرم .

اما وقتی آروم میشم . وقتی فکرم درست کار میکنه میبینم این برام بهتره !

نمیدونم با آسترولوژی و نومرولوژی چقدر آشنایی دارید. چند سال پیش یک گزارش دقیق برای خودم گرفتم . شگفت انگیز بود . دقیقا سرنوشت من را تنهایی اعلام کرده بود . 

تنهایی !

ااکسیژن زندگی من ...


در کنار مردم بودن و به اونها خدمت کردن و حتی مصرف شدن هیچ تضادی با تنهایی نداره .

من همیشه آماده ام تا کاری انجام بدم اما بلافاصله بعد از اتمام ماموریت به تنهایی خودم میرم تا ریکاوری بشم ...


روح وحشی

+یادمه میگفتی از بس می ترسیدی که برم باعث شدی برم .

واقعیت این بود که میخواستم بری !

من و تو از یک جنس هستیم ." آزادی " زندگی ماست !

تو رفتی اما با منی .

من میخواستم باشی اما بی تو بودم .

هر دو جنگیدیم و میجنگیم .

و همیشه ما دو نفریم .

نه تو از من رهایی 

نه من از تو 

میدونم که هستی 

میدونی که هستم

این سرنوشت ماست 

هجر


پیرو پست تضاد یا بلاتکلیفی مورخ 12 فروردین 98


اونقدر در وجودم تضاد هست که تمایل شدیدی به دو فیلسوف آلبر کامو و نیچه دارم .


دوست دارم این تضاد را ...

هر کدوم وجهی از من را تغذیه میکنند .

کامو میل به زندگی را در عین نیهیلیسم * اون .

و نیچه قدرت تفکر و تحلیلم را در فلسفه و روانشناسی .


چالش را دوست دارم .

و عصیان علیه تمام باورهام را !



روح وحشی

+هیچکس به داد ما نمی رسه مگر خودمون .



*نیهیلیسم کامو پوچی نیست . فانی گرایی / نیست گرایی است .


صمیمانه میخوای کاری انجام بدی . 

شور و حال و اون حس درونی قوی داره از پا درت میاره .

اما کار اساسی از دستت بر نمیاد .

انگار دست و پات توی پوست گردوست !

خب اون جمله ی کلیشه ای که میگه "همیشه کاری هست که بشه انجام داد " را قبول دارم اما ...


گاهی واقعا دل ات میخواد یک کار بکر انجام بدی . کاری که در جهت حل مشکل یک حرکت موثر باشه .


روح وحشی

+اوضاع لرستان بحرانی ه . کاش چراغ جادو داشتم !!!


هیچی بدتر از این نیست که بخوای اما نتونی کاری انجام بدی !

لابد پیش خودتون میگید این روح وحشی هم نمی دونه با خودش چند چنده !

چرا اینهمه متضاد مینویسه ؟ یک بار کلا حال زندگی را میگیره . یک بار از حال بد خودش میگه !

معلوم نیست حالش خوبه یا بد !



خب راستش من جمع اضدادم . اما بلاتکلیف نیستم . مسیرکلی ام مشخصه ولی هر لحظه آماده ام تا فرعی عوض کنم !

این که کلا با زندگی حال نمیکنم معنیش این نیست که یک قرص سیانور گوشه ی لپ ام دارم !

از زندگی خوشم نمیاد اما دلیلش افسردگی نیست . علت اش دیدن اینهمه زشتی هست که باعث اونها صفات غیر انسانی هست .

دوز رنج زندگی به دو دلیل برای من بالا بوده .

یک) کلا دی ان ای و ژن های من حاوی رنج بودن

دو)سنسورهام خیلی قوی هستن


با این اوصاف یک تهمتن میخواد تا حال زندگی را بگیره که من نیستم . اینه که گاهی بد آچمز میشم ...

تا جوان هستی و کله ی پر باد داری فکر میکنی ناجی دنیایی و براش حسابی میجنگی ...

کم کم میفهمی که داری بیخودی زور می زنی !

کنترل شده عمل میکنی .

کم کم مشکلات بزرگتری را میبینی یا بهتر بگم میفهمی که اوضاع خراب تر از چیزیه که فهمیدی .

کنترل هم جواب نمیده و میرسی به جایی که من هستم .

با پرروگی به راه ات ادامه میدی اما میدونی که از دست تو کاری بر نمیاد !


آره من گاهی نق میزنم . غرغر میکنم . از احساساتم و آرزوهام مینویسم . مقاله و یادداشت و شعر و واگویه و ...

یک دفعه دیدی طرز تهیه فلافل هم نوشتم !

خب این منم . یک انسان با ابعاد مختلف . یک انسان که عصیانگر بدنیا اومده . یک انسان که دلش میخواد حال خودش و دیگران بهتر بشه .

یک انسان که هم عقده داره هم آرزو هم عاشق شده هم معشوق بوده هم موفق هم ناکام هم شاد هم غمگین هم ...هم ...

تضاد همیشه بد نیست .

چیزی که ایراده سقوطه . سقوط ممتد ...


روح وحشی