صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت» ثبت شده است

وابستگی

دلبستگی

وارستگی / بلوغ احساسی /آغاز خود عشق ورزی / کنده شدن از موانع 

اگر از من بپرسند که دستاورد نیم قرن زیستن ات چیست خواهم گفت :

به تمامی زیستن در لحظه ... بی گذشته و بی آینده ! زیستنی سراسر لذت !

شیره ی وجودی زندگی را از پستان روزگار مکیدن !

و چه لذت مشترکی . همچون کودکی که به سینه ی مادر چسبیده و با ولع عصاره ی عشق مادر را به درون می کشد و مادر ...

مادر از این مصرف شدن لذت می برد ...



روح وحشی

+لحظه ها تنها المان های واقعی زمان هستند و باقی فریب ذهن .


++همین ؛ این لحظه ؛ امروز . این همان چیزیست که میخواهم ! 

بگذار در همین لحظه بمانم !

بگذار در اینجا و اکنون ریشه بدوانم !


+++چه بسیار لحظات شاد را از کف داده ام بخاطر چیزهایی که نیستند و شاید هرگز هم نبوده اند !

اغلب ما برای انجام کارها راه های سخت را انتخاب میکنیم .

زیرا فکر میکنیم برای امور مهم باید راه سخت را رفت !

و فراموش میکنیم که 

توان ما چقدر است 

انرژی مان محدود است

و شاید از عهده اش برنیاییم !


برای رسیدن به آرزوهای مهم و بزرگ لزوما نباید خودمان را بکشیم . میتوانیم آسان ترین راه را انتخاب کنیم بی آنکه هدف مان را فراموش کنیم .

معنی سخت کوشی افتادن عمدی در یک مسیر سخت نیست .

سخت کوشی میتواند با تلاش سخت برای یافتن آسان ترین راه که از عهده اش برمی آییم آغاز گردد ...


روح وحشی

+اختراعات را اغلب مدیون افراد تنبل اما با پشتکار هستیم .

امروز از اون روزهای لعنتی ه که باید اونقدر خودمو به در و دیوار لحظه ها بکوبم تا رنج درونم به حد قابل تحمل برسه .


از همه ی راهها کمک میگیرم .

قدم میزنم تا بفهمم چه مرگم شده . احساساتی میشم و ...بعد بلند بلند با خودم حرف می زنم .البته نه با خود_ خودم ... و اشک هام روان میشه و می رسه به مویه ...

سردم میشه . چشمام میسوزند. بدنم دچار درد غریبی میشه .

یک تکه کاکائو تلخ برمیدارم تا موقتا گرسنگیم را رفع کنم .میرم سراغ گوشی موبایلم  . عینک میزنم و میام اینجا تا از استحاله ی رنج  هام بنویسم .

احساس خفگی دارم ... سمت چپ قفسه سینه ام میسوزه و پشت کتفم درد میگیره .

رنج داره تبدیل میشه . کاملا حس اش میکنم .


امروز از اون روزهایی ه که قبلا براتون نوشتم ...


روح وحشی

+دلم یک خونه توی جنگل میخواد . یه خونه مجهز تا بشینم و بنویسم ...

نوشتن و جنگل و بارون و قهوه و کاکائوی تلخ چیزی ه که من میخوام . عمیقا این را میخوام .

دلم میخواست ژاپن زندگی میکردم . البته نه توی توکیو !

++امسال بهار را حس نکردم . پشت هم بدبیاری و خبر بد و فجایع اخیر و...

+++گنجشک های روی درخت کاج پشت پنجره جیک جیک میکنن . لبخند میزنم اما زود محو میشه .





این نیز بگذرد ...



وقتی چیزی جزئی از زندگیت میشه دیگه ازش لذت نمیبری .


این چیز هر چی میتونه باشه .حتی آدمایی که دوست شون داریم .


گاهی به هم فرصت بدیم تا جزئی از زندگی مون نباشن .

خوب یا بدش را نمی دونم . به هر حال ما به لذت بردن نیاز داریم .

لذت از دوست داشتن 

لذت از زندگی


آره به هم فرصت دلتنگی بدیم وگرنه برای هم میمیریم ...


روح وحشی

+از دل برود هر آنکه در* دیده رود !

انگار برنامه نویسی شدم .

توی اتاق کوچیک 

توی یک رابطه ی نزدیک

توی جمع

توی گروه

زیاد دوام نمیارم ...

از بچگی شدیدا اجتماعی بودم . به مهربون و دوست داشتنی هم معروف بودم و هستم اما ...

اما مثل اورژانس و آتش نشانی و پلیس 110 هستم . فقط وقت نیاز و ضرورت ...

نا خودآگاه وقتی کارم یا ماموریتم تمام میشه فاصله میگیرم یا کاری میکنم که فاصله بگیرن ...


من بدون تنهایی میمیرم !

بدون سفر میمیرم !

بدون مصرف شدن میمیرم !

بدون یادگیری میمیرم !


حتی کسانی را که دوست دارم از خودم دور میکنم . این ناخودآگاهه . در عین صمیمیت بینهایتم تحمل صمیمیت را ندارم . باید همه چی تحت کنترلم باشه و وقتی نباشه باید برم ...

معشوق دقیقا چیزیه که من نمیتونم تحمل کنم . چون بدجور بهش میچسبم و میخوام مصرف بشم !!

عاشق هم همینطور . یک عاشق چسبناک دیوانه ام میکنه . مثل طناب دار به خفگی میرسونم . 


خب حالا فرض کنید این روح وحشی در رابطه ای قرار گرفته که هم عاشقه و هم معشوق . همون حالت ایده آل !

اما برای من سم !

بدون اینکه بخوام خیلی دقیق و هوشمندانه رابطه را به سمت و سویی میبرم که رابطه قطع بشه .

یک واکنش دفاعی فرا هوشمندانه که برنامه ریزی شده است !

بعد خوشحالم ؟!

نه نیستم !

ذهن تنگ میشم . خاطرات خوب . لحظات قشنگ . یادآوری اونها اذیتم میکنه و مثل پرنده ای در قفس خودم را به در و دیوار لحظه ها میکوبم و انرژیم را تخلیه میکنم و گاهی تا حد مرگ پیش میرم .

اما وقتی آروم میشم . وقتی فکرم درست کار میکنه میبینم این برام بهتره !

نمیدونم با آسترولوژی و نومرولوژی چقدر آشنایی دارید. چند سال پیش یک گزارش دقیق برای خودم گرفتم . شگفت انگیز بود . دقیقا سرنوشت من را تنهایی اعلام کرده بود . 

تنهایی !

ااکسیژن زندگی من ...


در کنار مردم بودن و به اونها خدمت کردن و حتی مصرف شدن هیچ تضادی با تنهایی نداره .

من همیشه آماده ام تا کاری انجام بدم اما بلافاصله بعد از اتمام ماموریت به تنهایی خودم میرم تا ریکاوری بشم ...


روح وحشی

+یادمه میگفتی از بس می ترسیدی که برم باعث شدی برم .

واقعیت این بود که میخواستم بری !

من و تو از یک جنس هستیم ." آزادی " زندگی ماست !

تو رفتی اما با منی .

من میخواستم باشی اما بی تو بودم .

هر دو جنگیدیم و میجنگیم .

و همیشه ما دو نفریم .

نه تو از من رهایی 

نه من از تو 

میدونم که هستی 

میدونی که هستم

این سرنوشت ماست 

هجر

قطار زندگی سریع السیره . بی توقف ...بی توقفگاه .

مسافرها مجبورن یا خودشون بپرن پایین یا قطار بطور انتخابی پرت اشون میکنه بیرون .

توی این فاصله زاد و ولد و بیماری و بلایای طبیعی و حماقت و بی احتیاطی و هزار جور اتفاق هم میافته بدون اینکه موتور قطار از کار بیافته . قطار یک ماشین ه .بدون احساس . فرقی براش نداره که چه حال و روزی داریم ما . اما برای خودمون که داره !

اخبار این روزهای سیل را دنبال که میکنیم با همه جور صحنه و خبر مواجه میشیم . زشت و زیبا . غم انگیز و شادی آور . ناامیدی و امید و ...

دیروز تی وی مصاحبه با مردمی را نشان می داد که طبق سنت ایرانی در طبیعت اتراق کرده بودند . افرادی را نشان می داد که همه ته دل و حواسشون پیش سیل زده ها بود اما این موضوع باعث نشده بود که برای نوه هاشون آش رشته نپزن ، با زن و بچه به دل طبیعت نزنن و ...

زندگی ادامه داره . حتی بین خانواده هایی که همه ی اموال و خانه را از دست دادن . حتی بین اونهایی که عزیزانشون جلوی چشمهاشون غرق شدند .

چطور ممکنه انسان اینهمه قوی باشه ؟!

مادامی که قطار پرتشون نکرده بیرون سعی میکنند دو دستی میله های قطار را بچسبند . امیدوار باشن و تلاش کنند .

چون می دونند که اگر یک لحظه غافل بشن . امید را از دست بدن . ممکنه چه اتفاقی براشون بیافته . افراد کمی هستند که نخوان توی قطار باشن . بقیه به هر ترفندی میخوان با قطار برن . حتی همیشه ...

غصه و نگرانی برای هموطنان ما بشرطی خوبه که عامل محرک کمک باشه وگرنه میتونه شدیدا مخرب باشه .


 روح وحشی

+نا مسئولین گندی به زیرساخت ها زدن که بعید میدونم تا قرن ها بشه جمع اش کرد .

طبیعت را نابود کردند . به چشم خودم دیدم که برای منافع شخصی چه بلایی سر جنگل های گیلان آوردند .

سیل بلای طبیعی نیست . بلا نامسئولین هستند . اگر طبیعت کشورمون اینچنین عمدا و سهوا نابود نشده بود . اگر زیرساخت ها اصولی و مهندسی بودند . اگر در کنار منفعت طلبی کمی هم سواد و انسانیت و مسئولیت بود اونوقت این سیل میشد نعمت در این خشکسالی و نه نقمتی ویرانگر ! 


فرض کنید کف دست شما مقداری گندم هست و شما دست خوشگل خودتان را مشت میکنید . حالا گندم ها درون مشت شما هستند و تا بازشان نکنید ( عضلات شما عامل حرکت انگشتان هستند ) نه چیزی از آنها کم میشود و نه اضافه !

فرض کنید موضوعی که به آن تعصب دارید همان گندم است و مشت شما هم ذهن تان . و البته علاقه ی خدشه ناپذیر شما هم نیروی محافظ آن .

مادامی که علاقه و تمایل آتشین تان بطور افراطی و مقدس مابانه از موضوع حمایت میکند نه میتوانید انتقادی را بپذیرید و نه پیشنهادی را . اینگونه است که موضوع بدون هیچ تغییر و کم و کاست و یا رشد در ذهن شما بت میشود . تا جایی که حتی بر خودتان ارجح شده و رفتار شما را کنترل می کند .

نه راه پس می ماند و نه راه پیش !

تعصب عبارتند از تمایل شدید و افراط گونه به یک موضوع بگونه ای که حواس پنجگانه و قدرت تفکر حاضر به پذیرش هیچ نقد و پیشنهادی در مورد آن نیست .


شاید بعضی مواقع مثل دفاع از مرز و بوم و جان و ناموس ، تعصب کارها کرده باشد کارستان اما در مورد مسائل اعتقادی ، فرهنگی ، انتخاب ها و موارد مشابه میتواند مشکلات بزرگی را بوجود آورده و جلوی فهم واقعیت و رشد و ارتقا فرد و جامعه را بگیرد .


به عقیده ی من تعصب بزرگترین مانع در فهم واقعیت و قضاوت درست است . چیزی که میتواند سد راه تعالی ما باشد .


روح وحشی

+نقطه ی کور تعصب : درک تعصب در دیگران و غافل شدن از تعصب در خودمان .

نقد ناپذیری ما و مقاومت در مقابل آن .

مبری دانستن خودمان از اشتباهی خاص و در عین حال نسبت دادن آن به دیگران .

در لینک برچسب نقطه ی کور تعصب بیشتر بخوانید .


اگر چیزی را از تمام وجود بخواهی هزار راه را می روی .

خودت را با تمام وجود برای داشتن اش آماده میکنی .

با تمام وجود تلاش میکنی تا آن راه را ؛ راه داشتن اش را پیدا کنی و 

با تمام وجود فریاد بزنی 

یافتم یافتم 



روح وحشی

+انعطاف و تطابق برای چیزی که می خواهی اش کمترین بها است .

++وقتی زمان و انرژی و خودت را خرج چیزی نمیکنی و هزار بهانه میاوری تا نداشته باشی اش دیگر به خودت دروغ نگو که میخواهم اش اما نمیشود که داشته باشم اش .



افق 

بوسه ی آسمان است

بر کویر

بر دریا

بر صحرا

جایی که بلند مرتبه ای

سجده می کند 

بر کوچک مرتبه ای

افق

تلاقی تمام اضداد است

جایی که پیدا نیست دیگر

 هیچ ضدی

هیچ کمی

هیچ بیشی

افق

سراسر یگانگیست

شاید افق به ما میگوید که ما دچار توهم هستیم

و هر آنچه میپنداریم 

همان پندارست

نه آنچه هست !


روح وحشی