صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رنج» ثبت شده است


واقعا دیگه نمی دونم معنی امید و ناامیدی چیه و چه حرفی امیدوار کننده است و چه حرفی ناامید کننده !

به هر چی نگاه میکنم یک موضوع بارز میاد جلوی چشم ام . یک شیب تند به سمت پایین . اونقدر اوضاع را نابسامان میبینم که دیگه کمال گرایی من و تفکر نقادم را هم لازم نداره تا بگن اوهوی چرا اینجاش اینجوره و اونجاش اونجور !


انگار همه چیز و همه کس در رالی سقوط شرکت کردند .

خب شاید بشه گفت : اوضاع ما آدما بدجور ناامید کننده است !


اما هنوز یک اتفاقاتی هم میافته که حواس من را از اون شیب تند منفی لعنتی دور میکنه .

گنجشک های روی درختان کاج که هر بهار و تابستون همدم من هستند و مجانی برام کنسرت میدن و منم مدام قربون صدقه شون میرم .

هنوزم یک فنجون چای سبز با بهارنارنج یا یک  شات اسپرسو یا یک فنجون شکلات تلخ داغ هم میتونه من را دیوونه کنه ! شاید این اسم اش امید باشه !

اما چیزی که ازش مطمئنم اینه که رنج هر موجودی قلبم را بدجور به درد میاره .طوری که مرگ میشه آرزوم .

و برق چشمای پسرم زندگی را برام معنا میکنه .

و ...

روح وحشی

+...

زندگی همین است که میبینی . به دنبال معنا و مفهوم بودن مشغله یا بهتر است بگویم مفری است که خودمان برای خودمان درست کرده ایم تا از حس پوچی فرار کنیم .

حس پوچی هم ناشی از همین نگرش است که به دی ان ای ما نفوذ کرده و ما را با این پیش شرط به دنیای خاکی فرستاده . بیایید اسمش را بگذاریم بدگشت در مقابل فرگشت !

تناقض کلیشه ی ذهنی ما با حس غریزی مان هیچ دستاوردی ندارد به جز همین حس پوچی .


حالا بیایید فرض کنیم که زندگی فقط زندگیست . و معنا و مفهوم هیچ محل اعرابی در این وادی ندارد .

کلا ذهنمان را از شرطی شدگی ها در مورد زندگی رها کنیم .

آن وقت براحتی میبینیم که زندگی پر از رنج و گاهی لذت است . دردمان می آورد ، خوشحالمان میکند ، بیمار میشویم ، بهبودی یافته و ادامه می دهیم و در نهایت میمیریم ...

همین !

این روند واقعی زندگیست . 

نه رمان است و نه تراژدی .

یک طنز تلخ !

میتوانیم بگذاریم چرخش بچرخد این زندگی .

میتوانیم چرخش را روغن کاری کنیم و تعمیر و ...

میتوانیم چوب لای چرخش کنیم .

میتوانیم کلا چرخش را بشکنیم و خلاص !


هر کاری به جز چسباندن چیزی عاریه ای به نام معنا و مفهوم !



روح وحشی

+خود فریبی را متوقف کنیم . بله شجاعت میخواهد .

بپذیریم نامعنایی زندگی را اما ادامه بدهیم ...

گاهی بپذیریم اما از سر خستگی کلهم کات اش کنیم .و غزل بای بای را بسراییم . اگر به این نقطه رسیدیم ...

 اول برویم یک رستوران شیک و غذای خوبی بخوریم . بعد به پارک و بستنی خوران و ...

اگر هم شد یک راندوو هم چاشنی اش کنیم .

بعد ...

بعید میدانم که هنوز هم بخواهیم کات اش کنیم .

این خاصیت ما و زندگیست !


++دنیا فرق است بین بی معنایی و نامعنایی

بی معنایی در مقابل معناست

نامعنایی یعنی کلا حرف از معنا و بی معنا جایگاهی ندارد .



درد دارم همیشه .

نمیدونم کجام درد میکنه و چرا !

ذهنم

روحم

روانم

دلم

نمیدونم واقعا .

وراجی میکنم .

الکی میخندم .

فعالیت میکنم .

همه اش واسه اینکه کسی نفهمه که درد دارم . دردم شده حریم خصوصی .

حریمی که شده گوشه ی این وبلاگم .

خوبی مخاطب خاموش همینه دیگه .

فکر میکنی داری توی دفترچه ی یادداشت رمز دار مینویسی . یادداشت های کاملا یواشکی !


بی خیال ربات ها که پست هام را کپی میکنن .

بی خیال اونایی که میخونن و سکوت میکنن .نه من میشناسم شون نه اونا منو.

بی خیال اونایی که توی سکوت میخونن و هم من میشناسمشون هم اونا منو .

بی خیال حتی تو ! واقعا بی خیالت...می دونی چرا ؟! چون تو توی مخ امی . مدام با منی . فکر کنم دیگه یکی هستیم ! پس راه فراری نیست ...


خب درد دارم دیگه . درد همراه تهوع . همه چی حالمو بهم میزنه اما به روم نمیارم . گفتم قبلا ... خوب بلدم فیلم بازی کنم.

فیلم  ! I'M HAPPAY BABBY 

روی LNB یه گنجشک نشسته و میخونه . تپل مپل . بس که سرده . نمی دونم لابد گرسنه است یا سردش ه که اینجوری سر و صدا میکنه .

شایدم عاشق ه . عاشق زندگی و بهار و ...

شایدم داره جفت اش را صدا میکنه .


درد داره طفلی گنجشک  . درد زندگی ...



روح وحشی

+خل اندر خل اندر خل شدم !

آدم‌ هایی که ما را رنج می ‌دهند ، خیلی اوقات رنج ‌کشیده‌ هایی هستند که از زخم ‌های خودشان نتوانستند عبور کنند .


اروین یالوم


+رنج ها میتوانند از جانب بیرون باشند اما بزرگترین رنج ها را خودمان به خودمان می دهیم !

رنج هایی زاده ی رفتارمان

رنج هایی زاده ی ذهن بیمارمان

رنج هایی برای تنبیه خودمان

رنج هایی برای انتقام

و ...


++مدتی است دچار عزیزی هستیم که سخت رنج مان می دهد . شاید دلیلش همین باشد . نتوانسته است از رنج هایش عبور کند .

سعی میکنیم درک اش کنیم . اما زخم هایی که به ما می زند زخم های قدیمی را از خواب زمستانی بیدار میکند . زخم ها دست به دست می دهند و چه چیز میتواند جلوی قدرت ویرا کننده ی اتحاد زخم ها را بگیرد .

رنجشی سخت در ما متولد میشود چونان سدی میشود جلوی راه درک کردن رنجی که او از آن عبور نکرده ...




بعد از اونهمه آبغوره گرفتن بالاخره کمی خوابم میبره.

بیدار میشم و اینطرف و اونطرف را نگاه میکنم که ببینم کجا هستم و چه وقت از روزه .

شب و روزم را قاطی کردم .

حسابی گرسنه ام . نه صبحانه خوردم و نه ناهار .خب راستش چیزی نبود که بتونم بخورم !

به نقطه ای از زندگی رسیدم که اگر خودم واسه خودم کاری نکنم هیچ خبری از چیزی نخواهد بود !

بالاخره انتظار به سر رسید . دیگه حوصله ی نق و گریه ندارم . راستش حالشم ندارم . دگمه ی pause را میزنم تا بعد ...

حس میکنم حالم بهتره . نه اینکه واونقدر خوب باشم که برم خرید یا چیزی درست کنم . همینقدر که دیگه حال رنج زیاد را ندارم و خسته شدم ، راضی ام .

سطح درد را در حد تحمل پذیر فیکس* میکنم تا بالاتر نره و تی وی را روشن میکنم . 

میام اینجا و با یک اتفاق قشنگ روبرو میشم .

هنوز هم آدمایی پیدا میشن که از دیدن رنج دیگران سرگرم نمیشن .


روح وحشی

+خودمو میشناسم و مدیریت میکنم . خوب بلدم گاهی دگمه ی توقف موقت درد و رنج را بزنم تا سر فرصت خودمو تخلیه کنم .


لازمه گاهی صبورانه شاهد رنج کشیدن خودم باشم و به سمت و سوی استحاله هدایتش کنم .

++یک عالمه کار دارم ...


حسابی گریه میکنم اونقدر که وقتی خودمو توی آینه ی دستشویی نگاه میکنم نمیشناسم . با احتیاط و مردد چراغ آینه را روشن میکنم تا با خودم روبرو بشم و چی میبینم ؟!

چشم های درشت متورم .

مردمک رنگ باخته .

عنبیه کاملا عسلی .

نوک دماغ قرمز .

موهای ژولیده .


شیر آب سرد را باز میکنم و چند بار آب را به صورتم میپاشم . موهام را مرتب میکنم و به رسم کودکی هام یک وری میبافم .

زل میزنم به خودم و میگم فکر کردی الان یک فرشته از آسمون نازل میشه و میگه بیا بغلت کنم و اشک هات را پاک میکنه و میگه چون دختر خوبی هستی برات یک هدیه آوردم و چراغ جادو را میده به تو .

تو هم دستی میکشی روی اون و یک غول خوشگل و خوشتیپ ازش میاد بیرون و دست به سینه می ایسته و میگه امر بفرمایید بانوی من !


به حرفام خنده ی تلخی میکنم و میرم آشپزخونه و دمنوش رازیانه درست میکنم .

واقعا چی فکر میکنیم ما ؟ معجزه و فرشته و غول چراغ جادو و ...

یک مشت فریب شیرین تحویل خودمون میدیم و امید را چاشنی روزگارمون میکنیم .


بیرون از ما هیچ اتفاق خوبی منتظرمون نیست . هیچ اتفاق خوبی .

فرشته ای هم در کار نیست .

معجزه هم ...

انتظار احمقانه ترین خود فریبی ه .

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من .

 

روح وحشی

+گاهی اونقدر گریه میکنم که دیگه چشمام نمی بینند . 

بعد تا مدتی حالم بهتر میشه . شاید یک روز تا 4 روز حالم خراب باشه . دیگه دستم اومده . اینم بخشی از زندگیه . 

گریه ترموستات بدنه . بیچاره آدمایی که نمی تونند گریه کنند !


امروز از اون روزهای لعنتی ه که باید اونقدر خودمو به در و دیوار لحظه ها بکوبم تا رنج درونم به حد قابل تحمل برسه .


از همه ی راهها کمک میگیرم .

قدم میزنم تا بفهمم چه مرگم شده . احساساتی میشم و ...بعد بلند بلند با خودم حرف می زنم .البته نه با خود_ خودم ... و اشک هام روان میشه و می رسه به مویه ...

سردم میشه . چشمام میسوزند. بدنم دچار درد غریبی میشه .

یک تکه کاکائو تلخ برمیدارم تا موقتا گرسنگیم را رفع کنم .میرم سراغ گوشی موبایلم  . عینک میزنم و میام اینجا تا از استحاله ی رنج  هام بنویسم .

احساس خفگی دارم ... سمت چپ قفسه سینه ام میسوزه و پشت کتفم درد میگیره .

رنج داره تبدیل میشه . کاملا حس اش میکنم .


امروز از اون روزهایی ه که قبلا براتون نوشتم ...


روح وحشی

+دلم یک خونه توی جنگل میخواد . یه خونه مجهز تا بشینم و بنویسم ...

نوشتن و جنگل و بارون و قهوه و کاکائوی تلخ چیزی ه که من میخوام . عمیقا این را میخوام .

دلم میخواست ژاپن زندگی میکردم . البته نه توی توکیو !

++امسال بهار را حس نکردم . پشت هم بدبیاری و خبر بد و فجایع اخیر و...

+++گنجشک های روی درخت کاج پشت پنجره جیک جیک میکنن . لبخند میزنم اما زود محو میشه .





این نیز بگذرد ...

وبلاگ نویسی مثل فریاد زدن زیر آب ه اما توی یک آکواریوم .

زنجیر شدی به یک وزنه ی سنگین . کمک میخوای و دست و پا میزنی . 

یک عده هم با شور و هیجان نگات می کنن .

دست و پا زدن ات ...

کمک خواستن ات ...

استیصال ات ...

اینا همه اش تماشایی ه .

اما هیچکس صدات را نمیشنوه !

انگار بازیگر الکن سیرکی ...

شایدم تماشاجی ها اصلا عضوی به اسم گوش ندارن .

اینم یه جور فرگشت ه لابد .

فرگشت کر شدن  !


روح وحشی



+دارم توی چاه داد میزنم . نه کسی صدامو با دل اش میشنوه و نه میخواد بشنوه .

منم و نوشتن و شاید کمی التیام .

منم و اعتیاد به نوشتن .

منم و این دلخوشی رو به زوال .

++رنج آدم ها هم تماشایی شده ...

+++ سکوت تو را میشنوم 

           من به این بی تفاوتی ها خو کرده ام

            دیدن شیر در قفس اشک مرا در می آورد

            شیری شده ام در قفس برای سرگرمی دیگران


++++ یکی نیست بگه مگه صدای میلیون میلیون آدم دیگه شنیده میشه که تو حالا جوش خودتو میزنی خانم روح وحشی !


غم انگیزه ...

چند روزه دارم سعی میکنم برای یک خانواده که پدر ندارن و مادر سرپرست 2 دانشجو و یک دختر مریض هست کمک جمع کنم تا دیه یک تصادف را پرداخت کنند و کار به زندان نکشه . اونم یک جوان 19 ساله ...

واکنش ها :


چشم ( اما خبری نشد)

سکوت 

نمیتونم

شماره کارت بده ( دادم اما واریزی نداشت )


بی حسی انسانیت .


اینها هیچکدوم ندار و فقیر که نیستن خوشبختانه وضع خوب تا عالی هم دارن .


حالا من موندم دو درد.


درد اون خانواده

درد مرگ تدریجی انسانیت


روح وحشی

+کرمانشاه هنوز ادامه داره اما مردم بی حس شدن ...


 مرگ نه تنها ترسناک و تلخ نیست بلکه میتونه شیرین و زیبا باشه .

حلال مشکلات

خود خود رهایی 


اما حیف که مرگی با چنین مشخصاتی در مقابل زندگی علم شده .

مرگ روبروی زندگی نیست .

مرگ متضاد زندگی هم نیست .

مرگ و زندگی قسمتی از یک چرخه هستند .

چرخه ی زمینی بودن ...


زندگی هم شیرین و زیبا نیست . زندگی پر از درد و رنج و محرومیته .

زندگی یک انتخاب نیست . اجباره ...

و همین اجبار و رنج و تلخی و ...مرگ را شیرین و لذت بخش و ناجی میکنه .

وقتی محرومی 

از هر چی دوست داری

از هر چی بهت لذت و شادی میده 

پس گور بابای زندگی و بوسه بر پیشانی مرگ ...


روح وحشی

+چشم در راهم ...


حرف هایی برای نگفتن را میگویم !

آیا شما هم حرف هایی برای نگفتن دارید ؟

حرف هایی آنقدر تلخ و خصوصی که توان گفتن شان را نداشته باشید .

حرف های آنقدر پراهمیت را که می دانید با گفتن شان هیچ اتفاق مهمی نخواهد افتاد مگر آنکه با لب های بسته ...با دست های باز ...بگوییدشان !



چقدر زندگی تلخ و رنج آور شده . آنقدر که گفتن از زیبایی زندگی فانتزی خواب های طلایی را هم به سخره میگیرد ...



روح وحشی

+رنج ...رنج ...رنج ...

هفت تپه

دبستانی در اصفهان

کانکس های له شده در سرپل ذهاب

گورهای زنده خواب

دنده های کودکان یمن

درویشان 

خط فقر 4 میلیونی و حقوق 1.2 میلیونی کارگران

و ...

زندگی هیچ شیرین نیست ...

هیچ

و کرور کرور تلخ ...


رنج هم مثل خیلی از چیزهای دیگه بخشی از زندگیه . اگر دقت کنیم میبینیم که هر چیزی در زندگی تجربه میکنیم با ضدش حضور داره .

رنج از این موضوع مستثنا نیست . 

پذیرش رنج با رفتار مازوخیستی فرق داره .

پذیرش یعنی عدم انکار و معنی اون این نیست که عمدا خودمون را آزار بدیم یا در موقعیت های آزار دهنده بمونیم .

اگر میتونی رنج نکش اما ازش فرار هم نکن .

گاهی نمیشه کاری کرد و بهترین گزینه سپردن خودمون به جریان طبیعی زندگیه !

راه را بر رنج و خشم نبندیم بلکه با آرامش آن را مدیریت کنیم ...


روح وحشی

+قرار نیست همه چی راحت الحلقوم باشه . گاهی مجبوری برای رسیدن به گوشت لطیف نارگیل کلی زحمت بکشی 😉


وقتی از چیزی یا کسی حس آزار بهت دست میده و رنج می کشی نشانه چیه ؟!

معنیش این نیست که در اون مورد دچار نقطه ی ضعف و نقیصه ای هستی ؟!

گاهی چاره ای نیست جز سعی در کمی قوی تر شدن و اجتناب از قرارگرفتن در شرایط فشار .

گاهی چاره ای هست !

مثالی میزنم :

وقتی میبینی کسی یا چیزی که بهش عشق می ورزی به نحوی داره با رنج دادن و احساس درد درونی کنترلت می کنه علامت خوبی نیست . این یعنی نقطه ی ضعف دادی دستش !

عشق همراه خودش هم شادی میاره و هم اندوه و رنج بی حد .

اگر عاقل نباشیم معشوق جان از ما سواستفاده میکنه و رنج ها شروع میشه ...

دلتنگی های کشنده ؛ از خودگذشتگی و فداکاری های جنون آمیز ؛ تحمل شرایط پرفشار و تنش ؛ بازی دادن ها و سواستفاده ها ؛ توهین و ندیدگرفتن ها و ...

این ها آلارم خطر هستند . یعنی من دارم قربانی میشم در حالیکه عشق یک روی دیگه هم داره . رویی که هر دو طرف شاد هستند و یک اندازه مصرف میشن .

یکی نمیشه شمع محفل !

اما تا عاشق نباشی متوجه نقاط ضعف خودت نمیشی . پرهیز از عشق چیزی را حل نمیکنه فقط مشکلات ما را پنهان نگه میداره .

عاشق شو 

عاشق باش

اما عاقلانه و تعادل رنج و شادی را حفظ کن

عشق هم مثل هر چیزی مدیریت میخواد

بخصوص عشق به فرزند !

روح وحشی

+نذاریم معشوق آگاهانه به رنج خودش ادامه بده و به ریش ما بخنده . هر چه زودتر ماهی مدیریت عشق را از آب بگیر !