صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۶۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

برای ساختن فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت، فرزندان را برای نیازهای حیوانی، فرار از تنهایی یا پر کردن چاله‌های وجودت پدید آورده‌ای. وظیفه ی تو به عنوان والد، تنها ساختنِ خودی دیگر نیست، بلکه چیزی برتر است، چیزی همانند آفریدنِ یک آفریننده.   


وقتی نیچه گریست

اروین یالوم 


+چقدر ابن متن به واقعیت نزدیکه .

ما فرزند می آوریم تا ا. تنهایی و حس پوچی و بیهودگی فرار کنیم .

و به جای تربیت و پرورش او تنها سعی میکنیم چاله های وجودی و عقده ها مان را تغذیه کنیم .

پیش از آنکه خودمان را بسازیم دست به آفرینش می زنیم .

چه جنایتی است چنین زادنی !

و چه حماقتی ...


++روزی اگر جرئت کنم با چشمانی مملو از شرمندگی و تاسف به چشمان زیبای پسرکم نگاه خواهم کرد تا خود گویا باشند که چه سان از حماقت خود پشیمانم ...

نه دنیا جای مناسبی برای اوست و نه من سزاوار  این مسئولیت بزرگ بودم .


+++شاید بگویید که زیادی سخت میگیرم . بله همینطوره . من همیشه زیادی سخت گرفتم الا در فرزند آوری ! حس مادر شدن چنان  در من به نیازب قوی تبدیل شده بود که نتواستم در مقابلش خم نشوم !

نیاز به مصرف شدن 

نیاز به پر شدن

نیاز به آفرینش

نیاز به بزرگ شدن

نیاز به مادر شدن ...

محبوب من 

در آخرین نامه‌ات گفته بودی چرا دیگر نمی‌نویسی؟ نوشتن چون خیش بستن بر خویش است مزرعه‌ات را آباد می کنی اما مردمی که پول ندارند نمی‌توانند محصولاتت را بخرند، ترجیح می‌دهند کمی بخورند و بقیه را دور از چشم تو در توبره کنند و ببرند. 

و اگر محصولت خوب باشد چوب کدخدا بر فرقت فرود می‌آید. راستی یک سال است کسی حالم را نمی پرسد پارسال که کدخدا حالم را گرفت هم‌ولایتی‌ها دسته دسته ترکم کرده‌اند انگار که جذامی دیده باشند ، از من فرار می‌کنند. رفقای کدخدا گاوم را گاییده‌اند تا کسی شیرش را نخرد. من مانده‌ام و این زمستان و کسانی که به من هیزم نمی‌فروشند و زیر کرسی یواشکی از ظلم کدخدا می‌گویند.

محبوب من 

گفتی مزرعه‌ات را به مشاور‌املاک صداقت بفروش تا ویلا بسازد و خودت به شهر برو ، برای خودت کسب‌و‌کاری علم کن و از بوی پهن راحت شو. یا اصلا محصولات کدخدا را با وانت به شهر ببر و در خیابان بفروش رابطه‌ات هم بهتر می‌شود. راستش را بخواهی من آدم شهر نیستم آدم کدخدا هم نیستم منم و همین یه وجب خاک و دسته بیلی شکسته. بگذار حاج مسعود سنبل‌آبادی مجیز خر کدخدا را بگوید و تریاک زعفرانی جایزه بگیرد.

محبوب من 

گاهی فکر می کنم انسان زبان نفهم‌ترین عنصر طبیعت است. پرنده در قفس فریاد می‌زند: حرام‌زاده‌ها آزادم کنید! انسان می گوید: به‌به چه آواز زیبایی!

شب، آسمان نورش را کم می کند تا بخوابی. تو به آن چیزهایی فکر می کنی که انرژی زیادی می خواهد!

می‌خواهم سرم را غرق کنم، اما چون بادکنکی روی آب می‌ایستد. دهانم پر از کلمات است، نمی توانم حرف بزنم.


محسن الوان ساز 


https://www.instagram.com/mohsen.alvansaz



مردم شهرم همیشه عجول بوده‌اند.

همیشه همه‌ی کارهایشان را با عجله انجام داده‌اند.

چای را داغ سر کشیدند...

پشت ترافیک بوق را یکسره کردند...

شب را با استرس خوابیدند و صبح را با عجله سمت کار دویدند... 

در پیاده رو به هم خوردند و بَد و بیراه گفتند...

زود ازدواج کردند و زود هم پشیمان شدند...

آنقدر عجله کردند که وقتی رسیدند نفسی برایشان نمانده بود... 

باور کنید انتهایش چیزی نیست.

وقتی به خودتان میرسید،درون آینه فقط یک مرد، یک زن با موهای جوگندمی نگاهتان میکند.

عمر به قدر کافی تند میدود

شما آهسته راه بروید و به آرزوهایتان برسید...

به خودتان هر روز نگاه کنید و آدم‌ها را یواش یواش دوست بدارید،

چای را پای حرف‌های معشوقه‌ی دوست داشتنیِ تان سرد کنید، 

خیابان را باعشق قدم بزنید.

شما هرگز به سن و سالِ الانتان برنمیگردید...



منبع : اینترنت

با پس زمینه آواز پرندگان و شرشر آب ...

گیلان زیبا



نویسنده :  مریم اسدی؛ دانشجوی  دکترای روانشناسی، دانشگاه شهید بهشتی


تا کنون تحقیقات زیادی در رابطه با تاثیرات رابطه جنسی در مغز صورت گرفته است.

درختی هستم که شاخه هایم را به آغوش می گیرم 

که مبادا هوس کنند و بال در دل آسمان بگسترانند .


رودی هستم که رفتنم را به مرداب دلم می ریزم

که مبادا هوس کند و دل به دریا بزند  .


پرنده ای که هنوز میتواند بخواند اما نباید بخواند .

آوازم را در کلماتم حبس می کنم .



مرده ام پیش از آنکه بانگ مرگ مرا سر دهد زندگی ...


به من گفته اند دیگر مجاز به صرف حال نیستی . فعل بودن ات دیریست بعید شده است 

روح وحشی


احتمال صفر یعنی اینکه من دستم را ببرم توی کیسه ای که همه ی مهره هاش سیاهه و انتظار مهره ی سفید تو دستم داشته باشم  !

امید یعنی یک کار احمقانه برای گول زدن ذهن وقتی میدونی از مهره ی سفید هیچ خبری نیست .


چقدر خوبه که بپذیریم شکست خوردیم بی اونکه بگیم 

شکست یک تجربه است

هنوز هم امیدی هست

تا زندگی هست میشه تلاش کرد و امیدوار بود


چقدر خوبه که بتونیم آگاهانه دست از این مزخرفات برداریم .


 ! Just say I'm a loser and give up


روح وحشی

+ترجیح میدم یک لوزر باشم تا یک احمق خودفریب ! 


++احتمال صفر هم جزئی از دامنه ی مقادبر احتمالاته دیگه !

می ترسیم 

از اونی که هستیم 

چه از لحاظ اجتماعی و چه از لحاظ شخصیتی و جسمانی و روانشناختی و ...

از قضاوت مردم می ترسیم 

از اینکه بگن ...

وای چی بگم به ...

حالا در مورد من چه فکری می کنن ...

.

.

.

ما از خودمون میترسیم  

از اینکه بریم زیر سوال 

از اینکه بگیم خب من اینم دیگه !


پس دروغ میگیم

گنده گنده هاش رو به خودمون .

و کوچیک هاش رو به دیگران !

دروغ مثل اژدهای هزار سره 

مثل گوله برفی که وقتی پایین میاد شده یه کوه برف !

دروغ روان را بیمار و فاسد میکنه چون نمیذاره با ترس هامون روبرو بشیم . 

و این مانع بزرگی میشه سر راه ما .

سر راه !


ممکنه بگی : اگه راست بگم که کی هستم و چه میکنم اونوقت دیگران هزار فکر میکنن و هزار حرف میزنن و توی زندگیم دخالت میکنن و تشنج ایجاد میکنن و ...

آره همینطوره . اوضاع فرهنگ ما ایرانی ها بدجور خرابه . موافقم .

اما بدتر از اون خود ما هستیم که بوی گند فرهنگ مون ؛ لجنزاری که توش زندگی میکنیم دیگه به مشام ما بد نمیاد . بهش عادت کردیم .

اوضاع ما ایرانی ها خیلی وخیم ه . 

دروغ و ریا و تزویر

چشم هم چشمی

فضولی و قضاوت و دخالت

خودشیفتگی

ناآگاهی

کلاهبرداری 

رشوه دادن و گرفتن

ترس و ترس و ترس از همه چیز و همه کس ...


ما افتادیم توی گنداب و گذار ناممکن ...


روح وحشی

+از ته ته ته دل تلنگری به روح وحشی ...

شدیدا به حریم خصوصی معتقدم . سکوت میکنم . زندگی شخصیم را شخصی نگه میدارم و از حریم ام دفاع میکنم . وقتی حرف میزنم که خودم احساس کنم لازمه . دروغ به دیگران ...حداقل موارد . 

دروغ به خودم ...از سر ناآگاهی ، فکر کنم آمارش را دارم درمیارم .

+weeping meadow

prayer

Eleni Karaindrou


تقدیم به شما

لینک


وقتی این را میگیم دقیقا میریم همون را انجام میدیم !


انگار مغز دقیقا دستور عکسش را میگیره !


شایدم داستان چیز دیگه است . انکار تمایلی که ضد ارزش هست . 

 و غلبه ی تمایل ناخودآگاه بر خودآگاه !



روح وحشی

+هر چه پیش آید خوش آید .

دم لحظه گرم ...

تنهایی سخته . گاهی میشه پنجه ای روی گلوت ...

اما سخت تر از اون اینه که یه آدم بی ربط توی زندگیت باشه !


روح وحشی

+پنجه را به نرمی از روی گلوم بر میدارم . جای دردش را کمی با دستام التیام میدم . 

این نیز بگذرد ...


++بهار گیلان فوق العاده است . انگار که توی باغ پرندگانم :)

دخترِ جوانِ مو بوری، پذیرفت به من در خانه درسِ خصوصی بدهد، بی آنکه مدیره اش بویی ببرند. او گاهی وقتها از املا گفتن دست می کشید تا با آه های عمیق دلتنگی اش را آرام کند: بهم می گفت که تا سرحدِّ مرگ خسته است، که در تنهاییِ دردناکی زندگی می کند، که برای داشتنِ شوهرْ حاضر به پرداختنِ هر چیزی بوده، هرکی می خواهد باشد ...


وقتی شکایتهاش را به پدربزرگ گزارش می دادم، پدربزرگ ام می زد زیر خنده: او بسیار زشت تر از آن بود که مردی بخواهدش. من، نخندیدم: آیا می شد که کسی محکوم زاده شود؟


ژان پل سارتر / کلمات


 ‍ ▪️آندری تارکوفسکی

 

ــ و چاپلین کمدی است؟ نه، او چاپلین است، صاف و ساده، پدیده‌ای بی‌همتا، هرگز تکرارناشدنی. او اغراقی ناب است، و بیش از هر چیز ما را به حیرت وامی‌دارد، با حقیقتِ بازی قهرمانش در هر لحظه حضورش روی پرده. در مضحک‌ترین موقعیت، چاپلین کاملا طبیعی رفتار می‌کند، و به خاطر همین است که مفرح است. شخصیتش انگار توجهی به دنیای اغراق‌انگیز اطرافش و منطق غریبش ندارد. چاپلین چنان کلاسیک است، چنان به شخصه کامل است که گویی سیصد سال پیش درگذشته است. 

چه‌چیز می‌تواند مضحک‌تر و غیرمحتمل‌تر از شخصی باشد که به ناگاه شروع به خوردن می‌کند، همراه با اسپاگتی‌اش و نوار دستمالی که از سقف آویزان است؟ ولی با چاپلین این فعل زنده است و طبیعی. می‌دانیم که همه‌چیز ساختگی و اغراق شده است، ولی در اجرایش، اغراق، بسیار طبیعی و محتمل می‌نماید و در نتیجه باورپذیر است و بسیار مفرح. او بازی نمی‌کند. او آن موقعیت‌های ابلهانه را زندگی می‌کند و بخشی است از آن‌ها، همچون عضوی از بدن. 

@sahaja_yoga

' تن فروشی' در خیابان اصلی شهر

دامن‌اش را بالا کشید و فریاد زد:

من فقط تن خودم را می فروشم

تنها خودم و بس !

اما در همین خیابان میبینمشان

کسانی هستند که تنِ کوه و

تنِ دشت و، تنِ باغچه 

تنِ خورشید و باران را

فروخته و 

بدون شرمساری

بر روی کُرسی شرافت این سرزمین

نشسته اند!


شیرکو بی‌کس




 ترس از عشق، ترس از زندگی است و آنان که از عشق دوری می‌کنند، مردگانی بیش نیستند

آن‌ها که پسش می‌زنند بزرگترین بازنده‌های دنیا هستند...


برتراند راسل


اشک از دیدگانم

می رباید

تصویری

لرزان 

در خیال _شب 


روح وحشی



هنوز هم قرار نیست اتفاق خوبی برای خودم بیافته .


همچنان به خوشحالی _ اتفاق های خوبی که برای دیگران میافته ادامه میدم ...


No way


روح وحشی

+شاید دارم برای خودم عزاداری میکنم .

خودی که مرگ اش را دارم میبینم ...


++ هر چه که ناله میکنم

     گوش به من نمی کنی



مصیبت که روی می‌دهد، لابه‌لای درد و غم، رد پای خلاقیت هم پیدا می‌شود. در ماجرای سیلاب‌های اخیر، گروه داوطلبی به نام «گردش‌گری هیجانی هوف» از طریق «زیپ‌لاین» یا اتصال سیم بکسل و طناب از مسیر هوایی، بسیاری از گرفتارشدگان سیلاب را نجات دادند. 

آن‌ها پیش از این اقدام، با استفاده از تلگرام و سایر مسیرهای ارتباطی آن‌لاین، برای نجات محاصره شدگان در سیلاب اعلام آمادگی کرده و گفته بودند که می‌توانند با انجام عملیات «راپل» یا فرود از بالگرد در شرایط دشوار، عملیات «تیرول» و زیپ‌لاین و هم‌چنین نصب پل معلق موقت، کمک حال شهروندان و امدادگران دولتی و محلی باشند.


گروه گردش‌گری هیجانی هوف توسط «حسین کرم‌اللهی»، «عباس ملکی»، «رضا جم» و «رضا قوچیفر» از یک سال پیش پایه‌ریزی شد اما همکاری آن‌ها به سال‌ها قبل و تاسیس گروه کوه‌نوردی «کوچ» در خرم آباد برمی­گردد. 

اولین روزهای شروع بارندگی، استان لرستان در شرایط بی‌خبری درگیر سیلاب شد. به ندرت کسی در انتظار فاجعه بود. هم‌زمان با اوج گرفتن سیلاب، خبرهایی در مورد مفقود شدن چند گروه گردش‌گر در مسیر آبشار «شوی» یا «تله زنگ» منتشر شد که نگرانی‌هایی ایجاد کرد.


آبشار شوی یکی از هفت آبشار منحصر به فرد این استان است که همواره مورد توجه گردش‌گران بوده است. آن روز هم گردش‎گران بی‌آن که در انتظار وقوع باران‌های سیل‌آسا و بالا آمدن آب باشند، به دیدن آبشار رفته بودند که به نظر می‌رسید ارتباط‌‌‌شان قطع شده است. 

همان روز و با انتشار خبر گم شدن گردش‌گران مابین محلی‌ها، باشگاه هوف، کوه‌نوردان گروه کوچ و هیات کوه‎نوردی سپیددشت در قالب یک تیم واکنش سریع برای نجات جان گردش‌گران گرفتار شده راهی آبشار شوی شدند. اما زمانی که به آن‎جا رسیدند، خبر رسید که گردش‎گران از مسیر دیگری از مواضع خطر دور شده و به خانه‌هایشان برگشته‏ اند.


ولی قرار نبود سیلاب دست بردار باشد. برای همین هم آن‎ها به فکر تشکیل یک گروه واکنش سریع افتادند تا با عملیات تیرول و زیپ‎لاین در مناطق صعب‎العبور و محاصره شده‎ای که امکان امدادرسانی در آن‎جا وجود ندارد، مردم گرفتار و محاصره شده در سیل را از دل مهلکه نجات بدهند. 


امدادگران هوف با کمک طناب، تسمه و سیم بکسل، فقط در یک عملیات توانستند دو و نیم تن مواد غذایی را به روستاهای محاصره شده منتقل کنند. آن‌ها در این عملیات حدود ۴۰ نفر از محاصره شدگان را به ترتیب الویت از محاصره آب‌ها خارج کردند. 

«حسین گراب»، از اهالی روستای «رودبار کوهنانی» که برای فروش گوسفندانش از ده خارج شده و به روستای «مورانی» رفته بود، بی‌آن که بتواند چاره‌ای برای هجوم سیل پیدا کند، در محاصره آب گرفتار شد. 


گوسفندان حسین که همه دارایی او و خانواده‌‌اش بودند را آب برد و او ۷۲ ساعت بی‌آب و نان در محاصره آب‌ها ماند. می‌گوید با یک خانواده دیگر از همان روستا گرفتار شده و در شرایطی که نسبت به امکان امدادرسانی ناامید شده بودند، گروه امدادگران هوف نجات‌شان دادند.

«فرود» یکی دیگر از امدادگران محلی است. او دیده است که این گروه واکنش سریع با هم‌راهی هیات کوه‌نوردی ساکن در منطقه و هلیکوپترهای ارتش، با طناب به روستاهای محاصره شده پل ارتباطی زده و به مردمی که در دامنه سیل گرفتار شده بودند، غذا، پتو و لباس رسانده‌اند.

گروه هوف در ادامه امدادرسانی‌، توانستند گروه امداد گاز و هم‌چنین گروه اداره برق منطقه را با یک دستگاه جوش و تجهیزات مناسب برای تعمیر گاز و اتصال برق به روستای «پران پرویز» منتقل کنند.


هوف علاوه بر امدادگری، اقدام به جمع‎آوری کمک‌های غیر نقدی مردم هم کرد. از آن جا که مردم به افراد غیردولتی اعتماد بیش‎تری دارند، از این درخواست کمک استقبال کردند.

بخش دیگری از فعالیت این گروه، همکاری با تیپ ۶۵ «نوهد» ارتش بود. نیروهای ویژه هوابرد، معروف به «کلاه سبزها» که درگیر ترمیم لوله آب شیرین تخریب شده روستای «چم مهر» بودند، با کمک گروه هوف نسبت به جا به جایی لوله آب جایگزین و تجهیزات لازم برای تعمیر سیستم برق این روستا اقدام کردند.


این اولین حضور گروه هوف در جریان بلایای طبیعی نیست. امدادگران خودجوش این گروه آن روزها که تشکل‎شان را هنوز رسمی نکرده بودند، در جریان زلزله رودبار، سقوط هواپیما در خرم آباد و حادثه سقوط هواپیما در چهارمحال و بختیاری حضور داشتند. 

آن‎ها بعدها به این نتیجه رسیدند که اگر قرار است در جریان امداد و نجات به کمک مردم بشتابند، بهتر است یک پایگاه مشخص داشته باشند. کوه‌نوردان و ماجراجویان هوف در جریان زلزله سرپل ذهاب هم  ۲۰ روز متوالی در منطقه ویران شده ماندند، مسیرهای صعب العبور را شناسایی کردند و مردم را تنها نگذاشتند. 


حسین گراب با اشاره به این که ساکنان روستای رودبار کوهنانی با غافل‌گیری طبیعت، نیاز به امدادگرانِ باانگیزه دارند، می‌گوید: «من می‌دانم در برخی استان‌ها مثل خوزستان از قبل به مردم هشدار داده شده بود. اما در مورد سیلاب لرستان که حجم بارش‌ها بسیار بالا بود، هیچ پیش‌بینی و برنامه­ریزی قبلی وجود نداشت. به همین دلیل هم مردم به شدت غافل‌گیر شده و خیلی‌ها در محاصره مانده بودند. مردم روستاها از گرگرهای فرسوده برای عبور و مرور استفاده می‌کردند؛ گرگرهایی که هر لحظه ممکن بود منجر به یک فاجعه بشوند.»

به گفته حسین، در دور دوم سیلاب در استان لرستان، حدود ۹۰ درصد پل‌ها تخریب شدند و یک عده در سوی دیگر پل مانده بودند.


گروه هوف بعد از جمع آوری کمک‌های مردمی، مصمم شدند برای چندمین بار به قلب منطقه سیلاب بروند اما وسیله نقلیه مناسب امدادرسانی وجود نداشت. خودروهای مناسبی لازم بود تا جاده‌های سیلاب زده فرعی را رد کنند چون ارتباط جاده‌های اصلی به شهرهای پلدختر و خرم آباد در اثر سیل قطع شده بودند. آن‎ها پس از تهیه سه دستگاه خودرو مناسب، با تجهیزات لازم، یک نیسان حامل کمک‌های مردمی و با همراهی تیم کوه‎نوردی استان و تیم کوه‎نوردی کوچ راهی پلدختر شدند. این تیم به محض رسیدن به منطقه، به ساختمان جمعیت هلال احمر رفتند اما مردم ترسیده از گرسنگی، با هجوم به انبارهای هلال احمر، آن جا را تخلیه کرده بودند. آن‌ها سپس به مقر سپاه مراجعه می‌کنند.

حسین گراب در مورد تخریب انبار هلال احمر می‌گوید شاید اگر به مردم در زمان مناسب هشدار داده بودند، این همه وحشت و ترس ایجاد نشده بود.


او اضفه می‌کند:«نیروهای سپاه در یک سالن که از محل سیلاب دور بود، برای اسکان روستایی‌ها چادر زده بودند و به مردم می‌گفتند که برای سکونت به این سالن بروند اما متاسفانه تعداد چادرها نسبت به آن‌هایی که آواره شده بودند، بسیار محدود بود. من نشمردم اما تصور می‌کنم حدود ۵۰ یا ۶۰ چادر در آن جا بر پا شده بود که جواب‌گوی مردم نبودند.» 

به گفته او، اقدامات بسیاری از امدادگرانی که به آن‎جا رفته بودند، به دلیل نبود ستاد فرماندهی متمرکز، ناهماهنگ و بی‌هدف بوده است:«در واقع، انرژی خوبی بود که هدر می‌رفت. یا مسیر تلاش‎شان اشتباه بود و یا موازی کاری می‌کردند.»


گروه هوف در میان این ناهماهنگی‌ها، دنبال یک جای اسکان و مقر ثابت می‌گشتند و در نهایت با کمک رییس هیات کوه‌نوردی استان، در یک سالن در مقر دانشگاه آزاد به همراه تجهیزاتشان اسکان داده شدند. آن‌ها به محض جاگیری، اقدام به تشکیل کارگروه‌های متفاوت امدادرسانی کردند و برای چندمین بار با ایجاد ارتباط زیپ‌لاین، افراد سالمند، بیمار و ناتوان را از محل سیلاب بیرون بردند و روستاهای مورانی، «کیان آباد» و «کیاله» را به هم متصل کردند.


گروه هوف در صفحه تلگرام خود نوشته‌‌اند تا زمانی که شرایط مردم خرم آباد، شاهی‌وند، معمولان، ماسور، کوهدشت و سایر نقاط سیل زده بحرانی است، مردم آسیب دیده را رها نخواهند کرد و به قدر وسع‎شان در کمک به سیل زدگان تلاش می‌کنند. 

هوف در زبان لری به معنای «ترس و هیجان بیش از حد» است.



قلب ، مهمانخانه نیست که آدم‌ ها بیایند دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند... قلب، لانه‌ ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد..


قلب؟ راستش نمی دانم چیست ، اما این را می دانم که فقط جای آدمهای خیلی خوب است!


نادر ابراهیمی



+داش مشتی ها میگن : دل که کاروانسرا نیست بیان و برن !


++دل حرمت داره . اگر حرمت دل را شکستیم یعنی حرمت مهربانی و انسانیت را 

حرمت عشق را شکستیم .

و اگر چنین کرده ایم به نظرتون هنوز میتونیم به خودمون بگیم انسان ؟!



گاهی فیلم های خوبی از سینمای هند میبینم که عمدتا حول محور اخلاقیات هستند . 

هند بر خلاف فیلم های بالیوودی شدیدا در فقر به سر میبره . مهاتما گاندی کمک کرد که هند استقلال پیدا کنه اما با شیوه ی تفکر و زندگیش بر خلاف حرفهاش باعث شد فقر گسترش پیدا کنه .

پیام او ساده زیستی بود اما اتفاقی که امروزه افتاده دقیقا عکس اون هست .

فقری غیر انسانی و پر از عقده ی زندگی بالیوودی !


روح وحشی

+برای رهایی از پول باید ثروتمند بود .

یا پول زیاد یا روح غنی ! 


++چطور میشه به شکم و چشم گرسنه درس اخلاق داد ؟

فقر سراسر نکبت و منبع بیماری های روحی و روانیه .


+++ساده زیستی اصلا زندگی فقیرانه نیست .

پول اصلا بد و کثیف نیست .

پول ابزاری برای خوشبختی و آسایشه .

چیزی که کثیفه ذهن هاییه که برای بهره کشی از دیگران پول را کثیف اعلام میکنه .


++++آرزو میکنم اونقدر پولدار بشید که دیگه پول به چشم شما نیاد . 

قبل از حساب بانکی چاق و تپل باید ذهن ثروتمند اندیش داشته باشیم .

خوب زندگی کنیم بدون اینکه به چیزی و کسی آسیب بزنیم ! 

"بیگانه درون"



اغلب ما تصور می کنیم که آنچه رفتار و زندگی ما را اداره می‌کند تصمیم‌گیری های ماست. فکر می کنیم که ما برای روز و هفته و عمرمان آزادانه تصمیم می‌گیریم و بعد این تصمیمات را اجرا می کنیم. چنین تصوری به این دلیل است که از وجود قدرت های مافوقی بنام "پیش فرض ها" غافلیم. 


🔹 پیش فرض، تصوری است که در ذهن ما جا گرفته و همواره ما را به نوع خاصی از نگرش و رفتار وا می دارد. پیش فرض ها پیوسته در پس زمینه ذهن ما حضور دارند و احساسات و افکار ما را کنترل می کنند. آنها ارباب هایی هستند که در درون ما زندگی می کنند و فرمان آنها همواره حلقه ای بر گوش ماست. پیش فرض های ما نقشی اساسی در تعیین رفتار و نوع زندگی ما دارند با این حال خود آنها برای ما چنان مسلم و بدیهی هستند که کمتر به آنها توجه می کنیم.


🔹 مثلا پیش فرض بعضی از ما این است که "دنیا جای کار کردن و انجام وظیفه است" و لذا فکر می کنیم باید از صبح تا شب بی وقفه کار کنیم و شاید استثنائا تفریحی هم داشته باشیم. پیش فرض بعضی دیگر این است که "من مسوول رفع مشکلات همه  افراد خانواده ام هستم. هر مساله‌ای که روی بدهد منم که باید حلش کنم". پیش فرض بعضی این است که "من باید ایده آل و بی نقص باشم و سر زدن هر خطایی از من، گناهی نابخشودنی است". برخی دیگر هم فرض می کنند که این دیگران هستند که باید درباره بدی و خوبی رفتارهای آنان تصمیم بگیرند یا ارزش و بی ارزشی شان را تعیین کنند... 


🔹 پیش فرض ها عمدتا در کودکی از سوی محیط بر ذهن ما تلقین می شوند و با ابزار ترس و سرزنش به حکومت خود بر ما ادامه می دهند. به این ترتیب ما هیچ‌وقت به افکار و تصورات خود شک نمی کنیم و  فکر نمی کنیم که می توان به شکل دیگری هم زندگی کرد. پیش فرض ها به شکلی خاموش و ناشناخته بر ما حکومت می کنند و تا آخر عمر دنیای ما را در تنگنای تصورات خاصی، نگه می دارند. آنها مانع تغییر و باعث رنج و فشار هستند و از ما ربات هایی خودکار و مجبور می سازند. شناخت و نقد پیش فرض های خود یک گام بزرگ بسوی آرامش و آزادی است.


 (برگرفته از کتاب

 "بیگانه درون"

نوشته: ساسان حبیب وند)




@sahaja_yoga



+اشو از اینها بعنوان شرطی شدن یاد میکرده .


++قالب های ذهنی که فرهنگ و جامعه و خانواده و دین و ایسم ها برای ما ایجاد میکنند و میشن سیستم عامل ما !

چه خوب می شد اگر می شد از اینکه زنده ایم همیشه 

خوشحال باشیم .



اوریانا فالاچی


+من به گهگاهی گفتن اش هم راضی ام !!





امروز شبکه نمایش زنده باد زاپاتا را پخش کرد . مارلون براندو و آنتونی کویین ...

متاسفانه من به آخر فیلم محبوبم رسیدم . فیلمی که بارها دیده ام .

زاپاتا و جمعی از روستائیان محروم که زمین‌هایشان را از دست داده بودند به ملاقات رییس جمهور می‌روند و از اوضاع نابسامانشان شکایت می‌کنند. زاپاتای جوان وقتی بی‌تفاوتی رییس جمهور را می‌بیند لب به شکایت باز می‌کند. رییس جمهور هم که از شهامت و جرات او عصبانی شده بود، روی کاغذ دور اسم زاپاتا خط می‌کشد تا او را به خاطر بسپارد!

سرانجام بعد از مبارزات بی‌شمار، دهقانان به رهبری زاپاتا پیروز می‌‌شوند و حقشان را می‌گیرند و اینبار زاپاتای جوان بر جای همان رییس سابق می‌نشیند. بعد از مدتی اطرافیان زاپاتا و از جمله برادر او اسیر جاه و مقام و ریاست می‌شوند و از مردم فاصله می‌گیرند. باز هم تعدادی از دهقانان برای شکایت به ملاقات زاپاتا می‌روند. زاپاتا هم درست همانند آن رییس قبلی با وعده و وعیدهایی سعی می‌کند که آنها را برگرداند، اما جوانکی پر دل و جرات، همان فریادهای دیروز زاپاتا را بر سر او می‌کوبد. زاپاتا که از شجاعت و صراحت او عصبانی شده بود، اسمش را می‌پرسد و بر روی برگه کاغذ، دور اسم او خط ‌می‌کشد تا سر فرصت حقش را کف دستش بگذارد! و درست در همین لحظه یاد ماجرای خودش با رییس جمهور سابق می‌افتد. قلم را روی میز می‌گذارد و اسلحه‌اش بر می‌دارد و به همراه دهقانان برای احقاق حق آنها و کوتاه کردن دست مبارزان سابق و زورگویان جدید، از جمله برادرش از قصر خارج می‌شود…

برادر زاپاتا از آن دسته انقلابیونی بود که احساس می‌کرد مردم بخاطر سوابق و مبارزاتش به او بدهکارند! او خودش را ژنرال می‌دانست و به خودش حق می‌داد که بر مال و جان و ناموس مردم دست درازی کند و وقتی اعتراض زاپاتا را شنید سابقه مبارزاتی‌اش را به رخش کشید و گفت:«من هم مثل تو زحمت کشیدم. هر قدر که تو جنگیدی، من هم جنگیدم. اما الان باید از مردم ده گدایی کنم! من ژنرالم و مثل ژنرالها رفتار می‌کنم.»

و زاپاتای افسرده، وقتی حال و روز برادرش را دید در برابر مردم ساده روستایی چیزی برای گفتن نداشت جز اینکه:«شما همیشه دنبال رهبر ‌گشتین. دنبال آدمهایی قوی و بی‌عیب. همچین آدمی نیست. همه آدمها مثل خودتون عوض می‌شن!»




در جایی قبل از این حرف به کشاورزان میگه :


این زمین مال شماست

ولى باید نگهش دارید

اگه نگهش ندارید از دستتون درش میارن 

اگه شده جونتونو روش بذارید 

حتی جون بچه هاتون

دشمناتونو کوچیک نشمارید

برمیگردن

اگه خونه تون آتیش گرفت ،دوباره بسازید ، اگه خرمنتون و سوزوندن دوباره بکارید ، اگه بچه هاتون مردن دوباره بچه بیارید ، اگه شمارو از دره بیرون کردن برین تو دامنه کوه، ولی زندگی کنین !

شما همیشه دنبال رهبر گشتین 

دنبال آدمای قوی و بی عیب

همچین آدمی نیست 

آدما مثل خودتون عوض می شن 

هیچ رهبری غیر از خودتون نیست 

قوم نیرومند تنها نیرویی که همیشه باقى میمونه 




مُغالِطِه یا مَغلَطِه (به پارسی سره: دُژفرنود) دلیل آوردن اشتباه یا غیرمجاز برای استدلال است[۱] که از نظر علم منطق به یکی از دلایل زیر نادرست باشد:

  • نخست آنکه دست‌کم یکی از مقدمات گزاره نادرست باشد؛
  • دوم آنکه مقدمات گزاره، متضمن نتیجهٔ گزاره نباشد.

مغالطه جزئی از برهان است که به‌طور قابل اثباتی در منطق آن ایراد وجود دارد و بنابراین کلِ برهان را نامعتبر می‌سازد. مغالطه ممکن است برای وارونه کردنِ حقیقت(ها) به کار رود.

مغالطه‌گر کسی است که از روی استدلال نادرست به یک نتیجهٔ درست یا نادرست رسیده‌است و ممکن است آن نتیجه را برای نتیجه‌گیری‌های دیگری هم به کار گیرد. خلاصهٔ تعریف مغالطه – که از واژه عربی غلط مشتق شده‌است – استدلالی است که در آن فساد معنوی وجود داشته باشد، و تفاوت سَفسَطه‌گر با مَغلَطه‌گر در آن است که اولی نادانسته مرتکب اظهار برهان مبتلا به انحراف می‌شود و دومی دانسته و برپایهٔ اصول تغلیط به سوی استنتاج منطبق با مقصود خود می‌گراید.


منبع : ویکیپدیا


+در زمان روبرو شدن با مغالطه گر و سفسطه گر بهترین واکنش سکوت است .

بهتر است وارد بازی اینان نشویم مگر اینکه وقت و انرژی اضافی داریم .

من که ندارم !


++


 چونک با کودک سر و کارم فتاد

هم زبان کودکی باید گشاد 

آدم‌ هایی که ما را رنج می ‌دهند ، خیلی اوقات رنج ‌کشیده‌ هایی هستند که از زخم ‌های خودشان نتوانستند عبور کنند .


اروین یالوم


+رنج ها میتوانند از جانب بیرون باشند اما بزرگترین رنج ها را خودمان به خودمان می دهیم !

رنج هایی زاده ی رفتارمان

رنج هایی زاده ی ذهن بیمارمان

رنج هایی برای تنبیه خودمان

رنج هایی برای انتقام

و ...


++مدتی است دچار عزیزی هستیم که سخت رنج مان می دهد . شاید دلیلش همین باشد . نتوانسته است از رنج هایش عبور کند .

سعی میکنیم درک اش کنیم . اما زخم هایی که به ما می زند زخم های قدیمی را از خواب زمستانی بیدار میکند . زخم ها دست به دست می دهند و چه چیز میتواند جلوی قدرت ویرا کننده ی اتحاد زخم ها را بگیرد .

رنجشی سخت در ما متولد میشود چونان سدی میشود جلوی راه درک کردن رنجی که او از آن عبور نکرده ...



ما از نسل مردهایی هستیم که زن‌ ها بزرگمون کردن اما نمی ‌دونم آیا زنی وجود داره که بتونه با ماها کنار بیاد ؟


ما روی صندلیهای ردیف جلویی نشستیم و داریم به نمایش عظیم عذاب دادن همدیگه نگاه می‌ کنیم. همه دنبال این هستیم که به آرامش روحی برسیم. عموما کسی به آدم گوش نمی ‌ده ، فقط منتظرن نوبت صحبت کردن خودشون برسه ، ولی وقتی که مردم فکر می ‌کنن که داری می ‌میری تازه اونوقت شروع می‌ کنن به حرفات گوش کنن ...

فیلم ‏Fight Club 


+مدام با خودم میگم هی گوش کن ببین دیگران دارند چی میگن . تو که خودت میدونی چی توی چنته اته !


++اسم پست را اسم فیلمی گذاشتم که دیالوگ مال اونه .

.LIFE IS A BIG FIGHT CLUB

?ISN'T IT



روح وحشی



کدام را ترجیح میدهیم ؟!




سالهاست یکسری نقیصه هایی نه چندان کوچک را در میان مردم کشور گل و بلبل و باستانی خودم میبینم که در ینگه دنیا ندیده ام  .

نه اینکه خودم به این مشکل آلوده نباشم . نه ! که اگر آلوده نبودم اساسا متوجه اش نمیشدم !

پس با فرض اینکه خودم را مبرا نمی دانم مرا بخوانید .


وقتی پای بحث و گفتگو بویژه با افراد کتابخوان و با تحصیلات آکادمیک قابل قبولی مینشینم دو حس غلیظ بر من غلبه میکند :


- خوشا به حالشان عجب حافظه ای دارند ! 

-چرا ورودی و خروجی اینقدر شبیه هستند ؟ !


خب از شما چه پنهان که سوال دوم من نشات گرفته از وجد و غبطه ی اولی است . خوشبختانه و گاهی شوربختانه من حافطه ی چندان خوبی ندارم . عجیب به طوطی حسودی ام میشود ! 

وقتی نقصی در جایی از وجودت داشته باشی و در عین حال شور و شوق آموختن و سوالات_ وجودی در جان ات فوران کند حتما راهی برای جبران پیدا میکنی . من هم که چیز چندانی در حافظه ام نمی ماند و کلیت ماجرا میشد آنچه فهمیده ام راهی نداشتم جز آن که خودم شخصا مسائل را تحلیل کنم . یک اتفاق کاملا ناخودآگاه . فارغ از کلیشه ها و دیکته های کلمات در آنچه خوانده و شنیده بودم با موضوعات کلنجار می رفتم ...

به مرور ذهن تحلیلگری پیدا کردم که خروجی کاملا فرآوری شده ای داشت . ذهنی که همه را از موافق تا مخالف یک جور می دید : دیتایی که باید تحلیل شود نه قضاوت !

قطعا نواقصی بود و هست . اما روند صعودی بود .

من به این وضع عادت کرده بودم برای همین وقتی با فرد اهل مطالعه و علاقمندی روبرو میشدم و می دیدم و می شنیدم چگونه مباحث سخت فلسفی و روانشناسی و عرفانی را مطرح میکند و با طمطراق از قول فلان و بهمان فیلسوف و محقق و عارف حرف میزند کاملا مات و مبهوت میشدم .

اول به حافظه اش غبطه میخوردم و بعد آهی میکشیدم از ته دل که آخر چرا ؟!


جایی خواندم که فلسفه در مدارس فرانسه از همان ابتدا تدریس میشود تا روح چون و چرا کردن در پدیده ها را در کالبد دانش آموزان بدمند و آنان بیاموزند که هر چیزی را زیر سوال ببرند و هیچ چیز را بسادگی نپذیرند !

اما در کشور گل و بلبل ما که مهد فلسفه و عرفان نیز بوده حتی اغلب تحصبلکرده های فلسفه و روانشناسی جز تقلید از طوطی شکر شکن کاری نمی کنند !

من نه ادعایی دارم و نه خواهم داشت مگر اینکه بگویم همیشه یک نوآموزم اما با افتخار به خودم اجازه میدهم تا با تمام فلاسفه و روانشناسان و محققان در حد ذهن و سواد و توانم چون و چرا کنم !


هیچ نام پر زرق و برقی آنقدر تن ام را نمیلرزاند تا مانعی باشد برای روندی که پیش گرفته ام  زیرا خروجی من متعلق به خود من است اگرچه مواد اولیه اش از صدقه سر آنان باشد .

پس با افتخار نظراتم را هر چند ناقص و ناکامل و حتی اشتباه را بیان میکنم و منتظر نقدهای تحلیلگرانه هستم زیرا بر این باورم که هیچ چیز مطلقی وجود ندارد !



روح وحشی

+ادامه دارد ...


توضیح :


هر چند در پست های مربوط به مبحث لزوم تنهایی برای انسان امروز ، موکدا نوشته ام که انسان اجتماعی است و چندین واژگان کلیدی این وبلاگ را نیز به موضوع روابط اختصاص داده ام ولی به نظرم امد که بد نیست که توضیحی کوتاه هم در پستی جداگانه در این باب بدهم .


صحبت از تنهایی در این بلاگ ،  حرف از یک تنهایی خوب و فعال است . تنهایی که بالندگی را موجب شود و نه تارک دنیا شدن را !


پس _ساعت ها زیستن در شلوغی و اشتغال به فعالیت های معیشتی ، ما بعنوان موجودی به نام انسان که ویژگی ها و توانمندی ها و بالطبع نیازهای خاصی نیز داریم "باید" ساعت یا ساعاتی را به خود اختصاص دهیم . و این تحقق نمی یابد مگر با آشتی با خود و تنهایی  !


تنهایی به معنای تنهایی جسمانی در یک فضای بسته یا باز نیست .

تنهایی یعنی روبرو شدن با خود و فارغ از آلودگی های بیرون .

در آینه ی تنهایی میتوانیم بودنمان را حس کنیم . نیازهای روحی و روانی مان را دریابیم .

جان ما هرگز به درستی در شلوغی تغذیه نمیشود . ما به جان مان خودمان را بدهکاریم ...


روح وحشی

+آشتی با تنهایی مرگ حس تنهایی را به همراه خواهد داشت .

چقدر درد ناک است این مشکل که همیشه برای فرار از دست یک آدم

به آدم دیگری پناه برده ایم .

اعتیاد به آدمها بدترین نوع اعتیاد است !


ریچارد یاتس


+هیچ وقت کسی نمیتواند حالمان را خوب کند اگر نیاموخته باشیم که قبل از آن خودمان حال خودمان را خوب کنیم .

آدم ها حالشان کلهم خراب است . آن وقت تو از این چاله میپری توی آن چاه !!!


++و این اشتباهی است که همه ی ما حداقل یک بار دچار ویروس اش شده ایم . ویروس اعتیاد به آدم ها . بعضی زود خلاص میشوند و بعضی با نشئگی و خماری اش حسابی حال میکنند !


بازم صبح چشم هامو با سردرد باز کردم . 
سردرد سحرگاهی خیلی بده . کلا روزت را خراب میکنه . 
بدتر از اون اینه که همسایه بغلی بتن ریزی داشته باشه و چند ساعت صدا و دود مخلوط کن بتن زیر پنجره مستفیض ات کنه .
شانس که نداریم !

روح وحشی
+نمیدونم چه حکمتیه که بلایا یک دفعه روی سرت نازل میشن .

++از هر ترفندی بجز دارو استفاده کردم بیفایده بود . 

+++طفلی خر که اینهمه کاربرد داره . کم زحمتش میدیم ...

کاش بجای داشتن شانس خر ؛ خرشانس بودم !