صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو




امروز شبکه نمایش زنده باد زاپاتا را پخش کرد . مارلون براندو و آنتونی کویین ...

متاسفانه من به آخر فیلم محبوبم رسیدم . فیلمی که بارها دیده ام .

زاپاتا و جمعی از روستائیان محروم که زمین‌هایشان را از دست داده بودند به ملاقات رییس جمهور می‌روند و از اوضاع نابسامانشان شکایت می‌کنند. زاپاتای جوان وقتی بی‌تفاوتی رییس جمهور را می‌بیند لب به شکایت باز می‌کند. رییس جمهور هم که از شهامت و جرات او عصبانی شده بود، روی کاغذ دور اسم زاپاتا خط می‌کشد تا او را به خاطر بسپارد!

سرانجام بعد از مبارزات بی‌شمار، دهقانان به رهبری زاپاتا پیروز می‌‌شوند و حقشان را می‌گیرند و اینبار زاپاتای جوان بر جای همان رییس سابق می‌نشیند. بعد از مدتی اطرافیان زاپاتا و از جمله برادر او اسیر جاه و مقام و ریاست می‌شوند و از مردم فاصله می‌گیرند. باز هم تعدادی از دهقانان برای شکایت به ملاقات زاپاتا می‌روند. زاپاتا هم درست همانند آن رییس قبلی با وعده و وعیدهایی سعی می‌کند که آنها را برگرداند، اما جوانکی پر دل و جرات، همان فریادهای دیروز زاپاتا را بر سر او می‌کوبد. زاپاتا که از شجاعت و صراحت او عصبانی شده بود، اسمش را می‌پرسد و بر روی برگه کاغذ، دور اسم او خط ‌می‌کشد تا سر فرصت حقش را کف دستش بگذارد! و درست در همین لحظه یاد ماجرای خودش با رییس جمهور سابق می‌افتد. قلم را روی میز می‌گذارد و اسلحه‌اش بر می‌دارد و به همراه دهقانان برای احقاق حق آنها و کوتاه کردن دست مبارزان سابق و زورگویان جدید، از جمله برادرش از قصر خارج می‌شود…

برادر زاپاتا از آن دسته انقلابیونی بود که احساس می‌کرد مردم بخاطر سوابق و مبارزاتش به او بدهکارند! او خودش را ژنرال می‌دانست و به خودش حق می‌داد که بر مال و جان و ناموس مردم دست درازی کند و وقتی اعتراض زاپاتا را شنید سابقه مبارزاتی‌اش را به رخش کشید و گفت:«من هم مثل تو زحمت کشیدم. هر قدر که تو جنگیدی، من هم جنگیدم. اما الان باید از مردم ده گدایی کنم! من ژنرالم و مثل ژنرالها رفتار می‌کنم.»

و زاپاتای افسرده، وقتی حال و روز برادرش را دید در برابر مردم ساده روستایی چیزی برای گفتن نداشت جز اینکه:«شما همیشه دنبال رهبر ‌گشتین. دنبال آدمهایی قوی و بی‌عیب. همچین آدمی نیست. همه آدمها مثل خودتون عوض می‌شن!»




در جایی قبل از این حرف به کشاورزان میگه :


این زمین مال شماست

ولى باید نگهش دارید

اگه نگهش ندارید از دستتون درش میارن 

اگه شده جونتونو روش بذارید 

حتی جون بچه هاتون

دشمناتونو کوچیک نشمارید

برمیگردن

اگه خونه تون آتیش گرفت ،دوباره بسازید ، اگه خرمنتون و سوزوندن دوباره بکارید ، اگه بچه هاتون مردن دوباره بچه بیارید ، اگه شمارو از دره بیرون کردن برین تو دامنه کوه، ولی زندگی کنین !

شما همیشه دنبال رهبر گشتین 

دنبال آدمای قوی و بی عیب

همچین آدمی نیست 

آدما مثل خودتون عوض می شن 

هیچ رهبری غیر از خودتون نیست 

قوم نیرومند تنها نیرویی که همیشه باقى میمونه 




نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی