صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۸۷ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است


بهش سلام کردم . جواب نداد !

براش شکلک درآوردم . نخندید !

نوازشش کردم . هیچی نگفت !

قلقلکش دادم . ریسه نرفت !

براش چای آوردم . نخورد !


دست گذاشتم روی شونه اش و گفتم هی حواست انگار به من نیست !

افتاد ...

...


روح وحشی

+بهش دست نزن . پوسیده !

تزئینی ه ... 

‍ 


 آفرینندهٔ جهان  چون به خلقت زن رسید دید آنچه مصالح سفت و سخت برای خلقت آدمی لازم است در کار آفرینش مرد به کار رفته و دیگر چیزی نمانده. در کار خود واله گشت و پس از اندیشهٔ بسیار چنین کرد: گِردیِ عارض از ماه، و تراش تن از پیچک، و چسبندگی از پاپیتال، و لرزش اندام از گیاه، و نازکی از نی، و شکوفایی از گل، و سبکی از برگ، و پیچ و تاب از خرطوم پیل، و چشم از غزال، و نیش نگاه از زنبور عسل، و شادی از نیزهٔ نور خورشید، و گریه از ابر، و سبکسری از نسیم، و بزدلی از خرگوش، و غرور از طاووس، و نرمی آغوش از طوطی، و سختی از خاره، و شیرینی از انگبین، و سنگدلی از پلنگ، و گرمی از آتش، و سردی از برف، و پرگویی از زاغ، و زاری از فاخته، و دورویی از لک‌لک، و وفا از مرغابی نر گرفت و به هم سرشت و از او زن ساخت و به مردش سپرد.


پس از هفته‌ای مرد نزد خدا آمد و گفت: 

«خدایا! این موجودی که به من داده‌ای زندگی را بر من تباه کرده. پیشه‌اش پرگویی است. هیچ‌گاه مرا به حال خود وانمی‌گذارد، آزارم می‌دهد، می‌خواهد همیشه نوازشش کنم، می‌خواهد همیشه سرگرمش سازم، بیخود می‌گرید، تنها کارش بی‌کاری است. آمده‌ام اورا پس بدهم، زیرا زندگی با او برایم امکان‌پذیر نیست. او را از من بازستان.»


خدا گفت: «باشد.» و زن را پس گرفت.


پس از هفته‌ای دیگر دوباره مرد نزد خدا شد و گفت: «خداوندا! می‌بینم از زمانی که او را به تو پس داده‌ام تنهای تنها شده‌ام به یاد می آورم چگونه برایم آواز می‌خواند و می‌رقصید، از گوشهٔ چشم به من می‌نگریست، با من بازی می‌کرد و به تنم می‌چسبید. خنده‌اش گوش‌نواز بود، تنش خرم، و دیدارش دل‌نواز. او را به من باز پس ده.»


خداوند گفت: «باشد.» و زن را به او پس داد.


پس از سه روز، دیگر بار مرد نزد خدا شد و گفت: «خدایا! نمی‌دانم چگونه است، اما من به این نتیجه رسیده‌ام که زحمت او بیش از رحمت اوست. پس کرم کن و او را از من باز پس گیر.»


خدا گفت: «دور شو! هر چه گفتی بس است! برو با او بساز.»


مرد گفت: «اما با او زندگی نتوانم کرد!»


خدا گفت: «بی او هم زندگی نتوانی کرد!» 


آن‌گاه به مرد پشت کرد و دنبال کار خود رفت.


 مرد گفت: «چه بایدم کرد؟ نه با او توانم زیست، نه بی او!»


 داستان کهن هندی

■ برگردان صادق چوبک




خیلی ازما امشب به دلایل مختلف مجبوریم سفره ی یلدا را درتنهایی پهن کنیم .

یک قاچ هندونه

یک پیاله انار

یک بشقاب میوه

یک پیاله آجیل یلدا 

و ...

همه چی یک و تک ...

اینم یه جورشه . چاره چیه ؟!


اکران خصوصی شب یلدا به همه ی اونایی که از سر اجبار یا انتخاب تنها هستند خوش بگذره .


روح وحشی

+تنها موندی با خودت 


چون طلای ناب مرا بی منت از خاکم بکن

یک شبی را عاشقانه از هوس پاکم بکن

هر نگاهت موجی بر هر تخته سنگ پیکرم

پرتلاطم تر ز پیشم. غرق امواجم بکن

بی منت از خاکم بکن

از هوس پاکم بکن

غرق امواجم بکن…


میپسندم بازوانت را به دور شانه ام

اول کارم هنوز. فکر سرانجامم بکن

با تو من در شب خیال دیگری دارم به سر

همچو شبگردی مرا از خواب بیدارم بکن


بی منت از خاکم بکن

از هوس پاکم بکن

غرق امواجم بکن

فکر سرانجامم بکن

از خواب بیدارم بکن…


دوست دارم همچو پیچک بر سر و پای تو پیچم

باز امشب چون گل وحشی شدم. رامم بکن

شبنمی شو. بوسه بر گلبرگ اندامم بزن

بوسه بارانم بکن. بی تاب بی تابم بکن

بخت و قسمت را بگو دستی به دست هم دهند

دست به دستم ده. کنار سایه ات خوابم بکن


بی منت از خاکم بکن

از هوس پاکم بکن

غرق امواجم بکن

فکر سرانجامم بکن

چون گل وحشی شدم.رامم بکن

بی تاب بی تابم بکن

در کنار سایه ات خوابم بکن


دانلود


وقتش رسیده که بزرگ بشی ؟!

پدر و مادر خودت باشی؟!

مسئولیت زندگیت را بپذیری ؟!

مسئولیت چیزی که دقیقا الان هستی بپذیری ؟!


اهل شاد کردن خودت هستی یا منتظری دیگران برات شادی مهیا کنن؟

از تنهایی میتونی لذت ببری ؟

بلدی یه چای یا قهوه درست کنی و با یه تکه شیرینی یا کاکائو جشن بگیری ؟!

میتونی از قدم زدن روی برگ های پاییز و تنهایی کافی شاپ و رستوران رفتن لذت ببری ؟

اونقدر بالغ شدی که همونطور که به خودت احترام میذاری و هوای خودت را داری به حقوق دیگران هم احترام بذاری ؟!

میتونی قربانی نباشی و حس قربانی بودن نداشته باشی ؟!

میتونی بجای سرزنش و انتقاد دیگران اونها را درک کنی و همدلی کنی ؟!

و خیلی سوالات دیگه که باید از خودمون بپرسیم تا بفهمیم بلدیم پدر و مادر خودمون باشیم ؟!

که اگر بلد نباشیم یعنی هنوز بچه ای نابالغیم و باید بزرگ بشیم !

یعنی هنوز وقت شوهر کردن و زن گرفتن مون نیست .

یعنی هنوز آماده ی پدر یا مادر شدن نیستیم .

یعنی نیاز به کمک یه مشاور متبحر داریم ...



روح وحشی 

+ققنوس باش و از میان آتش برخیز !


خانم مهناز افشار یک پست ویدئویی اینستاگرامی در مورد جلوگیری از مرگ و میر بر اثر اوردوز ارسال کردند که من را یاد صحنه ای انداخت که سال ها پیش از پنجره ی یک هتل در فرانکفورت فیلمبرداری کردم .

شاید خیلی از شما مطلع باشید . در کشورهای پیشرفته مراکز شبانه روزی هست که به معتادان به مواد مخدر و الکل خدمات اورژانس پزشکی ارائه می کنه . مرگ بر اثر اوردوز موردی هست که بسیاری از افراد بخصوص نوجوانان و جوانان را تهدید می کنه .

به هر حال چهره ی زشت اعتیاد وجود داره . در کنار مبارزه با اعتیاد و فروش مواد مخدر باید خدماتی از قبیل ارائه ی سرنگ مجانی در داروخانه . ارائه ی خدمات اورژانسی توسط 115 و بیمارستان ها و درمانگاه ها ...و مهمتر از همه فرهنگ سازی و دادن اطلاعات کافی به جامعه پیوسته انجام بشه .

مردم باید بفهمند که اعتیاد نه جرم هست و نه گناه . اعتیاد یک بلا و بیماری خانمانسوز هست که اگر خانواده و جامعه و دولت نسبت به اون نگاه و رویکرد صحیحی نداشته باشند فاجعه بار میشه .


چند سال پیش صحنه ای دیدم که هنوز فراموش نکردم . یک نوجوان اوردوز کرده و کنار پارک افتاده بود. مردم به یک مرکز پزشکی زنگ زدند . متاسفانه برخلاف قسم و اخلاق پزشکی و با نگاه عوام با این نوجوان در حال مرگ برخورد شد . دوست ندارم بیشتر بنویسم ...

جامعه ای که معضل بزرگی بنام کاهش نرخ سن اعتیاد داره و دولت هم به اون معترف هست . جامعه ای که مواد مخدر براحتی در دسترس نوجوانان و جوانان هست .آیا نباید مردم سعی کنند آگاهانه تر برخورد کنند ؟

 والدین باید اطلاعات به روزی در مورد انواع مواد مخدر داشته باشند .

باید علائم یک فرد معتاد را بشناسند.

باید روحیه نوجوانان خودشون را بشناسند .

باید یادشون بیاد که نوجوان 



فرد معتاد نیاز به کمک داره . مغزش درست کار نمیکنه . همه ی دنیا و زندگیش میشه مواد . چرا ؟ چون مغزش بهش فرمان میده !

وقتش نیست که مثل مجرم و مقصر و گناهکار بهش نگاه کرد .

فرد معتاد یک بیماره و باید به بیمار کمک کرد !!


روح وحشی


+خانم افشار به دادسرا احضار شدند .

++اطلاعات در مورد نالوکسان در ویکی پدیا در دسترس هست .

+++اگر انگلیسی می دانید خودتان تحقیق کنید . این دارو در طرح Take home در اروپا اجرا میشود . در کانادا و آمریکا هم بدون نسخه فروخته میشود .


اینجا بخوانید :


ر اروپا طرح "نالوکسان-در-خانه"Take Home Naloxone-THN چند سالی است که به اجرا در آمده و مرکز کنترل مواد و اعتیاد اتحادیه اروپا در گزارش سال ۲۰۱۷ خود تاثیر این طرح در کاهش مرگ و میرهای ناشی از اوردوز را مثبت ارزیابی کرده است.

در آمریکا، همه ایالت‌های این کشور به غیر از هاوایی، آموزش همگانی و توزیع بدون نسخه پزشک نالوکسان را قانونی اعلام کرده‌اند.

در بسیاری از این نقاط، همچنین قوانینی به تصویب رسیده که اصطلاحا به آنها "قانون سامری نیکو" اطلاق می‌شود و به موجب آن رهگذاران و کسانی که به قصد کمک به قربانیان اوردوز خدمات پیش اورژانس یا پیش بیمارستانی چون تزریق آمپول را انجام می‌دهند از حمایت قانونی برخوردار می‌شوند و حتی در صورت وارد کردن صدمات جسمی به فرد قربانی، از پیگرد قضایی مصون شده‌اند.


هر آدمی ارزش غضب و قهر و خشم ندارد .


آدم هایی آنقدر کوچک که بهتر است پشت یک در بگذاری شان و فراموششان کنی .

اینها ارزش حمل شدن ندارند . حتی بصورت دلخوری و ...

از اینها باید گذشت چرا که قبلا خودشان با خودشان چنین کرده اند .


بیتفاوتی بهترین درسی است که به اینان می توان داد !


روح وحشی



فقر :مادامی که ذهن درگیر مبارزه با فقر و یافتن راههای گذران زندگیست و به معنای دیگر برده ی پول است  اندیشیدن و تفکر راهی به دنیای او ندارد .
*ثروت : آنسوی دیگر سکه ؛ مادامی که همه دغدغه ی زندگی و ذهن میشود اندوختن مال و ثروت و به معنای دیگر برده ی پول است اندیشیدن و انسانیت راهی به دنیای او ندارد .
پول و اشیا ؛ ابزاری برای زیستن در دنیای امروز هستند.
ابزاری که در خدمت تمام انسان ها باید باشد .
نه در خدمت عده ای و نه انسان در خدمت آنها !


* منظورم پول پرستی افراطیست .

با پول مخالف نیستم . 

با اسیر پول بودن مخالفم.

چه بگیم اه اه

چه بگیم میمیرم براش 


روح وحشی

✔ اگر چیزی خارج از قاعده گران شود !


در جوامع متمدن :

مردم خردمندانه آن را تحریم میکنند


در جوامع عصبی :

مردم وحشیانه شورش میکنند


ودر جوامع احساساتی :

مردم حریصانه میخرند و انبار میکنند 


بعید میدانم در تاریخ چندهزارساله بشریت هیچکس به دلیل نخوردن #پسته در شب یلدا از دنیا رفته باشد ، آجیل نه کسی را سیر میکند و نه کسی از نخوردنش دچار سوءهاضمه میشود پس میتوانیم به جای اینکه در صف‌های طولانی بایستیم تا پستۀ کیلویی ٢۵٠ هزارتومانی را به خانه ببریم خشکبار نخریم و به مهمانانمان بگوییم که : نه از سر نداری و فقر بلکه به خاطر اعتراض به گرانی بی‌قاعده آن را نخریدیم چون ما بخشی از همین جامعه هستیم و قرار نیست هر طور که خواستند با ما رفتار کنند و اجناس‌شان را به هر قیمتی که تحمیل کردند بخریم !!

شنیدید که میگن با ترس ات روبرو شو ؟!


اگر با ترس ات روبرو شدی و پیش رفتی پس یعنی شجاعی !




انجی توماس: شجاعت به معنی نترسیدن نیست. شجاعت یعنی با این که ترسیده ‌ایی ، به پیش بروی ...



روح وحشی

+منم خیلی وقت ها می ترسم . سعی میکنم با ترسم روبرو بشم .

یعنی دقیقا با چیزی که ازش میترسم وارد چالش میشم .

هیولا که نیست 😉

++جدیدا دنبال یه حرکت هستم که بدجوری ازش میترسم اما چون لازمه دارم سعی میکنم انجامش بدم . حرکت بهتر از گندیدنه . ما رودیم نه مرداب !



وقتی حداقل حقوق کارگران یک م و صدوبیسته حدودا ...

وقتی چندین ماهه که خیلی از کارگران حقوق نگرفته اند ...

وقتی تعدیل نیرو و اخراج شده یک چیز عادی ...

وقتی در این اوضاع و احوال بنز cl با روکش مخمل و الماس وارد میشود ...

وقتی یک قصر روی زمین های دولتی بالای تهران ساخته میشود ...

وقتی بچه ی بچه ی بچه ی ...فلانی در فلان مدرسه و دانشگاه اروپایی و آمریکایی زور میزند تا مدرک بگیرد ...

وقتی پسر خاله پسر عمومی دختر دایی نوه عمهی خاله بلقیس پول ندارد قسط شهریه ی دانش آموز المپیادی را بدهد ...

وقتی و وقتی و وقتی ها ...

دیگر حرف از شکاف طبقاتی معنا ندارد .

این شکاف نیست . دره است .

دره ای که کم کم همه ی ما از ما بدتران را میبلعد !


روح وحشی 

+تا حالا بچه هاش گوشت نخوردن .

++ میگفت میدونی چند وقته لب به برنج نزدیم ؟!

+++دیگه نمیشه نون و پنیر هم خورد . ما به همین نون بربری خالی هم راضی هستیم ...


یاد دکتر حسابی افتادم . وقتی در کودکی نان خشک در آب میزدند و میخوردند . آن زمان فاصله ها واقعا درز و شکاف بود . میشد با نان خشک هم پرش کرد !!!



اونجاست که در عین غرق بودن در آغوش کمال اطمینان ، برسی به اینکه به هرچی باور و اعتقاد و اعتماد و اطمینان داشتی همه ویران شده و زیر یک علامت سوال بزرگ رفته !

ناگهان ببینی زکی ! اونی که یقین میپنداشتی عین شک از آب در آمده !


حقیقت شده مجاز

مجاز شده حقیقت

حقیقت و مجاز هم کشک و دوغ !


اینجاست که حسابی حالت جا میاد .

یک زلزله ی 10 ریشتری به عمق هسته ی سلول هات ! مغز استخوان که کلا متلاشی !!



روح وحشی

+ققنوس شدن سخته اما ناممکن نیست .

از میان آتش برخیز ..

نه یک بار نه 10 بار بلکه هم هزار بار ....



گاهی تصمیم میگیری که حریم تنهایی خودت را بشکنی و کسی را وارد آن کنی و نامش را دوست بگذاری .
حواست باشد که او ارزشش را داشته باشد .
تنهایی ارزشمند است . دوستی را انتخاب کن که از تنهایی ات ارزشمند تر باشد !

بهترین دوست کسی است که به تو بسیار بیاموزاند .
با تو نه تنها یک رنگ بلکه صمیمی باشد .
به رشد و تعالی تو کمک کند و بودنش بودن ات را تشدید کند .
دوست خوب به تنهایی تو ؛ به حریم تو و به خواسته های تو احترام میگذارد و اگر رفتن اش بودن تو را مکرر کند بسادگی خواهد رفت .
دوست خوب یک همراه است و نه یک مزاحم که به روزها و ساعت هایت وقت و بی وقت و پر توقع آویزان باشد ...

دوست خوبی باشیم ...

روح وحشی

✅ دقیقا از چه چیز مرگ می ترسید؟ – اروین د. یالوم


از بیشتر مراجعه کنندگانم می پرسم: «دقیقا از چه چیز مرگ می ترسید؟»


پاسخ های مختلفی که به این پرسش می دهند، غالبا به درمان سرعت می بخشد. وقتی که از جولیا (یکی از مراجعین) پرسیدم: «چرا مرگ اینقدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را می ترساند؟» فورا پاسخ داد:


«همه کارهایی که انجام نداده ام.» پاسخ جولیا به جانمایه ای اشاره می کند که برای همه آنهایی که به مرگ می اندیشند یا با آن روبرو می شوند اهمیت دارد:


رابطه دو جانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نزیسته.

به عبارت دیگر، هر چه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربه کامل زندگی هر چه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید. نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیانکرده است: «زندگیت را به کمال برسان و بموقع بمیر.» همانطور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تأکید کرده است: «برای مرگ چیزی جز قلعه ای ویران به جای نگذار» و سارتر در زندگینامه اش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک می شوم … و یقین داشتم که آخرین تپش های قلبم در آخرین صفحه های کارم ثبت می شود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت».


خیره به خورشید نگریستن

اروین یالوم

 به دنبال حواس‌پرتی می‌گردم - فردین علیخواه


🔸 گریز (escapism) یکی از مفاهیم مطالعات فرهنگی است و به معنای آن است که وقتی ما با واقعیتی ناخوشایند مواجه می‌شویم به دنبال حواس‌پرتی می‌رویم. درواقع آنچه در «گریز» رخ می‌دهد استقبال خودخواستۀ فرد از حواس‌پرتی است تا شاید به این طریق بتواند ساعت‌ها یا روزهایی خود را ازنظر جسمی و ذهنی از آن واقعیت ناخوشایند دور کند. در موضوع گریز، دو موقعیت « گریز از » و « گریز به » وجود دارد. افراد مختلف معمولاً گریزگاه خود را می‌جویند. برای مثال زن‌وشوهری که اختلافات جدی دارند ولی هر دو ساعت‌ها چشمانشان را به صفحه‌نمایش تلفن همراه می‌دوزند تا ذهن خود را از مشکل اصلی دور کنند، مردی که همسرش به او خیانت کرده است و برای کنار آمدن با این بحران مدام می‌نوشد تا از واقعیت به خیال کوچ نماید، زنی که نشانه‌هایی از خیانت را در همسرش دیده است و ذهن پرآشوب خود را مدام با لکه‌گیری سرویس بهداشتی خانه‌اش آرام می‌کند.


🔸 گریز می‌تواند در دو سطح ذهنی و جسمی باشد. ولی نکته آن است که افراد می‌توانند ازنظر جسمی از موقعیتی ناخوشایند بگریزند ولی ذهنشان همچنان گرفتار آن موقعیت باشد و البته برعکس آن‌هم صادق است. کم نیستند ایرانیانی که باانگیزۀ گریز، از ایران مهاجرت کرده‌اند و جسمشان در یک شهر آرام اروپایی قرار دارد ولی ذهنشان از مشکلات جامعه ایرانی دور نمی‌شود، و هستند ایرانیانی که جسمشان در ایران و در کانون مشکلات مختلف اقتصادی و اجتماعیِ فعلی قرار دارد ولی ازنظر ذهنی هرروز در کنار رودخانه دانوب قدم می‌زنند!


🔸 ولی گریز فقط محدود به روابط روزمره اجتماعی نیست. گاهی اوقات گریز، واکنش به بحران‌های بزرگ‌تری است که در جوامع آشکار می‌شود. آلن برینکلی، استاد تاریخ سیاسی دانشگاه کلمبیا در سال ۱۹۸۲ کتابی با عنوان «فرهنگ و سیاست در دوران رکود بزرگ» منتشر کرد تا نشان دهد که چگونه «گریز» یکی از سازوکارهای کنار آمدن با پیامدهای رکود اقتصادیِ سال 1929 در امریکا بود. به نظر او وقتی در آن سال‌ها آثار ناخوشایند رکود اقتصادی به‌تدریج نمایان شد مردم تلاش کردند تا از واقعیت تلخ بگریزند و به همین دلیل خود را به دامن «حواس‌پرتی خودخواسته» انداختند. برای مثال بیش از قبل به رادیو گوش می‌کردند، مدام به تماشای فیلم می‌نشستند و یا خود را با ورق زدن مجلات مشغول می‌کردند و نکته قابل‌تأمل آنکه مردم در دوره بحران اقتصادی، از عکس‌ها و فیلم‌هایی استقبال می‌کردند که زندگی مرفه و لوکس را نشان می‌داد. گویی مردم نداشته هایشان را در این فیلم‌ها جستجو می‌کردند و ساعاتی از بحران می‌گریختند.


🔸 برخی معتقدند که گاهی اوقات حکومت‌ها هم به‌عمد تلاش می‌کنند تا زمینه گریز را در مردم فراهم کنند. همان استعاره معروف «نان و سیرک» که توسط جوونال، شاعر و طنزپرداز اواخر قرن نخست میلادی روم مطرح شد. ازنظر او برخی از پادشاهان رومی برای آنکه حواس مردم را از حقوقِ مهم شهروندی پرت کنند آنان را با « نان و سیرک» مشغول می‌کردند. منظور او از سیرک، ساخت تماشاخانه‌هایی نظیر کلوسئوم در روم بود که حدود ۵۰۰۰۰ نفر ظرفیت داشت. پادشاه؛ مردم را در کلوسئوم جمع می‌کرد، مردم به تماشای مسابقه گلادیاتورها برای کشتن یکدیگر مشغول می‌شدند و سربازان پادشاه؛ قبل و پس از مسابقه به‌طرف مردم نان پرتاب می‌کردند!


🔸 درهرصورت، از گریز، چه در برداشتی فردی و چه در برداشتی اجتماعی، ارزیابی منفی وجود دارد. مهم‌ترین مسئله آن است که فرد از موقعیت ناخوشایندی که در آن قرار دارد می‌گریزد و برای تغییر یا بهبود اوضاع تلاش نمی‌کند. به همین دلیل برخی از محققان از« قربانیان گریز» سخن گفته‌اند، منظور کسانی هستند که از موقعیت بد می‌گریزند ولی به شکلی دیگر قربانی همین گریختن خود می‌شوند. لایه‌ای از خیال بر چشمان فرد کشیده می‌شود ولی واقعیت همان واقعیت است. در اینجا فرد به‌عمد خود را مشغول چیزی می‌کند تا چیز دیگری را فراموش کند درحالی‌که واقعیت نامطلوب همچنان باقی است. گریختن و نه اصلاح واقعیت ناخوشایند، مهم‌ترین نقد به گریز است.


فردین علیخواه (جامعه‌شناس)


وقتی یک زن میگوید حالم بد است .

وقتی یک زن سکوت می کند .

وقتی یک زن به ته خط می رسد .

دیگر برای هر کاری دیر است .

چرا که یک زن دیر می گوید ...

دیر سکوت می کند ...

و خیلی دیر به آخر خط می رسد !


آخر خط زن ها با مردها توفیر می کند .

آخر خط زنها با هم نیز توفیر می کند .

زنی که تنهایی اش را دوست دارد .

زنی که کتاب می خواند .

زنی که پشت یک میز یک نفره می نشیند و با یک فنجان قهوه ی تلخ و کتابچه ی سفید  در خاطرات اش غرق می شود و در میان بخار و دود واژگان را شعروار در سفیدی صفحات سرازیر می کند ... وقتی این زن  به ته خط برسد یعنی دیگر راهی نیست .

هیچ راهی 

چرا که تمام راهها را رفته و به تنهایی رسیده است .

بعد از تنهایی چیست ؟

هیچ

هیچ در هیچ

هیچ در هیچ از هیچ 


روح وحشی

+این کاسه لبریزه ...



هم دیدنی بودی
هم خواستنی بودی
هم چیدنی بودی
هم باغچمون گل داشت
زنجیر میخواستم
دستاتو بخشیدی
از من تا اون دستا
هر دره ای پل داشت
پل بود اما ریخت
گل بود اما مرد

عمر منم قد
عشقت تحمل داشت
هر روز پاییزه
هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه
هر سال پاییزه
پنهونم از چشمات
ماه پس ابرم
من کاسه ی صبرم
این کاسه لبریزه
آروم نمی گیرم
از دست زنجیرم
بی عشق می میرم
من روز دیدارم
از دوستی پر من
از دوست دلخور من
آجر به آجر من
من پشت دیوارم
لعنت به این دیدار
لعنت به این دیوار
لعنت به این آوار
من زیر آوارم

هر روز پاییزه
هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه
هر سال پاییزه
پنهونم از چشمات
ماه پس ابرم
من کاسه ی صبرم
این کاسه لبریزه


محسن چاووشی

دانلود

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد

ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو

گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن

هستند کسانی که فضیلت، ایشان را رنج و شکنجِ زیرِ تازیانه است. و شما نعره‌ی آنان را بسیار شنیده‌اید.


و هستند کسانی دیگر که کاهل شدنِ شرورشان را فضیلت می‌خوانند. و چون نفرت و رشک‌ِشان دست و پای خود را از خستگی دراز کند، دادگریِ شان جان میگیرد و چشم خوابناک اش را می‌مالد.


باز هستند کسانی که خوش دارند چهره‌ای به خود بگیرند و بر آن‌اند که فضیلت نوعی چهره گرفتن باشد.

زانو هاشان همیشه در پیشگاه فضیلت بر زمین است و دستان‌شان در ستایش آن بر آسمان، امّا دل‌شان از آن بی‌خبر.


برخی خوش دارند برپا و افراخته باشند و آن را فضیلت می‌نامند و برخی دیگر فرو افتاده؛ که این را نیز فضیلت می‌نامند.


بدین سان همگان بر آن‌اند که ایشان را از فضیلت بهره‌ای باشد.

و هیچ کس نیست که خود را ارزیابِ نیک و بد نداند.


امّا زرتشت بهر آن نیامده است تا با این دروغگویان و ابلهان بگوید: شما از فضیلت چه می دانید؟

بل، بهر آن آمده است تا شما، دوستان من بیزار شوید از کلام های کهن که از دروغگویان و بلهان آموخته‌اید.


تا بیزار شوید از کلمات پاداش، مکافات، انتقامِ عادلانه.


تا بیزار شوید از این گفته که کردارِ خوب کرداری‌ست بَری از خودخواهی


بادا رابطه ی شما با کردار تان مانند مادری نسبت به طفل اش باشد.


من فضیلت های شما را که همچون بازیچه‌ی کودکان بود از شما ستاندم و اکنون این کودک با من پرخاش میکند.

همچو کودکی که موج بازیچه اش را برد و اکنون گریان است. اما موج بازیچه‌ای جدید برایش خواهد آورد.


چنین گفت زرتشت

 گفتارهای زرتشت بخش دوم

درباره‌ی فضیلت‌مندان


فردریش نیچه 

 ترجمه‌ی داریوش آشوری


+تن آدم که هیچ روح اش هم به لرزه درمیاد با خواندن این کتاب ...



سفر کردم که یابم بلکه یارم را .
نجستم یار و گم کردم دیارم را .
از آن روزی که بار سفر بستم .
به هر جایی که رفتم در به در هستم .
فراموشم مکن ای یار دیرینم .

تو را در خوابهای خویش میبینم .

در آغوشم بگیر ؛ از خود رهایم کن .
گرفتار سکوتم ؛ صدایم کن ! 



میان روزهای خویش جایم کن .
میان روزهای خویش جایم کن .
میان روزهای خویش جایم کن .
میان روزهای خویش جایم کن .


+یار دیرینم / فرامرز اصلانی


 آن که همیشه شاگرد می‌ماند،

 آموزگارِ خویش را پاداشی به سزا نمی دهد.


فردریش نیچه 

چنین گفت زرتشت 


+بیاموزانیم آموخته ی خویش را به آنکه نمی داند .

هر کس به نوبه ی خود شاگرد و استاد همی تواند بود !

 

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای

بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن

روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو

خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن

دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی

بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن

من همگی تراستم مست می وفاستم

با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن

ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام

او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن

ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو

گر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن

نفخ نفخت کرده‌ای در همه دردمیده‌ای

چون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد

ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو

گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن

هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو

کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن

شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا

گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن

باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو

باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن

باده عام از برون باده عارف از درون

بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن


یک نفر هست که مرا می فهمد

 رنگ دلتنگی چشمان مرا می فهمد 

دلم از تشنگی عشق ،  کویری شده است

 و دلش حسرت باران مرا می فهمد

 یک نفر هست که خودش سبز ترین خاطره هاست

 و غم زرد گلستان مرا می فهمد 

یک نفر هست که همیشه صمیمانه و سبز 

غزل بی سر و سامان مرا می فهمد



دوزخ لحظه ای است در پایان زندگی ، که در آن انسانی که از خود ساختی، آن را که میتوانستی باشی ملاقات خواهد کرد.






ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...

می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



زندگی تو این دنیا وحشتناکه و وحشتناک تر از اون اینه که کسی رو به وجود بیاریم و فکر کنیم که اون خوشبخت تر از ما میشه.


دیالوگ فیلم توت فرنگی های وحشی

اینگمار برگمن