صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


صبح آدینه بخیر و برکت

چند وقت بود نمیتونستم بخوابم .دیر میخوابیدم.چندین بار نیمه شب بیدار میشدم و آخرش حدود 4و5 پامیشدم. عصرهم به تلافی یک تا یک ونیم ساعت میخوابیدم وبعدحالم بدمیشد چون خواب طولانی  عصر اذیتم میکنه. قهوه ام رو قطع کردم .فعالیتم رو بیشتر اما بیفایده بود ...

اما دیروز عصرنیم ساعت خوابیدم ووقتی بیدارشدم حسابی سرحال بودم. ودیشب حدود 10:20 خوابم برد تا 5.تازه بعدنیم ساعت بازم خوابیدم تا8...

رازش آرامش بود. خفتن کنار کسی که بهت حس امنیت میده و صدای قلبش موسیقی الهیه بهترین مدیتیشنه.

میخوام به گذشته برنگردم اما چیزی که هنوز تازه است و گذشته نشده. همه ی ذهن و روح من رو تسخیر کرده نمیتونه گذشته باشه. میخوام فراموش کنم اما انگار با ریسمان بهش بسته شدم .میخوام و سعی کردم یه عشق جدید ؛یه مرد دیگه وارد زندگیم بشه اما نتونستم . چون عشق من هنوز تازه است و قدیمی بودنش بهش بهای بیشتر میده مثل اشیا زیر خاکی :)

آغوشش ؛ چشم هاش ؛ عطر نفس هاش ؛ صداش ؛ لمس دستاش ؛ بوسه هاش ؛ حتی راه رفتن کنارش و نگاه کردن های طولانی برای من عین مراقبه بود .بینهایت آرامش داشتم . شاید دلیلش اعتماد و اطمینان به عشق بود . هیچ تردید و بی اعتمادی در خلوص عشق بین ما نبود.هر دو میدونستیم که دیگری بهمون محبت نابی داره که نه پایانی داره و نه خیانتی در اون امانت الهی صورت میگیره .

و این حس هنوز هم با منه...

بارها خواستم بعد از رفتن اش در این مدت طولانی از فکرش بیام بیرون .تلاش کردم .خودم رو رها کردم در سیالیت زمان . آماده شدم برای عشقی دیگر اما او مثل سایه با منه .چشم هاش و لبخندهاش همیشه کنارمه.حتی گاهی بوضوح میبینمش .

نمیدونم این حس تلپاتیه یا نتیجه ی یکی شدن انرژی های ما . اما من حسش میکنم و هیچ اندوهی از بابت از دست دادنش ندارم چون ایمان دارم از دستش ندادم و فقط بدن های ما از هم دور هستند.

خیلی ها به من میگن حالا دیگه وقتشه به یه نفر اجازه بدی وارد زندگی و قلبت بشه . اما من در زندگی و قلبم هیچ جای خالی ندارم .همه اش تصاحب شده . فقط خیلی دلتنگم . گاهی اشک زندگیم رو مختل میکنه . فشار زندگی و نبودنش تا کمکم کنه ؛ داغونم میکنه . شاید تنها کمکش همون حضورش و دلگرمی که بهم میده باشه نه کمک فیزیکی چون خودم از عهده مشکلاتم برمیام اما جای آغوشش و همراهی و همدلیش با من کاملا خالیه .

هیچکس برای من او نمیشه و من همیشه یک نیمه ام غایبه . این رو کامل حس میکنم.طوریکه نمیتونم از زندگی و لحظات نابش لذت و حظ کافی ببرم . حضور در لحظه برام ناممکن شده ...

دیروز و دیشب در خیال اینکه مثل زمان بودنش ؛ کنار منه و صدای نفس ها و طپش قلبش آرامشم ...تونستم بخوابم .

دنیاتون پر از عشق و آرامش

و وقتی دلتون میشکنه ؛ برای دل من هم دعا کنید ...


روح وحشی

پ.ن. باید واقع بین بود .هر آدمی نیازهای جسمانی داره ... رفع این نیاز وقتی کسی که دوسش داری نیست خیانت محسوب نمیشه و من مطمئنم او بارها برای رفع نیازش رابطه داشته حتی شاید با افراد مختلف اما این برای من هیچ نگرانی ایجاد نمیکنه و حتی آرامش میده بهم که لااقل تا حدی خوشحاله و راضی ...

خیانت در عشق ناممکنه و او به من وفاداره . همین برام کافیه. البته وقتی کنار هم بودیم قابل پذیرش نبود برام ...مطلقا !!

این توضیحات رو دادم تا روشن باشه بحث روح و جسم جداست . جسم یک ماشینه و ماشین هم نیازمند تعمیر و نگهداری . دست ما هم نیست . به رسیدگی نیاز داره .

اما روح ؛ روح ،ما هستیم .... و ما دست خودمونیم ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی