صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۱۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمزمه های خلوت یک زن» ثبت شده است


دلم عجیب تنگ شده واسه اینکه یک نفر که عمیقا من را میشناسه بهم بگه دیوونه !

منم بگم دیوونه ام دیگه ...


یا برعکس من بهش بگم دیوونه و اونم بگه ...


صمیمیت کم کم داره از دایره ی لغات زندگیم میره بیرون .

خیلی وقته طعم این واژه را نچشیدم .

الان که دارم ازش مینویسم انگار دارم در مورد یک چیز غریب مثلا یک میوه ی استوایی که تا حالا مزه اش را نچشیدم مینویسم .

چقدر دور شدم از قشنگی های یک رابطه ی خوب !


روح وحشی

+دارم به کجا میرم ؟! 



زن بودن بسیار زیباست. 

چیزی که یک شجاعت تمام‌نشدنی می‌خواهد. یک جنگ، که پایان ندارد. 

بسیار باید بجنگی تا بتوانی بگویی : 

وقتی حوّا سیبِ ممنوعه را چید، گناه به وجود نیامد، آن روز یک قدرت با شکوه متولد شد که به آن نافرمانی می‌گویند !


اوریانا فالاچی

نویسنده، روزنامه‌نگار و مصاحبه‌گرِ مشهورِ قرنِ بیستم که گفتگوهایش با شخصیت‌های معروفِ قرن، شهرتِ جهانی دارد.





 

ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را

باخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش را

تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را

بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را

با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود

ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را

چون جلوه مه می‌کنی وز عشق آگه می‌کنی

با ما چه همره می‌کنی چیزی بده درویش را

درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان

نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را

هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی

هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را

تلخ از تو شیرین می‌شود کفر از تو چون دین می‌شود

خار از تو نسرین می‌شود چیزی بده درویش را

جان من و جانان من کفر من و ایمان من

سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را

ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن

منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را

امروز ای شمع آن کنم بر نور تو جولان کنم

بر عشق جان افشان کنم چیزی بده درویش را

امروز گویم چون کنم یک باره دل را خون کنم

وین کار را یک سون کنم چیزی بده درویش را

تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی

خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را

جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنم

تو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را

 مولانا



+ و عشق آمد و دستور داد که حاضر شو 

در این کویر نمان و چشمه ای مسافر شو

خانم ها بخونید اما حرص نخورید لطفا  ...


ملاصدرا در کتاب مشهورش اسفار زنان را در زمره حیوانات دانسته و ملاهادی سبزواری از شارحان حکمت متعالیه نیز در حاشیه اش بر اسفار از این عقیده ملاصدرا استقبال کرده است. ملاصدرا در اسفار می نویسد:


« و از جمله فوائد آفرینش زمین برای انسان این است که خداوند آن را بستری برای زاد و ولد حیوانات گوناگون قرار داده است که بعضی برای خوردن هستند و بعضی برای سواری و زینت و بعضی برای حمل بار خلق شده اند و بعضی از این حیوانات هم [زنان] برای ازدواج خلق شده اند. [همان طور که خداوند در قران می فرماید:] ""» (خداوند برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید.)


ملاهادی سبزواری در حاشیه اش بر این مطلب می نویسد:


«این که ملاصدرا زن را در زمزه حیوانات قرار داده است اشاره ای لطیف به این موضوع است که زنان به دلیل ضعف عقولشان و جمودشان بر ادراک جزئیات و میلشان به زینتهای دنیا نزدیک است که حقیقتا و صداقتا ملحق به حیوانات زبان بسته شوند. چه این که سیره اغلب آنها چون حیوانات و چهارپایان است و لکن خداوند بر آنها صورت آدمی پوشانده است تا مردان از معاشرت و ازدواج با آنان مشمئز نشوند»    (اسفار، چاپ دار احیاء التراث العربی، جلد 7، ص 136) 


🐒 از نگر زیست شناسی هم مرد هم زن حیوان هستند

اما پس اشکال کار ملاصدرا کجاست؟ 


اشکال کار این بزرگوار این بوده که مرد را حیوان نمیدانسته  و از نگر اخلاقی زن را حیوان میدانسته و مرد را تافته ای جدابافته و با ارزشتر و زن را پست تر و در خدمت مرد میدانسته یا زن را ناقص و وسیله میدانسته برای مرد. 


درواقع به صورت ساده تبعیض مقام و ارزش قائل شده نسبت به هم.




من یه شوخی غم انگیزم . لطفا منو جدی نگیر !


یه شوخی که یه روز از سر دیوونگی بین یه دختر جوون و یه پسر جوون اتفاق افتاد و یهو شدن پدر  و مادرم و من یهو شدم دخترشون  ...

من یه اتفاق احمقانه ام !


?who is my real Mom 

?who is my real Dad

?why should I be a serious matter

!life is an accident

! And I am  accidently here


 !Don't take me so serious guys 



روح وحشی

+مامی من فکر میکرده بچه ها را لک لک میاره . مامی شما چی ؟!



بعضی بودن ها آنقدر کم است که نباید به آن دل بست .  تا به خود بیایی به طرفه العینی نبودن میشود ...


قطرات باران ، ظهر گرم تابستان کویر را هیچ تاب نمیاورد .

باریدن را میبینی اما تا بر زمین داغ مینشیند نیست میشود همچو تبخیر بارقه ی امیدی که از سر تشنگی به جان ات نشسته است ...


دلخوش کن به همان صحنه ی زیبای باریدن و نمناکی هوای داغ !


روح وحشی

+به همه ی آمدن ها فعل آمد تعلق نمیگیرد .

گاهی آمدن را که صرف میکنی رفت میشود ...



هیچی مثل عشق خون وجودت ؛ روح و روانت و انرژی تو را نمی مکد ؟


عشق زیباست . مثل گل زیبای گوشتخواری که به محض لمس کردنش تو را میبلعد .

عشق آغشته به سم سکرآوریست که مرگ تدریجی ات را از چشمان هوش تو پنهان می کند .


می دانیم و همچنان عاشق میشویم و 

                        عاشق می مانیم !

چرا که به افیون عشق معتادیم ...


روح وحشی 

+اگر خالق بودم عشق را از زندگی مخلوقات حذف می کردم و بجای آن عقل و شعور را جایگزین میکردم .


خواندن شعر مرا به وحشت می اندازد و نوشتن آن مرگی تدریجی ست . مرگی پر از درد ...

اما مگر میتوان شعر نخواند ؟!

و اجتناب از نوشتن وقتی کلمات در تو می رقصند فرار رو به جلوست !


شاید بهتر است که رنج ها را به واژگان سپرد و واژگان را به پرواز ...


مدتی از خود به آغوش مادر گریختم شاید که آرام شوم . بیهوده بود . اکنون منم و این همه خود ...


مادر من واژگانند 

آغوش بگشایید 

این زن گریزپا را

شاید که لبخندی بنشیند بر نگاهش

آغوش بگشایید 

برقصید با من 

در سرزمین خیال

که خیال من واقعی ترین است

واقعیتم باشید ...


روح وحشی

+خفگی در گلوی شعر 

ندارم

من ظرفیت هوای بارونی گیلان را ندارم 

بدجور قاطی میکنم

همون حس خفگی میاد سراغم

من ظرفیت اینهمه خوشی را ندارم

بارون باشه

گیلان باشه

فاصله ی من با بهشت یک نفس باشه

خب حق دارم که بخوام همین یک نفس هم نباشه

تو چی میفهمی از حال من

تویی که غرق شور و حالی ؟!


روح وحشی

+این روزها دوام نداره ...


سیاه و سفید

یا همه چیز یا هیچ چیز


این وسط هیچ چیزی نه راه داره نه جاه !

گاهی مجبوری صفر و یک فکر کنی . چاره چیه ؟!

وقتی مزه یک را چشیدی 

وقتی سفیدی چشم هات را نوازش کرده

دیگه نمیتونی کوتاه بیای 

نمیتونی

و این نه گناهه و نه اشتباه

فقط یک انتخابه . انتخابی که دست خودت نبوده !


یا تو یا هیچ کس و هیچ چیز و هیچ جا 

بذار از تنهایی و بی کسی و بی جایی ، بپوسم و بمیرم !


روح وحشی

+رعد و برق های گیلان روی مخ جاتم حسابی اثر کرده ! 


بعد از این کن فراموشم که رفتم

دیگر از دست تو می نمینوشم که مستم



جنگ با من‌ و  آن هم مثل دشمن خونی

پیک صلح بودی تو ای نگاه زیتونی

بر منی هنوز اما جز تو جان‌پناهم نیست

رو به من که می‌تازد غربت شبیخونی

بی حضور خورشیدت  برق چشم‌ها را نیز

قتل عام خواهد کرد شب -سیاه طاعونی-

یار یامدد  بفرست گردبادی از چشمت

ورنه میخورد ما را ریگ‌های افیونی


•از حوالی زلفت بار خویش می‌بندند

 بادها که می‌آرند عطرهای ترخونی

من مدینه‌ِی خود را با تو ساختم آری

ای به یمنت آلونک  لانه‌ی فلاطونی

عاشقانه‌هایم را با تو چون قیاس افتد

مثل باغ و آیینه زآن توست افزونی

عشق و تیر بارانش فترتی نخواهد داشت

تا گریزد از پیشش هرکسی‌ست بیرونی


مثل مرغ خوشبختی روی شهر می‌چرخی

تا که را بپوشاند سایه‌ی همایونی


@hossein_monzavy



گاه احساس میکنم قلبم بین پنجه هایی قوی فشرده میشود .

هیهات  که دستان تو عزم مرگ مرا کرده اند .

گاه احساس میکنم که گلویم را راه نفس بسته اند دست هایی پولادین .


مرگ چه آسان است در این نبودن درد آورت ...


روح وحشی

+کاش حق مردن خود خواسته را داشتم . 

امان از اینهمه کاش و ای کاش های بی امان ...


باید پذیرفت . چاره ای نیست .

وقتی کسی را که با تمام وجودت میپرستی ، تو را نمیخواهد و پس ات میزند ، چاره ای نیست جز رنج کشیدن . رنج پذیرفتن واقعیت .

رنج _ مرگ ...

رنج _ ذره ذره سوختن و درد کشیدن ...

و طلب مرگ کردن . مرگی که پایان دردهای ممتد زندگیست !

زندگی که زنده بودنت را به گور می کند ...

روح وحشی 

+همیشه نوشتم ...هیچی بدتر از این نیست : کسی که همه ی بودن توست ، نبودنت را بخواد !


خوندن شعر شکنجه است و نوشتن اون زنده زنده سوختن بی مرگی نزدیک !

قضیه جن و بسم الله 

      قضیه ی روح وحشی و شعر !

کسی که روزهای زیادی را به نوشتن گذروند ...


بعید میدونم بتونم زندگی طولانی را تحمل کنم .

دلم یک دل سیر مرگ زودرس میخواد . 

فی الحال و به تعجیل !

اونقدر ادامه ی زندگی به نظرم غریب میاد که میتونم بگم محال !

خب که چی ؟!

بس است مرا

بس

اینهمه حسرت مرگ را خوردن

که ماهی تنگ

حسرت رود را



اصلا لازم نیست

بیهوده است

بی معنیه

جرئت سوساید هم ندارم . فکر کنم خودخواهی هم باشه .

من راحت میشم بدون اینکه ازش لذت ببرم

نزدیکان و خیلی نزدیکان هم کمی تا قسمتی اندوهگین میشن و پسرم آسیب میبینه .

حق مردن انتخابی هم نداریم !

.

.

.

عجب هوایی

عجب نسیمی

قراره از فردا گیلان بارونی بشه 

آخ جوووون

مرگ باشه بعد از بارش بارون 

من عاشق بارونم

عاشق بارش بارون روی صورتم

روی علف ها



روح وحشی 

+آدم است و یک بام و دو هوا ...


کله ی سحر با این ترانه گروه مدرن تاکینگ بیدار شدم . بعد از 18 سال بالاخره برگشت ...
و این ترانه سال 1983 تا 1985 منتشر شد به گمانم .من سالهای آخر دبیرستان بودم . چه لحظاتی داشتیم با این گروه . دیدن خواننده که حالا موهاش سفید شده و شنیدن اجرای جدیدش با اون تلاش برای شور و حالی که نشان از گذر عمر داشت ، اشک هام رو جاری کرد .
واقعا درست میگه
you are my heart
you are my soul
I'm dying in emotion







Deep in my heart there's a fire, a burning heart
Deep in my heart there's desire for a start
I'm dying in emotion
It's my world in fantasy
I'm living in my, living in my dreams
You're my heart, you're my soul
I'll keep it shining everywhere I go
You're my heart, you're my soul
I'll be holding you forever
Stay with you together
You're my heart, you're my soul
Yeah, I'm feeling that our love will grow
You're my heart, you're my soul
That's the only thing I really know
Let's close the door and believe my burning heart
Feeling alright, come on open up your heart
Keep the candles burning
Let your body melt in mine
I'm living in my, living in my dreams
You're my heart, you're my soul
I'll keep it shining everywhere I go
You're my heart, you're my soul
I'll be holding you forever
Stay with you together
You're my heart, you're my soul
Yeah, I'm feeling that our love will grow
You're my heart, you're my soul
That's the only thing I really know
You're my heart, you're my soul
I'll keep it shining everywhere I go
You're my heart, you're my soul
I'll be holding you forever
Stay with you together
You're my heart, you're my soul
Yeah, I'm feeling that our love will grow
You're my heart, you're my soul
That's the only thing I really know
You're my heart, you're my soul
Yeah, I'm feeling that our love will grow
You're my heart, you're my soul
That's the only thing I really know

Songwriters: Steve Benson

‍ ‍

سه کبریت، یک به یک در شب روشن شد

اولی برای دیدن تمامی صورت تو

دومی برای دیدن چشمانت

سومی برای دیدن لبانت

و بعد تاریکی غلیظ برای اینکه

به خاطر بسپرم همه را

زمانیکه تو را در میان بازوانم گرفته‌ام ...


شعر / ژاک پرور

متاسفانه نام مترجم را نمیدانم


زورق خستگی هایم را

رها میکنم

بی محابا

هر چه بادا باد

پاروهابه آب میسپارم

و نیز جان خویش را

...

دریا به من نیشخند می زند

لبانش کف آلود

..

نعش آرزوهایم پیدا


روح وحشی



 دو بار توی زندگیم نخواستم باشی .

بار اول بعد از جراحی تومور مغزی وقتی از ICU به بخش منتقل شده بودم و کم کم اثرات مورفین از بدنم بیرون می رفت . 

یک لحظه به ذهنم اومدی اما هیچ واکنشی به تو نداشتم . کاملا بیتفاوت !


و امروز که در اوج مشکلات و استیصال هستم و عمیقا فهمیدم که ما تنهاییم !


بچه ها موقع درد و رنج دنبال آغوش مادر هستن .

بزرگترها هم همینطور ...

من هر وقت در اوج رنج و درد بودم آغوش تو را خواستم . تو هم مادرم شدی و هم پدرم اما امروز حتی از دست تو هم کاری برنمیاد .

براستی که حقیقتا ما تنهاییم . تنهای تنها !


روح وحشی

+ذره ای از علاقه ام کاسته نشده اما ...


وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی عدم چشم تو را هیچ از ازل می آفرید



وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید



من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی



یک آن بُد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود



وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد



من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی





شاعر: افشین یدالهی


با صدای علیرضا قربانی


+ Wating forever 


بودن یا نبودن ؟


البته که نبودن !


+ تصور کنید ؛ تمام دغدغه ی کسی که بی اندازه دوست اش داری و اغلب اوقات منافع او را به منافع خودت ترجیح می دی ؛

تمام خواسته ی کسی که تمام خواسته ی توست ؛

نبودن تو باشه 

حذف تو از زندگیش

درد آورتر از این نیست ...

و تو میشی ابراهیم خودت و خودت را به مسلخ نبودن میبری 

با عشق ...


روح وحشی


من خود به چشم خویش دیده ام

که گرگ ها هم عاشق میشوند

من قلب سرد گرگی را لمس کرده ام

و دستانم سوخته است

من خود به چشم خویش دیده ام

گرگ ترین گرگ را 

که عاشق شده است

که عاشق مانده است

اما به اعماق جنگل بازگشته است

و قلب مرا نیز

با خود برده است ...


روح وحشی





در شعله نرقصیدی

پروانه چه میدانی ؟!




دانلود

دلم از خیلی روزا با کسی نیست
تو دلم فریاد و فریاد رسی نیست
شدم اون هرزه گیاهی که گُلاش
پرپر دستای خار و خسی نیست

دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست


بارون از ابرا سبک تر می پره
هر کسی سر به سوی خودش داره
مثل لاک پشت تو خودم قایم شدم
دیگه هیچ کس دلمو نمی بره

دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست

ماهی از پاشوره بیرون افتاده
شاپرکها پراشون زخمی شده
نکنه تو گله بره هامون
گذر گرگ بیابون افتاده

دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست

دلم از خیلی روزا با کسی نیست
تو دلم فریاد و فریاد رسی نیست
شدم اون هرزه گیاهی که گلاش
پرپر دستای خار و خسی نیست

دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست


ترانه سرا : فرهاد شیبانی

خواننده : فریدون فروغی



I love my privacy !


THX


منتظرم . فقط زود بیا . 

یک بهمن ماهی با رایزینگ کماندار همیشه آماده ی تحول و نوسازیه .

یک ققنوس که بارها از دل آتش در آمده !

بیا اتفاق خوب زندگیم و با خودت بقیه را هم بیار .

I'm ready



روح وحشی




هر چند وقت یکبار باید نشست و گذشته را جارو کرد .
خاطرات ، چه بد و چه خوب ، گاهی مزاحم امروز ما هستند .
عشق ها
کینه ها
اندوه ها
آزارها
قصور
و ...
چیزی که نه به چاره ی کار امروزت میاد و نه آینده ، جاش کجاست ؟
زباله دان خاطرات !!

فقط یادت نره که شب ساعت 9 بذاریش پشت در 😉

روح وحشی
+تا وقتی جا برای خاطرات امروز باز نکردی اتفاق خوبی نمی افته !
وقتشه که گذشته را رها کنی :)


به هر کی میگم بابا نیم قرن از عمرم گذشته !

میگه  : سن فقط یک عدده !


سن یک عدد نیست . سن یک معیار کمی برای سنجش خیلی چیزهاست . مثل مسائلی که به جسم تو وابسته است . 

خب جسم پیر میشه . اینم نه عجیبه و نه بد !

سن نشون میده چقدر زندگی کردی و احتمالا تجارب زیادی داری .

سن میتونه معیار خوبی برای فعالیت هورمون ها باشه . اعم از جنسی و غیر جنسی 😎

به یکی میگی قدت چقدره . طرف میگه مثلا 150 سانت . میشه بهش بگی قد فقط یک عدده و تو تووی تیم بسکتبال میتونی سانتر باشی ؟!!

پذیرفتن واقعیت به ما کمک میکنه که راحت تر زندگی کنیم اما ...

اما این فقط بخشی از واقعیته چون فاکتورهای زیادی هستند که میتونه ضریب اهمیت سن را بالا و یا پایین ببره !


مثلا سلامتی ؛ روحیه ؛ ذهن و روان ؛ طرز فکر ؛ میزان آگاهی ؛ فعالیت و ...


محدودیت ها در ذهن ماست .

زیبایی با افزایش سن کم نمیشه .  اما منطقی هم نیست که مثلا من که 51 سال سن دارم را با 20 سالگیم مقایسه کنی 😊

سلامتی جسمانی هم با سن کم میشه اما بازم به این معنا نیست که مثلا دختر 20 ساله ی قمر خانم از من سالم تره ؛)

ورزش و تغذیه سالم 

خواب کافی

اهمیت به نیازهای جنسی

سفر چه گروهی و چه انفرادی

فعالیت های اجتماعی بخصوص انسان دوستانه

خوشحال زیستن 

اعتماد بنفس

و ...

روی ظاهر ما تاثیر داره 

و البته خوش پوش بودن 💩

اما اینا فقط مربوط به جسم بود !

البته عقل سالم هم در بدن سالمه اما حالا میخوام در مورد مسائل غیر جسمانی بنویسم .

آرزوها  و امیال

فعالیت های فکری و پویایی ذهن

یادگیری و رشد

خودباوری و عزت نفس

توجه به درون 

توجه به انسان ها و سایر موجودات و طبیعت

و ...

اینها با افزایش سن دستخوش تغییر میشه .

بعضی بالا میره و بعضی پایین میاد 

مثلا آرزوها ، هنوز هستند اما تیپ و مدل اونها و برخورد ما با رسیدن و به دست آوردن اونها فرق میکنه .

سلول های مغز مثل گذشته نیستند . یادگیری سخت تر میشه اما در عوض ما کلی اندوخته داریم تا به کمک اونها تحلیل راحت تری داشته باشیم .

تا حدودی از دست هورمون های جنسی خلاص شدیم و میتونیم فارغ از فشارهای اون به درون خودمون و موضوع زندگی بپردازیم . سفر بریم و با فرهنگ ها و آدم های زیادی آشنا بشیم بدون نگرانی از اینکه یک جنس مخالف برامون نقشه ی شوم بکشه 😅

و خیلی مسائل دیگه که واقعیته اما نقطه ی ضعف نیست .

ضمن اینکه اون به ما بستگی داره که تا چه حد بتونیم حتی نقاط ضعف افزایش سن را به نقطه ی قوت تبدیل کنیم !


سن یک عدد نیست اما افزایش اون هم بتنهایی هیچ دلیلی بر این نیست که بگیم : 

از من دیگه گذشته !


من تازه هوس کردم که برم از یک پل روی رودخانه با بانجی جامپینگ بپرم پایین

زبان ایتالیایی یاد بگیرم

ادامه تحصیل بدم 

و ...

هرگز احساس پیری نمیکنم 💪



روح وحشی

+و همچنان عاشق خواهم ماند ...





اگر کسی که دوست تون داره به شما گفت 
میمیرم برات
بدون تو میمیرم

اون آدم زودتر از بقیه شما رو رها میکنه !

یادتون باشه ؛ کسی که بدون شما میمیره سعی میکنه براتون زنده بمونه  ...

این حرف ها تراوشات احساسات آنی و ناپایداره و نه احساس باثبات و وفادارانه !
کسی که به شما گفت دوستت دارم قبلش باید معنی این کلمه را بفهمه وگرنه در اولین فرصت می زنه زیر همه چیز !
دوست داشتن با خودش مسئولیت میاره 
و یک عاشق هزاران راه رو امتحان میکنه تا کنار معشوق بمونه 
و اگر امتحان نکرد
و اگر به بادی لرزید
و اگر مدام حرف های قشنگ زد
مطمئن باشید که خیلی زود از عشق فارغ میشه و میره دنبال هیجانات تازه 
عشق مسئولیت داره 
عشق آدم بالغ میخواد
کسی که عقل و احساسش به اندازه ی درک عشق بزرگ و بالغ شده باشه

قرار نیست عاشق فدای معشوق بشه که این عین حماقته
اما وقتی یک رابطه مهم باشه حتما سعی میکنیم که نگهش داریم ...

روح وحشی

+به هم نگیم که میمیرم برات . بگیم که زنده میمونم برات