بعضی بودن ها آنقدر کم است که نباید به آن دل بست . تا به خود بیایی به طرفه العینی نبودن میشود ...
قطرات باران ، ظهر گرم تابستان کویر را هیچ تاب نمیاورد .
باریدن را میبینی اما تا بر زمین داغ مینشیند نیست میشود همچو تبخیر بارقه ی امیدی که از سر تشنگی به جان ات نشسته است ...
دلخوش کن به همان صحنه ی زیبای باریدن و نمناکی هوای داغ !
روح وحشی
+به همه ی آمدن ها فعل آمد تعلق نمیگیرد .
گاهی آمدن را که صرف میکنی رفت میشود ...