صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۱۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمزمه های خلوت یک زن» ثبت شده است


به عقیده ی من هیچ چیز در این دنیا بی دلیل نیست و ما هر جا از دریافت دلیل منطقی اون درمانده شدیم گفتیم دلیلی نداره .

یکی از اون چیزها عشق و دوست داشتنه . نیاز ، غریزه ، هورمون ها ، ارضای عقده ها توسط یک عامل انسانی و غیر انسانی ، ذات و طبع ...

اینا از عوامل مهم این حس در انسان هستن و پذیرشش هیچ منافاتی با ذات اونها نداره و بی ارزشش نمیکنه .

چیزی که یکی رو از بقیه متفاوت میکنه اینه که این عوامل و محرکه های مذکور در درونش در وجه خاصی کاهش پیدا کنه ... یعنی در مصرف و بلعیدن معشوق !

آدم های زیادی در زندگی ما هستند که به ما عشق می ورزند و دوستمون دارند یا لااقل به زبون میارن و یا ما اینجور دریافت می کنیم اما شاید فقط یک نفر پیدا بشه که تو رو مصرف نکنه ... و حتی گاهی اجازه بده مصرف بشه ... حتی گاهی بیش از گاهی و خودش رو فدای تو بکنه ... همون دهندگی !

به این میگن عشق ...

بعضی هام ادعای عشق می کنن اما فقط برای تغذیه شدن روح خودشون ... تا ازت عشق بگیرن . اینا هیچ زحمتی برای نگه داشتن ات نمی کشن . دهندگی ندارن . از خودشون ذره ای خرج نمی کنن و تا وقتی هستن که بهشون عشق بدی ...

اما هر چیزی که مصرف بشه یک روز تمام میشه مگر اینکه دریافتی هم در کار باشه !


روح وحشی


حریم خیال مرا یار
به جز عطر نفس های تو
و مهر چشمانت
امیری نیست
هیچ
پادشاهی کن
بر این قلمرو بی سامان

روح وحشی

پ.ن. دعا کن هیچوقت دستم بهت نرسه ...


گوش هایم

تشنه و حریص اند به شنیدن

کرم های دروغ می لولند

بر دهان ها

چشم هایم نابینا

پلک هایم منقبض

تاریکی بر پوست خورشید

به تن سپید ماه

چنبره زده

دست هایم در جیب هایم

به پناه

ترسان

از لمس سردی

لجوج

بید تنم

می لرزد

در بادی که می وزد از دهان قبرها

اینجا عشق مرده است


روح وحشی


پ.ن. قاتلش را می شناسد دلم ...




چه رنج آور است

از دست  دادن

وقتی در آغازی

و  دل کندن

جان کندنی
مکرر

وقتی در اوجی

نشسته بر نقره ای  ماه

...

به عمد

ندیدن

نشیندن

اما چه حاصل ؟

حقیقت خود پیداست


..

و خداوند سکوت را آفرید

در میان لب هایی

پر از حرف

.

می پذیری

چونان که از ازل چنین بوده

سرنوشتت


روح وحشی


سکوت

پس ِ سقوط

از اوج خواستن

به تهی شدن از هر شهوت

...

کودکی در زهدان مهر

خفته بر خاک

در تمنای یک بوسه

بر پلک های خوابزده

..

مستی

بی می

بی شراب

غوطه ور در هیچ

سبک تر از کاه

.

می شکفد لبخندی

آری آغاز زیباست

 

روح وحشی

black-and-white-photography-by-Benoit-Courti-10


پنجره را باز می کنم

هوای تازه

می لغزد به ناز

به ریه های غبار گرفته ی اتاق

پرده می رقصد به شوق

بر تن ِ رنگ پریده ی قاب

خواب از بِسترم می پرد

پروانه ای می نشیند بر سایه ی گیسوانم

و من زیبا میشوم

دلم هُری می ریزد

کسی صدایم میکند

آنسوی تاریکی

در باغ

نامم را میخواند به مهر

دست هایش پر از شب بو

چشم هایش صمیمی

اشک آلود

.

.

.

خورشید می خزد بر پوست آسمان

صبح رسیده انگار ... 

 

روح وحشی

 

 


 دانلود

دیشب

به گمانم

فرشته ای بر خواب هایم

هبوط کرده

مهتاب

برکه ی پر ز نیلوفر

آب

ریه هایم پر ز هوای تازه اش

کودکانه می دود

به میان گیسوانم

تنم

نی نی چشمانم

پرنده ای بی قفس

بی بند

صیادی

بی اسلحه

بی دام

یک راز

یک رویا

من هنوز خوابم

خوابزده در میان مَه

جنگلی پر از عطر کاج

و برکه ای صاف

که میسپارم تن عریان به خنکایش

رگ هایم پر از سرخوشی

لب هایم برنگ دلش

سرخ

می خندم

دیشب

فرشته ای بر من هبوط کرد

پر از مهر

آن سویش پیدا

زلال همچو چشمه ای ناپیدا

شبنم ها در حسد

بر گل ها گریان

خورشید به سردی

در تابشش لرزان

مردمان

آه مردمان

بی خبر

کور

به دیدنش

بوییدنش

نوشیدنش

دیشب بر من اما هبوط کرد

آن پیدای ناپیدا

 

روح وحشی


,

زن اگر بخواهد با نفسش ؛با نگاهش ، با صدایش  وبا دستان دعایش هم میتواند تو را در آغوش بگیرد .

زن باران عشق است ...

اگر تو را بخواهد خیس نشدن ات محال است .

روح وحشی

مهم نیست که ثروتمند باشد یا که نباشد 
مهم نیست که زیبا باشد یا که نباشد 
مهم نیست که پیر باشد یا که جوان 
بعضی ها فقط آدمند 
آنقدر آدم که حاضر نیستی یک مویش را به عالمی بفروشی 
و معنای عشق فقط همین است ...

" نسرین بهجتی "
 

 

 پ.ن. شب خوش بلاگفا

شب که می خزد به اتاقم

رویا مرا می خواند

و تو از میان مه

آرام آرام بر خلوتم وارد میشوی

پیش می کشانمت

با چشم هایم

که دوستشان می داشتی

زیر لب زمزمه می کنم

نزدیک تر بیا یار

تا لمس لبانت

با هرم نفس هایم

آه بوسه بماند برای فردا

که آغوش ات بال بگستراند

به پهنای دلتنگی من 

نزدیکتر بیا

سرانگشتانم محتاج اند

به نوازشت

به مرور زنده ی خاطرات

دستانی سرد

صورتی داغ

و قلب یک گنجشک در سینه ای ستبر

 ("خاطرات دمار از روزگارم در می آورد ")

و من می نشانم

بوسه هایی ریز ریز

آرام و صبورانه

بر لبانی مبهوت و لرزان

و تو هیچ

سکوت

و سکوت

آه شب است

رویا پشت در ایستاده

در کمین سکوت

و من منتظر فردا

 

روح وحشی

پ.ن. من ایوب مادینه ام و نه زلیخا ...

       شاید دوباره روی خوشبختی را ببینم و تا آن روز دلخوشم به واژه و رویا .


گیسوانم

بوی نفس های تو را می دهد

هر بار که شانه میزنم

می بافم

دو تا

به گمانم وقت رفتن

نفس های عاشق ات

لانه کرده در میان گیسوانم

میترسم زمستان که بیاید

کوچ کنند

و من بی هوای تو

زیستن نتوانم

 دوست ترم بدار

گیسوانم نیز تو را عاشق اند یار

نفس هایت را مگیر 

دوست ترم بدار

آه چه حریصم به عطر دهانت

همچو میخواره ای

به شراب ناب

روح وحشی

 پ.ن. آه از عطر نفس هایت که پیچیده ...که لانه کرده در تمام سلول هایم ...با هر نفس که میکشم از این دورترین نزدیک نفس های تو دم و اندوه و آه و حسرت بازدم من است در این هجر طویل


چشم سومم

متولد شد

درست میان ابروانم

بعد از بوسه ی تو

...

دیگر نمیدانم

از زهدان که زاییده شدم

مادر

تو

یا خودم

..

رهایم کردی

همچو طفلی در میان گرگ ها

.

من نیمه ام

نیمه ای رو به زوال

 

روح وحشی

پ.ن. گاهی حس کودکی یتیم رو دارم ... اینها واژه نیستند ... درد هستند ...درد


کودکان هنگام ترس

می جویند آغوش امن مادر خویش

من نیز خیال بازوان تو را

ترس ها ؛ واقعی اند

پناه دستان تو اما یک رویا

ای کاش عوض میشد جای این دو

یا که این ترس ها می گریختند

به تکرار نام تو

همچو جن و بسم االله

 

روح وحشی


پرده می لرزد
بر قاب کهنه ی پنجره
غروب
آرام آرام و به ناز
می لغزد به میان اتاق
دست های تو
در میان
فراموش میکنم
خویش را
سپرده پبکر خویش
به گل بوته های سرخ
پرده می لرزد
و نسیم
و آنگاه خورشید
سایه ی انگشتانت چکیده بر تن ِ کبوتران
لب می گزم
چه گذشته بر من ؟
جامانده
عِطر دهانت
بر دهانم
وای بر من
وای بر من

روح وحشی


التیام زخم ها
امن ترین به وقت هجمه ی نامردمی ها
آرام ِجان ِمشوش
شیرینی تمام تلخی ها
و سپیدترین لبخند
رویایی بود
هدیه ی یک زمستان
به پیکری یخ زده
اینک
این منم
خفته در دامان چین چین شب
حریص یک لالایی
آغشته به حسرتی بی پایان
نهان است دلم
سکوت است لبانم
و چشمه ی سرخ اندوه
چشم هایم
بنواز مرا
به نامیدن نام ام
گیسوانم را بباف
به سرانگشتان مهربانت
خفتن نزدیک است
نشسته بر پوست
همچو شبنم صبحگاهی
...
روح وحشی

کلمه ها خطوط میشوند
منحنی چشم هایت را
کلمه ها رنگ میشوند
سرخی لبانت را
کلمه ها
قلم مویی میشوند
وحشی روح مرا
و خیال ، بومی سبز
پر از عطوفت چشم هایم
که مینوازند رویای ناتمام مرا
تو را
آه سراب ها چه می کنند در میان اینهمه دشت
کویر ِعریان
شن های روان ِ پر از وحشت
و سوزان ِ خورشید
تن ِ من خو گرفته به عادت ِ تر ِباران
به علف های خیس
در عبور شب ها از خاطر تو
کلمه ها خطوط میشوند
انحنای دوار درد مرا
و موازی جاده ی رسیدن را
با جاده ی عبور لبخندهایت
من به این واژگان دلبسته ام
به این باران
به این درد
تو برو سفر سلامت ...

روح وحشی


سکوت
غزلی است
سراسر عشق
می سرایم ات
میان واژگانی که تن می دهند
به ابتذالی ناخواسته
بخوان مرا در این هیاهوی اجبارها
حرف من واژه نمی خواهد
بشنو مرا
فرکانس صدای مرا
تو میشنوی
دهان ام بسته
ذهن ام باز
غوطه ور شو در اندیشه ام
سکوت کتابی است
پر ماجرا
قصه ای بی آغاز
بی انتها
طپش های زندگی
سبزهای سرخ
هوای تازه
عشق
سکوت باغی است همیشه بهار
سکوت پاره ی تن بهشت
سکوت من
سراسر توست
مرا بخوان
از آنهمه دور
ای نزدیک ترین

روح وحشی


درد ِ مرا
تازه میکند شعر
و باران
شورابی است زخم های کهنه را
چشم میبندم
به عمد
بر شهوت نوشتن ات
...
گذری نخواهد بود خیالت را
به کویر خیالم
معجزات را به گور سپرده ام
در کنار طپش قلبی گنگ
سکوت بر لبانم تار بسته
و اندوه بختک تمام خواب هایم
..
زبان نخواهد گشاد
قلم
حتی اگر ببارد
باران
.
گیسوانم به برف سپرده ام
و پیرهنم به باد


روح وحشی







دامنه های چهار فصل اش را
پیش تر بیا
نقشه جغرافیای عشق
بی تو سراسر زمستان است
پیش تر بیا
تا طلوع کند از پشت شانه ات
ماه
قدم هایم
تشنه ی پیمودن
کوهپایه هایت
پیش تر بیا
تا که ابری شوم
سایه گستر
تب تابستانی ات را
پیش تر بیا
.
.
...
روح وحشی