پنجره را باز می کنم
هوای تازه
می لغزد به ناز
به ریه های غبار گرفته ی اتاق
پرده می رقصد به شوق
بر تن ِ رنگ پریده ی قاب
خواب از بِسترم می پرد
پروانه ای می نشیند بر سایه ی گیسوانم
و من زیبا میشوم
دلم هُری می ریزد
کسی صدایم میکند
آنسوی تاریکی
در باغ
نامم را میخواند به مهر
دست هایش پر از شب بو
چشم هایش صمیمی
اشک آلود
.
.
.
خورشید می خزد بر پوست آسمان
صبح رسیده انگار ...
روح وحشی