دیشب
به گمانم
فرشته ای بر خواب هایم
هبوط کرده
مهتاب
برکه ی پر ز نیلوفر
آب
ریه هایم پر ز هوای تازه اش
کودکانه می دود
به میان گیسوانم
تنم
نی نی چشمانم
پرنده ای بی قفس
بی بند
صیادی
بی اسلحه
بی دام
یک راز
یک رویا
من هنوز خوابم
خوابزده در میان مَه
جنگلی پر از عطر کاج
و برکه ای صاف
که میسپارم تن عریان به خنکایش
رگ هایم پر از سرخوشی
لب هایم برنگ دلش
سرخ
می خندم
دیشب
فرشته ای بر من هبوط کرد
پر از مهر
آن سویش پیدا
زلال همچو چشمه ای ناپیدا
شبنم ها در حسد
بر گل ها گریان
خورشید به سردی
در تابشش لرزان
مردمان
آه مردمان
بی خبر
کور
به دیدنش
بوییدنش
نوشیدنش
دیشب بر من اما هبوط کرد
آن پیدای ناپیدا
روح وحشی
,