صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


شب که می خزد به اتاقم

رویا مرا می خواند

و تو از میان مه

آرام آرام بر خلوتم وارد میشوی

پیش می کشانمت

با چشم هایم

که دوستشان می داشتی

زیر لب زمزمه می کنم

نزدیک تر بیا یار

تا لمس لبانت

با هرم نفس هایم

آه بوسه بماند برای فردا

که آغوش ات بال بگستراند

به پهنای دلتنگی من 

نزدیکتر بیا

سرانگشتانم محتاج اند

به نوازشت

به مرور زنده ی خاطرات

دستانی سرد

صورتی داغ

و قلب یک گنجشک در سینه ای ستبر

 ("خاطرات دمار از روزگارم در می آورد ")

و من می نشانم

بوسه هایی ریز ریز

آرام و صبورانه

بر لبانی مبهوت و لرزان

و تو هیچ

سکوت

و سکوت

آه شب است

رویا پشت در ایستاده

در کمین سکوت

و من منتظر فردا

 

روح وحشی

پ.ن. من ایوب مادینه ام و نه زلیخا ...

       شاید دوباره روی خوشبختی را ببینم و تا آن روز دلخوشم به واژه و رویا .


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی