درد ِ مرا
تازه میکند شعر
و باران
شورابی است زخم های کهنه را
چشم میبندم
به عمد
بر شهوت نوشتن ات
...
گذری نخواهد بود خیالت را
به کویر خیالم
معجزات را به گور سپرده ام
در کنار طپش قلبی گنگ
سکوت بر لبانم تار بسته
و اندوه بختک تمام خواب هایم
..
زبان نخواهد گشاد
قلم
حتی اگر ببارد
باران
.
گیسوانم به برف سپرده ام
و پیرهنم به باد
روح وحشی