صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۱۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمزمه های خلوت یک زن» ثبت شده است



ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا.
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیرغم خود رحم چرا نیست ترا
مدتی شد که در آزارم و می دانی تو
به کمند تو گرفتارم و می دانی تو
از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو
خون دل از مژه می بارم و می دانی تو
از برای تو چنین زارم و می دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بردل نهم و پابکشم از کویت
گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت
سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده خویش
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پی ات آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا این همه سنگین دل و بدخو باشد؟
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
از چه با من نشوی یار چه می پرهیزی؟
یارشو با من بیمار چه می پرهیزی؟
چیست مانع، ز من زار چه می پرهیزی؟
بگشا لعل شکربار چه می پرهیزی؟
حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی؟
نه حدیثی کنی اظهار چه می پرهیزی؟
که تو را گفت به ارباب وفا حرف مزن
چین بر ابرو زن و یکبار به ما حرف نزن
درد من کشته شمشیر بلا میداند
سوز من سوخته داغ جفا می داند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
عاشقی همچو منت نیست! خدا می داند
چاره من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
از سرکوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هربار دگر خواهم رفت
نیست باز آمدنم باز، اگر خواهم رفت
چند در کوی تو با خاک برابر باشم؟
چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟
چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟
از تو چند ای بت بدکیش مکدر باشم؟
می روم تا به سجود بت دیگر باشم
باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
خود بگو از تو کشم ناز و تغافل تا کی؟
طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی؟
سبزه دامن نسرین تو را بنده شوم
ابتدای خط مشکین تو را بنده شوم
چین بر ابرو زدن و کین تو را بنده شوم
گره بر ابروی پرچین تو را بنده شوم
حرف ناگفتن و تمکین تو را بنده شوم
طرز مهجوری و آئین تو ر ا بنده شوم
الله الله ز که این قائله اندوخته ای؟
کیست استاد تو؟ اینها ز که آموخته ای؟
این همه جور که من از پی هم می بینم
زود خود را به سرکوی عدم می بینم
دیگران راحت و من این همه غم می بینم
همه کس خرم و من درد و الم می بینم
لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم
هستم آزرده و بسیار ستم می بینم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم
همه جا قصه درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه بی حد و نهایت نکنم
خویش را شهره هر شهر و ولایت نکنم
خوش کنی خاطر وحشی ز نگاهی سهل است
سوی تو گوشه چشمی ز تو گاهی سهل است
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را
التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را؟
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من: این همه بی باک نمی باید بود
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم، آزار مکش از پی آزردن من
جان من، سنگدلی دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پرگرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن و راه ز کوی تو ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیس



دانلود دکلمه

اگه تو رو داشته باشم، به هر چی میخوام میرسم

عزیزترین سوغاتیه، غبار پیراهن تو

عمر دوباره ی منه، دیدن و بوییدن تو

نه من تو رو واسه خودم، نه از سر هوس میخوام

عمر دوباره ی منی، تو رو واسه نفس میخوام


سوغاتی با صدای زنده یاد هایده

دانلود



+بوی پیراهن تو ...

 

پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا

در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو

ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی

پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها

ای آن بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست

اندیشه‌ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من

بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من

بر بوی شاهنشاه من هر لحظه‌ای حیران من

ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا

بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من

ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه "ازاکو" اما
"وازانا" پیدا نیست
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار.
وازانا پیدا نیست
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن نا هموار
چند تن نا هشیار.

چون طلای ناب مرا بی منت از خاکم بکن

یک شبی را عاشقانه از هوس پاکم بکن

هر نگاهت موجی بر هر تخته سنگ پیکرم

پرتلاطم تر ز پیشم. غرق امواجم بکن

بی منت از خاکم بکن

از هوس پاکم بکن

غرق امواجم بکن…


میپسندم بازوانت را به دور شانه ام

اول کارم هنوز. فکر سرانجامم بکن

با تو من در شب خیال دیگری دارم به سر

همچو شبگردی مرا از خواب بیدارم بکن


بی منت از خاکم بکن

از هوس پاکم بکن

غرق امواجم بکن

فکر سرانجامم بکن

از خواب بیدارم بکن…


دوست دارم همچو پیچک بر سر و پای تو پیچم

باز امشب چون گل وحشی شدم. رامم بکن

شبنمی شو. بوسه بر گلبرگ اندامم بزن

بوسه بارانم بکن. بی تاب بی تابم بکن

بخت و قسمت را بگو دستی به دست هم دهند

دست به دستم ده. کنار سایه ات خوابم بکن


بی منت از خاکم بکن

از هوس پاکم بکن

غرق امواجم بکن

فکر سرانجامم بکن

چون گل وحشی شدم.رامم بکن

بی تاب بی تابم بکن

در کنار سایه ات خوابم بکن


دانلود


وقتی یک زن میگوید حالم بد است .

وقتی یک زن سکوت می کند .

وقتی یک زن به ته خط می رسد .

دیگر برای هر کاری دیر است .

چرا که یک زن دیر می گوید ...

دیر سکوت می کند ...

و خیلی دیر به آخر خط می رسد !


آخر خط زن ها با مردها توفیر می کند .

آخر خط زنها با هم نیز توفیر می کند .

زنی که تنهایی اش را دوست دارد .

زنی که کتاب می خواند .

زنی که پشت یک میز یک نفره می نشیند و با یک فنجان قهوه ی تلخ و کتابچه ی سفید  در خاطرات اش غرق می شود و در میان بخار و دود واژگان را شعروار در سفیدی صفحات سرازیر می کند ... وقتی این زن  به ته خط برسد یعنی دیگر راهی نیست .

هیچ راهی 

چرا که تمام راهها را رفته و به تنهایی رسیده است .

بعد از تنهایی چیست ؟

هیچ

هیچ در هیچ

هیچ در هیچ از هیچ 


روح وحشی

+این کاسه لبریزه ...



کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد

ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو

گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن

 

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای

بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن

روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو

خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن

دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی

بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن

من همگی تراستم مست می وفاستم

با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن

ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام

او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن

ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو

گر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن

نفخ نفخت کرده‌ای در همه دردمیده‌ای

چون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد

ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو

گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن

هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو

کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن

شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا

گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن

باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو

باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن

باده عام از برون باده عارف از درون

بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن


یک نفر هست که مرا می فهمد

 رنگ دلتنگی چشمان مرا می فهمد 

دلم از تشنگی عشق ،  کویری شده است

 و دلش حسرت باران مرا می فهمد

 یک نفر هست که خودش سبز ترین خاطره هاست

 و غم زرد گلستان مرا می فهمد 

یک نفر هست که همیشه صمیمانه و سبز 

غزل بی سر و سامان مرا می فهمد

Leonard Cohen – Everybody Knows



Everybody knows that the dice are loaded

Everybody rolls with their fingers crossed

Everybody knows that the war is over

Everybody knows the good guys lost

Everybody knows the fight was fixed

The poor stay poor, the rich get rich

That's how it goes

Everybody knows



Everybody knows that the boat is leaking

Everybody knows that the captain lied

Everybody got this broken feeling

Like their father or their dog just died


Everybody talking to their pockets

Everybody wants a box of chocolates

And a long stem rose

Everybody knows


Everybody knows that you love me baby

Everybody knows that you really do

Everybody knows that you've been faithful

Ah give or take a night or two

Everybody knows you've been discreet

But there were so many people you just had to meet

Without your clothes

And everybody knows


Everybody knows, everybody knows

That's how it goes

Everybody knows


Everybody knows, everybody knows

That's how it goes

Everybody knows


And everybody knows that it's now or never

Everybody knows that it's me or you

And everybody knows that you live forever

Ah when you've done a line or two

Everybody knows the deal is rotten

Old black joe's still pickin' cotton

For your ribbons and bows

And everybody knows


And everybody knows that the plague is coming

Everybody knows that it's moving fast

Everybody knows that the naked man and woman

Are just a shining artifact of the past

Everybody knows the scene is dead

But there's gonna be a meter on your bed

That will disclose

What everybody knows


And everybody knows that you're in trouble

Everybody knows what you've been through

From the bloody cross on top of calvary

To the beach of malibu

Everybody knows it's coming apart

Take one last look at this sacred heart

Before it blows

And everybody knows


Everybody knows, everybody knows

That's how it goes

Everybody knows


Oh everybody knows, everybody knows

That's how it goes

Everybody knows


Everybody knows


دانلود ترانه های لئونارد کوهن

ترجمه در ادامه ی مطلب 

‍ ‍ 

همه ی

 لرزشِ دست و دلم

 از آن بود

 که عشق

 پناهی گردد،


پروازی نه

 گریزگاهی گردد.

 

آی عشق آی عشق

 چهره‌ی آبی‌ات پیدا نیست.

 

و خنکای مرهمی

 بر شعله‌ی زخمی

 نه شورِ شعله

 بر سرمای درون.

 

آی عشق آی عشق

 چهره‌ی سُرخ‌ات پیدا نیست.

 

غبارِ تیره‌ی تسکینی

 بر حضورِ وَهن

 و دنجِ رهایی

 بر گریزِ حضور،

 سیاهی

 بر آرامشِ آبی

 و سبزه‌ی برگچه

 بر ارغوان

 

آی عشق آی عشق

 رنگِ آشنایت

 پیدا نیست.


+شعری از احمد شاملو در سکانس پایانی فیلم «بن بست» (1977) ساختهٔ پرویز صیاد به بهانه ی بی عشقی امروز و زادروزش




التیام دل های زخمی

آرامشی ابدی

پایان رنج ها و آرزوها

.

.

.

یک بوس کوچولو 


روح وحشی

+درود بر آقای بهمن فرمان آرا برای فیلم "یک بوس کوچولو " چیزی که شدیدا بهش نیازمندم .

++روایت فرشته ی مرگ و بوس کوچولو

گاهی دلت فقط یک بغل محبت می خواهد  .

بی منت

بی هیچ انتظار

صمیمانه

همدلانه

و پر از مهر و محبت و صفا


چیز زیادی نیست .

نادر هم نیست .

فقط گاهی نیست که نیست .

شاید سرنوشت تو اینگونه است .

شاید از همان ابتدا تخم مرغ شانسی ات پوچ بوده !!


روح وحشی

+سبد سبد ...



دوستم داشتی

دوستم داری

اما هیچوقت درکم نکردی 

هیچ وقت



روح وحشی

+اوهوم

++ مخاطب من لمس زمینی ندارد .


حرف هایی برای نگفتن را میگویم !

آیا شما هم حرف هایی برای نگفتن دارید ؟

حرف هایی آنقدر تلخ و خصوصی که توان گفتن شان را نداشته باشید .

حرف های آنقدر پراهمیت را که می دانید با گفتن شان هیچ اتفاق مهمی نخواهد افتاد مگر آنکه با لب های بسته ...با دست های باز ...بگوییدشان !



چقدر زندگی تلخ و رنج آور شده . آنقدر که گفتن از زیبایی زندگی فانتزی خواب های طلایی را هم به سخره میگیرد ...



روح وحشی

+رنج ...رنج ...رنج ...

هفت تپه

دبستانی در اصفهان

کانکس های له شده در سرپل ذهاب

گورهای زنده خواب

دنده های کودکان یمن

درویشان 

خط فقر 4 میلیونی و حقوق 1.2 میلیونی کارگران

و ...

زندگی هیچ شیرین نیست ...

هیچ

و کرور کرور تلخ ...


اکنون کجاست ؟!

چه میکند؟!

کسی که فراموشش کرده ام



صمیمیت خیلی شیرینه .گفتن حرف هایی که یک گوینده و یک شنونده دارن ...

حرف هایی که منتظری هر چه زودتر شنونده ی اونها را داشته باشی ...

حرف هایی که اگر شنونده اش نباشه هرگز گفته نمیشن ...

حرف هایی که ممکنه در تمام عمر توی دلت بمونن و گفته نشن ...

حرف هایی که به حد مرگ حسرت گفتن اونها را داری ...


روح وحشی

+حرف هایی که با تو خواهند مرد بی آنکه گفته شوند ...

++میخوام ادامه ی حرف هام را بگم . لطفا شنونده اشون باش ...



تو وقتی می بینی که من افسرده ام 

نباید بگذری، سکوت کنی، یا فقط همدردی کنی!

بنا کننده ی شادی های من باش!

مگر چقدر وقت داریم؟

یک عاشقانه آرام 

نادر_ابراهیمی


یه جایی خونده بودم که برای پرت کردن حواس خودمون از موضوعی یک کش به مچ ببندیم و تا رفتیم توی فکر کش را بکشیم و رها کنیم . یه جور تلنگر ...

یه روز که داشتم با یک سایکولوژ صحبت میکردم پرسید که این چیه بستم به مچم که من هم بادی به گلو انداختم و گفتم جریان چیه .

کمی نگام کرد و گفت اینجوری که پیوسته اون فکر با تو و جلوی چشم توست !

جا خوردم . چطور خودم بهش فکر نکرده بودم ؟! گاهی آدما چقدر بی توجه و بیفکر عمل میکنن !


میخوای رها شی به اسارت فکر نکن . فقط رها شو ...

میشه ارادی به چیزی فکر نکرد اما برای رها شدن از فکری که ناخودآگاه در ذهن تو حضور داره باید مثل یک شی تکراری روی طاقچه ی عادت بهش نگاه کنی تا کم کم از بیتفاوتی تو دق کنه و بمیره یا خودکشی کنه !


هندوها بهش میگن شاهد بودن . شاهدی بی قضاوت ...


روح وحشی

+به فکر کردن ناخودآگاه به تو عادت کردم . اما خودآگاهم تحت کنترلمه . کلا اوضاع اغلب خوبه . قطره قطره مردم اما هنوز زنده ام ...

تاریخ هایی هست که نتیجه ی دور بودن از مهر و مهربانی یه 

تاریخ هایی که چرا و چرایی ش ، قلبمو جدا از جنسیت م به درد میاره ... 

خشونت علیه زنان ! 


آیازن تنهاچیزی نیست که برای ماازبهشت باقی مانده است؟

آلبرکامو


پ.ن:  خشونت کلامی و هرگز فراموش نکنیم می میرانند و نابود میکنند واژه  هایی که از دشنه عمیق تَر زخم مَی زنند 

و واژه هایی که به موقع در زبان جاری نمی شوند ...



امروز سوم آذره و من تاخیر دارم !

تاخیر در اینکه بگم چقدر این ماه از پاییز را دوست دارم .

که بگم پاییز عزیز از بهترین ماه اش بهترین دوستان را به من هدیه کرده .

دوستانی با عنصر آتش به من با عنصر هوا ...

دوستانی به غایت مهربان و دوست داشتنی ؛ صادق و بی شیله و پیله ؛ رها و شوخ طبع ؛ سخاوتمند و دل پاک و ...


دوستان آذرماهی من که مثل خود من حاضر نیستید اسیر چیزی باشید حتی دوستی ؛ هر جا هستید خوب و خوش و سلامت باشید و موفق .

و پیشاپیش تولد همه اتون مبارک ...

💗💗💗💗


روح وحشی

+ 13 آذر یکی از بهترین های این ماه زاده شد . پیشاپیش تولدش مبارک


آرامشم بود اما دلم میخواست از دستش بدم !


چون من آرامشش نبودم !


راستش فقط این نبود .

آرامش من در تلاطم دلم بود و دلم جای دیگر ...


جای امن و راحت جای من نیست .

رود در مرداب جایی نداره !


روح وحشی

+آهنگ متن بن هور تقدیم به روح های وحشی


اگر شنیدی البت ...

اگر نشنیدی کافیه کمی دل به دلم بدی .

حتی از این دور دور دور ...


روح وحشی

+راه داره !

چی ؟!

دل به دل !

++یکی میمرد ز درد بینوایی ... یکی هم مینشست و از دل میگفت !!!


گاهی به من سری بزن .

چیزی بگو.

حالی بپرس.

شاید هم دلت خواست و واژه ای گفتی دل انگیز و مفرح 

لطفا Online باش .

از Offline ها خسته شدم .

پوسیدند اوراق خاطراتم بس که مرور شدند مکرر و مکرر و مکرر و ...


روح وحشی

+خاطرات تو ... offline های من



هر بار که عاشق میشوی تکه ای از تو در کسی جا می ماند . چه توفیر میکند که عاشق مردی شوی یا زنی

که آن مرد یا زن چه نسبتی با تو داشته باشد 

هر بار کمی یا زیادی از تو کم میشود

گاه تصاعدی گاه غیر تصاعدی

ته اش که می رسد میبینی که چیزی از تو نمانده

پاره پاره شده ای

و شاید آماده ی مرگ ...


روح وحشی

+عشق تو را منحا میکند . خوب حواس ات باشد که اگر از خود منحا شوی حاصل صفر میشود !


خوشبختی یعنی صبح بارونی وقتی که هنوز هوا نیمه تاریک و نیمه روشنه بری توی حیاط مامانت و یک نارنج از درخت بکنی و کلی آب بارون بریزه روی سرت و خیس بشی و بدو بدو بیای توو و ...

نارنج را که تقریبا یخ کرده با چاقو ببری و از عطرش  مست بشی و بچکونیش توی یک لیوان آب جوش و مزه مزه کنان باهاش عشق کنی ...


روح وحشی

+ترنج اش کو ؟ فکر کن ترنج اش منم

چند سال پیش که بلاگفا شعر و واگویه مینوشتم یکی از مخاطب هام که خیلی به وبلاگم سر میزد قرار بود چهره من را با چوب بتراشه . 

هنرمند بود . هم خطاط و هم پیکرتراش و البته مشکل کمخوابی داشت .

نمیدونم چی کار کرد . تراشید یا نه ؟ منم شدم جزئی از تاریخ هنر یا بعد از مرگ چهره ام فراموش میشه ؟!


سالهای اوج من در وبلاگ نویسی ... 90 تا 93 بعد اول من کم کار شدم و بعد کلا وبلاگنویسی از مد افتاد .


یادش بخیر 

کم کم این گاه گدار نویسی ها هم باید قطع بشه ...


روح وحشی

+دارم یک کارهایی میکنم که بعد شاید بگم بهتون

برای بردن تو با اسب بالدار میتازن ...




پس تکلیف ما زن ها چی میشه فریدون فروغی جان جان جان ؟!


با اجازت

اگر زن های توو هالیوود ببینن تو اینجایی

برای بردن تو با بوگاتی میتازن 


روح وحشی

+فرهاد مهراد و فریدون فروغی خود خود خود عشق اند و هرگز نمیرد آنکه زنده است به عشق . . .


پناه می آورم

به آغوش واژگانت

شاید که گرم

یا که زمهریزی در میان اوراق ، پنهان

گاه شیرین به حلاوت لب هایی گلگون

و گاه تلخ مانند اشک یتیمی در شعرهای پروین


تنگ در آغوشم گیر

بگذار دمی بیخود ز خود

آلوده به افیون تو شوم

چه توفیر میکند

چه بر سر دنیا می آید

دمی بی حضور من


روح وحشی

+دنیا بی من هیچی کم نداره جز یه دیوونه کمتر 




از پشت لحظه ها به در آیید

این روزها که میگذرد

هر روز

در انتظار آمدن ات هستم

اما با من بگو که آیا من نیز

در روزگار آمدن ات ، هستم ؟!



+به یاد قیصر امین پور