صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



احمقانه ترین کاری که در زندگی کردم ؛ حساب کردن روی اخلاقبات در دیگران بوده و اینکه از دیگران چنین انتظاری داشته باشم . اینکه اصول اخلاقی رو رعابت کنند بیش از اونکه بوی کمالگرایی بده به نظر فریبکارانه میاد؛یه خودفریبی  ...اما بیشتر یه واکنش دفاعی برای قابل تحمل کردن زندگی هستش 

خوشایند نیست اما چیزی که من فهمیدم اینه که چنین چیزی خواب و خیالی بیش نیست .

ما اگر کاری انجام میدیم دلیلش یا حسابگری ماست یا غریزی ...

در مورد واژگانی مثل فداکاری ؛ خیرخواهی ؛ ایثار ؛ مهر و ...

بهتره تجدید نظر کنیم!

روح وحشی

+انتظار ندارم با من موافق  باشید ...


ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش

دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش

همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف

همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش

شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح

چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش

هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار

هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش

در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار

کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش

شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری

می‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش

در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریست

می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش

این باغ منم که خسته از خویش در خویش خزیده‌ام دوصد بار
عشق است که می‌دهد خزانم عشق است که می‌کند گرفتار

فریدون فرخزاد



حرف های قلب یخ زده که گفتن نداره ...


روح وحشی

گاهی تنها کاری که میتونیم در حق هم بکنیم اینه که اونقدر دور بشیم که اتفاقی هم دیده نشیم .

روح وحشی

دانلود آهنگ های فریدون فروغی 

لینک


تو سرمایه گذاری زیادی رو نفست  کرده ای . تحصیلاتت ، والدینت ، دینت  و تمام اینها ... تو رنج زیادی می کشی ، اما در تمام زندگی آموزش دیده ای که این رنج با ارزش است ، پس به آن می چسبی و هرچه بیشتر می چسبی بیشتر رنج می کشی.. لحظاتی وجود دارند که خدا بر درت می کوبد ، شاید از طریق یک زن ، شاید از طریق یک مرد ، یک گل ، یک کودک یا آفتاب.... اما هر وقت خدا در می زند تو می ترسی ، نفسی که خلق  شده در معرض خطر است . حس می کند در حال مردن است ،  تو باز می گردی . عقب می مانی . چشمانت را می بندی . گوشهایت را می بندی . درهایت را می بندی و در سوراخ خودت ناپدید می شوی .  

اشو - سخت نگیر جلد 1


هر شکستی مقدمه ی پیروزی شد و بلوغی دیگر .

این روزهای سخت کم کم رو به پایان است و من درس ها گرفتم و میگیرم !

هیچکس ارزش آن را ندارد که لحظاتت را بخاطر او عزا کنی . زمان و انرژی بزرگترین دارایی ماست پس نباید آن را پای هر کسی ریخت .مگر کسانی که موظف و متعهدی در قبال شان مانند مادر و فرزند و همسر و خانواده و دوستان ارزشمند که متقابلا با تو پر از مهر هستند و صمیمیت .

من در پی 4 سال درد و رنج اکنون آموختم تنها کسی که همراه و همدم من است و باید عمیقا دوستش بدارم و از او مراقبت کنم خودم هستم و بس ...


سلام بر بلوغی دیگر


روح وحشی

عشق یک واژه ی پر از معماست .

آنچه پیداست این است که نیازهای مختلف که ناشی از مکانیزم جسم و انرژی های روح ماست دست به دست داده اند تا ما به کسی یا چیزی درون یا بیرون کشش پیدا کنیم.

هورمون ها

نیازهای اجتماعی

من ها و نفس

ولی آنچه در غایت رسیدن اش آرزوست عشق به معنای خاص اش است که علی الظاهر فقط نصیب عرفا شده و راه بسی دشوار و محال می آید .

اما عشق به معنای عام شاید سکوی پرتاب باشد ...

به هوس آلوده اش نکنیم !

هر چند هوس هم بخشی از مکاتیزم بدن ماست اما با شجاعت و بدون خود فریبی معترف باشیم و بیهوده لباس عاریه ای عشق بر تن آن نکنیم که ما در اولین مرحله حیوان هستیم و تابع هورمون ها و غریزه ی جنسی چرا که طبیعت از ما فرزند میخواهد و ادامه ی نسل ...

عشق ما را بسوی مرتبت انسانی و کنده شدن از سکوی نخست هدایت می کند.

باشد که بفهمیم و بجوییم اش ... 

آمین

روح وحشی

hezartooye1zan@

غمت در نهانخانه دل نشیند                                        

به نازی که لیلی به محمل نشیند                            


❤️مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ❤️                                

❤️ز بامی که برخاست، مشکل نشیند❤️                              


 خلد گر به پا خاری، آسان برآرم                                     

 چه سازم به خاری که در دل نشیند                                


به دنبال محمل چنان زار گریم                                       

که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند                                    


 پی ناقه‌اش رفتم آهسته، ترسم

غباری به دامان محمل نشیند 


 به دنبال محمل، سبکتر قدم زن

مبادا غباری به محمل نشیند 


عجب نیست خندد اگر گل به سروی

که در این چمن، پای در گل نشیند 


 بنازم به بزم محبت که آنجا  

 گدایی به شاهی، مقابل نشیند                                 


طبیب از طلب در دو گیتی میاسا

کسی چون میان دو منزل نشیند 


طبیب اصفهانی

دوستان جان

نمیدونم تا چه حد میشه روی این مطلب صحه گذاشت اما قابل تعمق هستش.

منبع خاصی برای اون نمیشناسم . از طریق یه دوست به دستم رسید .

به هر حال تلنگری است ما را ...

⭐⭐⭐ ⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

آیا فشار قبر واقعیت دارد؟


تعریف فشار قبر از دیدگاه عرفان:


جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی ، در کسری از ثانیه انجام میشود . این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند . یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد . یه حس سبک شدن و معلق بودن .

بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود . شاید گمان کنیم که این اتفاق بسیار زمان بر است . زمان  در واقع قرارداد ما انسانهاست . این ما هستیم که هر دقیقه را 60 ثانیه قرارداد میکنیم . اما زمان در واقع فراتر این تعاریف است . 

با مرور زندگی ، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود،  وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد . برخی از این وابستگی ها در زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند .میزان و لول وابستگی دنیوی برای هرکس متغیر است .

روح از بین خاطراتش وابستگی های خود را جدا میکند . این وابستگی ها هم مثبت است هم منفی . مثلا وابستگی به مال دنیا یک وابستگی منفی و وابستگی مادر به فرزندش هم نوعی دلبستگی و وابستگی مثبت محسوب میشود . ولی به هرحال وابستگی ست . 

این وابستگی ها کششی به سمت پایین برای روح ایجاد میکند که او را از رفتن به سمت هادی یا راهنما جهت خروج از مرحله دنیا باز میدارد . یعنی روح بعد از مرگ تحت تاثیر دو کشش قرار میگیرد . یکی نیروی وابستگی از پایین و دیگری نیروی بشارت دهنده به سمت مرحله بعد . اگر نیروی وابستگی ها غلبه داشته باشد باعث میشود روح تمایل پیدا کند که دوباره وارد جسم گردد . چون توان دل کندن از وابستگی را ندارد و دوست دارد دوباره آن را تجربه کند . به همین جهت روح به سمت جسم رفته و تلاش میکند جسم مرده را متقاعد کند که دوباره روح را بپذیرد . فشاری که به "روح" وارد میشود جهت متقاعد کردن جسم خود در واقع همان فشار قبر است . این فشار به هیچ وجه به جسم وارد نمیشود . چون جسم دچار مرگ شده و دردی را احساس نمیکند . پس فشار قبر در واقع فشار وابستگی هاست و هیچ ربطی ندارد که شخص قبر دارد یا ندارد . این فشار هیچ ربطی به شب زمینی ندارد و میتواند از لحظه مرگ شروع گردد . 

یکی از دلایل تلقین دادن به فرد فوت شده در واقع این است که به باور مرگ برسد و سعی در برگشت نداشته باشد .

بعد از مدتی روح متقاعد میشود که تلاش او بیهوده است و فشار قبر از بین میرود .


وابستگی ها باعث میشود که روح ، شاید سالها نتواند از این مرحله بگذرد .   بحث روح های سرگردان و سنگین بودن قبرستانها بدلیل همین وابستگی هاست . گاهی تا سالها فرد فوت شده نمیتواند وابستگی به قبر خود و جسمی که دیگر اثری از آن نیست را رها کند . 

⭐⭐⭐⭐

 بگذار و بگذر

ببین و دل مبند

چشم بینداز و دل مباز

که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ...


telegram.me/hezartooye1zan


گاهی  عدم حضور بعضی ها چونان طبیعی میشود که احساس اش نمیکنی !

شکارچی آهوان دلخوش نمیشود به صید خرگوش و ما به وجد آمدیم پس شکار مگسی مزاحم بعد از 3 روز و بدین جهت ذوق مرگ شدیم و ساعتی بر لب بالکن نشستیم و  رقصیدیم و گذر عابرین دیدیم که ما را جوی نبود و عمرمان در توقف !


روح وحشی

پ.ن. لبخند پیروزی بر لبانمان 😄

https://telegram.me/hezartooye1zan

حافظ درباره حلاج می‌گوید:


    گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند  // جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد


همچنین از ابوسعید ابوالخیر:


    روزی که انالحق به زبان می‌آورد  // منصور کجا بود خدا بود خدا


پ.ن. دست نوشته هایم :

https://telegram.me/hezartooye1zan

زمان در من

می میرد

استحاله ای است بی شک

به آهستگی

زیر پوست زندگی ام

تولدی رخ می دهد

ستاره ای درخشان

در من متبلور میشود

از میان سیاه چاله ی تنهایی

زمان در من میمیرد

و از زهدان این مرگ

چیزی زاده میشود

سیال

گرم

گدازه ای سوزان

هستی مرا 

آنچه کاشته بودم

باغ های مرا

خانه ام را

استخوان ام را

به خاکستر می نشاند

سپید

سپید

زمان در من میمیرد

زنی زاده میشود

زلال از زمان 


روح وحشی


telegram.me/hezartooye1zan



زن قهوه ی تلخی می ریزد ؛ پشت میزی که روبروی آینه است مینشیند . دست هایش را زیر چانه اش میگذارد و به رفیق خسته اش زل می زند . به فکر فرو می رود ...

چقدر تنهام ... چرا هیچوقت تنها نیستم ...

این تناقض روح زن را میخورد. رفیق اش از داخل آینه بیرون می خزد ودر آغوشش میگیرد . تنها آغوش واقعی که او را التیام می دهد ...

وقتی کسی پا به زندگیت میذاره و میشه همه ی تو ...

وقتی اونی که شده همه ی تو میره و تنهات میذاره ...

و دیگه هیچکس نمی تونه جای اونو بگیره ...

و دیگه تو نمی توتی وجود هیچکس رو تووی زندگیت تحمل کنی ...

وقتی هیچ دستی غیر از خودت نباشه که در آغوش ات بگیره یعنی تنهایی ...

وقتی وجودش مثل سایه تووی زندگیته یعنی هیچوقت تنها نیستی ...

و این تنهایی هیچوقت تمام نمیشه ...

دردش ...

رنج اش ...

اشک هاش ...

زن آهی میکشد و قهوه ی تلخ اش را جرعه جرعه می نوشد و در دهان اش خوب مزه مزه اش میکند...شاید تلخی آن قهوه ی سیاه  کمی از تلخی و سیاهی این برزخ بکاهد...برای چند ثانیه .

از پشت میز برمی خیزد...دهنان اش طعم شوری گرفته است... طعم خون ...


روح وحشی

منبع : 

telegram.me/hezartooye1zan

وبلاگ نویسی هم دیگه مثل قبل نمی چسبه وقتی ...

روبوت های خزنده میشن مخاطبت

RSS خوان ها بهت سر میزنن و فقط واژه ها رو جمع میکنن .....نه قالب وبلاگ ...نه عکس...نه موسیقی ...نه سلیقه ات تووی انتخاب قلم 

.

.

ذوق مرگ میشی وقتی می بینی همیشه آنلاین داری و روزی کلی بازدیدکننده اما وقتی گزارش ها رو میگیری می بینی اغلب روبوت و برنامه هستند که اتوماتیک مهمان خونه ات شدن !

این کجا و اون روزی 400-500 بازدید و مخاطبان فرهیخته و اساتید داشتن کجا !

بهتره ما وبلاگ نویس هام کاسه و کوزه امون رو جمع کنیم و بریم سی خومون ...

یه وقتی بود که مخاطب شب تا صبح تووی وبلاگام دنیای من رو سیر میکرد و صبح خواب آلود برام پیام میذاشت ...پر از احساس و حس خوب و قدرشناسی . من هم خوشحال میشدم و متقابلا حس قدر شناسی داشتم .

دوستی ها شکل گرفت و رابطه های قشنگ و مانا ...

کامنت ها رو بستم تا بیخودی منتظر ربوت های متفکر و با احساس نباشم تا برام نظر بذارن ...

بی خیال وبلاگ ... همون کانال تلگرام رو عشق است .

نترسین چیز سختی نیست و هیچ کدوم از اعضا متوجه نمیشن که کی عضوه ..

منتظرم


telegram.me/hezartooye1zan


روح وحشی

پ.ن. واسه کی سلیقه و احساس بذاریم و قالب خوب و وزین و عکس و موسیقی سرچ و  ارسال کنیم ؟!!!

همین الان ... یهویی ... اینجا 3 آنلاین هست .

من

روبوت 

RSS خوان ( خان !)


با من

تو را رازی است سپید

بگویمت ؟

راز را در بوق و کرنا نمی کنند !

گفتم ات دوش

حوالی دلتنگی هایم

آنگاه که شب

تن می سپارد به فردا

راس آغاز

و تو شنیدی

لمس دستانم را 

بر احساس ات

بر محاسن ات

به یاد آور

راس آغاز امروز


روح وحشی




Barn's burnt down --
now
I can see the moon.

کاه ها سوختند

و حالا

میتوان ماه را دید

 


Masahide
Japan (1657? - 1723)
Buddhist : Zen / Chan


آقای میزوتا ماساهید یک سامورایی پیرو مکتب ذن بودکه در سال 1688 کلبه اش دچار حریق شد و مشوق او شد تا شعرهایی با همان مضمون را بگه .
شعر هایکو مکتب ذن بسیار عمیق بوده و سعی داره افکار بودا رو به گونه ای انعکاس بده . ماه در این مکتب جایگاه ویژه ای داره و نشانه ی بیدار ، روشن یافتگی و ...هستش .
در این هایکو مقصود از کاه ، افکار مزاحم  ، بیهودگی ها ، مصیبت ها و رنج های زندگی هستش که پس از سوختن به ما اجازه می ده حقیقت رو به وضوح ببینیم .
و حالا یعنی لحظه ی اکنون . ناگهان /حالا میتوان ماه را دید .
میشه گفت همان بی ذهنی که ناگهان حاصل میشه و میتوان در لحظه ی حال زیست و به روشن یافنگی رسید.

روح وحشی


یکی از عیبجویان از لیلی عیبجویی کرد و مجنون در جوابش گفت:

ز حرف عیبجو ، مجنون برآشفت

در آن آشفتگی خندان شد و گفت

اگر در دیده مجنون نشینی

به غیر از خوبی لیلی نبینی

تو که دانی که لیلی چون نکویست

پرواز همای


در شب گیسوان تو

مست به خواب می روم

ای که تو سوی خویش و من

سوی سراب می روم

پر حرف که می شوند

چشم هایم

به خواب می روم

شاید که چشم هایی را ببینم

معرفی دو کانال خوب در تلگرام



https://telegram.me/owrsichannel

موزیک های خاص

****

https://telegram.me/termegraphicch

شعرهای زیبا


ای  عشق

در کدامین سیاه چاله

در اندرون کدامین  دل چرکین

تو را به حبس کشیده اند


دلم تنگ است

برای تنهایی ام

آرامشم را

خلوتم را

مرا

ربوده اند


می خواهم از مرگ بگویم

از روزی که می رسد زود

آه رسیده است بر درخت هستی

و ما ابله هانه کال اش  می پنداریم

از خنکای وسوسه انگیز تن اش

ابله


فئودور میخاییلوویچ داستایوسکی (زادهٔ ۱۱ نوامبر (مطابق تقویم سبک قدیم: ۳۰ اکتبر) ۱۸۲۱ - درگذشتهٔ ۹ فوریه (مطابق تقویم سبک قدیم: ۲۹ ژانویه) ۱۸۸۱ میلادی). نویسندهٔ مشهور و تاثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیست‌ها مانیفست خود را بر اساس نوشته‌های داستایوسکی ارائه کردند.

***

زندگی ها و تجارب خیلی به هم شبیه هستند و ما دچار توهم و خیال که خاص و منحصربفردیم زندگی رو می گذرونیم . وقتی این متن رو از بانو بهبهانی که کوه تجربه و دنیای شعر و شعور بودند ، خوندم دیدم چقدر به تجربیات و حال و هوای من نزدیکه ...

خیلی نزدیک ...

آدم ها می آیند تا مصرف ات کنند .کارشان که تمام شد ...دلشان را که زدی .

چو دلآ رام می زند شمشیر

سر ببازیم و رخ نگردانیم

سعدی

***

روزِ اول که دیدمش گفتم:
آن‌ که روزم سیه کند این است

فخرالدین عراقی

***

تو خوبِ مطلقی،
من خوب‌ها را با تو می‌سنجم


بدین‌سان بعد از این خوبی،
عیاری تازه خواهد یافت

حسین منزوی

***

عاشق شده ام بر تو،تدبیر چه فرمایی ؟
از راهِ صلاح آیم یا از رهِ رسوایی؟

نظامی گنجوی



از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند 
تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار" 
 تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند 
 این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی  
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست 
 از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست 
گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنن


فاضل نظری