صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



یکی از عیبجویان از لیلی عیبجویی کرد و مجنون در جوابش گفت:

ز حرف عیبجو ، مجنون برآشفت

در آن آشفتگی خندان شد و گفت

اگر در دیده مجنون نشینی

به غیر از خوبی لیلی نبینی

تو که دانی که لیلی چون نکویست

کزو چشمت همین بر زلف و رویست

تو قد بینی و مجنون جلوه ناز

تو ابرو، او نگاه ناوک انداز

تو مو بینی و مجنون پیچش مو

تو ابرو ، او اشارتهای ابرو…

و در جایی دیگر لیلی نذر کرده بود و یک شب همه مردم فقیر را طعام می داد ؛ مجنون هم در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد ولی هنگامی که نوبت به دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی با قاشق ظرف مجنون را شکست و بعد از این موضوع مجنون گفت:

همچو دگران نداد کامم

وز سنگ ستم شکست جامم

با من ، نظریش ، هست تنها

آن سنگ که زد به جام من فاش

زان کاسه سر شکستیم کاش

گر جام مرا شکست یارم

آزردگی ای جز این ندارم

کان لحظه مرا که جام بشکست

آزرده نگشته باشد دست

صد سر ، فدای شکست او باد

جانها شده مزد دست او باد

و در داستانی دیگر که از لیلی و مجنون نقل کرده اند این است که لیلی فوت می کنه و مجنون بر سر قبر او جان به جان آفرین تسلیم می کند؛ البته این داستان بسیار طولانی و قشنگه . این قسمتی از انتهای شعره 

شستند به آب دیده پاکش

دادند ز خاک هم به خاکش

پهلوگه دخمه را گشادند

در پهلوی لیلیش نهادند

خفتند به ناز تا قیامت

برخاست ز راهشان ملامت

یا رب چو به احتزاز و پاکی

رفتند ز عالم آن دو خاکی

آسایش و لطف یارشان کن

و آمرزش خود نثارشان کن

ما هم نزییم جاودانی

نوبت چو به ما رسد تو دانی

اگر با دیگرانش بودش میلی

چرا کوزه ام بشکست لیلی

اگر با دیگرانش بود میلی ؛

  چرا ظرف مرا بشکست لیلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی