صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۱۹۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

تنهایی

سپری است پولادین

در مقابل تن های خنجر به دست

 

روح وحشی

 

و آنگاه انسان واژگانی ساخت تا عقده ها و زخم های چرکین خود را التیام بخشد .

وجدان را برای اینکه بگوید من اشرفم .

وفاداری را تا لباس زرین بر تن وابستگی کند.

محبت و مهربانی را تا غریزه و هورمون ها را رمانتیک بنماید و دچار التذاذی افیونی شود.

و عشق ...

و عشق را ساخت تا ناامیدی او را به پوچی نکشاند ...

ما آدم ها حقیرترین ؛رقت انگیزترین و خودخواه ترین موجودات جهان هستی بوده و هستیم .

از ضعف خود دچار قدرت طلبی و کشتار و تجاوز میشویم.

از ترس  دست به جنگ های خونین و شکارهای غیرضروری حیوانات آلوده میکنیم .

برای خوب زیستن نیازی به صدمه زدن نیست . به عقیده ی من کافیست که حریم ها را ارج بنهیم . نه به حریمی وارد شویم و نه اجازه بدهیم حریم ها و خطوط قرمز ما مورد بی حرمتی قرار بگیرد .

کافیست تا انتظارمان از دیگران و زندگی را از آنچه ما میخواهیم به آنچه هست تغییر دهیم .

کافیست تا به جای یکی شدن با من های بیمار به نظاره ی آنها بنشینیم.

سخت است اما شدنی .

روح وحشی

نسیمی خنک

میوزد به میان گیسوان بید

دلی میلرزد

مجنون وار

به شوق

بوی لیلی می آید ...

...

قطره ای می چکد

آرام و به ناز

بر لبانی

گشوده به حسرت بوسه ای

زبان می لیسد

با ولع

طعم خاطره را ...

..

خورشید از پشت ابر

سرک می کشد

کسی منتظرش نیست اما

دهان ها تشنه ی باران اند

.

من باشم و خروار خراور جنگل

باران

مه

انصاف نباشد که تو نباشی ...

 

روح وحشی

گرمای شرجی جنگل ها

هضم سنگدلی هایت

صدای ممتدجیرجیرک ها

وتکرار نومیدی

برطبل روزگار

گم میشود

طعم خوش بودن ها

سنگ هم که باشی

...

نه قضاوت میدانم

نه آلزایمر

به جنونم میکشند

وزوز اینهمه تردیدها

..

رسم باران

بارش بی منت برکت

رسم خاک

رویش بی منت لطف

چه شد که چنین بی رحمانه

هست و نیست مرا به غارت برد

باران

زمین

.

درد آورترین دگردیسی

از شور و شوق

به رنج و تلخی

هدیه پوچ از آب درآمد ...

 

روح وحشی

 

حقیرترین آدم ها به اسم عشق ؛جسم طرف مقابل رو نشانه میگیرن.

زن و مرد هم نداره .

اینجور آدم ها از واقعیت خودشون وحشت دارن ...

اول خودفریبی و سپس دگر فریبی !

ما اول حیوانیم . غریزه جنسی اولویت داره .اگر این مرحله رو با روی باز و بدون انکار بپذیریم به راحتی ازش عبور میکنیم و به مراتب بالاتر میریم.

انکار و خودسانسوری و چسبیدن به تابوها +خودفریبی = سقوط

 

روح وحشی

غرور از آدمی یک احمق می سازد ...

غرور اعترافی مذبوحانه نسبت به ناتوانی است ...

غرور پز عالیست با جیب خالی ...

 

روح وحشی

و آنگاه

زایید از زهدان خویش

عشق را

اشرف ترین مخلوقات

تا که انکار کند

چرکین زخم شهوت را

بر بستر آدمیت خویش

...

روح وحشی

قطره ای

شور

داغ

می چکد از تن خورشید

بر پوست نازک خاطرات

طعم تلخی می ماند

بر لب های ترک خورده ی ذهنم

...

نسیمی میوزد

عریانی شب

و سکوت چشم ها

..

رویا 

در شهوت

من 

در مرگ

پنجه به پنجه

می جنگیم فتح امروز را

از پشت کوه

.

صبح از آن من

و کابوس از آن تو

بگذار هر کس بگیرد به دندان

سهم خویش را

از این روزگار چشم تنگ

 

روح وحشی

 

در زندگی بیش از اونکه از آدمهای فریبکار بترسم از خودفریب ها ترسیدم .اونها یه عیب دارن و اینا هزار عیب.

می بارد از آسمان

نور

سکوت

و تردید بی صدای ابرها

بباریم

نباریم

ذهنی مغشوش 

ورای مه

قدم میزند خیسی علف ها را

و کتاب دیروز

خزان میشود برگ به برگ

در دهان باد

موریانه ها

عجول در شکستن سکوت

شبنم ها در عصیان با تردید ابرها

و ظلمت سرد اتاق در کمین آنسوی پرده ها

پیش می روند عقربه ها

بی تفاوت به هذیان های زندگی

به رسم تمام ساعت ها

آشوب است

در رگی سرخ

طپش گنگ احساس را

پسمانده های دیروز میپوسند

و حشرات 

موش ها را میجوند

موذیانه

ته مانده های خاطرات

کم کم هضم میشوند 

در شکم روزمرگی

و دیگر ردی نخواهد ماند از اندوه بیقرار مهتاب

در بستر خواب مرداب

...

جنگ و صلح

تولد و مرگ

عشق و سنگدلی

مهربانی و خشم

زندگی ...

..

باور میکنم

هذیان ذهن را

مستی شراب

نشئگی افیون

صعود دوپامین

.

عقل

عین دیوانگی است

 

روح وحشی

باور کن آنقدر ها هم سخت نیست
فهمیدن اینکه
بعضی ها می آیند که
نماننــد نباشند نبیـننـد
و تــو
اگر تمامی ِدنیا را هم حتی به پایشان بریزی
آنها تمامی ِبهانه های دنیا را جمع می کنند
تا از بین آنها بهانه ای پیدا کنند
که بــــروند دور شـــوند
که نـــمانند اصلا
پس به دلت بسپار
وقتی از خستگی هایِ روزگار
پناه بردی به هر کسی
لااقل خوب فکر کن ببین
از سر علاقه آمده ، یا از سر ِ ... تا دنیایت پر نشود
از "دوست داشتن هایِ پر بغض"
که دمار از روزگارت درآورد !

 

عادل دانتیسم

عشق های آتشین و هیجانی زود منقضی میشن .اسم قشنگی نیست ولی همون هوس هستن.

بین 1.5 تا 3 سال ...

اما وقتی میفهمی چرا عاشق شدی .خوب و بد طرف مقابل رو میشناسی .به خواسته های خودت واقفی اونوقت قضیه کمی فرق داره ...

عادت و هورمون و خاطرات که قاطی بشن موضوع پیچیده میشه اما به هر حال یه روز تمام میشه .

اما اگر در عشق حضور رو تجربه کرده باشی نمیدونم عاقبت کار چی میشه اما قطعا کم کم میپذیری که تنهایی باید عاشقی کنی و قید معشوق رو بزنی بخصوص اگر ایشون دچار عشق آتشین بوالهوسانه شده و بی مسئولیت و شدیدا مادی باشن !

عاشقی سخت ترین کار دنیاست و اصولا بسیار پرخطر ...عاشقی کار ترسوها و منفعت طلب ها نیست.

هاها بعضی ها دم از عرفان میزنن ...دم از عشق پاک ...اما در عمل آخر مادی و آلودگی هستند...اینجور آدما درست برعکس اونچه هستند رو مدعی میشن چون با این کار میخوان از حقیقت خودشون فرار کنن.

نتیجه اخلاقی :

عشق واقعی مال کتاب هاست ...

کمی تا قسمتی واقعیش هم کار زنها

من ندیدم مردی رو که بتوته عاشقی کنه ...

 

روح وحشی

میخواهم بنویسم

از پیچ جاده ای

که هضم میشود در دهان مه

و از شبدری که نشخوار میکند گاو

میخواهم از همخوابگی کرم ها بگویم

در بستر خیال

و از چک چک صدای جیرجیرک ها

بر سقف داغ شب 

اژ لبخندهایی که در میان خش خش علف ها

در اوج ارگاسم 

محو میشود بر لب پروانه ها

از تب خورشید

ک سر میخورد بر پیشانی دختر شالیکار

میخواهم هجی کنم تمام تنهایی جغدها را

بر هیاهوی گنجشک ها

که گم میشود در صدای کودکان شوق

خیس از خنکای سپیدرود

میخواهم از میان ابلیس ترین کوه

تا اتاقی پر از خاطره

بوسه هایم را قربانی کنم

پای اشک هایم

تا شاید واژه ها

رام دلم

دوباره همراه شوند

نوازش مرمرین پیکر کاغذ را

...

خیال

بی جنون آغوشت

جنگلیست بی سار

بی درخت

..

دهانم بوی دهانت

بوی شراب می دهد

وقتی از لبانم شهوت را میچیدی

.

پرواز مرد

در قفس تنهایی

آرام

بی صدا

 

روح وحشی

پ.ن. هذیان های من تمامی ندارند

+

گفتن اینکه فریبمون دادند بیفایده است چون واقعیت اینه که ما فریب خوردیم.

بازیمون دادند یه حرف مسخره است ...بازی خوردیم .

و امثال این موارد.

باید واقعبین بود.تووی دنیایی که همه در پی نیازهای اولیه گیر کردند چطور میشه فکر کنیم که طرف مقابل یه فرشته ...یه معجزه ...یه انسان خاصه !

نمیگم بدبین باشیم .اما نباید خودفریبی کنیم و نقش یه آدم ساده لوح رو بازی کنیم.

بهتره که با دقت متوجه همه ی رفتارها باشیم .آدم هارو همونطور که هستند بپذیریم .نه قدیس شون کنیم نه ابلیس .همیشه یادمون باشه اونها آدم هستن وهرلحظه ممکنه در پی برآوردن نیازشون مارو نردبان کنند !اگر نکردند اونوقت ذوق مرگ بشیم...نه قبلش !

 

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من

بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر

هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک

دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا

خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز

زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

 

+

به خدا قسم که می ارزد این ترک مرض...

روح وحشی

دوران مهجوری سخت رنج آور است . به هر حال پوست انداختن و بزرگ شدن بهای سنگینی دارد که باید نقد پرداخت شود .جرینگی اما ممتد ... 

بعد از این دوران دردناک وقتی بلوغ فرارسید و بزرگ شدی آن وقت دیگر معشوقی نخواهد بود ...رنج دست آورد معشوق زمینی است ...

آنچه میماند عشق است و شور .

دیگر نه رنج و معشوقی در میان است و نه "تو" !

 

روح وحشی

+

دیوانه ام

دیوانه ی روی دوست

نفس هایم

حبس در مرطوب ترین سینه

در جنگ با طپش های سرخ

مردد در صعود نای

در پی سقوط نفس های تو

به اندرونی ترین هزارتوی شهر سکوت

نفس هایم

از پا افتاده

کشان کشان می رود تا لبه جاده ی عبورت

شاید بگذری

شاید بگذری

...

دشنه ای به تکرار

بر یسار سپیدار

در شهوتی بیقرار

به دریدن و فشردن

به پنجه ای 

تا التیام این درد کهنه

به جهیدن سرخی به سیاهی

..

نبضی حریص

در میان لبانم

مکرر

مکرر

لجوج 

مینوازد ساز رفتن را

.

زنده ام هنوز

 

روح وحشی

رویا

ضرب آهنگ باران بر شیروانی

لرزش تن برهنه و شهوت آلود علف 

خیس و خنک

پاهایم عریان

مینوشد حض تر شبنم ها را

و شوری در من

شعله میکشد

حسرت آغوش جنگل ها را

تا اوج ارگاسم یک روح وحشی

پرنده ها میخوانند

انبساط پوست

تا از هم گسیختگی افکار

نوازش نسیمی خنک بر لب هایم

حس خوب بوسه هایت

بر پلک هایی خواب زده

می چکد قطره های سیل آسا

بر شیروانی

عجول و بی ملاحظه

پیکر سترون تمشک های نر

هجوم تیغ ها به پیرهن چین چین

من و گریز از اینهمه یاد

...

پنجره ایست رو به تو

سبز و معطر به نفس هایت

..

رویا

و شنیدن دوست داشتن ات

از میان ابهام دیروز

.

از من تا تو

یک جاده ی سبز

رودی خروشان

و اسب هایی وحشی

قدر یک آه ...

 

روح وحشی

 


خزان عمرم رسید نو بهار که هستی
می خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره
دست غم تو داره روزهام و می شماره

دانلود مستقیم از پیکوفایل


پرده می لرزد
بر قاب کهنه ی پنجره
غروب
آرام آرام و به ناز
می لغزد به میان اتاق
دست های تو
در میان
فراموش میکنم
خویش را
سپرده پبکر خویش
به گل بوته های سرخ
پرده می لرزد
و نسیم
و آنگاه خورشید
سایه ی انگشتانت چکیده بر تن ِ کبوتران
لب می گزم
چه گذشته بر من ؟
جامانده
عِطر دهانت
بر دهانم
وای بر من
وای بر من

روح وحشی


التیام زخم ها
امن ترین به وقت هجمه ی نامردمی ها
آرام ِجان ِمشوش
شیرینی تمام تلخی ها
و سپیدترین لبخند
رویایی بود
هدیه ی یک زمستان
به پیکری یخ زده
اینک
این منم
خفته در دامان چین چین شب
حریص یک لالایی
آغشته به حسرتی بی پایان
نهان است دلم
سکوت است لبانم
و چشمه ی سرخ اندوه
چشم هایم
بنواز مرا
به نامیدن نام ام
گیسوانم را بباف
به سرانگشتان مهربانت
خفتن نزدیک است
نشسته بر پوست
همچو شبنم صبحگاهی
...
روح وحشی

کلمه ها خطوط میشوند
منحنی چشم هایت را
کلمه ها رنگ میشوند
سرخی لبانت را
کلمه ها
قلم مویی میشوند
وحشی روح مرا
و خیال ، بومی سبز
پر از عطوفت چشم هایم
که مینوازند رویای ناتمام مرا
تو را
آه سراب ها چه می کنند در میان اینهمه دشت
کویر ِعریان
شن های روان ِ پر از وحشت
و سوزان ِ خورشید
تن ِ من خو گرفته به عادت ِ تر ِباران
به علف های خیس
در عبور شب ها از خاطر تو
کلمه ها خطوط میشوند
انحنای دوار درد مرا
و موازی جاده ی رسیدن را
با جاده ی عبور لبخندهایت
من به این واژگان دلبسته ام
به این باران
به این درد
تو برو سفر سلامت ...

روح وحشی


تن اگر زخمی

راه اگر دور

تو اگر مقصود

من سراپا شوق

راه کوتاه

لب پر از خنده

دست هایم رقص

سینه ام مالامال از عشق

خواهم آمد

به سر

 

روح وحشی


 

روح وحشی

دل ات تنگ می شود

برای خودت

وقتی کم کم می میری

در میان هیاهوی بیهودگی ها

دست می نهی

بر دهان فریادها

چونان که انگار نه دهانی است و نه گوشی

سر باز خواهند کرد

تمام صداها

در دهانی دیگر

شاید چشم

شاید زخم

دل ات تنگ میشود

برای خودت

وقتی کم کم می میری

و اشک های امروز ات

بر مزاری است فردا را

بغض های ات تلنبار میشوند

زیر پوست روزهای در گذر

و تورم این دردهای سرکوب شده

چرکین خواهند شد

پر از نبض رفتن

می گریزی از تمام آینه ها

وهم تلاقی با چشم هایت

و حقیقت نهان پشت تمام صورتک ها

زیرا که کم کم می میری

بی صدا

...

روح وحشی


گیسوانم شب

پیکرم مواج

لب هایم لاله

دستانم خورشید

قلب اما شرحه شرحه

سرد

زخمی

آه بگذریم از چشمانم

دو فنجان خالی از قهوه

بر سر میزی زرد

راست بگو مادر

چند خریداری ؟

چند؟

 

روح وحشی

 

 


سکوت
غزلی است
سراسر عشق
می سرایم ات
میان واژگانی که تن می دهند
به ابتذالی ناخواسته
بخوان مرا در این هیاهوی اجبارها
حرف من واژه نمی خواهد
بشنو مرا
فرکانس صدای مرا
تو میشنوی
دهان ام بسته
ذهن ام باز
غوطه ور شو در اندیشه ام
سکوت کتابی است
پر ماجرا
قصه ای بی آغاز
بی انتها
طپش های زندگی
سبزهای سرخ
هوای تازه
عشق
سکوت باغی است همیشه بهار
سکوت پاره ی تن بهشت
سکوت من
سراسر توست
مرا بخوان
از آنهمه دور
ای نزدیک ترین

روح وحشی


درد ِ مرا
تازه میکند شعر
و باران
شورابی است زخم های کهنه را
چشم میبندم
به عمد
بر شهوت نوشتن ات
...
گذری نخواهد بود خیالت را
به کویر خیالم
معجزات را به گور سپرده ام
در کنار طپش قلبی گنگ
سکوت بر لبانم تار بسته
و اندوه بختک تمام خواب هایم
..
زبان نخواهد گشاد
قلم
حتی اگر ببارد
باران
.
گیسوانم به برف سپرده ام
و پیرهنم به باد


روح وحشی