صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۲۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندر احوالات روح وحشی» ثبت شده است


باور کن نق نقو نشدم . هر چند دیگه ازش خوشم نمیاد ولی نق هم نمیزنم . فقط احساسم را مینویسم . کلا به این نتیجه رسیدم که چیز مزخرفیه . تلخ و گس . نه مثل قهوه ی اسپرسوی غلیظ . نه مثل کاکائوی 98% . مثل زهر مار . مثل گنه گنه !

گذاشتن جلوم و باید کوفت کنم اش . 

نه راه پیش دارم و نه راه پس .

یک بار که جان به در بردم . شاید اینبار این فشار خون و مشکل قلبی من را راهی ناکجا کنه و راحت بشم .

می دونی مسخره اش کجاست ؟!  اینکه حتی نمیتونی سوال کنی که مثلا از کجا آمده ام و برای چی و ...

چون دیگه هیچ باوری به اینجور اراجیف نداری .

همون که نوشتم یه زهر مار گذاشتن جلوم و باید کوفت اش کنم .

بی چون و چرا !


روح وحشی

+یکی دو تا مزه کنار این عرق سگی بود تا بتونم به هوای اونا کمی راحت تر کوفت اش کنم .

یکی پرید .

اون یکی هم کم و بیش پریده .

من موندم و این زندگی سگی که باید تحمل اش کنم .

بی هیچ دلخوشی ...

++دلیل بودنم بودی . حالا که نیستی دیگه دلیلی واسه بودن ندارم . 

بی دلیل میشه عاشق شد و عاشق هم موند .

پس بی دلیل هم میشه ادامه داد به این زندگی مزخرف سگی !

شاید زودتر اجل برسه و منم راحت بشم از این عمر یکسر رنج ...


زمستان خیال رفتن ندارد

پیکرم در این زمهریز

مرگ را 

در لحظه های سرد

مزه مزه میکند !

تلخ است و رنج آور

 اینهمه زیستن

بی بهاری که کوچ کرده بودن اش را

از تقویم فصل هایم !

...

خواب دیده ام

رفتن زمستان را

در بیداری چشم هایم

مژه ای بر گونه ی آینه ام

آمدن ات را نوید داد

و لبخندی سرخ

سبز شد

بر چهره ی مواج آب

وقتی خود را در گذر زمان 

ولابلای سال ها

در جستجو بودم .

برق چشمان آسمان

شگونی این خواب را

بر پلک های شب هک کرد .

..

بی بهار زیستن نتوانم .

.

ماه من 


روح وحشی

+بهار نزدیک است بیاید ...

وبلاگ نویسی مثل فریاد زدن زیر آب ه اما توی یک آکواریوم .

زنجیر شدی به یک وزنه ی سنگین . کمک میخوای و دست و پا میزنی . 

یک عده هم با شور و هیجان نگات می کنن .

دست و پا زدن ات ...

کمک خواستن ات ...

استیصال ات ...

اینا همه اش تماشایی ه .

اما هیچکس صدات را نمیشنوه !

انگار بازیگر الکن سیرکی ...

شایدم تماشاجی ها اصلا عضوی به اسم گوش ندارن .

اینم یه جور فرگشت ه لابد .

فرگشت کر شدن  !


روح وحشی



+دارم توی چاه داد میزنم . نه کسی صدامو با دل اش میشنوه و نه میخواد بشنوه .

منم و نوشتن و شاید کمی التیام .

منم و اعتیاد به نوشتن .

منم و این دلخوشی رو به زوال .

++رنج آدم ها هم تماشایی شده ...

+++ سکوت تو را میشنوم 

           من به این بی تفاوتی ها خو کرده ام

            دیدن شیر در قفس اشک مرا در می آورد

            شیری شده ام در قفس برای سرگرمی دیگران


++++ یکی نیست بگه مگه صدای میلیون میلیون آدم دیگه شنیده میشه که تو حالا جوش خودتو میزنی خانم روح وحشی !

باز در دام بلا افتاده ام
باز در چنگ عنا افتاده ام
این همه غم زان سوی من رو نهاد
کز رخ دلبر جدا افتاده ام
یاد ناورد آن نگار بی وفا
از من بیچاره، تا افتاده ام
دست من نگرفت روزی از کرم
تا ز دست او ز پا افتاده ام
ننگ می دارد ز درویشی من
چون کنم؟ چون بینوا افتاده ام
بر درش گر مفلسان را بار نیست
پس من مسکین چرا افتاده ام؟
هم نیم نومید از درگاه او
گرچه درویش و گدا افتاده ام
عاقبت نیکو شود کارم، چو من
بر سر کوی رجا افتاده ام
هان! عراقی، غم مخور، کز بهر تو
بر در لطف خدا افتاده ام


+دلت خوش ه ها عراقی جان !
دنیای بدی ه
بهتر بود بجای زجه و آرزوی محال حال خودتو خوب میکردی و قوی میشدی


فشار خون نه سن و سال میشناسه و نه جنسیت .


هیچ علائم ظاهری هم نداره .

حتی میتونه گریبان یک گیاهخوار را هم بگیره !

علاوه بر رعایت تغذیه و نخوردن گوشت و غذاهای پر نمک و پر شکر .

علاوه بر چاقی .

علل دیگه ای هم داره :

سوابق خانوادگی

عدم فعالیت بدنی و ورزش منظم

تغییر در میزان هورمون ها

استرس و اضطراب

و بیخوابی و خستگی 


لطفا مراقب سلامتی مون باشیم .

افزایش ناگهانی فشار میتونه منجر به مرگ بشه .

و به آرومی هم میتونه به عروق و کلیه و قلب آسیب جبران ناپذیر بزنه !


روح وحشی

+چند روزه فشارم به حد مرگ رفته بالا . به مرگ خوشامد میگم و مشکلی باهاش ندارم . 

مشکل اون آروم آروم و بیصدا نابود کردن است ...


به خودت میای میبینی در سکوت دیگه نه قلب سالم داری و نه کلیه .

بگذریم از سکته ها ...


لعنت به بیخوابی !

مرگ بر اضطراب و نگرانی !



++ دوستان 

ممنون بابت توجه تون


بالاخره یا من فشار خون را میارم پایین یا اون من را میبره پایین !

Here I'm standing on the sea shore
She is gone, now she's gone
All the angels praying for me
As I fall, As I fall
While I'm melting in the rain, deep in pain, she is so far
Will we ever meet again as friends, after so long?
To me nightmare with the devil
I'll go strong, I'll go strong
All my friends now try to save me
What a joke, what a joke
While I'm melting in the rain, deep in pain, she is so far
Will we ever meet again as friends, after so long?
While I'm melting in the rain, deep in pain, she is so far
Will we ever meet again as friends, after so long?


اولش نامحسوسه . خودتم نمیفهمی . 

اما یک زمانی می رسه که میبینی انگار حالت بهتره . خیلی بهتر !

برمیگردی و عقب را نگاه میکنی .

میبینی اوه ! کلی دنده عقب اومدی و خودتم نفهمیدی . 

لابد خوابم برده بوده . به خودت میگی !

آخیشی میگی و اینبار خودت شخصا و راسا و با عزم جزم دنده عقب می ری .


عجب حالی میده تنهایی .


بعد یک مدت اما دیگه این واژه را نمیشناسی .

انگار از دایره ی لغاتت حذف شده !


روح وحشی

+منظورم عزلت و انزوا نیست .

کنار آدما هستم . اما نه با آدما هستم نه دیگه میخوام باشم .

اما اگر لازم باشه ... 

دیگه بقیه اش ریا میشه اگه بگم 😉


وقتی کم کم یاد میگیری که برای خودت زندگی کنی  ، بی آنکه بخواهی به هر طریقی خودت را برای دیگری مصرف کنی ، آن وقت است که مقدمه ی کتاب پایان تنهایی خودت را نوشته ای !


ادامه ی مطلب 


وقتی میفهمی که فرزندت بیش از آنکه باید تو را مصرف کرده و یا شاید بهتر است بنویسم بیش از آنچه لازم بوده خودت را هدر داده ای .


وقتی میفهمی سال ها برای مادرت مادر بوده ای و طعم شیرین کودکی و فرزند بودن را نچشیده ای . وقتی میفهمی که مادرت تو را مسبب بدبختی خودش اش میداند . وقتی میفهمی تو فرزندی بوده ای حاصل یک انتقام و نه یک عشق .


وقتی میفهمی که هرگز به خواهر و برادرت فرصت ندادی تا برایت خواهری و برادری کنند و برایشان مادر بوده ای .


وقتی نمیفهمی پدر داشتن چه مزه ای میتواند داشته باشد اما برایش مادر میشوی .


وقتی میفهمی کسی که عاشقانه دوست اش داشته ای ؛ عشق ات ، سهم تو نیست و هرگز هم نخواهد بود . اویی که با تمام وجودت میفهمیدی اش ، هیچوقت حرف تو را نفهمید و اسیر برداشت های غلط اش بود .

 هرگز ندانست که تو ذره ای از او توقع نداشتی و فقط دل ات میخواست دست نوازشی باشی برای تنهایی اش . دستی دهنده و نه هرگز گیرنده ! نفهمید که تو هیچ نخواستی مصرف اش کنی . نخواستی آینده اش را ؛ دلخوشی هایش را ؛لذت هایش را ؛ خودش را از خودش بگیری .

 و فقط میخواستی گاهی در کنارش ،  خودت باشی ، خودش باشد  بی آنکه نگران قضاوت های غلط پی در پی آن دیگری باشید . قضاوت هایی کشنده که دهانت را از گفتن حرف هایت باز می دارد . 

وقتی یادت می آید که چه سان میترسیدی بگویی از آنچه در درون ات میگذشت . میترسیدی که باز قضاوت ات کند و انگ های عجیب و غریب به تو بزند .

   

وقتی کم کم میفهمی اویی که همه ی دلیل بودن ات است با تمام وجودش نبودن ات را ، رفتن ات را و محو شدن ات از زندگی اش را  آنهم چه حریصانه و سنگ دلانه میخواهد و در این راه به هر وسیله و دروغ کودکانه ای متوصل می شود . و چه بهتر که هر چه رنج آورتر باشد این دروغ ها .

وقتی میفهمی که عشق ؛  در مقابل مادیات و لذات کوچک زندگی ، بازنده ای بیش نیست . 

وقتی میفهمی که عشق در ذهن اویی که عاشق اش بوده ای ، عاشق ات بوده است ، واژه ای است  نماد دشمنی که باید بر آن غلبه کرد و بر قله ی پیروزی اش پرچم فتح کوبید و پای آن به شادی رقصید و آواز سر داد . چه جشنی باشکوه تر از شکستن دل معشوقی که بالاخره به عاشقی ابدی مبدل گشت و از سرش باز شد ! 

و ناگهان چه خوب میفهمی که تو از یک معشوق  به یک مزاحم بدل شده ای و باید از صفحه ی روزگارش محو شوی .محو محو محو ...چیزی شبیه مردن ! انگار که هیچ نبوده اید . نه تو ...نه عشق !

 

آن وقت است که خودت را مادرانه در آغوش میکشی و استحاله ی تنهایی را با تمام وجود حس میکنی ...مانند گلوله برفی که در دستان گرم کودکی ات به آرامی ذوب میشد و لذت آن در کف دستانت بدن ات را مور مور میکرد .

آن وقت است که میفهمی،  حس تنهایی در تو به نیستی و زوال رسیده است و کتاب پایان تنهایی به صفحات آخر  ...


روح وحشی

+دوست داشتن آدم ها دوست تو نیست . دشمن تو هم نیست . مرحله ای سخت از زندگی توست که به تو بیاموزد چیزی را که هرگز نمیخواستی بیاموزی .

++حس تنهایی اختراع انسان های مازوخیست است .

میتوانیم تنها نباشیم اما به عمد این حس را در خودمان می آفرینیم .

یا با افکارمان

یا با اعمال مان


+++میتوانستیم تنها نباشیم . فقط با فرصت به یکدیگر . عشق تکرار نمیشود !

و دگر هیچ ...



خودخواه باشید .

به حد نارسیس فقید عاشق خودتون باشید .

سنگدل باشید .

کلا یک بیشعور درجه یک باشید .



وگرنه این زندگی که پشت قباله تون انداخته شده ، میشه حناق و راه گلوتون را میبنده ...


نه موافق نیستم . خودکشی احمقانه است . می دونی چرا ؟! چون نیستی تا حال نبودن را ببری .

اگر یک آپشن دیگه میخوای پیشنهادم اینه که تبدیل بشی به یک ربات !


یک دوستی داشتم که همیشه به من میگفت زیاد روی چیزی تاکید نکن چون لو میری که داستان برعکسه !

کسی مدام روی یک کلمه تاکید میکنه و اصرار داره که اون هست یا نیست در واقع داره سایه اش را فریاد میزنه .

یعنی پاشنه ی آشیل اش .


من شادم

من خاص ام

من واقع بینم

من حساسم

من دروغ نمیگم

من مهربونم

من انسانم

من

من

من


موضوع درست برعکسه .

نتیجه اینکه فکر نکن پیشنهاد اول مناسبت نیست . از عهده اش برمیای .

ما همه امون یک بیشعور بالفطره هستیم . یک عوضی که پشت نقاب های اخلاق و دین و عقاید شخصی پنهان شدیم .


روح وحشی

+مخاطب : روح وحشی

پس حرص نخور !


زندگی خیلی سخت شده .

دل ها سخت

دل ها سنگ 

دست ها تنگ

دل ها کوچک

دست ها گیرنده

چشم ها حریص

شکم ها گرسنه

چشم ها تنگ


مغزها تهی

مغزها تهی

مغزها شکم

مغزها شهوت پول و قدرت و تن

مغزها حریص


بیماری روحی و ذهنی اپیدمی شده . 

نگو من خوبم

دیگه کسی خوب نیست 



کاش این روزهای سخت تمام بشه .

رنج تمام بشه 

دنیا بی خیلی از ما قابل تحمل تره ...



روح وحشی

+دلم تنگ روزهایی است که زیبایش می دیدم .

روزهایی که عشق را باور داشتم .

روزهایی که عاشق بودم !

 اینکه براستی فراموش شوی

یا اینکه تظاهر کنند فراموش ات کرده اند ؟


هیچکدام البته !

بدتر این است که خودت خودت را فراموش کنی اما تظاهر کنی که سخت به یادت خودت هستی .

بگذار دیگران هر چقدر دلشان میخواهد فراموش ات کنند !

باور کن هیچ توفیری نه به حال زمین دارد و نه به حال تو !

روح وحشی

+هر وقت یاد گرفتی که خودت رابه یاد بیاوری آنوقت دیگران حتی اگر هم بخواهند  نمیتونند فراموش ات کنند ... 

شعری که در آدم بمیرد . لاشه اش بو میگیرد .


فصل کرگدن ها / بهمن قبادی


یاران چه چاره سازم با این دل رمیده


کجایی ؟!


بیا تا حال یکدیگر بدانیم ...


+در این دنیا دیگه هیشکی نمیپرسه حالت را مگه کاری باهات داشته باشه 


از برت دامن کشان رفتم ای نامهربان
از من آزرده دل کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم
از من دیوانه بگذر بگذر ای جانانه بگذر
هر چه بودی هر چه بودم بی خبر رفتم که رفتم
شمع بزم دیگران شو جام دست این و آن شو
هر چه بودی هر چه بودم بی خبر رفتم که رفتم

بعد از این بعد از این کن فراموشم که رفتم
دیگر از دست تو می نمینوشتم که رفتم
با دل زود آشنا گشتم از دامت رها
بی وفا بی وفا بی وفا رفتم که رفتم

من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

==>> تکست اهنگ رفتم که رفتم از اینتر موزیک <<==

عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

شمع بزم دیگران شو جام دست این و آن شو
هر چه بودی هر چه بودم بی خبر رفتم که رفتم
بعد از این بعد از این کن فراموشم که رفتم
دیگر از دست تو می نمی نوشتم که رفتم
با دل زود آشنا گشتم از دامت رها
بی وفا بی وفا بی وفا رفتم که رفتم



دانلود ترانه با صدای زنده یاد مرضیه 


زندگی لوکس و شیک


سفر اعم از ایران و خارجه


اقامت در هتل 5 و 4 استار


محبوب دل ها بودن


جوانی


و خیلی چیزهای دیگه . 

اما از خودم میپرسم

 به چه قیمتی ؟!

آیا ظرفیت اینهمه خوشی را دارم ؟!

و آیاهای از این دست ...


روح وحشی

+ساده زیستی را پیشه ی خود کردم اما از زندگی لوکس خوشم میاد .

این را به خودم میگم نه تو !

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمی‌داد به پیمان شکنان باز
ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت
بیدادگری شیوه مرضیه نمی‌شد
این شهر اگر دادرس و دادگری داشت
یک لحظه بر این بام بلاخیز نمی‌ماند
مرغ دل غم دیده اگر بال و پری داشت
در معرکه عشق که پیکار حیات است




مغلوب، حریفی که بجز سر سپری داشت
سرمد سر پیمانه نبود این همه غوغا


صادق سرمد
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت

دست هایت را

به من بده

اعتماد کن

به امنیت دستانم

تو را به جایی خواهم برد

که نرفته ای

که ندیده ای

هرگز

جایی که هیچ  قلبی در آن نتپیده است

پلک هایت را بسپار

به آتش لبانم

و پیکرت را

به هرم انگشتانم

تو را به جایی دور خواهم برد

سرزمینی بکر

پر از تو

هیچ از من

مه آلود

سبز

پر از هوای تازه ی زندگی

هیچ از مرگ

که زندگی را با مرگ چه کار ؟!


لبانت را بسپار به آتش نفس هایم

تو را به آسمانی خواهم برد

که هیچ ماه و خورشیدی در آن طلوع نکند

جز تو

هیچ از من

هیچ از من

همه تو

همه عشق

دلت را 

بسپار به  دلم

تو را با زندگی آشنا خواهم کرد

با عشق

که بی عشق مردگانیم راه رونده

که بی عشق مردمانیم با چشم های دریده

با دست هایی پر از حس مرگ

و دهان هایی که جویدن را باز نمی ماند

و شکم هایی که انبساط خویش را جشن گرفته اند

و جمجمه هایی که تهی از اندیشه 

شهوت را نشخوار میکنند 


دست هایت را به امنیت دستانم بسپار

 

روح وحشی


15 مهر 1394


هجرت مرا ؛

          آمدن تو رقم زد

از خودی که نبودم

به خودی که شدم

آتشی شدی بر جانم

و از میان آغوش تو

ققنوسی شدم عاشق


 در این سالهای هجر

همچو هیربدی مسحور

 پیوسته ریختم هیزمی سرخگون

 به مجمر آتشکده ی عشق 

             دلم را

هر بار تکه ای

هر بار تکه ای

تا که شعله ور بماند

به نشانه ی وفاداری ام به عهد نبسته مان

در عجبم که چرا کم نمیشود

ذره ای

هیچ

نه از دلم

نه از عشق ام

و نه از هجرت های مکرر

از خودی که بودم 

به خودی که هستم

آری آری

عشق آتش می زند به جان

میسوزاند

خاکستر میکند

ولی ز آن آتش 

و از میان خاکستری سرد

زنی بر میخیزد هر بار

مشتاق تر به تو

شاید که  آتشی دیگر

شاید که آتشی دیگر  ...


روح وحشی

+گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

گاهی سهم تو فقط قدر یک چشیدن است و یک عمر حسرت و حسرت و حسرت


++آتشی شدی برجانم

     من دیگر نه آنم که پیش از چشمان تو بودم

و نه دیگر خود را باز شناسم 

یا مرا به خود باز پس ام ده

یا که دگر باره آتشی شو

سوزان

 بر جانم

...

روح وحشی



ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا.
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیرغم خود رحم چرا نیست ترا
مدتی شد که در آزارم و می دانی تو
به کمند تو گرفتارم و می دانی تو
از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو
خون دل از مژه می بارم و می دانی تو
از برای تو چنین زارم و می دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بردل نهم و پابکشم از کویت
گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت
سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده خویش
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پی ات آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا این همه سنگین دل و بدخو باشد؟
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
از چه با من نشوی یار چه می پرهیزی؟
یارشو با من بیمار چه می پرهیزی؟
چیست مانع، ز من زار چه می پرهیزی؟
بگشا لعل شکربار چه می پرهیزی؟
حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی؟
نه حدیثی کنی اظهار چه می پرهیزی؟
که تو را گفت به ارباب وفا حرف مزن
چین بر ابرو زن و یکبار به ما حرف نزن
درد من کشته شمشیر بلا میداند
سوز من سوخته داغ جفا می داند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
عاشقی همچو منت نیست! خدا می داند
چاره من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
از سرکوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هربار دگر خواهم رفت
نیست باز آمدنم باز، اگر خواهم رفت
چند در کوی تو با خاک برابر باشم؟
چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟
چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟
از تو چند ای بت بدکیش مکدر باشم؟
می روم تا به سجود بت دیگر باشم
باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
خود بگو از تو کشم ناز و تغافل تا کی؟
طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی؟
سبزه دامن نسرین تو را بنده شوم
ابتدای خط مشکین تو را بنده شوم
چین بر ابرو زدن و کین تو را بنده شوم
گره بر ابروی پرچین تو را بنده شوم
حرف ناگفتن و تمکین تو را بنده شوم
طرز مهجوری و آئین تو ر ا بنده شوم
الله الله ز که این قائله اندوخته ای؟
کیست استاد تو؟ اینها ز که آموخته ای؟
این همه جور که من از پی هم می بینم
زود خود را به سرکوی عدم می بینم
دیگران راحت و من این همه غم می بینم
همه کس خرم و من درد و الم می بینم
لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم
هستم آزرده و بسیار ستم می بینم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم
همه جا قصه درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه بی حد و نهایت نکنم
خویش را شهره هر شهر و ولایت نکنم
خوش کنی خاطر وحشی ز نگاهی سهل است
سوی تو گوشه چشمی ز تو گاهی سهل است
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را
التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را؟
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من: این همه بی باک نمی باید بود
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم، آزار مکش از پی آزردن من
جان من، سنگدلی دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پرگرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن و راه ز کوی تو ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیس



دانلود دکلمه

 ما برای رنج کشیدن آفریده شده ایم ولی به دنبال لذت بردن می گردیم

باید پذیرفت که تنها راه ادامه دادن ، لذت بردن از رنج هایی ست که می کشیم !


چارلز بوکوفسکی

 

پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا

در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو

ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی

پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها

ای آن بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست

اندیشه‌ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من

بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من

بر بوی شاهنشاه من هر لحظه‌ای حیران من

ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا

بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من

ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه "ازاکو" اما
"وازانا" پیدا نیست
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار.
وازانا پیدا نیست
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن نا هموار
چند تن نا هشیار.

آری آری زندگی زیباست

زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست 

گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست


(بخشی از منظومه ی آرش کمانگیر استاد سیاوش کسرایی)


بله زندگی زیباست اما با هزار اما و اگر و شرط و شروط


زندگی زیباست اگر 

چشم هات را بسوی فقر و جنایت و ظلم و دزدی و تجاوز و جنگ و ...ببندی !

اگر بیتفاوت نسبت به تمام وقایع زمین بری توی لاک خودت و با گل و بلبل و هنر و ...خودت حال کنی !

اگر آدم رویایی باشی که غرق در فانتزی های خودشه !

و هزار اگر و مگر دیگه !


مگر میشه چشم و گوش و احساس و شعور داشت و با وجود اینهمه ظلم و بیداد چه علیه انسان ها و چه له انسان و علیه طبیعت و سایر جانداران ؛ باز هم لبخند زد و گفت : زندگی زیباست !


زندگی ملغمه ی عجیبی از رنج و لذت هست که دوز هر کدام برای هر انسان مثل DNA متفاوته .

اما رفتارش مثل DNA نیست . در مراحل مختلف عمر بسته به متغییرهای مختلف دوزش بالا و پایین میشه .

گاهی خود عامل رنج و لذت تغییر میکنه و گاهی احساس اون !


زندگی زندگیه !

بیخودی زیبایی و زشتی را نبندی به خیکش !!!


روح وحشی

+زندگی سراسر رنج و درده !

JUST IT

شنیدیم و خوندیم که هر کسی که بتونه دلتنگی را تحمل کنه بقیه چیزها را هم میتونه تحمل کنه .

اما به نظر من بدتر از دلتنگی ، نگرانی ه !

دلتنگی مربوط به احساسات میشه که مهار شدنی ه . اما نگرانی یک واکنش عصبیه که هشدار دهنده است و تا کاری نکنی کارستان ؛ ساکت نمیشه !

هر چه دلیل و منطق براش بیاری که اتفاقی نمی افته باز هم غریزه بهت میگه که وخی کاری بکن ...


روح وحشی

+با هر دو باید دست و پنجه نرم کنم . 

کم آوردم آقا 

کم آورم !


Hello
Hello, it's me
I was wondering if after all these years you'd like to meet
To go over everything
They say that time's supposed to heal ya
But I ain't done much healing
Hello, can you hear me
I'm in California dreaming about who we used to be
When we were younger and free
I've forgotten how it felt before the world fell at our feet
There's such a difference between us
And a million miles
Hello from the other side
I must have called a thousand times
To tell you I'm sorry for everything that I've done
But when I call you never seem to be home
Hello from the outside
At least I can say that I've tried
To tell you I'm sorry for breaking your heart
But it don't matter it clearly doesn't tear you apart anymore
Hello, how are you?
It's so typical of me to talk about myself I'm sorry
I hope that you're well
Did you ever make it out of that town where nothing ever happened
It's no secret that the both of us
Are running out of time
So hello from the other side
I must have called a thousand times
To tell you I'm sorry for everything that I've done
But when I call you never seem to be home
Hello from the outside
At least I can say that I've tried
To tell you I'm sorry for breaking your heart
But it don't matter it clearly doesn't tear you apart anymore
Ooooohh, anymore
Ooooohh, anymore
Ooooohh, anymore
Anymore
Hello from the other side
I must have called a thousand times
To tell you I'm sorry for everything that I've done
But when I call you never seem to be home
Hello from the outside
At least I can say that I've tried
To tell you I'm sorry for breaking your heart
But it don't matter it clearly doesn't tear you apart anymore

ترجمه اش را دوست نداشتم اما تا حدودی بدک هم نیست 👇

لینک متن و ترجمه و پخش


خیلی ازما امشب به دلایل مختلف مجبوریم سفره ی یلدا را درتنهایی پهن کنیم .

یک قاچ هندونه

یک پیاله انار

یک بشقاب میوه

یک پیاله آجیل یلدا 

و ...

همه چی یک و تک ...

اینم یه جورشه . چاره چیه ؟!


اکران خصوصی شب یلدا به همه ی اونایی که از سر اجبار یا انتخاب تنها هستند خوش بگذره .


روح وحشی

+تنها موندی با خودت 


چون طلای ناب مرا بی منت از خاکم بکن

یک شبی را عاشقانه از هوس پاکم بکن

هر نگاهت موجی بر هر تخته سنگ پیکرم

پرتلاطم تر ز پیشم. غرق امواجم بکن

بی منت از خاکم بکن

از هوس پاکم بکن

غرق امواجم بکن…


میپسندم بازوانت را به دور شانه ام

اول کارم هنوز. فکر سرانجامم بکن

با تو من در شب خیال دیگری دارم به سر

همچو شبگردی مرا از خواب بیدارم بکن


بی منت از خاکم بکن

از هوس پاکم بکن

غرق امواجم بکن

فکر سرانجامم بکن

از خواب بیدارم بکن…


دوست دارم همچو پیچک بر سر و پای تو پیچم

باز امشب چون گل وحشی شدم. رامم بکن

شبنمی شو. بوسه بر گلبرگ اندامم بزن

بوسه بارانم بکن. بی تاب بی تابم بکن

بخت و قسمت را بگو دستی به دست هم دهند

دست به دستم ده. کنار سایه ات خوابم بکن


بی منت از خاکم بکن

از هوس پاکم بکن

غرق امواجم بکن

فکر سرانجامم بکن

چون گل وحشی شدم.رامم بکن

بی تاب بی تابم بکن

در کنار سایه ات خوابم بکن


دانلود

شنیدید که میگن با ترس ات روبرو شو ؟!


اگر با ترس ات روبرو شدی و پیش رفتی پس یعنی شجاعی !




انجی توماس: شجاعت به معنی نترسیدن نیست. شجاعت یعنی با این که ترسیده ‌ایی ، به پیش بروی ...



روح وحشی

+منم خیلی وقت ها می ترسم . سعی میکنم با ترسم روبرو بشم .

یعنی دقیقا با چیزی که ازش میترسم وارد چالش میشم .

هیولا که نیست 😉

++جدیدا دنبال یه حرکت هستم که بدجوری ازش میترسم اما چون لازمه دارم سعی میکنم انجامش بدم . حرکت بهتر از گندیدنه . ما رودیم نه مرداب !