صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو




مقایسه را کنار بگذار، آنگاه زندگی واقعا زیباست. مقایسه را کنار بگذار، آن وقت می تواین بی کم و کاست از زندگی لذت ببری، و کسی که از زندگی اش لذت می برد، هیچ میلی به تملک ندارد، زیرا می داند چیزهای واقعی زندگی که ارزش لذت بردن دارند، قابل خریداری نیستند.
(اوشو)



زن ها گاهی اوقات چیزی نمی گویند چون به نظرشان لازم نیست که چیزی گفته شود. 
با نگاهشان حرف میزنند 
به اندازۀ یک دنیا حرف میزنند.
هرگز نباید از چشمان هیچ زنی،
ساده گذشت ... 

- سیمون دو بووار


* * *

 از آداب سخن گفتن با یک بانو ،

این است که اول ،

به چشم هایش ؛ گوش فرا دهی ...

نزار قبانی



چه دل انگیز است لحظه ای که بیداری شوی و بچرخی به پهلو و لبخندی را ببینی به پهنای صورت و پر از عشق . آن روزت سراسر انرژی و شادابی خواهد بود .

چشم باز کردم . به پهلو چرخیدم . سردردم به من نیشخند زد و یادآوری کرد که هستم . ساعت را نگاه کردم .4:55 بامداد بود . من و واژگان و سردرد نوشتیم . باریدیم .دوش گرفتیم .صبحانه خوردیم و همچنان باهم ایم .و روزی پر از میگرن را پیش می بریم ...


 روح وحشی

پ.ن. آمین که سلامت باشید



دلم برای گیلان تنگ است.ای کاش وقت آزاد پیدا کنم . عاشق پاییز دل انگیزش هستم . بی نظیرتر از بی نظیر . وصفش ناممکن . بخصوص اگر باران نیز ببارد و گوشه ای امن آتشی بیافکنی در دلش چوب هاب جنگلی و یک قهوه ی تلخ . موسیقی باران و جرقه های آتش . لرزش تن برگ ها بر درختان صنوبر . پوست خیس و شهوت آلود علف ها که پاهایم را به هم آغوشی سرد می خواند. 

در خیال پابرهنه میزنم به بلندی علف ها که مادر وقت نکرده بچیند . دلم هوس پامچال های وحشی را دارد . که بچینم و در میان موهایم بکارم .

شاید معشوق واقعی من گیلان باشد . چرا که از کودکی به هر آنچه از بطن او زاده شد ه عاشق بودم . مادر بزرگ ، دریا ، جنگل و تمشک های وحشی که انگشتانم را می دریدند و من بر لب هاشان بوسه ی عشق می کاشتم ؛ جاده های سرسبزش ؛ مرداب و کانال ها ؛ سپیدرود زیبا که عاشقانه همچو پیچکی بر تنش تاخته ؛ آه شالیزارها و دخترکان شالی کار که با دست و دل بازی خنده هاشان را به خوشه های برنج هدیه می کنند ؛ به ارتفاعات سیاهکل ؛ چای کاری ها ؛بازار ماهی فروشان ؛ بازارهای محلی ؛ گویش و لهجه های زیبای گیلکی و صوت مهربانشان حتی وقتی عصبانی هستند و ...

هر آنچه از این سرزمین است را دوست می دارم ...

دلتنگم . دلتنگ پاییزش

بارانش

و ...

روح وحشی



راه بسته

دست من بسته

چشم آسمان تر

چشم آسمان خون

کویر تشنه

زبان در کام

دل ها تنگ

مرد مست

زن هشیار

هر دو در رنج

شب در کمین نور

نور در لغزیدن از پشت کوه

چشم ها خفته

دل ها بیدار

تن ها خسته تر از هر خسته

کودکی خفته در بستر

در خیالش پر نوازش های مادر

مادری خفته در بستر

در خیالش مینوازد مرد

آه کودک

آه کودک


روح وحشی


شب را می دزدم

از آغوش ماه

تن به خنکایش می دهم

و درد را به خواب

دو ستاره  میچینم

گوشواری میشوند مرا

درخشان

پیرهنم از پوست آسمان

پولک های نقره ای

گیسوانم آبشاری سیاه

و چشم هایم لبریز از خواب

تن به آعوش امن شب می دهم

و پلک ها به رویا


روح وحشی


 چند روزه سر دردهای میگرنی بدی دارم . طوریکه زندگیم رو نیمه مختل کرده . اگر با دردها رفیق نباشی از عهده اشون برنمیای . یه جورایی که لوس نشن باید حضورشون رو به رسمیت بپذیری و عادی جلوه بدی . بگی : میدونم هستی و زورت هم زیاده اما چون با هم صمیمی و دم خور هستیم آزادت میذارم تا هر کار میخوای بکنی و منم میرم سی خودم و به کارام می رسم . اونوقت زیر جلکی حواست بهش باشه که خرابکاری نکنه و گاهی هم اگر زیادی شلوغ کرد آرومش کن اما زیاد تحویلش نگیر و بهش بها نده که بی جنبه است و کل زندگیت رو مختل میکنه ...

کمتر کسی متوجه میشه من چه درد وحشتناکی میکشم .البته یه ایرادم داره و اونم اینه که دیگران نمیفهمن چه حالی هستی و ممکنه باعث بشن دردت مضاعف بشه و یا توقعات غیر معقول ازت داشته باشن .

راه حل :

1) با دردت طبق نسخه ی بالا رفیق شو

2) در حضور دیگران سکوت نکن و اگر لازم شد آه و ناله هم بکن .


روح وحشی

پ.ن. درد و بلاتون به جون داعش : D

“Whatever happens, love that.”

هر چه پیش آید خوش آید.

آنچه اتفاق می افتد را دوست بدار .


گرسنه ام
معده ام خالی ست
مثل دست های مرد همسایه
تشنه ام
رگ هایم خشک شده اند
به همدردی با رودهای سرزمینم
ذهنم پر از ازدحام بیهودگی است
همچو خیابان های شهر
پاهایم عجیب خسته اند
جاده ها بی حوصله
زنی عبور میکند از خیالم
چشم هایش خسته 
گیسوانش بی حوصله
نگاهش گنگ
انگشت هایم یخ زده اند
تنم می لرزد
هیزم ها سوخته
شرکت گاز در اعتصاب
کودکی در تب میسوزد
داروخانه " نسیه نداریم "
تختی گوشه ی اتاق
سرد و سفید
دراز میکشم
روی خودم بنزین می ریزم
و فندک مادر را از جیبم در میاورم
سوختن درد دارد
خاکستر شدن لذت
حال من خوب است 
نه رنجی
نه دردی

روح وحشی
پ.ن. یکی از بچه های عمران دانشگاه بخاطر اینکه پول خریدن ژتون نداشت از دانشگاه رفت . غذای من همیشه اضافه بود ...
رنج اش هنوز رهایم نمیکند . چرا نفهمیدم نیازش را ...؟ ما دوست بودیم . دختری باهوش از دیار کردستان ...دانشگاه من یکی از بهترین ها بود و رتبه ی بالا میخواست .او آمد و دست خالی رفت چون معده اش خالی بود ... لعنت بر حواس پرت من ...


شما رو نمیدونم اما اشتیاق و کشش من به گل های رز خار دار بیشتر از رز بی خاره . انگار اون خارها که یه جوری پیام ممنوعه بودتش رو میده جذاب ترش میکنه . چیزهایی که سهل الوصول هستن زیاد جذبم نمیکنه . انگار سختی رسیدن به اون چیز یا هدف داره بهم میگه ورای من چیزی هست بهتر و زیباتر . 

چیزی که باعث میشه یه کوهنورد سخت ترین و غیر قابل دسترس ترین قله ها رو انتخاب کنه  ؛ هیجان فتح و احساس خاص بودنه . طبیعت در هر حال زیباست اما چیزی که با سختی بدست میاد ایگوی ما رو قلقلک میده و حس متفاوت بودن بهمون دست میده .

فکر کنم گل رز هم این رو فهمیده و خار درآورده تا بیشتر دلبری کنه و به ما حس مهم بودن بده .. 

آدم ها هم در ارتباطاتشون به این نکته توجه می کنن .بعضی ها کمتر و بعضی ها بیشتر ...همون بازار گرمی ؛ ناز کردن ؛ در دسترس نبودن ؛ فاصله گرفتن های صوری و از این قبیل .

انصافا طرف مقابل هم از فتح آدم سخت بیشتر لذت میبره تا کسی که صادقانه همه ی خودش رو بی منت در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم میکنه ... به این میگن بی سیاستی ...

زنان و مردانی که روابط فردی خوبی با جنس مخالف دارن از این ترفند استفاده میکنن و جذاب تر میشن ...

شما رو نمیدونم ولی من فوق العاده بی سیاست هستم .اما چون کمال طلب هستم و خواسته های عجیب و غریب دارم صعب العبورم :D

مراقب خودتون باشید که سهل الوصول و سهل العبور نباشید و گل رز خاردار هم نچینید که جیز است p:-


روح وحشی

میگن با آدم احمق و دگم بحث نکن چون تا حد خودش تو رو میاره پایین و در اون موضع که متخصص هم هست کله پات می کنه .

رفتم پیج اش که مثلا آثار هنری و اشعار و کارهای ارزشمندش رو ببینم ؛ می بینم بزرگ نوشته " اوشو فحشا را ترویج می کند " بگذریم از اینکه اوشو خیلی وقته جان به جان آفرین تسلیم کرده و هرچی امروره به اسم او منتشر میشه از سخنرانی هاش اقتباس شده و نظرات تند و تیزی داره که باعث شد جامعه باز و دولت آزاد آمریکا هم دیدگاه و حرف ها و حرکات اش رو در مورد مسائل جنسی تاب نیاره و از آمریکا رسما اخراج اش کردن دیگه بگذریم از جوامع بسته مثل هند و غیره ...

اما این دیگه واقعا یک برداشت کاملا سودجویانه است از دیدگاههای او و هدفش تخریب شخصیت او در اذهان عمومیه . اوشو هرگز فحشا رو ترویج نکرد .بلکه نیاز جنسی و شهوت ارضا نشده رو مانع آرامش و پیوستن به خداگونگی می دونست .راهکار ایشان مراقبه بود . خالی شدن ذهن از 3کس و رسیدن به آگاهی .

در هند معابدی هست که دور تا دور اون نقش های واضحی از انواع پوزیشن های ممکن و مورد استفاده انسان در انواع 3کس رو نشان میده . راهبی که میخواد وارد معبد بشه و اونجا زندگی روحانی خودش رو آغاز کنه باید مدت ها بیرون معبد بمونه و اونقدر به اونها نگاه کنه تا ذهن اش از 3کس خالی و رها بشه . 

اوشو میگه ذهن بشر امروز شده 3کس . تمام رسانه ها در این زمینه و در جهت سودجویی فعالیت دارند و تا این مسئله برطرف نشه انسان به روشنگری نمی رسه . راه پیشنهادی ایشان مراقبه بوده اما این برای مردم عادی میسر نیست پس راهکارهای عملی ارائه میکنه و معتقده این بعد از انسان که در حیوانات هم هست باید به شیوه ی آزاد تری  انجام بشه . نه مثل حیوانات اما نه به این شیوه که نتیجه اش شده سیری ناپذیری و شهوت بشر به 3کس ...خیانت و تجاوز ...و غیره ...

اوشو هم مثل هر انسان دیگر قطعا خطاهای بسیاری داره ولی انتساب چنین چیزی به او یعنی شخص هیچ چیزی از حرف های او نفهمیده و مطالعه و تعمق کافی نکرده روی اونها ...پس حق اظهار نظر اونم به این نحو تند و مغرضانه از او قابل پذیرش نیست.


روح وحشی

پ.م. من طرفدار مطلق اوشو یا هر شخص دیگری نیستم . آینه حقیقتی است هزار پاره که هر قطعه اش دست کسی است که آن را یافته ...

بعضی آدم ها تا با یکی مثل خودشون برخورد نکنن متوجه حرف ها و رفتار و عملکرد خودشون نمیشن پس بیهوده انرژی نذاریم و بسپاریمش به زندگی  ... امیدوارم عکس زیر لود بشه

گاهی یه لگد از روزگار به ماتحت مان لازم است تا تلنگری باشد ما را ...

اصولا آدم دیروز و چسبیدن به گذشته نیستم و شاید یکی از دلایل موفقیتم همین بوده اما من هم مثل هر انسانی اشتباهاتی دارم که باید اصلاح بشن . گاهی زمان گیرافتادن در یک اشتباه بصورت لجوجانه طولانی میشه !

دیروز انگار یکی محکم زد پس سرم که بابا پاشو جمع اش کن این تریپ یاس فلسفی رو . رفته که رفته ؛ فدای سرت ! دیوونه ای که نشستی بالای سر قبر خالی زار میزنی !  یکی یه روز هوس تو رو داشته و بعدم پشیمان شده و رفته پی زندگیش . وقتی بی خیالت شده و بدون هیچ حس مسئولیت نسبت به رابطه ؛یکطرفه تصمیم گرفته و فلنگ رو بسته دیگه چه اهمیتی داره که هنوز عاشقت هست یا نیست ! عشقی که ابراز نشه و نشان داده نشه ؛ عشقی که تووش تعهد نباشه و معشوق پشیزی ارزش نداشته باشه چه ارزشی داره ؟ چه فایده ای نصیب تو میکنه ؟! برو پی زندگیت و گذشته ی پوسیده رو ول کن . تا چسبیدی به اون باغ پوسیده و خشک فقط چون روزی پر از گل و بلبل بوده ؛هرگز وارد باغ جدیدی نمیشی . عشق در وجود توست .کافیه گذشته رو رها کنی . با رویا و خیال گذشته نمیشه امروز رو ساخت !

خلاصه اینکه یکی که احتمالا ضمیر ناخودآگاه هشیار خودم بود حسابی گوش مالیم داد و سر عقل اومدم .

گذشته ی دوست داشتنی من ؛ میسپرمت به بایگانی قلبم چون من به امروز واقعی نیاز دارم و دنبال تو دویدن مثل دویدن دنبال باده و فقط انرژیم رو میگیره و وقتم رو هدر میده . واقعا ارزشش رو نداری . تو هم مثل خیلی چیزای دیگه موقتی بودی و تمام شدی . با تمام وجود خداحافظ ...

هستم در خدمتتون اما به روز و واقعی و مفید و حتی المقدور پر انرژی.

مرسی که هستید...

روح وحشی

پ.ن. گذشته رو از وبلاگم پاک کردم . دنبالش نگردید ;)

می گذرد اینروزها

می گذرد

و روزی نه چندان دور

خواهی خندید به سخره

 به اندوه نشسته بر چشمان ات

به اشک هایی که بی وقت

می غلطیدند بر گونه ها 

و کویر ترک خورده لبانت

این جهان رفتنیست

و هر آنچه در اوست

و من نیز

و تو نیز

دل مبند به هیچ

دل مبند

و هنوز چیزی شبیه پنجه هایی سترگ

چنگ می زنند

چنگ می زنند دل ام را

پاهایم از آن من نیستند

زمان را گم میکنم

دیروز های پوسیده

و امروز و فرداهای کال را

مبدا تقویم من

هجرت شوق است

از شهر نگاهم به ناپیدا

مبدا تقویم من

تولد حسرت بوسه هایی است پاک

بر گونه های تب کرده ام

خسته م از نقاب لبخند

از اینکه بگویم حال من خوب است

حال من بد است

بدتر از بد

میسوزم از درون

ذوب میشم بر این لحظه های لجوج

و شهوت نوشتن از عشق

سیراب نمیشود هرگز

مینویسم و می نویسم

تا خون بچکد از انگشتانم

با خود زمزمه می کنم

چه خوشبخت بودم

اگر مرا آنگونه که میخواستم

میخواستند

مهربان و استوار

نه هوسناک و پر از خودخواهی

و چه غم انگیزست این هجر جهنمی

چه غم انگیزست

در لب آب زیستن و تشنه بودن

چشمه ی عشق را جوشیدن

و در حسرت قطره ای سوختن

سوختن

سوختن تا مرز مرگ

و نرسیدن به انتها

بگذر از من زندگی

من دیریست که گذشته ام از تو

و مردمانت نیز از من

میشنوی غریو سهمگین مرگ را

بگذار بروم

مرا میخواند

مرا میخواند

 

روح وحشی


وقتی در آرزوی ممکن هستید، غیر ممکن هم می تواند رخ دهد. هنگامیکه در آرزوی غیر ممکن هستید، حتی ممکن هم مشکل می شود. انسانها دوگونه اند؛ پرانرژی و کم انرژی. پرانرژی بودن خوب است و در کم انرژی بودن هم اشکالی وجود ندارد. افراد کم انرژی خیلی آهسته حرکت می کنند. آنها اصلا نمی جهند. رشد آنها همچون رشد درختان است؛ طولانی ولی بدون مخاطره. در عوض، آنسانهای پرانرژی خیلی سریع حرکت می کنند. با آنها کارها خیلی سریع پیش می رود. این خیلی خوب است، ولی ممکن است هرچه را بدست آورده اند، خیلی ساده- به همان سادگی به دست آوردنشان- از دست بدهند. آنها به سادگی سرنگون می شوند؛ ‌زیرا رشدشان جهشی است. کم انرژی ها در سوداگری دنیا، به سادگی شکست می خورند. آنها همیشه عقب می مانند و به همین دلیل محکوم شده اند. آنها از بازی چشم و هم چشمی رها شده اند و از لحاظ رشد معنوی، از پرانرژی ها، ‌جلوترند؛ زیرا شکیبا و صبورند. کم انرژی ها خیلی عجله ندارند و هیچ چیز را آنی و سریع نمی خواهند. آنها هرگز در انتظار غیر ممکن نیستند.
اوشو


دشت سبزم آرزوست

دستی پر از برکت 

همچو لاله زاران وحشی

و دلی که برای دلم بطپد

نه تنی که برای تنم

چشم هایی که تشنه ی روحم باشد

نه حریص مستی چشمانم

من فقط کمی انسانم آرزوست


روح وحشی






ارنستو ساباتو(زاده ۲۴ ژوئن ۱۹۱۱ - درگذشته ۳۰ آوریل ۲۰۱۱) نویسنده و رمان‌نویس برجستهٔ آرژانتینی بود که در سال 1984 جایزه ادبی سروانتس و در سال 2007 جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد.
رمان های معروف وی "تونل" و "قهرمان ها و گورها" می باشد.


همه چیز تکرار لست

از خمیازه های ماه

تا باز شدن چشم های ورم کرده ام

 در رختخوابی که بوی اشک می دهد

از قدم هایی که کشان کشان بر میدارم

بی آنکه زمین را حس کنم

تا رفتن های بی مقصد

تا اشک ها و لبخندها

سلام ها و خداحافظی ها

و تعارف های دروغین

بیزارم از زمان 

که مرا بی اراده می کشاند

تا طلوع ماه را ببینم

از پس پرده ای سیاه

که بین من و تمام تازگی ها حائل است

بادی می وزرد

گاهی

کمی عطر باران را

از تن خاک مرطوب به سوغات می آورد

دل من نیز کمی تازه میشود

روی گونه هایم شبنمی می نشیند

آفتاب کویر تند است

این تازگی و مستی

می پرد از سرم

زود

بیزارم از دل خوشی های پر از ریای روزگار

همه چیز تکرار است

دلهره های من

از آرزویی که با خود

و در میان دلم 

به گور نخواهم برد

اندوهی که به اجبار قورت می دهم

و لبخندی که به دروغ

بر باغچه ی بی گل صورتم می کارم

تکرار مرا به مرگ میخواند

حوصله ام از زندگی سر می رود

وقتی مرا فریب می دهد 

به امیدهای واهی

من از تمام تکرارها خسته ام

دلم هوای تازه می خواهد

بیقراری

و شوق

دلم رقصیدنی می خواهد 

بی اختیار

بر دریاچه ای که نیست

آوازی که هرگز خوانده نشده

و من خواب دیده ام

دلم کسی را می خواهد

نزدیک به نبض چشمانم

وقتی پلک هایم می پرد

کسی که نگفته بخواندم

نشنیده بداندم

مرا دوست بدارد

دوستش بدارم

پروانه وار به گرد شمع زندگی بگردیم

و اگر قرار است بال هایمان بسوزد

با هم بسوزد

کسی که مرا فریب ندهد

و لبانش به دروغ گشوده نشود

دلم عشق می خواهد

از آن عشق ها که در خواب می دیدم

کودکی هایم

خنده هایمان از آن دیگری

اشک هایمان نیز

دلم کسی را می خواهد 

که گونه هایم از اشک پاک کند

و لبخند بنشاند بر صورتم

دلم شور می خواهد

مهربانی

زندگی

خسته ام از بیهودگی تکرارها


روح وحشی

در طریقِ عشق‌بازی امن و آسایش بلاست

 ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

 ره‌روی باید، جهانْ‌سوزی، نه خامی بی‌غمی
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

 عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
گریه‌ی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق؟

 کاندر این دریا نماید هفت دریا، شبنمی



بانو هما روستاهنرمند صحنه ی سینما و تئاتر دیروز 4 مهر در گذشت.
یاد و خاطره ی او جاوید باد



من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بندهٔ آن دمم که ساقی گوید
یک جرعه دگر بگیر و من نتوانم
خیام

یه دختر همسایه 4 ساله داشتیم که تا وارد واحدهای مجتمع میشد شروع میکرد به انگلک کردن وسایل . یکی از همسایه های دیگه مون که خیلی به وسایلش حساس بود بالاخره راز و راه حل مشکل رو پیدا کرد . تا بچه وارد خونه اش می شد می بردش پیش تک تک وسایل برقی و الکترونیکی و لوکس و میگفت :

خاله جون ؛ کیمیا به ماکرو فر دست بزن . با این گلدون چینی بازی کن و الی آخر ....

بچه می رفت روی مبل و مثل یه بچه ی آروم و فهمیده سرجاش می نشست و هیچ آزاری نمی داد .

حالا قصه ی من و گرگ عزیز و دردانه ی ماست .

عزیز دل نری ورزش صبحگاهی ها

شب ها برو بیرون و تا نیمه شب و سحر شب زنده داری کن ( با تمام جزئیات اش انجامش بده )

مطالعه نکنی ها

با آدم های سبک مغز و پول پرست و عیاش بچرخ

ثانیه به ثانیه سیگار بکش

آب و سبزیجات کم بخور و گوشت زیاد

میوه هم لب نزن

من رو هم کلهم بیخیال شو :D


روح وحشی

پ.ن. گرگ : ای بلا

انسان سرشار از عشق شکست ناپذیر است و اندیشه ی او به کمک این عشق مرزهایی را در خواهد نوردید که به تنهایی قادر به آن نبوده است .

عشق نیروی لایزالی است که هدیه خلقت به انسان خداگونه است . کیست که چنین هدیه ای را پس زند به جز یک ابله ؟! ;)


روح وحشی


پ.ن. قطعامنظوراز عشق همان مفهوم عام است و نه منحصر رابطه ی بین انسان ها.

بعضی ها پشت شیطنت شان
بعضی ها پشت جدیت و اخم شان
بعضی ها پشت لبخندشان
بعضی ها
پشت...
پنهان میشوند.
سخت ترین اش وقتی است که پشت سکوت پنهان میشوند ...پیدا کردنشان یافتن سوزن در انبار کاه است ...
اشک آدم را در می آورند این بعضی ها

روح وحشی

اگر دستم رسد روزی که انصـــاف از تو بستانم 
قضای عهد ماضی را شــبی دستی بر افـــشانم

چنانت دوست می دارم که گر روزی فــراق افتد 
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم 
سعدی




از متمایز بودن 

از انگ دیوانگی

حتی از  تمسخر دیگران و انگشت نما بودن

هیچ نترس که همه ی اینها از احمق بودن بسی بهتر است !

فقط خودت باش و وجودت را با قضاوت دیگران محک نزن که بیشتر واکنش های اینگونه مردمان از حسادت است .حسادت به تویی که شهامت داشتی که بجای اتفعال و تبعیت کوکوراته از افراد صاحب نام ؛ حرفی برای گفتن داشته باشی و بسوی رویاهایت حرکت کنی !

روح وحشی 

پ.ن  در این سالها که وبلاگ نویسی میکنم اونقدر کامنت های بیمارگونه دریافت کردم که دیگه برام عادی شده . بعضی ها رو بعد از مدتی با محبت آروم کردم اما بعضی دیگر چنان روح شان سیاه شده که بهبودشان فقط کار روانکاوه و رحمت الهی ...

دانلود

پشت این پنجره ها دل میگیره

غم و غصه ی دلو تو میدونی

وقتی از بخت خودم حرف میزنم

چشام اشک بارون میشه تو میدونی

عمریه غم تو دلم زندونیه

دل من زندون داره تو میدونی

هر چی بش میگم تو آزادی دیگه

میگه من دوستت دارم تو میدونی

میخوام امشب با خدا شکوه کنم

شکوه های دلمو تو میدونی

بگم ای خدا چرا بختم سیاس

چرا بخت من سیاس تو میدونی

پنجره بسته میشه شب می رسه

چشام آروم نداره تو میدونی

اگر امشب بگذره فردا میشه

مگه فردا بشه چی میشه



پ.ن. اوتقدر به دلم نزدیکه که نیازی به نوشتن های من نبود ...

 چرا هیچکس نمبفهمه

حالم خوش نیست

حالم تسلیم دستات


لینک : 

ماه


ماه در بیاد که چی بشه میخواد عزیز کی بشه ؟
ماه در بیاد چی کار کنه باز آسمون و تار کنه
نمیدونه تو هستی به جای اون نشستی
نمیدونه تو ماهی تو که رفیق راهی
عجب حکایتی شده فکر تو عادتی شده
که از سرم نمیره که از سرم نمیره
عجب روایتی شده عشقت عبادتی شده
خدا ازم نگیره خدا ازم نگیره
یه ماه میخواستم که دارم ای ماه شام تارم
تویی رفیق راه من ای غنچه ی بهارم

****



فریدون فروغی

لینک :

انگار دستام سرد سردن


تنها خاطراتم تو بودی فقط همین حالا رفتی و من تنها ترین عاشقم رو زمین