در طریقِ عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید، جهانْسوزی، نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
گریهی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق؟
کاندر این دریا نماید هفت دریا، شبنمی