صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۷۷ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

سرایش : دکتر حمیدی شیرازی

خوانش : عباس مهرپویا

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد


دانلود با صدای عباس مهرپویا


لینک دانلود سایر ترانه های زنده یاد مهرپویا

+تو دریای من بود

آغوش باز کن 

که میخواهد ...

اپیکور فیلسوف یونانی:


لذت چیزهایی را که در اختیار داری ، با آرزو و میل چیزهایی را که دیگر  در اختیار نداری ضایع نکن ...



تعداد آدم‌ هایی که من واقعاً دوست ‌شان داشته باشم زیاد نیست ،  تعداد کسانی که نظر خوبی درباره ‌شان دارم از آن هم کمتر است ...


من هر چه بیشتر دنیا را می ‌شناسم از آن ناراضی ‌تر می‌ شوم‌. هر روز که می ‌گذرد بیشتر معتقد می‌ شوم آدم‌ ها ، شخصیت ناپایداری دارند و نمی ‌شود روی ظواهر لیاقت یا فهم و شعورشان حساب کرد.


جین آستن / غرور و تعصب


نمایشنامه‌ای که طنزی گزنده را از بیگانگی مطلق به تصویر ‌می‌کشد. کنایه‌‌ای از نگاه‌های متفاوت با امرهای اخلاقی. طعنه‌های خاص به تقوا در پس اخلاق‌های ساخته توسط انسان‌ها در شرایط گوناگون. لوئیجی پیراندللو ( عصر رنسانس ) به خوبی نقاب‌های انسانی را به عرصه می‌گذارد. دیالوگ‌های جذاب او همراه با نگاه‌های متفاوت هنر اوست.

واقعیت‌ها را از دید افراد متفاوت با نگاهی متناقض به مخاطب می‌رساند. زوایای مختلفی از چهره‌ی زندگی انسان‌هایی که انگار در زندگی‌ای نباتی اسیر گشته‌اند.

گزیده در ادامه ی مطلب

وقتی دوستات می میرن، همونایی که باهاشون زندگی کردی و جنگ کردی، دیگه تنها می شی، تنهای تنها ...


اولش رنج می کشی، یه خورده بیشتر یا یه خورده کمتر، بعد جدایی ها برات عادی می شن، زندگی همینه دیگه، جدایی پشت جدایی، زندگی جمع شدن نیست، جدا شدنه ...


کارلوس فوئنتس / آب سوخنه

مترجم: علی اکبر فلاحی



خشن ترین سخن، خشن ترین نامه، بهتر و صمیمانه تر از سکوت است...


فردریش نیچه 

این است انسان 

  چرا چنین فرزانه ام




قبل از پرداختن به تعاریف رایج در حوزه انواع جنس و جنسیت های انسانی و معرفی انواع افراد دگرباش جنسی یا افراد غیر دگرجنسگرا و بیان تفاوت لزبین، گی، دوجنسه، ترانس، هم جنسگرا و … خوب است با سه مفهوم کلی جنس، جنسیت و رفتار جنسیتی آشنا شویم.



در ادامه ی مطلب با اصطلاحات علمی و همچنین تعریف هر کدام از دگرباشان جنسی آشنا میشویم .

دنیا خیلی متفاوت تر از آن چیزی است که ذهن ما به آن عادت کرده است !


روزگاریست سخت زمستانی

آدم ها غریبه ای در شهر

صورتک ها پیدا

صورتک ها در جیب ها

صورتک ها آدم ها

...

 پشت میزهای خاطره

هر کس به ساختن خاطره ی خود مشغول

با لبخندی گشاد بر صورت

و قطعه ای کیک و یک فنجان اسپرسو

خاطره ای " همین الان یهویی "

هر کس غرق دنیایی که دیگر مجازی نیست

آدم ها غریبه ای در شهر

..

و در نیمه شب های چار دیواری

هیچ عاشقانه ای را میلادی نیست

همه جا حصار و دیواریست نامرئی

حتی روی تختخواب های کینگ سایز مرمرین

.

همه تنهاییم

سخت تنهایم

ما غریبه ایم در شهر 

...



روح وحشی



                                          💚

                                          💛


این لینک تقدیم به شما مخاطب همراه روح وحشی 




واکنش های منفی زیادی به تبریک سال نو میلادی داشتم .

در پاسخ یک جواب دارم :


من با ملیت های مختلف نشست و برخاست و گپ و گفت داشتم .

از آمریکایی و اروپایی گرفته تا آفریقایی و عرب و آسیایی و ...

همه مون به یک زبان مشترک حرف میزدیم

انگلیسی

رفرنس تمام تاریخ ها هم به میلادی بود



و این موضوع ما را به هم نزدیک میکرد


سال میلادی زبان مشترک وقایع تاریخی ملت هاست 

و این به نظر من بسیار زیباست .

سوگیری شناختی: راه حل دمِ ‌دست

مردی حاشیه خیابون بساط پهن کرده بود،

زردآلو هر کیلو 2000 تومن،

هسته زردآلو هرکیلو 4000 تومن.


یکی پرسید چرا هسته اش از خود زردالو گرونتره؟؟؟

فروشنده گفت چون عقل آدم رو زیاد میکنه.

مرد کمی فکر کردُ گفت، یه کیلو هسته بده .

خرید و همون نزدیکی نشست و مشغول شکستن و خوردن شد با خودش ::گفت:

چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردالو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود:

رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت 

فروشنده گفت: بــــــله ، نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه !!!




انتظار مطلب فلسفی داشتید اما خندیدید :)

زندگی پر از چنین لحظاتی ه.


این هم یک جور سوگیری ذهن هست .



چگونه از شر تعصبات ذهن خلاص شویم؟

سوگیری‌های شناختی: لنگر انداختن


چرا دانستن سوگیری‌های شناختی مهم است؟


به باور بسیاری از دانشمندان این حوزه، واقعیت اجتماعی در ذهن افراد، بر اساس اطلاعاتی که در ذهن دارند خلق می‌شود. پس این واقعیتِ ساخته ذهن ما است که نحوه رفتارمان را در جهان اجتماعی دیکته می‌کند نه خود دانش درون ذهن. این واقعیت ذهنی ممکن است حتی هیچ نسبتی با واقعیت بیرون از ذهن نداشته باشد.

 دانشمندان علوم ذهنی فرایندهایی را که در آن ذهن منحرف می‌شود و به جانبداری از قسمتی از واقعیت می‌پردازد، جهت‌گیری یا سوگیری ذهنی می‌نامند.



یکی از بهترین حس های من که گاهی همراه اشک شوق هست وقتی در درونم شعله ور میشه که میرم سراغ کتابخانه ام و یک کتابی را بر میدارم و صفحه ای را باز میکنم که در اون با محبت و صمیمیت جمله یا عبارتی خطاب به من نوشته شده و در پایان اسم یا لقب یک دوست را مبینم .


گاهی یک لبخند

گاهی یک قطره اشک شوق

و گاهی نوازش آرام انگشتانم بر کلماتی که با خودکار نوشته شده من را به روزی میبرند که اون کتاب را هدیه گرفتم .


ترکیب واژگان کتاب ، دوست و هدیه 

زیباست مگه نه ؟!


+

و امروز کتاب زنانی که با گرگها می دوند را باز میکنم و صفحه ی آخر را میخونم ...



"خطی ز دلتنگی :

تقدیم به روح وحشی به پاس مهربانی هایت

که چون باران بی دریغ بود و زلال

7 آذر 1392

ب... "



امان از این آذر ماه که دقیقا همچو آذر دل و جان مرا میسوزاند پیوسته و مکرر ...


هجرت مرا ؛

          آمدن تو رقم زد

از خودی که نبودم

به خودی که شدم

آتشی شدی بر جانم

و از میان آغوش تو

ققنوسی شدم عاشق


 در این سالهای هجر

همچو هیربدی مسحور

 پیوسته ریختم هیزمی سرخگون

 به مجمر آتشکده ی عشق 

             دلم را

هر بار تکه ای

هر بار تکه ای

تا که شعله ور بماند

به نشانه ی وفاداری ام به عهد نبسته مان

در عجبم که چرا کم نمیشود

ذره ای

هیچ

نه از دلم

نه از عشق ام

و نه از هجرت های مکرر

از خودی که بودم 

به خودی که هستم

آری آری

عشق آتش می زند به جان

میسوزاند

خاکستر میکند

ولی ز آن آتش 

و از میان خاکستری سرد

زنی بر میخیزد هر بار

مشتاق تر به تو

شاید که  آتشی دیگر

شاید که آتشی دیگر  ...


روح وحشی

+گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

گاهی سهم تو فقط قدر یک چشیدن است و یک عمر حسرت و حسرت و حسرت


++آتشی شدی برجانم

     من دیگر نه آنم که پیش از چشمان تو بودم

و نه دیگر خود را باز شناسم 

یا مرا به خود باز پس ام ده

یا که دگر باره آتشی شو

سوزان

 بر جانم

...

روح وحشی



ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا.
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیرغم خود رحم چرا نیست ترا
مدتی شد که در آزارم و می دانی تو
به کمند تو گرفتارم و می دانی تو
از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو
خون دل از مژه می بارم و می دانی تو
از برای تو چنین زارم و می دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بردل نهم و پابکشم از کویت
گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت
سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده خویش
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پی ات آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا این همه سنگین دل و بدخو باشد؟
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
از چه با من نشوی یار چه می پرهیزی؟
یارشو با من بیمار چه می پرهیزی؟
چیست مانع، ز من زار چه می پرهیزی؟
بگشا لعل شکربار چه می پرهیزی؟
حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی؟
نه حدیثی کنی اظهار چه می پرهیزی؟
که تو را گفت به ارباب وفا حرف مزن
چین بر ابرو زن و یکبار به ما حرف نزن
درد من کشته شمشیر بلا میداند
سوز من سوخته داغ جفا می داند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
عاشقی همچو منت نیست! خدا می داند
چاره من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
از سرکوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هربار دگر خواهم رفت
نیست باز آمدنم باز، اگر خواهم رفت
چند در کوی تو با خاک برابر باشم؟
چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟
چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟
از تو چند ای بت بدکیش مکدر باشم؟
می روم تا به سجود بت دیگر باشم
باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
خود بگو از تو کشم ناز و تغافل تا کی؟
طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی؟
سبزه دامن نسرین تو را بنده شوم
ابتدای خط مشکین تو را بنده شوم
چین بر ابرو زدن و کین تو را بنده شوم
گره بر ابروی پرچین تو را بنده شوم
حرف ناگفتن و تمکین تو را بنده شوم
طرز مهجوری و آئین تو ر ا بنده شوم
الله الله ز که این قائله اندوخته ای؟
کیست استاد تو؟ اینها ز که آموخته ای؟
این همه جور که من از پی هم می بینم
زود خود را به سرکوی عدم می بینم
دیگران راحت و من این همه غم می بینم
همه کس خرم و من درد و الم می بینم
لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم
هستم آزرده و بسیار ستم می بینم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم
همه جا قصه درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه بی حد و نهایت نکنم
خویش را شهره هر شهر و ولایت نکنم
خوش کنی خاطر وحشی ز نگاهی سهل است
سوی تو گوشه چشمی ز تو گاهی سهل است
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را
التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را؟
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من: این همه بی باک نمی باید بود
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم، آزار مکش از پی آزردن من
جان من، سنگدلی دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پرگرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن و راه ز کوی تو ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیس



دانلود دکلمه

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق‌های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید


صداش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود

و پلک‌هاش

مسیر نبض عناصر را

به ما نشان داد


و دست‌هاش

هوای صاف سخاوت را ورق زد

و مهربانی را

به سمت ما کوچاند


به شکل خلوت خود بود

و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را

برای آینه تفسیر کرد


و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود

و او به سبک درخت

میان عافیت نور منتشر شد


همیشه کودکی باد را صدا می‌کرد

همیشه رشته صحبت را

به چفت آب گره می‌زد


برای ما، یک شب

سجود سبز محبت را

چنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم

و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم


و بارها دیدیم

که با چقدر سبد

برای چیدن یک خوشه بشارت رفت

ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند


و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم


«دوست» برای فروغ فرخزاد ـ سهراب سپهری ـ مجموعه «حجم سبز»

۸ دی‌ماه ـ زادروز فروغ فرخزاد




✔خلاصه ای از زندگی فروغ فرخزاد در ادامه ی مطلب 



ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم؛ 

بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می ارزد که خودمان باشیم. تازمانی که رفتار ما و تصمیم های ما به کسی آسیبی نمیزند. ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم؛ چقدر زندگی ها که با این توضیح خواستن ها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته اند.


هنر عشق ورزیدن

اریک فروم

sahaja_yoga@




درگذشت بابک فرزاد؛ خداحافظی با یک نابغه دیگر


پسرها پیراهن‌های سفید یقه اسکی به تن دارند و دست‌ها را به گردن هم انداخته‌اند، ردیف جلو نشسته‌اند و پشت سرشان دخترها با مانتو و مقنعه ایستاده‌اند. همگی مدال به گردن دارند. آن‌ها کاروان ایران در المپیاد جهانی علوم ریاضی و  کامپیوتر سال ۱۹۹۵ یا ۱۳۷۴ هستند که دست پر برگشته‌اند. شاید کسی که شاتر دوربین را فشار می‌داد تا این عکس پرافتخار را ثبت کند هرگز گمان نمی‌کرد بیست و سه سال بعد این عکس به یکی از غم‌انگیز ترین تصاویر این سال‌ها تبدیل شود.


دکتر بابک فرزاد که همان سال (۱۹۹۵) مدال برنز المپیاد را کسب کرده، روز گذشته براثر بیماری سرطان درگذشت. او تنها ۴۱ سال داشت. بابک فرزاد در این عکس جلوی مریم میرزاخانی که همان سال مدال طلای المیپاد جهانی ریاضی را کسب کرده بود، نشسته است. میرزاخانی  اردیبهشت ماه سال ۹۶ بر اثر سرطان درگذشت. او اولین زن برنده مدال فیلدز ریاضی  و استاد دانشگاه استنفورد بود که مرگ زودهنگامش جامعه ایران را تحت تاثیر قرار داد حالا به فاصله یک سال هم‌دوره‌ای او بابک فرزاد هم بر اثر بیماری سرطان درگذشته است.




اونقدر که برای بعد از مردنم نقشه میکشم و برنامه ریزی میکنم برای زنده موندم انرژی نمیذارم .

پیش خودم میگم از کجا معلوم شاید تو هم یه روز عاشق زندگی بشی !


روح وحشی

+دلیل اصلی ترس از مرگ ؛ وابستگی به زندگیه .

از مرگ ترسی ندارم اما یه مرگ برنامه ریزی شده را می پسندم .

یه جای چنبن گفت زرتشت میگه مرگ خوب اونه که به موقع باشه و ارث و میراث هم موقع مناسب به وارثین برسه .

زنده بودنم که خیری نداشت امیدوارم ارث خوبی بذارم .

راستی فرم اهدا عضو پر کردین ؟!


لینک ثبت نام اهدا عضو


عمر با عزت و مفید و طولانی داشته باشید .

مخاطب گرامی ابزورد



از کودکی شیفته سینما بودم وقتی یک نوار ویدئو و بعدها سی دی فیلم به دستم می رسید انگار آرزویی برآورده شده بود ، می خواستم پر دربیاورم و یکی از بهترین لحظات وقتی بود که درباره فیلم با دوستانم صحبت می کردیم. بعدها فیلم های جدی تری دیدم ، فیلم هایی که فراتر از سرگرمی حرفی برای گفتن داشتند و خوب دو مشکل برایم پیش آمد اول این که چه فیلمی ببینم؟ و دوم دوست داشتم تا نکات مبهم و تخصصی داستان فیلم را بهتر درک کنم در آن سال ها  که اینترنت به وجه فعلی در دسترس نبود تنها منبع ما همان "مرتضی فیلمی" بود که سی دی اچاره می داد و آن قدر خوش سلیقه بود که بسیاری از فیلم های خوب را مدیون او هستم و نیز مجلاتی که فیلم ها را معرفی و نقد می کرد. در در سال های بعد دوستان منتقد و سینماگری یافتم و نیز به مدد فضای مجازی سینما را جدی تر دنبال کردم و چالش جدیدتری برایم حاصل شد این که اطرافیانم از من می خواستند تا به ایشان فیلم معرفی کنم و چه لیستی از فیلم های بزرگ وجود دارد که باید ببینند؟ اینجا بود که پروژه #دانلود_فیلم  شکل گرفت این که بهترین های سینما را ببینی و نقد آن را بخوانی چیزی است که برای اولین بار در فضای مجازی توسط ابزورد شکل گرفته است ، جا دارد از تمام نویسندگان ، مترجمان ، منتقدان و سایت هایی که در این زمینه ابزورد را یاریگر بودند تشکر کنم. 

اگر از عاشقان سینما هستید یا دوست دارید فضاهای جدی تر را تجربه کنید و حتی اگر سینما را به دیده سرگرمی دوست دارید توصیه می کنم با فشردن #دانلود_فیلم  فیلم های ابزورد را تماشا کنید و آن را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.


محسن الوان ساز

سردبیر مجله ابزرورد


absurdmindsmedia@



+موزیک بازان

ensan_music@


 اندیشمند نیاز به تائید یا تجلیل دیگران ندارد، به شرط آنکه او از تایید و تجلیل خود مطمئن باشد.


فردریش نیچه 

حکمت شادان

 قطعه 330


+یعنی اول اعتماد بنفس بعد عدم تایید طلبی !

اعتماد بنفس با خودشیفتگی کاملا متفاوته . اعتمادبنفس نتیجه ی آگاهی از نقاط قوت و ضعف هست و خودشیفتگی بیماری من بهترینم ...

میلان کوندرا:

 خوش‌بینی ، افیون توده ‌هاست ...




+یکی از نویسندگان محبوبم




✍️ علی زمانیان



باور کنید ما ملتی کاملا معمولی هستیم


در خودشیفتگی دوگانه غوطه می خوردیم که انقلاب سال 57 نوع سومی از خودشیفتگی را ایجاد و دامن زد.


✅   از سه گونه خود شیفتگی رنج می بریم:


1) خودشیفتگی ملی و سنتی

2) خودشیفتگی دینی

3) خودشیفتگی انقلابی


خود‌شیفته، عاشق خودش، باورهایش، دارایی هایش و هر آن چیزی است که به او تعلق دارد. خودشیفته، همان گونه که خود را برتر از دیگران می‌پندارد، باورهایش را نیز برتر از همه‌ی باورها می‌شمارد. چنین شخصی، خود را و اعتقادات و باورهایش را بری از هر گونه خطا و مصون از هر اشکالی می‌داند. باورهایش را قطعی الصدق و یقینی تلقی کرده و به طور غیر عادی به خودش و باورهایش علاقه‌ی مفرط نشان می‌دهد. به نحو مبالغه‌آمیزی احساس می‌کند که از دیگران مهم‌تر است. 


در حالی که رابطه‌ی معرفتی با اعتقادات، به رابطه‌ای گفته می‌شود که باورها و پنداشت ها در نسبت با خرد و تعقل سنجیده می گردد و به همراه منطق و دلیل بیان می‌شود، خود‌شیفته اما، با اعتقادات و باورهایش، رابطه‌ی معرفتی برقرار نمی‌کند. بلکه با باورهای خود، عموما رابطه‌ی عاشقانه دارد. او همان گونه که عاشق چهره‌، هوش، قد، لباس، رنگ موی و چشمان خویش می‌شود، همان گونه هم عاشق و شیفته‌ی باورهای خودش است. فرد خود‌شیفته ، هنگامی که باوری را بر زبان می‌آورد گویی انتظار دارد دیگران، بدون ارائه‌ی دلیل و گفت‌وگوهای عقلانی، آنها را بپذیرند، چون از زبان او جاری شده است. همین که "او" می‌گوید، دیگر چه نیازی به دلیل هست؟ او "خود"،  دلیل خود است. اصلا او خود بنیان دلیل و استدلال است، از آن هم بالاتر، دلیل از او ناشی می‌شود و استدلال با او جان می‌گیرد. فرد خودشیفته، خود را مرکز عالم معنا، و خویشتن را حجت و دلیل سخنانش می‌داند. 



به زبان دینی، ما امت مرحومه ایم. در میان کاروان بلند آدمیانی که در طول تاریخ و به نام های متفاوت، دیندار بوده‌اند، تنها ما رستگارانیم. راه راست از آن ما است و دیگران، همه بر نهج تاریک و مسیر خطا، راه می‌پیمایند. و به زبان غیر دینی، معتقدیم تاریخ هزاران سال ایران نشان می‌دهد که ما منشا تمدن بوده‌ایم. بهترین‌ها بوده‌ایم. حقوق بشر را ما کشف کرده‌ایم، شهرنشینی را ما خلق کرده‌ایم و.... 


خود شیفتگی دوگانه‌ی ملی و دینی، ما را در خود اسیر کرده بود، که شیفتگی انقلابی از راه رسید و مثلث کامل شد و ما این چنین در حصار مثلث گرفتار آمدیم. بتدریج راه نقد مسدود شد تا با تفاخر و جزمیت از باورهای انقلابی و دینی و تاریخیمان، سخن بگوییم. خود شیفتگی سبب شد اجازه ندهیم دیگران، آرا و اندیشه هامان را نقد کنند. در نتیجه‌ی سست شدن ارتباط موثر با سایر فرهنگ‌ها، پویایی و نشاط را از آن ستاندیم. فرهنگ که زندانی شد، پایان غم‌انگیزی را تجربه کرد. جریان نقد که محدود و مسدود شد، اندیشه لاجرم به بن‌بست کشیده می‌شود و تفکر به رکود و ورشکستگی دچار می‌شود.


ده‌ها سال باید می‌گذشت تا ضلع سوم شیفتگی انقلابی دچار فرسایش گردد. تجربه‌های پرهزینه‌ای را پشت سرنهادیم تا متوجه شویم ما انسان های ویژه و سرآمدان تاریخ و قهرمان نیستیم. ما انسان‌های معمولی و ملتی کاملا معمولی هستیم. و چند دهه و یا چند قرن طول خواهد کشید که از زیر بار خودشیفتگی ملی و تاریخی و هم از خودشیفتگی دینی بیرون بیاییم؟


 ✔️  اینک باید نگران بود که نکند از همین رتبه ی معمولی بودن هم تنزل پیدا کنیم و به زیر خط فقرتاریخ رانده شویم.


علی زمانیان 


سرچشمه ی شرارت و نادانی فقر است و نه پول !

این جمله که پول سرچشمه ی شرارت هاست ساخته ی آنانیست که ثروت خود را بر پایه عشق و شیفتگی عده ای نادان و ناآگاه نسبت به فقر میسازند . افرادی که به فقر و تنگدستی خود می بالند و آن را مقدس و ستوده نیز میشمارند .

اینان فقر را ستایش کرده و آن را با ساده زیستی و دنیوی "نبودن" یکسان می نمایانند !


ثروتمند بودن مطلقا به معنای دنیوی بودن نیست !

اینکه تمام مدت ذهن تو انباشته از نگرانی مالی باشد ، فرصت دنیوی نبودن و لذت از زندگی را از تو خواهد گرفت و تو را خواسته و ناخواسته به غایت دنیوی می کند چرا که تمام دغدغه ی تو گذران زندگی خواهد بود آنهم در حد بخور و نمیر !

ساده زیستی یعنی توان خرید و استفاده از زندگی لوکس را داشته باشی ولی با میل خودت ترجیح بدهی که با اشیا ساده زندگی کنی اما در عین حال از زندگی خودت نهایت لذت مشروع را ببری !

فقر یعنی بدبختی !

ساده زیستی یعنی خوشبختی !

ثروت میتواند هم به تو کمک کند و هم به دیگران تا زندگی پربارتری داشته باشی .

پول بد نیست  و شرارت نتیجه ی پول و ثروت نیست . شرارت زاده ی ذهن بیمار است !

و در آخر باید گفت که آنچه مهم است شیوه ی انباشت و صرف ثروت و پول است و نه خود آن !

روح وحشی



مرثیه ای برای یک رویا 

محسن الوان ساز 


اگر تا بیست و پنج سالگی دوام بیاورید احتمالا شانس آن را خواهید یافت که خودکشی کنید البته به شرط آنکه از سوختن ، تجاوز ، اتوبوس و سایر موارد جان سالم به در برید!

سامان قضاوتی فرزند دوستم است که اکنون با جمجمه خرد شده در بیمارستان بستریست. یادم می آید با حسین قضاوتی چای می نوشیدیم و می گفت سامان می خواهد در موسیقی ادامه تحصیل دهد. و من گفتم هنر در این مملکت نان و آب نمی شود بهتر است در رشته ای تحصیل کند تا در آینده از لحاظ مالی با مشکل مواجه نشود هنر را می توان در کنارش پیگیری کرد و این دست مزخرفاتی که علیرغم میل باطنی به دیگران توصیه می کنم.

و سامان در بهترین دانشگاه قبول شد.  دانشگاهی برفراز تپه هایی که آباد شد و گاردریل نداشت ، با اتوبوسی که امنیت نداشت و رئیسی که شهامت عذرخواهی نداشت! 

پدر پشت در آی سی یو گریه می کند. همه مسئولین در پیام دلجویی از هم سبقت می گیرند. و ماجرا تمام می شود. سامان زنده بمان و گیتار بزن. حالمان خراب است و تنها هنر است که حالمان را خوب می کند.



Absurdmindsmedia@




‍ نگاهی به فیلم همه‌چیز درباره‌ی مادرم 1999 اثر  پدرو آلمودُوار 


■ همه‌چیز درباره‌ی مادرم (All About My Mother) فیلمی به نویسندگی و کارگردانی پدرو آلمودوار و محصول 1999 اسپانیاست. «استبان (با بازی الوی آزورین)، پسر جوانی است که رؤیای نویسنده شدن در سر دارد. استبان در شب هفدهمین سالگرد تولد خود از مادرش، مانوئلا (با بازی سیسیلیا روث) قول می‌گیرد تا هرچه درمورد پدر نادیده‌اش می‌داند به او بگوید؛ ولی درست در همان شب، برای او حادثه‌ی ناگواری رخ می‌دهد…»


همه‌چیز درباره‌ی مادرم سرآغازی غافل‌گیرکننده دارد. درحالی‌که – به‌واسطه‌ی عنوان فیلم – بدیهی است تصور کنیم راوی داستان، استبان خواهد بود؛ اما در حدود ۱۰ دقیقه‌ی ابتدایی فیلم، به‌طور غیرمنتظره‌ای تمامی معادلات به‌هم می‌ریزد. همه‌چیز درباره‌ی مادرم به‌جز این مقدمه‌ی دور از انتظار، در معرفی کاراکترهایش هم عملکردی موفقیت‌آمیز دارد و پازل شخصیتیِ مانوئلا، هوما، آگرادو، رُزا، نینا و لولا را به‌گونه‌ای می‌چیند که علاوه بر به دست دادنِ شناختی کامل از آن‌ها، به‌تدریج متوجه می‌شویم با آدمک‌هایی تخت و تک‌بُعدی روبه‌رو نیستیم؛ به‌عنوان مثال، خواهر رُزا (با بازی پنلوپه کروز) هرچند که به‌عنوان یک فعال اجتماعی، چهره‌ای مثبت و شناخته‌شده دارد؛ از لغزش به دور نبوده و مرتکب اشتباهی جبران‌ناپذیر شده است…


همه‌چیز درباره‌ی مادرم فیلم دشواری است؛ ملودرامی با محوریتِ شخصیت‌هایی به‌غایت مشکل‌دار (آگرادو، هوما، نینا و گل سرسبدشان: لولا!) ساختن، نقب زدن به قلب نابسامانی‌های اجتماع و با وجود این، حال تماشاگر را بد نکردن؛ دشوار و دشوارتر از دشوار است! چشاندن طعم سینما به عشاق حقیقی‌اش آن‌هم از راهی چنین پرپیچ‌وخم، چالش بزرگ آلمودوار در نویسندگی و کارگردانی همه‌چیز درباره‌ی مادرم بوده که از آن سربلند خارج شده است.


بازی‌های همه‌چیز درباره‌ی مادرم همگی روان و یک‌دست‌اند که البته نقش‌آفرینی فارغ از اغراق و ‌درشت‌نماییِ خانم‌ها سیسیلیا روث و پنلوپه کروز، درخشان‌تر از دیگران، در اذهان‌ باقی می‌ماند. بازیگری، رکنی مهم و جدایی‌ناپذیر از سینمای آقای آلمودوار است؛ همان‌طور که بازیگران‌اش نیز بدون ایفای نقش در فیلم‌های او، هرگز به چنین شهرت و موفقیتی در سطح بین‌المللی نائل نمی‌آمدند. نمونه‌ها یکی‌دوتا نیستند: آنتونیو باندراس، خاویر باردم، پنلوپه کروز و…


همه‌چیز درباره‌ی مادرم موفق شد طی هفتادودومین مراسم آکادمی، جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان را از آنِ خودش کند. فیلم هم‌چنین در بفتا، سزار، کن، گلدن گلوب، گویا و… حضور پرسروصدایی داشت و مورد توجه قرار گرفت. از دیگر حواشیِ قابلِ اعتنا، می‌توان به گیشه‌ی – نزدیک به – ۶۸ میلیون دلاریِ همه‌چیز درباره‌ی مادرم اشاره داشت که وقتی بدانید تنها کم‌‌تر از ۵ میلیون دلار صرف ساخت فیلم شده است، فروش‌اش را خیره‌کننده خطاب خواهید کرد!


پدرو آلمودوار از جمله مردان سینماگری است که فیلم‌های جزئی‌نگرانه‌ی درجه‌یکی درباره‌ی زنان می‌سازد. در همه‌چیز درباره‌ی مادرم نیز نظیر بازگشت (Volver محصول ۲۰۰۶) و اغلب ساخته‌های بااهمیت آقای آلمودوار – شاهد ابراز وجودی پررنگ از جانب کاراکترهای مذکر نیستیم. همه‌چیز درباره‌ی مادرم یک ملودرام زنانه‌ی گرم، درباره‌ی مصائب زندگی آدم‌هایی است که تمام‌وکمال، باورشان می‌کنیم.




اگه تو رو داشته باشم، به هر چی میخوام میرسم

عزیزترین سوغاتیه، غبار پیراهن تو

عمر دوباره ی منه، دیدن و بوییدن تو

نه من تو رو واسه خودم، نه از سر هوس میخوام

عمر دوباره ی منی، تو رو واسه نفس میخوام


سوغاتی با صدای زنده یاد هایده

دانلود



+بوی پیراهن تو ...