صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۲۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلنگری به روح وحشی» ثبت شده است


میگن آدم های که زندگی رو حس میکنن ازش تراژدی می سازن و اونها که بهش فکر می کنن ازش کمدی می سازن !

به عقیده ی من زندگی یه کمدی تراژدیه . یه طنز تلخ ...

یه اختیار محصور به جبر ...

یه بازی که ما خیال میکنیم میتونیم فیلم نامه اش رو تغییر بدیم .در حالیکه ففط مجاز به فی البداهه های محدود و مطابق قوانین کارگردانیم .

کاری که ما میتونیم بکنیم اینه که ازش لذت ببریم و به کارگردان اعتماد کنیم .

همین !


روح وحشی

 

بعضی حرف ها هست که به دلایل فرهنگی ؛تابو بودن ؛ رسوم و یا حتی فراموش شدن کمتر گفته شده . خوب یا بد من با خودم و دیگران صریح هستم و تا جاییکه شرایط اجازه بده بی نقاب هستم . یکی از دغدغه هام اینه که هم جنس های من روح وحشی خودشون رو پیدا کنن و اجازه بدن که نفس بکشه . یکی از جاهایی که شدیدا سرکوب شده طبیعت و ماهیت زن بودن هست . در وجه مادر بودن ما مشکلات حادی نداریم . ترس از قضاوت های پر قساوت باعث شده خیلی چیزها مسکوت بمونه و دودش تووی چشم همه بره . یه زن که نتونه زن باشه به مرور روح وحشی اش رام میشه و دیگه نه همسر خوبیه ؛ نه مادر خوب ؛ نه یه زن واقعی ! او تبدیل میشه به ماشین وظیفه که به مرور بازدهی اش هم به عنوان ابزار میاد پایین و قبل از رسیدن مرگ ؛ میمیره !

هر جور قضیه رو نگاه کنیم ابتدایی ترین نیازهای یه زن به عنوان انسان شامل خوردن و خوابیدن و پوشاک مناسب و خانه و عشق هستش . لفظ نیاز جنسی رو به کار نبردم چون ما انسانیم و فطرت ما 3کس به تنهایی رو پذیرا نیست . عشق ملغمه ای از نیازهای جسمانی و روحی و ذهنی است . متاسفانه زن ها به این مورد کم لطفی میکنن و هم به خودشون آسیب میزنن و هم به خانواده ! نیازی که تامین نشه به مرور عقده میشه و روی روان تاثیر منفی میذاره ...وکجا این زن میتونه مادر و همسر و شهروند خوبی باشه ؟!

اشکال دیگه اینه که مردها بجای توجه به این مسئله و کمک به زن ها برای پیدا کردن روح وحشی شون و زنده کردن فطرت زنانه و بالطبع داشتن زنی قوی تر و مهربانتر در کنار خودشون ؛سعی بر سرکوب بیشتر و حتی رام کردن این زن دارند.

مردها فراموش میکنن که یک زن فطرتا مادره و یک مادر ضعیف ؛افسرده ؛ سرکوب شده و بیمار نمیتونه به اونها عشق بده و مرد بی عشق زن ( مادر ،خواهر،همسر؛دختر) چگونه میتونه شاد و موفق باشه؟!

زن ها و مردها حق مساوی از زندگی دارند . نیازها اساسا یکی هستن فقط با نوع جنسیت کمی شیوه ی برآوردنشون فرق میکنه .

انسان ها از زیبایی ؛محبت ؛ احترام ؛رشد روحی ؛ تعامل با همنوعان اندیشمند و فهیم و 3کس و از این قبیل مسائل لذت میبرن . چرا نیازهامون رو سرکوب میکنیم و وقت و انرژی رو روی مسائل غیر ضروری میذاریم وقتی هنوز نیازهای ابتدایی خودمون رو تامین نکردیم ؟! اونقدر درگیر شکم و چشم و هم چشمی و پول شدیم که یادمون رفته کی هستیم و چی هستیم !

خانم ها حتی خودشون هم ارزش های خودشون رو ؛نیازهای ساده ی انسانی و زنانه شون رو فراموش کردن .چطور میتونن از آقایون توقع درک و توجه داشته باشن ؟

اینکه جامعه و فرهنگ یکسری حقوق ابتدایی رو از زنان محروم کرده یک بحثه و اینکه یک زن خودش و شخصا چقدر خودش رو محروم و سانسور کرده بحث بسیار مهم تر !!

ما زن ها اول باید خودمون رو بازیابی کنیم . حقوق مون رو بشناسیم . حقوق انسانی و نه حتی مدنی و شهروندی . بعد محکم و قوی در پی روح وحشی خودمون پیش بریم که بهترین هدایتگر ماست.

تووی مسائل اجتماعی وضع ما بهتره چون تابو نیست اما وقتی پای نیازهای احساسی و جنسی ما وسط میاد کم میاریم . معشوق بودن رو به عاشق بودن ترجیح میدیم .در حالیکه لذتی که در عشق ورزی هست در دریافت اون نیست ...

باید اول تکلیفمون با خودمون روشن باشه و بدونیم دقیقا چی میخوایم و بعد به دنبالش باشیم و یادمون باشه اونچه دیگران از ما میفهمند بستگی به چیزی داره که ما از خودمون بروز می دیم یا همون معرفی خودمون ! و چه چیزی بهتر از خواسته های ما میتونه معرف ما باشه .

من به شخصه هیچوقت ابایی ندارم که بگم مرد محبوب من در وجوه فکری و روحی و جسمی و حتی سطح سواد و معلومات و رفتار اجتماعی به یک اندازه باید مطلوب باشه . سهمی که برای جسم او قائل هستم کمتر از روح او و اندیشه و توانمندی های او نیست . اگر مردی در همه ی وجوه مطلوب باشه و جسم اش من رو جذب نکنه قطعا نمیتونه من رو راضی کنه ! من بعنوان یک انسان خواسته ها و نیازهامو ندید نمیگیرم اما در حد امکان مدیریت اش میکنم و از زیبایی لذت میبرم ... این مسائل ربطی به جنسیت نداره و مسائل کاملا انسانیست !

اما همین مرد وقتی مشکل مالی داره ؛ دیوونگی میکنه ؛ گاهی ضعیف میشه و نیازمند مهر و مراقبته هیچ امتیازی ازش کم نمیشه چون ما انسانیم و انسان مدام در حال نوسان هستش و انسان بودن بزرگترین فشاریه که بر دوش ماست ...

خواهش میکنم به روح وحشی و فطرت خودمون احترام بذاریم و دست از سرکوب بیهوده خودمون برداریم . تمام آنچه به ما داده شده نیازمند توجه و مدیریته . احساس و عقل و روح و ...


روح وحشی


گویند که دوزخی بود عاشق و مست 

ای کاش مثلا میشد گاهی یک کمی مرد .خوب که خستگی ات در رفت بلند شد و زیر دوش آب گرم رفت و خاک از تن و لباس شست و بعد از سر بی قیدی لبخندی زد و گفت :

بازم میخوام برم بمیرم .آخه مگه تووی این دنیا چه خبره ؟!

فعلا بای

See u in the hell

:D


روح وحشی



چشم هایی که گریستن نمی دانند  هرگز دلربایی هم نخواهند دانست ...


روح وحشی

پ.ن. غرور ببجا و سنگ دلی مانع اشک ریختن میشه و رفته رفته چشم ها بی روح و نازیبا ...


آدمی فربـــه شود از راه گوش
جانور فربه شود ازحلق و نوش
مولوی


 چند تا از رفتار عوام و خواص هست که اصلا نمی پسندم .

کنجکاوی و سرک کشیدن به حریم دیگران

قضاوت

تهمت و برچسب

تمرکز روی عیوب دیگران به جهت کشف نقطه ضعف

...

اینا دیگه شده هنجار و فرهنگ ...

منم بلد نیستم به این چیزها عادت کنم .

حرص بخورم ؟!

نوچ چاق میشم !

ندید بگیرم ؟

بیناییم قویه !

خودم رو بزنم به کوچه ی علی چپ ؟!

د  نمیشه خب .ملت فکر میکنن کارشون خوبه و ادامه میدن !

برم بمیرم ؟!

آره پیشنهاد خوبیه ...موافقم . اگر مردم کنکاش نکنن چرا رفتم و مردم ؛ اگر نگن ترسو بود ؛ اگر تهمت نزنن که فلان بود و بهمان ؛ اگر کوتاه بیان و تن من رو تووی گور نلرزونن چشم !

البت من ترجیح میدم بسوزونن منو و خاکسترم رو به باد بدن ...


روح وحشی

پ.ن. هر جا غلط تایپی دیدید خودتون درستش رو حدس بزنید لطفا . تایپ روی گوشی یکم سخته ... فقط پشت سرم نگید بیسواد بود . باور کنید اکابر رو تموم کردم :D


دلتنگی و قراره که بیاد و از زیر پنجره اتاقت رد بشه .به عادت هر روزه . مدام میری از پنجره بیرون رو نگاه میکنی . به عادت هر روزه .

اونقدر تکرار میکنی این رفتن و چک کردن رو تا بالاخره بیاد رد بشه .

نگاهش میکنی . با تمام وجود . راه رفتنش . حرکات دستش .حتی صدای نفس هاش رو میشناسی . 

کم کم یادت میره اون عادت داره از زیر پنجره ی تو رد بشه یا تو عادت داری حوالی ساعت دلتنگی  مدام بیرون رو چک کنی !

به خودت میای ... این عادته یا دچارش شدی ؟!

اون میدونه که از اون بالا روزی هزار بار پنجره رو باز میکنی و بیرون رو میبینی یا اصلا متوجه نیست ؟!

نمی دونی ! شایدم هر دو دچارید ... شاید اونم فقط بخاطر تو از اونجا رد میشه ... شاید !

کنجکاوی اما جرات سوال نداری چون میترسی ...

از خیلی چیزا ...پس ادامه میدی ...هر روز به همون منوال ...


روح وحشی

پ.ن. بعد از چند روز برگشتم خونه . با کلی خستگی راه و گرمای شیراز ...آب قطع شده !

به این میگن شاه شانس !!


به زعم من "خانوم محترم " فحشه ! حالا چرا ؟! 

ببین خانوم محترم !

خانوم محترم !

خداییش تووی اینا بیتفاوتی ؛ عصبیت و یا یه جورایی نفرت رو حس نمی کنید ؟!

اما ...اما علارغم این موضوع و برداشت شخصی من از این عبارت در مورد  یه بنده خدایی باید بگم هر وقت میخواد من فکر کنم که این احساسات بخصوص اولی یعنی بیتفاوتی و خشکی و رسمیت تووی معنای اون عبارت نهفته است ؛ درست برعکس ؛ من با قطعیت میفهمم که چقدر دوستم داره ... درست برعکس هدف او ...درست حقیقت ماجرا رو !

خیلی بده که دست ما برای بعضی ها رو شده باشه  و ما باز دروغ بگیم .

میخواد فکر کنه من باور کردم که حسی بهم نداره و شایدم برعکس ...اما من تازه میفهمم داره پشت اون قایم میشه .

خیلی بده که ما یادمون بره که بعضی ها چقدر به ما نزدیک بودن و برای پی بردن به واقعیت به واژه ها و اونم از نوع کذب و دروغینش و یا حتی سکوت  او هیچ نیازی ندارن و دریافت اونها کاملا قلبی است . همون راه ارتباطی اولیه  ...


روح وحشی


مینشینم

بر گذرگاه زمان

تقاطع دیروز و فردا

به تماشای عبورهای مکرر

پاهایی عجول

دست هایی بی هدف

و چشم هایی خشکیده در حدقه

گلی میبینم

 روییده بر دیوار کاهگلی

بی تاب یک نگاه

غرق رویای ستودنش

و عطرش در حسرت ریه ای پاک

حوضچه ای فیروزه ای

در دلش فواره ای کوچک

در انتظار دستی پر از عطش

می گرید بر زمین

آسمان

آبی و صاف

تنهاتر از من

هیچ نگاه

هیچ دعا

بر می خیزم

پر از اندوه و واسفا

می روم به دیروزها ...


روح وحشی



بچه که بودم یه موتور پلیس بهم زد و پام شکست . چهل روز تووی گچ بود .مدرسه هم نمیتونستم برم چون خیلی ناجور بود . حیاط داشتیم و هوا هم عالی بود .من اغلب می نشستم تووی حیاط تا ظهر بشه و بچه ها از مدرسه بیان .دختر و پسر میومدن سراغم .هم درس هارو بهم میدادن و هم می نشستن و روی گچ پام نقاشی میکردن ؛برچسب کارتونی می چسبوندن ؛مطلب مینوشتن . خلاصه گچ پای من شده بود دیوار یادگاری . خیلی قشنگ شده بود. کاش عقلم می رسید و نگهش می داشتم .چه میدونستم یه روز که بزرگ بشم تکنولوژی اینقدر آدم هارو از هم دور میکنه . هیچی بدتر از خونه نشینی نیست .بخصوص در این قرن که من بهش میگم عصر تنهایی . نهایت ارتباط یه آدم که مجبوره چند صباحی خونه باشه اینه که وبگردی کنه . کتاب هم که قربونش برم با ما ایرونی ها قهره ( ما قهر نیستیما اون قهره !)  ...

اون دوستای کودکی که در اون شرایط تنهام نذاشتن وقتی بزرگتر شدم و دم کنکور ...یه روز که بدجور گرفتار شده بودم و شدیدا مستاصل بدون اینکه من چیزی بگم مثل فرشته ها تووی زندگیم هبوط کردن و کمکم کردن تا از پس مشکلاتم بربیام ...

چه روزهایی بود . روزهای صدا و تصویر واقعی . نفس و دست های گرم . لبخندهای مهربانی ...

الان همه چیز شده مجازی ...


مرگ بر تکنولوژی ...


روح وحشی


سر پیری و معرکه گیری . پارسال به سرم زد برم کلاس MBA . بالاخره بعد از کلی تحقیق در زادگاهم یه موسسه ای که سرش به تنه اش بیارزه یافتیدم . از آنجا که بنده جلای وطن کردم و دیگه تووی اگزوزایران زندگی نمیکنم مجبور شدم علاوه بر هزینه ی سنگین دوره ی یکساله کلی هزینه ی رفت و آمد و انرژی بذارم تا هر هفته سرکلاس باشم . ما هم که کلا بااراده ؛ هیچ غیبتی نداشتم و تازه شاگرد اول کلاسم بودم طوریکه گاهی استاده جیکش درنمی اومد مگر از من تلویحا اجازه بگیره . خب همه اشون دکتر بودن و باسواد و کار کرده اما پیش من مدعی صنعت یه جوجه محسوب می شدن . کلا کلاس هامون خوب و فعال بود .پروژه هامونم بد نبود .ولی هزینه اش بد جور داغ به دلم گذاشته بود که موسسه سه پیچ شد که خانم ... کلاس های DBA از چن روز دیگه شروع میشه. واسه شما که خیلی ماهی و خاصی و اصن یکی یه دونه ای میشه 12 م ... خب با احتساب رفت و آمد و پروژه ها لابد 20 م . گفتم بذارید اینی که زاییدم بزرگ کنم .یه نونی ازش در بیاد بعد چشم . خلاصه تووی این دوره که گذشت و ما هم کلی آموختیم و اساتید گرام هم از تجربه ی بنده کلی مستفیض شدن سروکارمون بعد از یه عمر چرخیدن تووی دنیا و دانشگاه و...به غیرفنی و هرفه ای افتاد . هر پروژه که مینوشتیم باید می رفتیم پیش کارشناس های گاگول و بیسواد اونجا و دفاع میکردیم . اولیش بدک نبود . سر پروژه دوم به تور رئیس گروه افتادم که قد بز مش رجب هم سواد نداشت . پروژه ای که پوستم سرش کنده شده بود و در حد DBA بود رو یه نگاه کردو از الگوریتم نوشتاریش ایراد بنی اسرائیلی گرفت و یه واژه جناب خانی توش پیدا کرد و پرسید و همین . کارد میزدی خونم در نمی اومد . گفتم آقا این پروژه کپی نیستا .پوستم سرش کنده شده لااقل درست نگاه کن . خلاصه زدم بیرون . آخر به من نمره ی مینیمم داد . موسسه که انتظار کمه کم 95 داشت شاکی تر از من بهم دلداری می دادن . گفتم مشکل من بودم که اصلا افتادم تووی دام غیرفنی وهرفه ای . بخوره تووی سرشون مدرک صد من یه غازشون و دیگه افتخار امتحان ندادم بهشون و به مدرک آموزش عالی اکتفا کردم .

اینو گفتم تا حواستون باشه بیخودی تووی گردابی که مال شما نیست نیوفتین . تا مدتها خودم رو سرزنش میکردم که واسه چی بخاطر مدرک اون سازمان تن دادم به دفاع در حضور یه مشت بیمار و بیسواد !


روح وحشی

پ.ن. خواستم غیر مستقیم بگم که فقط مهندس ووبلاگنویس نیستم و MBA هم دارم و شاگرد اولم بودم ... جایزه ام یادتون نره  :D


آدم هر چقدر قوی باشه یه ظرفیتی داره و گاهی بارها و بارها کم میاره ؛ از زندگی ناامید و یا سیر میشه ؛ حتی ممکنه به خودکشی و مرگ فکر کنه . اینها تقریبا برای همه پیش میاد . ما که ماشین نیستیم . تازه ماشینم نیاز به shut down time و گاهی  overhaul داره ...هیچ طوری نیست و فقط کافیه آگاه باشیم و شاهد .نباید با این حالمون یکی بشیم چون گذراست .

اما زنگ خطر وقتیه که این گاهی ها بشه ممتد و دامنه ی تکرارش کوتاه بشه . واسه مردن نقشه بکشیم و دنبال راه بگردیم . بخزیم تووی تنهایی و افسردگی پیدا کنیم . اینجور مواقع باید از یکی کمک گرفت .بسته به شرایط خودمون و اطرافیان از دوست و یه عزیز تا یه مشاور ...

به هر حال ما پولاد نیستیم و این نشانه ی ضعف ما و یا رسیدن به آخر دنیا نیست .

Just fix it!

 کافیه مشکل رو بشناسیم و آگاهانه دنبال راه حل باشیم ...


روح وحشی


کمی چاشنی طنز و شوخ طبعی باعث میشه تلخی های زندگی قابل تحمل بشه ...شایدم بشه مزه ی اون و ما رو مست کنه ! ;)

قیافه ی جدی نگیریم و همیشه گوشه ی لبمون یه لبخند stand by داشنه باشیم . 

گاهی تمرین شیطنت کنیم .یه نمه فقط نه مردم آزاری ها .فردا نگید نسخه ی روح وحشی بود و برید سنگ بزنید شیشه ی اتاق دختر همسایه !!

کمی بامزه و نمکی باشیم .

یوگای صورت انجام بدیم . دهن باز تا ته . دهن کجی به چپ و راست . نیش تا پیدا شدن 32 تا دندون باز . بگید آ ...او...

بخندید به روزگار که همش بازیه و دریغ از یه لحظه جدیت ...

اونوقت ببینید چطوری موفقیت و شادی به زندگیتون جاری میشه .

...

برچسب من جدی ام و من کمال گرا هستم و من ...من ....نزنیم به خودمون .

کودک درون رها ...

استرس هم رها...

روح وحشی 

پ.ن. عزیزانم این پست ها نصیحت نیست . یادآوری به خودمه و تحت واژه کلیدی "تلنگری به روح وحشی " ارسال میشه . لطفا چک کنید ...


صدای نفس های پر شهوت اش

در گوش هایم

حس زمهریر زمستانی

 روی پوست گردنم

تمام بار زندگی

درون سرم

دست هایم آویزان

لهیده و پر از خون

انگشتان پاهایم در انفجار درد

چشم هایم

حبس در ظلمتی بی پایان

من امروز با مرگ همخوابگی کردم

بطن من از اندوه او آبستن

پیکرم گرم

قلبم پر از زندگی

ذوب کرد اما انجمادش را

و جاری بر کف اتاق

زبون و بی سلاح

به پای من افتاد

چون  هیچ

من امروز مرگ را به چشم خود دیدم


روح وحشی


اینروزها سیاه نمایی و بدگویی از زندگی ؛گفتن از صادق هدایت بی اونکه واقعا درکی از او و نوشته هاش داشته باشن ؛ ضد خدا بودن و صحبت از آزادی های جنسی و غیره، شده نشانه ی روشنفکری !

غرب داره معکوس اینها فعالیت میکنه و ما تازه برگشتیم به بعد از انقلاب صنعتی !

معنویت هم که شده بازیچه ی یه مشت آدم بدعت گذار که دنبال پول هستن  و از سرگشتگی ویا تنوع طلبی مردم سواستفاده می کنن.

نمیدونم ما کی از این مرحله ی گیج ایزم عبور میکنیم و از خودفراموشی به خودشناسی تمایل پیدا میکنیم اما این رو میدونم که بدجور قاطی کردیم و شدیدا سطحی نگر شدیم .

تا حرف هم بزنی بهت بدوبیراه میگن و با زدن یه برچسب یه خط بطلان روت می کشن و تمام. باور ندارید برید پیج های فیسبوق رو ببینید .

من به شخصه مردم ساده و بی ادعای غرب رو به مدعیان پرباد شرق ترجیح میدم .

اگر به ما رو بدن کم کم ادعای خدایی و پیامبری هم میکنیم .

زیرپوستی انسانیت داره میشه یه چیز لوکس که جاش تووی بوفه ی پذیرایی خونه اس...


راستی کلاس یوگا و عرفان ...سراغ ندارین ؟ من خیلی امل هستم میخوام کمی روشنفکر بشم !


روح وحشی


امروز مرگ رو جلوی چشمای خودم دیدم . اگر اینجا کار نداشتم حتما باهاش می رفتم .

قدر زندگی رو بدونیم و فکر نکنیم بی ما چرخ اش لنگ نمیشه ...

کسانی تووی این دنیا هستن که دلشون به دل ما بسته است و یا به کمک ما و حضورمون نیاز دارن .

خب دیگه من نرفتم و همچنان در خدمت شما هستم .

گلم به دادم رسید.

مادرم با وجود کیلومترها فاصله متوجه شد و بهم زنگ زد .

این یعنی هنوز بهانه برای موندن هست .

این یعنی زندگی نعمت بزرگیه که بخاطرش باید شکر کرد و از کل هستی ؛طلب برکت بیشتر کرد ...

زندگیتون پر از عشق


روح وحشی


# با خواندن کتاب آموخته هایت افزون میشود اما آنچه فهم تو را پرورش می دهد عشق است . عشق با تمام دردهایش ؛ زیبایی ها و سختی هایش .


# اگر حواسمون نباشه آدم های سبک برامون سنگین تموم میشن ...


روح وحشی


من اهل شهر دودم و ترافیک اما روحیه ام کاملا روستایی ، کوهستانی و با یه تعلق خاطر عجیب به سرزمین سبز گیلان . یه جورایی از بچگی تووی خونم بود . اما خب به خاطر کار و زندگی همیشه وسط تکنونولوژی گیر کردم . گاهی دلم میخواد بی خیال همه چی برم تووی یک روستا و در سکوت زندگی کنم .البته قبلش باید برم بنیاد ترک وبلاگ نویسی چون بدجوری معتاد شدم :D

شهر هیچی نداره .نه فرصت رشد و نه رخصت رشد .اگر رشد رسیدن به مدارج عالی تحصیلی و شغلیه من عطاش رو میبخشم به لقاش که ما هیچ خیری ندیدیم از این جور فرصت ها ...

شهر ما رو از خودمون میگیره و جاش هیچی نمیده جز یه آبنبات چوبی و اسباب بازی تا سرمون گرم شه و عمر به بیهودگی بگذره ... ما هم خوش خیال ، مست ِ این گذر باشیم و پشت ِ هم ازموفقیت های کوچیکمون کیفور بشیم !

ما به صورت بیمارگونه ای اسیر ماشینیزم و اسیر نگاه مردم هستیم . وقت مرگ تازه میفهمیم چه غلطی کردیم ...

کم کم از خودمان کم میشویم

به روزگار زیاد

وقت رفتن

ما هیچ

روزگار فربه از بیهودگی های ما


روح وحشی


اگر دلت میخواد عزیزانت بیشتر بهت احترام بذارن باید بهشون ثابت کنی که بدون اونا هم میتونی از پس مشکلاتت بر بیای .

نمیدونم چه صیغه ایه اما آدمای ضعیف حتی توسط اونها که دوستشون دارن مورد احترام نیستند.

قوی بودن با احساسی بودن منافاتی نداره .

بهتره احساس رو پر و بال داد ...نترسین این موضوع باعث ضعیف جلوه دادن شما نمیشه .

تحمل دردهای قشنگ و یا مبارزه با مشکلات بزرگ روح آدم رو قوی تر و زیباتر میکنه و به من بگید چه کسی توان تعظیم نکردن به چنین روحی رو  خواهد داشت ؟!

قوی باشیم حتی وقتی با رنج و درد میکشیم ...


روح وحشی 


بالاخره یه روزی می رسه که دیگه هیچ آرزویی نداری و هیچ چیز از این زندگی معمولی تو رو راضی نمیکنه . هنوز از خیلی چیزها لذت می بری ؛ شایدم بیشتر از قبل اما برات آرزو نیست و نبودش تو رو اذیت نمیکنه . معنای زندگی برات کاملا از حالت نرمالش خارج میشه و خیلی راحت تر از گذشته تن میدی به سرنوشت و یا پیش آمدهایی که براشون برنامه ریزی نکرده بود . باری به هر جهت نیستی و با حساب و کتاب پیش می ری ولی نه اینکه با تغییر برنامه هات بریزی به هم چون می دونی واقعا تووی این زندگی اراده ما خیلی هم نقش نداره . میفهمی تنها راه عاقلانه اینه که برنامه ریزی کنی و تلاش برای رسیدن اما ...اما هر لحظه برای چیزی مغایر با پیش بینی هات آماده بشی . زندگی می کنی و از هر چیزی که بهت داد لذت می بری . نقد نمیکنی .غر نمی زنی .فقط لذت می بری ...


روح وحشی


دنیای بیرون چه حقیر است در مقابل دنیای درون بخصوص وقتی ذهن از هر چیزی خالی میشود و تو محو ...

روح وحشی


هر چی جلوتر می رم بیشتر میفهمم که روی هیچکس نمیشه حساب کرد و اگر حساب کردی حتما ناامیدت می کنن .

هر چی میگذره بیشنر میفهمم که اطمینان به هر چیزی حتی بدیهیات و باورهای محکم ات ؛اشتباهی بیش نیست .

هر چی بیشتر دوست می دارم میفهمم که درد بیشتری در انتظارمه.

هر چی بیشتر صبوری می کنم پاداش بیشتری میگیرم .

گذر عمر درس های زیادی به ما میده .درس هایی که می گن ...

جسم پیر میشه و دیر و زود داره اما سوخت و سوز نه اما روح کاملا دست خودماست . استفاده از واژه های پیر و جوان با نگاه به اعداد و ارقام ما رو از حقیقت وجودمون منحرف میکنه ... روح من هنوز بازیگوشه و شیطنت میکنه . گاهی کارهایی میکنم که همه رو متعجب میکنه . من هنوز هم میتونم دیوانه وار عاشق باشم پس هنوز جوانم ...خیلی جوان !


روزگار بهم میگه این دنیا هیچ ارزشی نداره و این منم که بهش امتیاز میدم و یا ازش میگیرم پس چرا بیهوده براش بردگی کنم و انرژی بذارم ؟! آدم یه بار زندگی میکنه حتی بر فرض درست بودن تناسخ ! پس چرا دنبال خواسته های بیهوده ی دنیا بریم وقتی میتونیم از سفر به درون مون لذت ببریم ؟! من با تنهایی خیلی حال میکنم ...


درس نگیری اونقدر تکرار میشه که یا میگیری یا میمیری !


روح وحشی


هیچی بدتر از این نمیتونه باشه که عاشق کسی شده باشی که تکلیفش با خودش روشن نیست و بجای عقل ، گچ تو کله اشه !!

کسی که قلبش قشنگ ترین قلب دنیاست اما با دستای خودش اونو دفن کرده ...

کسی که وقتی خودشه بهترینه و برای من بی نظیر .

اما چه میشه کرد وقتی خودش اصرار به حماقت داره و درگیر کله ی گچی خودشه ؟


روح وحشی


روبروی ساعت رومیری می نشینم . به آن زل میزنم . عقربه ها می چرخند و 6 عصر را نشان می دهند .
لبخندی تلخ می نشیند روی صورتم . عقربه ها باز هم میچرخند بی آنکه به من توجه کنند. ساعت 7 عصر است .
حوصله ام سر می رود . گذشته را مرور می کنم . گریه ام می گیرد . عقربه ها می چرخند .ساعت 8 است.
ساعت 10:45 شب است . من آبی به صورتم می زنم . چای می ریزم . موسیقی پخش میشود و تکه ای شیرینی در بشقاب من است . شعری می خوانم . شعری که دلم را می نوازد . عقربه ها می چرخند .
ساعت 11 شب است و من بیهوده به زمان دلخوش بودم ...

روح وحشی

پ.ن. از 250 دقیقه  فقط 15 دقیقه ی آن را زندگی کردم ...


هر چی میری جلوتر آرزوهات کم میشن ، دغدغه هات رنگ می بازن ، کمتر می رنجی ، بیشتر مهر می ورزی اگر عاشق باشی ...

بعضی از ما عاشق زاده میشیم . بعضی عاشق خودمون و بس . بعضی عاشق زندگی .بعضی هم همیشه دنبال یک آدم هستن تا حس کنن عاشق هستن .

بعضی از ما اصلا نمیفهمیم که عشق و دوست داشتن چیه .

بعضی ها هم می ترسیم. از عشق و مهر ورزی .از دهندگی ...

چیزی که من دراین سالهای عمر فهمیدم اینه که زندگی بی عشق خود مرگه اما نه مرگ جسمانی بلکه مرگ روح !

عشق به هر چی و به هرکس باعث چرخش انرژی میشه ... مگر روح ما چیزی غیر از انرژیه ؟!

دوست داشتن و عشق به ذاته پر از رنج و درده . من معتقدم عشق از رنج تغذیه می کنه . و رنج اصلا بد نیست . رنج روح رو صیقل می ده . آبدیده می کنه . رشد میکنی .
انسان های منفعل که بیشتر باری به هر جهت زندگی می کنن و دنبال زندگی آرام هستن ...کم کم میمیرن . خودشونم نمی فهمن .مثل داستان قورباغه که اغلب ما می دونیم !

زندگی آروم چیه ؟ پول و رفاه و تن دادن به آنچه سرنوشت میخواد ؟ دلخوشی های کوچیک و بی ارزش . امنیت چیزیه که اینا می خوان چون حوصله هیچ چالش واقعی رو ندارن . ترجیح می دن تووی سایه و خنکای درخت بشینن و از هیجانات سفر کویر داغ بگن . کلی هم حال میکنن که دارن از سفر سخت و پر از مشکل حرف می زنن . ادعا میکنن که اصلا کویر نوردن !!

تصورشم برام رنج آوره ...

این آرامش همون مرگ روحه !

این انفعال مثل دستی روی گلومه !

ترجیح میدم رنج بکشم اما به سمت جلو قدم بردارم . با پاهای خودم .جتی اگر زخمی و یا حتی بشکنه !

هر چیزی بهایی داره و بهای عشق و دوست داشتن هزینه کردن از خودته ...از انرژی هات تا صد برابرش بدست بیاری . اما آدمای کوته فکر خساست می کنن و هیچی هزینه نمیکنن چون می ترسن دارایی شون تموم شه ...

و کسی که دهندگی نداشته باشه چیزی هم نصیبش نمیشه .

حالا بشینیم از عدم موفقیت هامون بگیم و غر بزنیم . عدم موفقیت در کار ، درس ، عشق ، ارتباطات و...

واقعا چقدر هزینه کردیم از خودمون که حالا توقع داریم ؟

این سوال رو بپرسیم و پاسخ بدیم . صادقانه !

...

همه به من میگن دیوونه ! چون دست به هرکاری میزنم با تمام انرژیم میرم جلو . زندگی عادی ، کار ، درس و تحصیل ، عشق به عزیزانم و همه ی فعالیت هام ...

همیشه هم انرژیم چند برابر شده . حتی وقتی شکست خوردم !

نترسیم از دیوونگی . احمق ترین آدما عاقلترین ها هستن ... عقل ترسوی معامله گر متخصص داغون کردنه مگر اینکه مهار بشه و تحت تسلط ...

از ما گفتن !

ارادتمندیم

:D


روح وحشی

پ.ن. خوشحالم که یه دیوونه ام



می سپارم
تن عریان
به باد
خاک
آتش
جانور تیز دندان
هر چه جز انسان
آی از این واژه
که خوابیده پشتش
هزاران شیطان

روح وحشی


دلسوزی عمیقی حس میکنم نسبت به کسانی که همه چیز را با نگاه
قضاوت
و
نقد
می بینند. اینها به شدت خودشیفته و متوهم هستند. لذت بردن را خوب بلد نیستند و برای جلب توجه و تغذیه من هاشان مدام دیگران و زندگی را زیر سوال می برند ...
واقعا ترحم برانگیزند که خیال می کنند رقمی هستند در این جهان لایتناهی.
براستی که ما هیچ هستیم و بس !

روح حشی

 

هیچ آگاه شدنی بدون درد نخواهد بود ...

٠•●ஜ کارل گوستاو یونگ ஜ●•٠
 

 


یادمه هشت سالم بود
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت!
ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم
وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون
خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن
من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن
واسه همین تو صف موندم
ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود
الان پنجاه سالمه، اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد!
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم
ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن...
از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند!
پرویز پرستویی

 

بعضی آدم ها عجیب خبره هستند در شکستن دل .چونانکه هیچ بند زنی را دیگر مهارت در بند زدن آن نخواهد بود.

اینان دل خود را دل و دل دیگران را قطعه ای گوشت یا شاید هم سنگ می دانند .

چگونه اینهمه تضاد در یک آدم جمع میشود ؟ واقعا نمی دانم !

نوبت دیگران که میشود باید قوی باشتد و خود دار و واقع بینانه پا روی خواسته دل بگذارند .

به خودشان که می رسد هزار راه پنهانی و یا فریبکارانه برای رسیدن به خواسته ی دلشان پیدا می کنند . 

اینان مرا یاد واعظی می اندازند که چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند. (حافظ)

میشنوی ؟ پنهانی ! تا بتوانند ادای انسان ی قوی و خویشتن دار را دربیاورند . اینان به جز مهارت در شکستن دل دیگران در خودفریبی هم تخصص که هیچ ید طولایی دارند !

پ.ن. روزی میرسه که پرده ها می افته و همه چیز آشکار میشه ... تو خالی بودن ادعاها هم ...