صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


بدترین نوع بی سوادی، بی سواد سیاسی است، وی کور و کر است، درک سیاسی ندارد و نمی‌داند که هزینه‌های زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند. او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده، سینه جلو می‌اندازد و میگوید که “از سیاست بیزار است”. چنین آدم سبک‌ مغزی نمی‌فهمد که بی‌توجهی به سیاست است که زنــان فــاحــشه و کودکان خیابانی می‌سازد، قتــل و غــارت را زیاد می‌کند و از همه بدتر بر فساد صاحبان قدرت می‌افزاید!


برتولت برشت



@sahaja_yoga

زندگی همین است که میبینی . به دنبال معنا و مفهوم بودن مشغله یا بهتر است بگویم مفری است که خودمان برای خودمان درست کرده ایم تا از حس پوچی فرار کنیم .

حس پوچی هم ناشی از همین نگرش است که به دی ان ای ما نفوذ کرده و ما را با این پیش شرط به دنیای خاکی فرستاده . بیایید اسمش را بگذاریم بدگشت در مقابل فرگشت !

تناقض کلیشه ی ذهنی ما با حس غریزی مان هیچ دستاوردی ندارد به جز همین حس پوچی .


حالا بیایید فرض کنیم که زندگی فقط زندگیست . و معنا و مفهوم هیچ محل اعرابی در این وادی ندارد .

کلا ذهنمان را از شرطی شدگی ها در مورد زندگی رها کنیم .

آن وقت براحتی میبینیم که زندگی پر از رنج و گاهی لذت است . دردمان می آورد ، خوشحالمان میکند ، بیمار میشویم ، بهبودی یافته و ادامه می دهیم و در نهایت میمیریم ...

همین !

این روند واقعی زندگیست . 

نه رمان است و نه تراژدی .

یک طنز تلخ !

میتوانیم بگذاریم چرخش بچرخد این زندگی .

میتوانیم چرخش را روغن کاری کنیم و تعمیر و ...

میتوانیم چوب لای چرخش کنیم .

میتوانیم کلا چرخش را بشکنیم و خلاص !


هر کاری به جز چسباندن چیزی عاریه ای به نام معنا و مفهوم !



روح وحشی

+خود فریبی را متوقف کنیم . بله شجاعت میخواهد .

بپذیریم نامعنایی زندگی را اما ادامه بدهیم ...

گاهی بپذیریم اما از سر خستگی کلهم کات اش کنیم .و غزل بای بای را بسراییم . اگر به این نقطه رسیدیم ...

 اول برویم یک رستوران شیک و غذای خوبی بخوریم . بعد به پارک و بستنی خوران و ...

اگر هم شد یک راندوو هم چاشنی اش کنیم .

بعد ...

بعید میدانم که هنوز هم بخواهیم کات اش کنیم .

این خاصیت ما و زندگیست !


++دنیا فرق است بین بی معنایی و نامعنایی

بی معنایی در مقابل معناست

نامعنایی یعنی کلا حرف از معنا و بی معنا جایگاهی ندارد .



آدم هرقدر بیشتر بفهمد، تنهاتر می شود. یک عمر با ترس هایمان زندگی کردیم. با ترس هایی که توی مغزمان فرو کرده اند. این تنها چیزی است که یاد گرفته ایم. اگر از بچگی می گذاشتند وقتی دلمان می خواهد فریاد بزنیم و آن را توی گلویمان خفه نکنیم، وضعمان بهتر از این بود.

 


روح انگیز شریفیان

کتاب "روزی که هزار بار عاشق شدم"






+حرف هایمان را بزنیم


و بگذاریم دیگران بخصوص فرزندانمان حرف هایشان را بزنند و دل هاشان را جایگاهی امن برای عشق و محبت به خود و دیگران نگه دارند ...

این که ما ایرانیان چند چهره داریم شاید یکی از دلایلش همین باشد که ما حرف هایمان را نمی زنیم . رودربایستی و حیا و ادب و باید و نبایدهای مدرسه و احترام به بزرگتر و ... را آنقدر بزرگ کرده ایم که حرف هامان در گلوی مان غمباد شده اند .

و غمبادهامان به خشونت و پرخاشگری و کینه و گاهی سکوت محض و در نهایت به داشتن روح و روانی بیمار منجر شده است .


میتوان در آرامش و رعایت ادب حرف ها را گفت .

و بهتر است ما نیز خودمان را به شنیدن در آرامش عادت دهیم !



چند وقتیست که عمیقا درگیر کارهای ^دیگری^ هستم . وقتی لحظاتی با خود تنها میشوم تازه میفهمم که گم شده ام ...

آنقدر دور و برم شلوغ است و کارهای ^دیگری^ پیدا که من ناپیدا شده ام !

ناراضی نیستم . فرصتی پیدا شده تا غرق امور ^دیگری^ کمی رنج های خود را فراموش کنم .

و اکنون و اینجا ناگهان همه ی دردهایم بر سرم هوار میشوند .

مشغله ها مفری هستند تا لحظاتی از خودمان رها باشیم .

دویدن های بیهوده 

حرص زدن های بی انتها

اینها کمک میکنند تا کمی "بی حسی" را تجربه کنیم !


روح وحشی

+دو قطره آرام می چکند 

 از چشمانم

  گرم و پر از فریاد 

  و من مینوشم شان

شاید که روزی باز به کار آیند ... 

اگر مثل آن چیزی که میشناختمت، می ماندی، آنطور که می خواستی، دوست می داشتمت!


باب مارلی




+متاسفم که تغییراتت در جهت منفی هستش . نزول کردی عزیز . اونم با تانژانت 90 درجه ! :((

میفهمی چی میگم مهندس ...


++لطفا کمی حواس ات به خودت باشه . خوبه که شاد باشیم و از زندگی لذت ببریم اما شادی و لذتی اصیل و نابه که ما را رشد بده نه اینکه باعث بشه بعدها شاهد لحظه ای باشیم که حس کنیم خود واقعی مون را گم کردیم و یا اینی که شدیم اونی نبود که میخواستیم ! 


کاش میتونستم کاری برات انجام بدم . کاش میتونستم ...

بخشی از کتاب پشت پرده ریاکاری


دن اریلی؛ روانشناس و متخصص اقتصاد رفتاری



🔹«قفل» برای این روی در قرار داده شده که آدم درستکار را درستکار نگه دارد!


🔹یک درصد از مردم ریاکار و دزد هستند!!، اینها به‌دنبال بازکردن قفل‌ها و دستبرد به خانه‌ها هستند.  و یک درصد از مردم نیز همیشه درستکار هستند!! و تحت هیچ شرایطی ریاکاری نمی‌کنند!

شیطان بر آدمی سجده کرد و گفت اوستا دمت گرم حقا که شیطونو درس میدی !


پول زد روی گرده ی تنگ شراب و گفت کور خوندی دادا این تو نیستی که درون آدما رو میریزی رو دایره این منم ...

میگی نه ؟به دور و برت نگاه کن . ببین آدمایی که یه روز هشت شون گرو نه شون بود وقتی دست شون به مال و منال رسید چطور ذات خودشون را نشون دادن !

از این به بعد نگین می صافی . بگین پول صافی !


روح وحشی

+اشرف مخلوقات در خدمت اسکناس 

...

کسی نباید مجازات بشه .



مکالمه ی انیشتین و همسرش / نابغه




+عمر هر رابطه حتی عمیق ترین ها یک زمان مشخصی ه حتی اگر برای ما ابدی به نظر بیاد . 

وقتی به زور میخوای یک رابطه را حفظ کنی باید بهای اون رو بدی .


ببین ارزشش چقدره . چی از دست میدی و چی بدست میاری .

اگه مجبوری ادامه بدی لازمه تا میتونی خودت رو و وضعیت رو مدیریت کنی تا کمترین آسیب و بیشترین سلامتی نصیبت بشه .


++ زور و فشار از جای دیگه مشکل نشون میده ...

عشق یک واکنش شیمیایی ه . اونقدر میسوزه تا تمام بشه .



مکالمه ی مادام کوری و انیشتین  / نابغه

مردی که در باغچه‌اش کار می‌کند،

آن سان که ولتر آرزو داشت.

آن کس که از وجود موسیقی سپاسگزار است.

آن کس که از یافتن ریشه واژه‌ای لذت می‌برد.

آن دو کارگری که در کافه‌ای در جنوب، سرگرم بازی خاموش شطرنجند.

کوزه‌گری که درباره رنگ یا شکل کوزه‌ای می‌اندیشد.

حروف‌چینی که این صفحه را خوب می‌آراید، هرچند برایش چندان رضایتبخش نباشد.

زن و مردی که آخرین مصراع‌های بند معینی از یک شعر بلند را می‌خوانند.

آن کس که دست نوازشی بر سر حیوان خفته‌ای می‌کشد.

آن کس که ظلمی را که بر او رفته توجیه می‌کند یا دلش می‌خواهد که توجیه کند.

آن کس که ترجیح می‌دهد حق با دیگران باشد.

این آدم‌ها، ناخودآگاه، دنیا را نجات می‌بخشند.


خورخه لوئیس بورخس

نویسنده ای با رویکرد فلسفی



درد دارم همیشه .

نمیدونم کجام درد میکنه و چرا !

ذهنم

روحم

روانم

دلم

نمیدونم واقعا .

وراجی میکنم .

الکی میخندم .

فعالیت میکنم .

همه اش واسه اینکه کسی نفهمه که درد دارم . دردم شده حریم خصوصی .

حریمی که شده گوشه ی این وبلاگم .

خوبی مخاطب خاموش همینه دیگه .

فکر میکنی داری توی دفترچه ی یادداشت رمز دار مینویسی . یادداشت های کاملا یواشکی !


بی خیال ربات ها که پست هام را کپی میکنن .

بی خیال اونایی که میخونن و سکوت میکنن .نه من میشناسم شون نه اونا منو.

بی خیال اونایی که توی سکوت میخونن و هم من میشناسمشون هم اونا منو .

بی خیال حتی تو ! واقعا بی خیالت...می دونی چرا ؟! چون تو توی مخ امی . مدام با منی . فکر کنم دیگه یکی هستیم ! پس راه فراری نیست ...


خب درد دارم دیگه . درد همراه تهوع . همه چی حالمو بهم میزنه اما به روم نمیارم . گفتم قبلا ... خوب بلدم فیلم بازی کنم.

فیلم  ! I'M HAPPAY BABBY 

روی LNB یه گنجشک نشسته و میخونه . تپل مپل . بس که سرده . نمی دونم لابد گرسنه است یا سردش ه که اینجوری سر و صدا میکنه .

شایدم عاشق ه . عاشق زندگی و بهار و ...

شایدم داره جفت اش را صدا میکنه .


درد داره طفلی گنجشک  . درد زندگی ...



روح وحشی

+خل اندر خل اندر خل شدم !


بارون میاد . سیل آسا و گاهی هم ریز ریز . هوا سرده . 

تو اینا رو میدونی چون همینجایی . خیلی نزدیک اما دور ...


من عاشق بارونم . تو بیزار از بارون .

من عاشق تنهایی ام . تو بیزار از تنهایی .

من یه قهوه خور قهارم . ندیدم و نشنیدم که قهوه بخوری .

من فلسفه رو دوست دارم . تو زندگی رو . 

من بودن ات را هر جور که خواستی خواستم . تو نبودنم را به هر قیمتی خواستی . به هر قیمتی !


نمیدونم ما چه ربطی به هم داریم که اینجوری اسیر هم شدیم .

ظاهرا تو اونجا و من اینجا .

ظاهرا کلی جاده بین ماست . 

گاهی حتی کوه و رودخونه و دریا ...

اما اگر فرض کنیم فیزیک کوانتوم توی زندگی هم تعمیم پذیره و همه چی یه رویای مشترکه . و همه چی رویاست .

پس میتونم بگم که 

عمیقا و واقعا بین ما هیچ فاصله ای نیست .

نه من از تو رها هستم و نه تو از من .

بعد از چند سال باز فیلم ماتریکس را دیدم . بعید میدونم تو خوش ات بیاد اما ببینش . لازم داری ...میدونم !

من که ازت دورم نمیدونم چه بلایی سر دل و ذهن ات اومده . احساس میکنم بیش از حد غرق مادیات و لذات زندگی شدی . دیگه اون آدم سابق نیستی . 

مراقب باش کوچیک نشی که کم کم محو میشی و خودتو گم میکنی .

اونوقت افسرده میشی .


خیال میکنی از من رها شدی .

به خودت نگاه کن . بیشتر از وقتی که کنارت بودم درگیر منی !



فلسفه بخون .

گاهی با خودت تنهایی را تجربه کن . 

تنهایی . بی نت بی لپ تاپ . بی گوشی .


نگرانتم . بدجور ...


گاهی میگم خب که چی . گور باباش . میخواد باشه میخواد نباشه ( هنوزم حال میکنی که لیچار بگم بهت یا دوست داری قربون صدقه ات برم ؟ فکر کنم به لیچارهام میخندی و با خیال قربون صدقه هام دلت غنج میره !) .

با خودم میگم ، وقتی حواس پنجگانه بودنش را تایید نمیکنه و پالسی به مغزم نمیفرستن خب دلش با منه یا با هر کی چه توفیری داره ؟!

اما انگار داره .هم واسه تو هم واسه من !

تو هم همینو میخوای . که دلم باهات باشه اما مفت و مجانی . بی مزاحمت . بی هیچ صرف هزینه ی انرژی و وقت !

ما آدمای با احساس بیماریم . مازوخیستیم . 

اما تو هم مازوخیستی و هم سادیسم داری . چرا ؟ چون هم من را آزار میدی و هم خودتو .


یادت باشه وقتی خلاف دل و ناخودآگاهت کسی را دور میکنی اون تا آخر عمرت بهت میچسبه . در حالیکه اگر این کار را نمیکردی ممکن بود بعد از یه مدت خودبه خود و با میل کاملا جدایی ایجاد بشه . یه جور دلزدگی و تهوع از عشق . خسته شدن . بیزاری .

اما تو نذاشتی . اینجوری شدیم لیلی و مجنون با ورژن جدید !


روح وحشی

+ خواب در خواب در خواب


برای ساختن فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت، فرزندان را برای نیازهای حیوانی، فرار از تنهایی یا پر کردن چاله‌های وجودت پدید آورده‌ای. وظیفه ی تو به عنوان والد، تنها ساختنِ خودی دیگر نیست، بلکه چیزی برتر است، چیزی همانند آفریدنِ یک آفریننده.   


وقتی نیچه گریست

اروین یالوم 


+چقدر ابن متن به واقعیت نزدیکه .

ما فرزند می آوریم تا ا. تنهایی و حس پوچی و بیهودگی فرار کنیم .

و به جای تربیت و پرورش او تنها سعی میکنیم چاله های وجودی و عقده ها مان را تغذیه کنیم .

پیش از آنکه خودمان را بسازیم دست به آفرینش می زنیم .

چه جنایتی است چنین زادنی !

و چه حماقتی ...


++روزی اگر جرئت کنم با چشمانی مملو از شرمندگی و تاسف به چشمان زیبای پسرکم نگاه خواهم کرد تا خود گویا باشند که چه سان از حماقت خود پشیمانم ...

نه دنیا جای مناسبی برای اوست و نه من سزاوار  این مسئولیت بزرگ بودم .


+++شاید بگویید که زیادی سخت میگیرم . بله همینطوره . من همیشه زیادی سخت گرفتم الا در فرزند آوری ! حس مادر شدن چنان  در من به نیازب قوی تبدیل شده بود که نتواستم در مقابلش خم نشوم !

نیاز به مصرف شدن 

نیاز به پر شدن

نیاز به آفرینش

نیاز به بزرگ شدن

نیاز به مادر شدن ...

محبوب من 

در آخرین نامه‌ات گفته بودی چرا دیگر نمی‌نویسی؟ نوشتن چون خیش بستن بر خویش است مزرعه‌ات را آباد می کنی اما مردمی که پول ندارند نمی‌توانند محصولاتت را بخرند، ترجیح می‌دهند کمی بخورند و بقیه را دور از چشم تو در توبره کنند و ببرند. 

و اگر محصولت خوب باشد چوب کدخدا بر فرقت فرود می‌آید. راستی یک سال است کسی حالم را نمی پرسد پارسال که کدخدا حالم را گرفت هم‌ولایتی‌ها دسته دسته ترکم کرده‌اند انگار که جذامی دیده باشند ، از من فرار می‌کنند. رفقای کدخدا گاوم را گاییده‌اند تا کسی شیرش را نخرد. من مانده‌ام و این زمستان و کسانی که به من هیزم نمی‌فروشند و زیر کرسی یواشکی از ظلم کدخدا می‌گویند.

محبوب من 

گفتی مزرعه‌ات را به مشاور‌املاک صداقت بفروش تا ویلا بسازد و خودت به شهر برو ، برای خودت کسب‌و‌کاری علم کن و از بوی پهن راحت شو. یا اصلا محصولات کدخدا را با وانت به شهر ببر و در خیابان بفروش رابطه‌ات هم بهتر می‌شود. راستش را بخواهی من آدم شهر نیستم آدم کدخدا هم نیستم منم و همین یه وجب خاک و دسته بیلی شکسته. بگذار حاج مسعود سنبل‌آبادی مجیز خر کدخدا را بگوید و تریاک زعفرانی جایزه بگیرد.

محبوب من 

گاهی فکر می کنم انسان زبان نفهم‌ترین عنصر طبیعت است. پرنده در قفس فریاد می‌زند: حرام‌زاده‌ها آزادم کنید! انسان می گوید: به‌به چه آواز زیبایی!

شب، آسمان نورش را کم می کند تا بخوابی. تو به آن چیزهایی فکر می کنی که انرژی زیادی می خواهد!

می‌خواهم سرم را غرق کنم، اما چون بادکنکی روی آب می‌ایستد. دهانم پر از کلمات است، نمی توانم حرف بزنم.


محسن الوان ساز 


https://www.instagram.com/mohsen.alvansaz



مردم شهرم همیشه عجول بوده‌اند.

همیشه همه‌ی کارهایشان را با عجله انجام داده‌اند.

چای را داغ سر کشیدند...

پشت ترافیک بوق را یکسره کردند...

شب را با استرس خوابیدند و صبح را با عجله سمت کار دویدند... 

در پیاده رو به هم خوردند و بَد و بیراه گفتند...

زود ازدواج کردند و زود هم پشیمان شدند...

آنقدر عجله کردند که وقتی رسیدند نفسی برایشان نمانده بود... 

باور کنید انتهایش چیزی نیست.

وقتی به خودتان میرسید،درون آینه فقط یک مرد، یک زن با موهای جوگندمی نگاهتان میکند.

عمر به قدر کافی تند میدود

شما آهسته راه بروید و به آرزوهایتان برسید...

به خودتان هر روز نگاه کنید و آدم‌ها را یواش یواش دوست بدارید،

چای را پای حرف‌های معشوقه‌ی دوست داشتنیِ تان سرد کنید، 

خیابان را باعشق قدم بزنید.

شما هرگز به سن و سالِ الانتان برنمیگردید...



منبع : اینترنت

با پس زمینه آواز پرندگان و شرشر آب ...

گیلان زیبا



نویسنده :  مریم اسدی؛ دانشجوی  دکترای روانشناسی، دانشگاه شهید بهشتی


تا کنون تحقیقات زیادی در رابطه با تاثیرات رابطه جنسی در مغز صورت گرفته است.

درختی هستم که شاخه هایم را به آغوش می گیرم 

که مبادا هوس کنند و بال در دل آسمان بگسترانند .


رودی هستم که رفتنم را به مرداب دلم می ریزم

که مبادا هوس کند و دل به دریا بزند  .


پرنده ای که هنوز میتواند بخواند اما نباید بخواند .

آوازم را در کلماتم حبس می کنم .



مرده ام پیش از آنکه بانگ مرگ مرا سر دهد زندگی ...


به من گفته اند دیگر مجاز به صرف حال نیستی . فعل بودن ات دیریست بعید شده است 

روح وحشی


احتمال صفر یعنی اینکه من دستم را ببرم توی کیسه ای که همه ی مهره هاش سیاهه و انتظار مهره ی سفید تو دستم داشته باشم  !

امید یعنی یک کار احمقانه برای گول زدن ذهن وقتی میدونی از مهره ی سفید هیچ خبری نیست .


چقدر خوبه که بپذیریم شکست خوردیم بی اونکه بگیم 

شکست یک تجربه است

هنوز هم امیدی هست

تا زندگی هست میشه تلاش کرد و امیدوار بود


چقدر خوبه که بتونیم آگاهانه دست از این مزخرفات برداریم .


 ! Just say I'm a loser and give up


روح وحشی

+ترجیح میدم یک لوزر باشم تا یک احمق خودفریب ! 


++احتمال صفر هم جزئی از دامنه ی مقادبر احتمالاته دیگه !

می ترسیم 

از اونی که هستیم 

چه از لحاظ اجتماعی و چه از لحاظ شخصیتی و جسمانی و روانشناختی و ...

از قضاوت مردم می ترسیم 

از اینکه بگن ...

وای چی بگم به ...

حالا در مورد من چه فکری می کنن ...

.

.

.

ما از خودمون میترسیم  

از اینکه بریم زیر سوال 

از اینکه بگیم خب من اینم دیگه !


پس دروغ میگیم

گنده گنده هاش رو به خودمون .

و کوچیک هاش رو به دیگران !

دروغ مثل اژدهای هزار سره 

مثل گوله برفی که وقتی پایین میاد شده یه کوه برف !

دروغ روان را بیمار و فاسد میکنه چون نمیذاره با ترس هامون روبرو بشیم . 

و این مانع بزرگی میشه سر راه ما .

سر راه !


ممکنه بگی : اگه راست بگم که کی هستم و چه میکنم اونوقت دیگران هزار فکر میکنن و هزار حرف میزنن و توی زندگیم دخالت میکنن و تشنج ایجاد میکنن و ...

آره همینطوره . اوضاع فرهنگ ما ایرانی ها بدجور خرابه . موافقم .

اما بدتر از اون خود ما هستیم که بوی گند فرهنگ مون ؛ لجنزاری که توش زندگی میکنیم دیگه به مشام ما بد نمیاد . بهش عادت کردیم .

اوضاع ما ایرانی ها خیلی وخیم ه . 

دروغ و ریا و تزویر

چشم هم چشمی

فضولی و قضاوت و دخالت

خودشیفتگی

ناآگاهی

کلاهبرداری 

رشوه دادن و گرفتن

ترس و ترس و ترس از همه چیز و همه کس ...


ما افتادیم توی گنداب و گذار ناممکن ...


روح وحشی

+از ته ته ته دل تلنگری به روح وحشی ...

شدیدا به حریم خصوصی معتقدم . سکوت میکنم . زندگی شخصیم را شخصی نگه میدارم و از حریم ام دفاع میکنم . وقتی حرف میزنم که خودم احساس کنم لازمه . دروغ به دیگران ...حداقل موارد . 

دروغ به خودم ...از سر ناآگاهی ، فکر کنم آمارش را دارم درمیارم .

+weeping meadow

prayer

Eleni Karaindrou


تقدیم به شما

لینک


وقتی این را میگیم دقیقا میریم همون را انجام میدیم !


انگار مغز دقیقا دستور عکسش را میگیره !


شایدم داستان چیز دیگه است . انکار تمایلی که ضد ارزش هست . 

 و غلبه ی تمایل ناخودآگاه بر خودآگاه !



روح وحشی

+هر چه پیش آید خوش آید .

دم لحظه گرم ...

تنهایی سخته . گاهی میشه پنجه ای روی گلوت ...

اما سخت تر از اون اینه که یه آدم بی ربط توی زندگیت باشه !


روح وحشی

+پنجه را به نرمی از روی گلوم بر میدارم . جای دردش را کمی با دستام التیام میدم . 

این نیز بگذرد ...


++بهار گیلان فوق العاده است . انگار که توی باغ پرندگانم :)

دخترِ جوانِ مو بوری، پذیرفت به من در خانه درسِ خصوصی بدهد، بی آنکه مدیره اش بویی ببرند. او گاهی وقتها از املا گفتن دست می کشید تا با آه های عمیق دلتنگی اش را آرام کند: بهم می گفت که تا سرحدِّ مرگ خسته است، که در تنهاییِ دردناکی زندگی می کند، که برای داشتنِ شوهرْ حاضر به پرداختنِ هر چیزی بوده، هرکی می خواهد باشد ...


وقتی شکایتهاش را به پدربزرگ گزارش می دادم، پدربزرگ ام می زد زیر خنده: او بسیار زشت تر از آن بود که مردی بخواهدش. من، نخندیدم: آیا می شد که کسی محکوم زاده شود؟


ژان پل سارتر / کلمات


 ‍ ▪️آندری تارکوفسکی

 

ــ و چاپلین کمدی است؟ نه، او چاپلین است، صاف و ساده، پدیده‌ای بی‌همتا، هرگز تکرارناشدنی. او اغراقی ناب است، و بیش از هر چیز ما را به حیرت وامی‌دارد، با حقیقتِ بازی قهرمانش در هر لحظه حضورش روی پرده. در مضحک‌ترین موقعیت، چاپلین کاملا طبیعی رفتار می‌کند، و به خاطر همین است که مفرح است. شخصیتش انگار توجهی به دنیای اغراق‌انگیز اطرافش و منطق غریبش ندارد. چاپلین چنان کلاسیک است، چنان به شخصه کامل است که گویی سیصد سال پیش درگذشته است. 

چه‌چیز می‌تواند مضحک‌تر و غیرمحتمل‌تر از شخصی باشد که به ناگاه شروع به خوردن می‌کند، همراه با اسپاگتی‌اش و نوار دستمالی که از سقف آویزان است؟ ولی با چاپلین این فعل زنده است و طبیعی. می‌دانیم که همه‌چیز ساختگی و اغراق شده است، ولی در اجرایش، اغراق، بسیار طبیعی و محتمل می‌نماید و در نتیجه باورپذیر است و بسیار مفرح. او بازی نمی‌کند. او آن موقعیت‌های ابلهانه را زندگی می‌کند و بخشی است از آن‌ها، همچون عضوی از بدن. 

@sahaja_yoga

' تن فروشی' در خیابان اصلی شهر

دامن‌اش را بالا کشید و فریاد زد:

من فقط تن خودم را می فروشم

تنها خودم و بس !

اما در همین خیابان میبینمشان

کسانی هستند که تنِ کوه و

تنِ دشت و، تنِ باغچه 

تنِ خورشید و باران را

فروخته و 

بدون شرمساری

بر روی کُرسی شرافت این سرزمین

نشسته اند!


شیرکو بی‌کس




 ترس از عشق، ترس از زندگی است و آنان که از عشق دوری می‌کنند، مردگانی بیش نیستند

آن‌ها که پسش می‌زنند بزرگترین بازنده‌های دنیا هستند...


برتراند راسل


اشک از دیدگانم

می رباید

تصویری

لرزان 

در خیال _شب 


روح وحشی



هنوز هم قرار نیست اتفاق خوبی برای خودم بیافته .


همچنان به خوشحالی _ اتفاق های خوبی که برای دیگران میافته ادامه میدم ...


No way


روح وحشی

+شاید دارم برای خودم عزاداری میکنم .

خودی که مرگ اش را دارم میبینم ...


++ هر چه که ناله میکنم

     گوش به من نمی کنی



مصیبت که روی می‌دهد، لابه‌لای درد و غم، رد پای خلاقیت هم پیدا می‌شود. در ماجرای سیلاب‌های اخیر، گروه داوطلبی به نام «گردش‌گری هیجانی هوف» از طریق «زیپ‌لاین» یا اتصال سیم بکسل و طناب از مسیر هوایی، بسیاری از گرفتارشدگان سیلاب را نجات دادند. 

آن‌ها پیش از این اقدام، با استفاده از تلگرام و سایر مسیرهای ارتباطی آن‌لاین، برای نجات محاصره شدگان در سیلاب اعلام آمادگی کرده و گفته بودند که می‌توانند با انجام عملیات «راپل» یا فرود از بالگرد در شرایط دشوار، عملیات «تیرول» و زیپ‌لاین و هم‌چنین نصب پل معلق موقت، کمک حال شهروندان و امدادگران دولتی و محلی باشند.


گروه گردش‌گری هیجانی هوف توسط «حسین کرم‌اللهی»، «عباس ملکی»، «رضا جم» و «رضا قوچیفر» از یک سال پیش پایه‌ریزی شد اما همکاری آن‌ها به سال‌ها قبل و تاسیس گروه کوه‌نوردی «کوچ» در خرم آباد برمی­گردد. 

اولین روزهای شروع بارندگی، استان لرستان در شرایط بی‌خبری درگیر سیلاب شد. به ندرت کسی در انتظار فاجعه بود. هم‌زمان با اوج گرفتن سیلاب، خبرهایی در مورد مفقود شدن چند گروه گردش‌گر در مسیر آبشار «شوی» یا «تله زنگ» منتشر شد که نگرانی‌هایی ایجاد کرد.


آبشار شوی یکی از هفت آبشار منحصر به فرد این استان است که همواره مورد توجه گردش‌گران بوده است. آن روز هم گردش‎گران بی‌آن که در انتظار وقوع باران‌های سیل‌آسا و بالا آمدن آب باشند، به دیدن آبشار رفته بودند که به نظر می‌رسید ارتباط‌‌‌شان قطع شده است. 

همان روز و با انتشار خبر گم شدن گردش‌گران مابین محلی‌ها، باشگاه هوف، کوه‌نوردان گروه کوچ و هیات کوه‎نوردی سپیددشت در قالب یک تیم واکنش سریع برای نجات جان گردش‌گران گرفتار شده راهی آبشار شوی شدند. اما زمانی که به آن‎جا رسیدند، خبر رسید که گردش‎گران از مسیر دیگری از مواضع خطر دور شده و به خانه‌هایشان برگشته‏ اند.


ولی قرار نبود سیلاب دست بردار باشد. برای همین هم آن‎ها به فکر تشکیل یک گروه واکنش سریع افتادند تا با عملیات تیرول و زیپ‎لاین در مناطق صعب‎العبور و محاصره شده‎ای که امکان امدادرسانی در آن‎جا وجود ندارد، مردم گرفتار و محاصره شده در سیل را از دل مهلکه نجات بدهند. 


امدادگران هوف با کمک طناب، تسمه و سیم بکسل، فقط در یک عملیات توانستند دو و نیم تن مواد غذایی را به روستاهای محاصره شده منتقل کنند. آن‌ها در این عملیات حدود ۴۰ نفر از محاصره شدگان را به ترتیب الویت از محاصره آب‌ها خارج کردند. 

«حسین گراب»، از اهالی روستای «رودبار کوهنانی» که برای فروش گوسفندانش از ده خارج شده و به روستای «مورانی» رفته بود، بی‌آن که بتواند چاره‌ای برای هجوم سیل پیدا کند، در محاصره آب گرفتار شد. 


گوسفندان حسین که همه دارایی او و خانواده‌‌اش بودند را آب برد و او ۷۲ ساعت بی‌آب و نان در محاصره آب‌ها ماند. می‌گوید با یک خانواده دیگر از همان روستا گرفتار شده و در شرایطی که نسبت به امکان امدادرسانی ناامید شده بودند، گروه امدادگران هوف نجات‌شان دادند.

«فرود» یکی دیگر از امدادگران محلی است. او دیده است که این گروه واکنش سریع با هم‌راهی هیات کوه‌نوردی ساکن در منطقه و هلیکوپترهای ارتش، با طناب به روستاهای محاصره شده پل ارتباطی زده و به مردمی که در دامنه سیل گرفتار شده بودند، غذا، پتو و لباس رسانده‌اند.

گروه هوف در ادامه امدادرسانی‌، توانستند گروه امداد گاز و هم‌چنین گروه اداره برق منطقه را با یک دستگاه جوش و تجهیزات مناسب برای تعمیر گاز و اتصال برق به روستای «پران پرویز» منتقل کنند.


هوف علاوه بر امدادگری، اقدام به جمع‎آوری کمک‌های غیر نقدی مردم هم کرد. از آن جا که مردم به افراد غیردولتی اعتماد بیش‎تری دارند، از این درخواست کمک استقبال کردند.

بخش دیگری از فعالیت این گروه، همکاری با تیپ ۶۵ «نوهد» ارتش بود. نیروهای ویژه هوابرد، معروف به «کلاه سبزها» که درگیر ترمیم لوله آب شیرین تخریب شده روستای «چم مهر» بودند، با کمک گروه هوف نسبت به جا به جایی لوله آب جایگزین و تجهیزات لازم برای تعمیر سیستم برق این روستا اقدام کردند.


این اولین حضور گروه هوف در جریان بلایای طبیعی نیست. امدادگران خودجوش این گروه آن روزها که تشکل‎شان را هنوز رسمی نکرده بودند، در جریان زلزله رودبار، سقوط هواپیما در خرم آباد و حادثه سقوط هواپیما در چهارمحال و بختیاری حضور داشتند. 

آن‎ها بعدها به این نتیجه رسیدند که اگر قرار است در جریان امداد و نجات به کمک مردم بشتابند، بهتر است یک پایگاه مشخص داشته باشند. کوه‌نوردان و ماجراجویان هوف در جریان زلزله سرپل ذهاب هم  ۲۰ روز متوالی در منطقه ویران شده ماندند، مسیرهای صعب العبور را شناسایی کردند و مردم را تنها نگذاشتند. 


حسین گراب با اشاره به این که ساکنان روستای رودبار کوهنانی با غافل‌گیری طبیعت، نیاز به امدادگرانِ باانگیزه دارند، می‌گوید: «من می‌دانم در برخی استان‌ها مثل خوزستان از قبل به مردم هشدار داده شده بود. اما در مورد سیلاب لرستان که حجم بارش‌ها بسیار بالا بود، هیچ پیش‌بینی و برنامه­ریزی قبلی وجود نداشت. به همین دلیل هم مردم به شدت غافل‌گیر شده و خیلی‌ها در محاصره مانده بودند. مردم روستاها از گرگرهای فرسوده برای عبور و مرور استفاده می‌کردند؛ گرگرهایی که هر لحظه ممکن بود منجر به یک فاجعه بشوند.»

به گفته حسین، در دور دوم سیلاب در استان لرستان، حدود ۹۰ درصد پل‌ها تخریب شدند و یک عده در سوی دیگر پل مانده بودند.


گروه هوف بعد از جمع آوری کمک‌های مردمی، مصمم شدند برای چندمین بار به قلب منطقه سیلاب بروند اما وسیله نقلیه مناسب امدادرسانی وجود نداشت. خودروهای مناسبی لازم بود تا جاده‌های سیلاب زده فرعی را رد کنند چون ارتباط جاده‌های اصلی به شهرهای پلدختر و خرم آباد در اثر سیل قطع شده بودند. آن‎ها پس از تهیه سه دستگاه خودرو مناسب، با تجهیزات لازم، یک نیسان حامل کمک‌های مردمی و با همراهی تیم کوه‎نوردی استان و تیم کوه‎نوردی کوچ راهی پلدختر شدند. این تیم به محض رسیدن به منطقه، به ساختمان جمعیت هلال احمر رفتند اما مردم ترسیده از گرسنگی، با هجوم به انبارهای هلال احمر، آن جا را تخلیه کرده بودند. آن‌ها سپس به مقر سپاه مراجعه می‌کنند.

حسین گراب در مورد تخریب انبار هلال احمر می‌گوید شاید اگر به مردم در زمان مناسب هشدار داده بودند، این همه وحشت و ترس ایجاد نشده بود.


او اضفه می‌کند:«نیروهای سپاه در یک سالن که از محل سیلاب دور بود، برای اسکان روستایی‌ها چادر زده بودند و به مردم می‌گفتند که برای سکونت به این سالن بروند اما متاسفانه تعداد چادرها نسبت به آن‌هایی که آواره شده بودند، بسیار محدود بود. من نشمردم اما تصور می‌کنم حدود ۵۰ یا ۶۰ چادر در آن جا بر پا شده بود که جواب‌گوی مردم نبودند.» 

به گفته او، اقدامات بسیاری از امدادگرانی که به آن‎جا رفته بودند، به دلیل نبود ستاد فرماندهی متمرکز، ناهماهنگ و بی‌هدف بوده است:«در واقع، انرژی خوبی بود که هدر می‌رفت. یا مسیر تلاش‎شان اشتباه بود و یا موازی کاری می‌کردند.»


گروه هوف در میان این ناهماهنگی‌ها، دنبال یک جای اسکان و مقر ثابت می‌گشتند و در نهایت با کمک رییس هیات کوه‌نوردی استان، در یک سالن در مقر دانشگاه آزاد به همراه تجهیزاتشان اسکان داده شدند. آن‌ها به محض جاگیری، اقدام به تشکیل کارگروه‌های متفاوت امدادرسانی کردند و برای چندمین بار با ایجاد ارتباط زیپ‌لاین، افراد سالمند، بیمار و ناتوان را از محل سیلاب بیرون بردند و روستاهای مورانی، «کیان آباد» و «کیاله» را به هم متصل کردند.


گروه هوف در صفحه تلگرام خود نوشته‌‌اند تا زمانی که شرایط مردم خرم آباد، شاهی‌وند، معمولان، ماسور، کوهدشت و سایر نقاط سیل زده بحرانی است، مردم آسیب دیده را رها نخواهند کرد و به قدر وسع‎شان در کمک به سیل زدگان تلاش می‌کنند. 

هوف در زبان لری به معنای «ترس و هیجان بیش از حد» است.