صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۲۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلنگری به روح وحشی» ثبت شده است


گمان مبر که به پایان رسید کار مغان

هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است

چمن خوش است ولیکن چو غنچه نتوان زیست

قبای زندگیش از دم صبا چاک است

اگر ز رمز حیات آگهی مجوی و مگیر

دلی که از خلش خار آرزو پاک است

به خود خزیده و محکم چو کوهساران زی

چو خش مزی که هوا تیز و شعله بی‌باک است


اقبال لاهوری



اپیکور فیلسوف یونانی:


لذت چیزهایی را که در اختیار داری ، با آرزو و میل چیزهایی را که دیگر  در اختیار نداری ضایع نکن ...


نمایشنامه‌ای که طنزی گزنده را از بیگانگی مطلق به تصویر ‌می‌کشد. کنایه‌‌ای از نگاه‌های متفاوت با امرهای اخلاقی. طعنه‌های خاص به تقوا در پس اخلاق‌های ساخته توسط انسان‌ها در شرایط گوناگون. لوئیجی پیراندللو ( عصر رنسانس ) به خوبی نقاب‌های انسانی را به عرصه می‌گذارد. دیالوگ‌های جذاب او همراه با نگاه‌های متفاوت هنر اوست.

واقعیت‌ها را از دید افراد متفاوت با نگاهی متناقض به مخاطب می‌رساند. زوایای مختلفی از چهره‌ی زندگی انسان‌هایی که انگار در زندگی‌ای نباتی اسیر گشته‌اند.

گزیده در ادامه ی مطلب

وقتی دوستات می میرن، همونایی که باهاشون زندگی کردی و جنگ کردی، دیگه تنها می شی، تنهای تنها ...


اولش رنج می کشی، یه خورده بیشتر یا یه خورده کمتر، بعد جدایی ها برات عادی می شن، زندگی همینه دیگه، جدایی پشت جدایی، زندگی جمع شدن نیست، جدا شدنه ...


کارلوس فوئنتس / آب سوخنه

مترجم: علی اکبر فلاحی



خشن ترین سخن، خشن ترین نامه، بهتر و صمیمانه تر از سکوت است...


فردریش نیچه 

این است انسان 

  چرا چنین فرزانه ام


ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم؛ 

بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می ارزد که خودمان باشیم. تازمانی که رفتار ما و تصمیم های ما به کسی آسیبی نمیزند. ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم؛ چقدر زندگی ها که با این توضیح خواستن ها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته اند.


هنر عشق ورزیدن

اریک فروم

sahaja_yoga@


 اندیشمند نیاز به تائید یا تجلیل دیگران ندارد، به شرط آنکه او از تایید و تجلیل خود مطمئن باشد.


فردریش نیچه 

حکمت شادان

 قطعه 330


+یعنی اول اعتماد بنفس بعد عدم تایید طلبی !

اعتماد بنفس با خودشیفتگی کاملا متفاوته . اعتمادبنفس نتیجه ی آگاهی از نقاط قوت و ضعف هست و خودشیفتگی بیماری من بهترینم ...

میلان کوندرا:

 خوش‌بینی ، افیون توده ‌هاست ...




+یکی از نویسندگان محبوبم


اغلب ما وقتی چیزی را نمیفهمیم آن را نقد میکنیم .


شاید نقد تخصصی و صحیح و بی بغض و کینه و حسد باعث رشد باشد اما کو چنین نقدی ؟!

بخصوص نقد هنری مزخرف ترین است و کار بیکاره ها !

اما یک استثنا ؛ به شما نقد دوستان اجازه میدهم تا آنها را که ادای هنرمندها را در می آورند حسابی نقد کرده و اصلا حالشان را جا بیاورید .


نقد هنر ورود به حریم خصوصی و تعدی به احساسات و روان هنرمند است !

بگذاریم آدم ها احساساتشان را به گونه ای که دلشان میخواهد متجلی کنند و اگر برایمان قابل فهم نبود در دهانمان را ؛ نوک قلممان را گل بگیریم و برویم پی کار خویش و کاری انجام بدهیم که ارزش ماندن داشته باشد . آخر نقد هم شد کار منتقد بیکار ؟!

دست بکشیم از سرک کشیدن در کار دیگران و چوب لای چرخ کردن و نامش را نقد گذاشتن !

البته نقد هنر هفتم که صنعت سینما هم نامیده میشود خب فرق میکنه دیگه ! زیرا این مورد تلفیقی است از هنر و صنعت و تکنولوژی . نون خوبی هم توشه لامصب . نقد فیلم را میگم !

روح وحشی

+تو گر بهتر می زنی بستان بزن !

بله ...



علی‌رغم تمام احترامی که برای شخص خودم قائلم ، نمی ‌توانم زندان ‌بان ‌ها را به چشم موجودات برتر نگاه نکنم ...


آگاهی از این که در حصار هستی ، مثل سمی است که به تدریج اثر می ‌کند و شخصیت آدم را به کلی عوض می ‌کند. این مهم ‌تر از یک تغییر روانی است ، عقده‌ی خودکم‌ بینی نیست. بلکه یک جریان طبیعی غیر قابل اجتناب است. وقتی که رمانم را درباره‌ی گلادیاتورها می‌ نوشتم ، همیشه متعجب بودم که برده‌های رومی که تعدادشان دو سه برابر مردان آزاد بود، چرا ارباب ‌هایشان را به زیر نمی ‌کشیدند. 


الا یواش یواش برایم روشن می‌شود که ذهنیت یک برده در واقع چیست. می‌توانم نظر بدهم که هر کس درباره‌ی روان‌شناسی توده‌ها حرف می‌زند، باید یک سال زندان را تجربه کند.


آرتور کوستلر / گفتگو با مرگ

ترجمه: خشایار دیهیمی



افق 

بوسه ی آسمان است

بر کویر

بر دریا

بر صحرا

جایی که بلند مرتبه ای

سجده می کند 

بر کوچک مرتبه ای

افق

تلاقی تمام اضداد است

جایی که پیدا نیست دیگر

 هیچ ضدی

هیچ کمی

هیچ بیشی

افق

سراسر یگانگیست

شاید افق به ما میگوید که ما دچار توهم هستیم

و هر آنچه میپنداریم 

همان پندارست

نه آنچه هست !


روح وحشی


بهش سلام کردم . جواب نداد !

براش شکلک درآوردم . نخندید !

نوازشش کردم . هیچی نگفت !

قلقلکش دادم . ریسه نرفت !

براش چای آوردم . نخورد !


دست گذاشتم روی شونه اش و گفتم هی حواست انگار به من نیست !

افتاد ...

...


روح وحشی

+بهش دست نزن . پوسیده !

تزئینی ه ... 


هر آدمی ارزش غضب و قهر و خشم ندارد .


آدم هایی آنقدر کوچک که بهتر است پشت یک در بگذاری شان و فراموششان کنی .

اینها ارزش حمل شدن ندارند . حتی بصورت دلخوری و ...

از اینها باید گذشت چرا که قبلا خودشان با خودشان چنین کرده اند .


بیتفاوتی بهترین درسی است که به اینان می توان داد !


روح وحشی



فقر :مادامی که ذهن درگیر مبارزه با فقر و یافتن راههای گذران زندگیست و به معنای دیگر برده ی پول است  اندیشیدن و تفکر راهی به دنیای او ندارد .
*ثروت : آنسوی دیگر سکه ؛ مادامی که همه دغدغه ی زندگی و ذهن میشود اندوختن مال و ثروت و به معنای دیگر برده ی پول است اندیشیدن و انسانیت راهی به دنیای او ندارد .
پول و اشیا ؛ ابزاری برای زیستن در دنیای امروز هستند.
ابزاری که در خدمت تمام انسان ها باید باشد .
نه در خدمت عده ای و نه انسان در خدمت آنها !


* منظورم پول پرستی افراطیست .

با پول مخالف نیستم . 

با اسیر پول بودن مخالفم.

چه بگیم اه اه

چه بگیم میمیرم براش 


روح وحشی

شنیدید که میگن با ترس ات روبرو شو ؟!


اگر با ترس ات روبرو شدی و پیش رفتی پس یعنی شجاعی !




انجی توماس: شجاعت به معنی نترسیدن نیست. شجاعت یعنی با این که ترسیده ‌ایی ، به پیش بروی ...



روح وحشی

+منم خیلی وقت ها می ترسم . سعی میکنم با ترسم روبرو بشم .

یعنی دقیقا با چیزی که ازش میترسم وارد چالش میشم .

هیولا که نیست 😉

++جدیدا دنبال یه حرکت هستم که بدجوری ازش میترسم اما چون لازمه دارم سعی میکنم انجامش بدم . حرکت بهتر از گندیدنه . ما رودیم نه مرداب !



اونجاست که در عین غرق بودن در آغوش کمال اطمینان ، برسی به اینکه به هرچی باور و اعتقاد و اعتماد و اطمینان داشتی همه ویران شده و زیر یک علامت سوال بزرگ رفته !

ناگهان ببینی زکی ! اونی که یقین میپنداشتی عین شک از آب در آمده !


حقیقت شده مجاز

مجاز شده حقیقت

حقیقت و مجاز هم کشک و دوغ !


اینجاست که حسابی حالت جا میاد .

یک زلزله ی 10 ریشتری به عمق هسته ی سلول هات ! مغز استخوان که کلا متلاشی !!



روح وحشی

+ققنوس شدن سخته اما ناممکن نیست .

از میان آتش برخیز ..

نه یک بار نه 10 بار بلکه هم هزار بار ....



گاهی تصمیم میگیری که حریم تنهایی خودت را بشکنی و کسی را وارد آن کنی و نامش را دوست بگذاری .
حواست باشد که او ارزشش را داشته باشد .
تنهایی ارزشمند است . دوستی را انتخاب کن که از تنهایی ات ارزشمند تر باشد !

بهترین دوست کسی است که به تو بسیار بیاموزاند .
با تو نه تنها یک رنگ بلکه صمیمی باشد .
به رشد و تعالی تو کمک کند و بودنش بودن ات را تشدید کند .
دوست خوب به تنهایی تو ؛ به حریم تو و به خواسته های تو احترام میگذارد و اگر رفتن اش بودن تو را مکرر کند بسادگی خواهد رفت .
دوست خوب یک همراه است و نه یک مزاحم که به روزها و ساعت هایت وقت و بی وقت و پر توقع آویزان باشد ...

دوست خوبی باشیم ...

روح وحشی

 به دنبال حواس‌پرتی می‌گردم - فردین علیخواه


🔸 گریز (escapism) یکی از مفاهیم مطالعات فرهنگی است و به معنای آن است که وقتی ما با واقعیتی ناخوشایند مواجه می‌شویم به دنبال حواس‌پرتی می‌رویم. درواقع آنچه در «گریز» رخ می‌دهد استقبال خودخواستۀ فرد از حواس‌پرتی است تا شاید به این طریق بتواند ساعت‌ها یا روزهایی خود را ازنظر جسمی و ذهنی از آن واقعیت ناخوشایند دور کند. در موضوع گریز، دو موقعیت « گریز از » و « گریز به » وجود دارد. افراد مختلف معمولاً گریزگاه خود را می‌جویند. برای مثال زن‌وشوهری که اختلافات جدی دارند ولی هر دو ساعت‌ها چشمانشان را به صفحه‌نمایش تلفن همراه می‌دوزند تا ذهن خود را از مشکل اصلی دور کنند، مردی که همسرش به او خیانت کرده است و برای کنار آمدن با این بحران مدام می‌نوشد تا از واقعیت به خیال کوچ نماید، زنی که نشانه‌هایی از خیانت را در همسرش دیده است و ذهن پرآشوب خود را مدام با لکه‌گیری سرویس بهداشتی خانه‌اش آرام می‌کند.


🔸 گریز می‌تواند در دو سطح ذهنی و جسمی باشد. ولی نکته آن است که افراد می‌توانند ازنظر جسمی از موقعیتی ناخوشایند بگریزند ولی ذهنشان همچنان گرفتار آن موقعیت باشد و البته برعکس آن‌هم صادق است. کم نیستند ایرانیانی که باانگیزۀ گریز، از ایران مهاجرت کرده‌اند و جسمشان در یک شهر آرام اروپایی قرار دارد ولی ذهنشان از مشکلات جامعه ایرانی دور نمی‌شود، و هستند ایرانیانی که جسمشان در ایران و در کانون مشکلات مختلف اقتصادی و اجتماعیِ فعلی قرار دارد ولی ازنظر ذهنی هرروز در کنار رودخانه دانوب قدم می‌زنند!


🔸 ولی گریز فقط محدود به روابط روزمره اجتماعی نیست. گاهی اوقات گریز، واکنش به بحران‌های بزرگ‌تری است که در جوامع آشکار می‌شود. آلن برینکلی، استاد تاریخ سیاسی دانشگاه کلمبیا در سال ۱۹۸۲ کتابی با عنوان «فرهنگ و سیاست در دوران رکود بزرگ» منتشر کرد تا نشان دهد که چگونه «گریز» یکی از سازوکارهای کنار آمدن با پیامدهای رکود اقتصادیِ سال 1929 در امریکا بود. به نظر او وقتی در آن سال‌ها آثار ناخوشایند رکود اقتصادی به‌تدریج نمایان شد مردم تلاش کردند تا از واقعیت تلخ بگریزند و به همین دلیل خود را به دامن «حواس‌پرتی خودخواسته» انداختند. برای مثال بیش از قبل به رادیو گوش می‌کردند، مدام به تماشای فیلم می‌نشستند و یا خود را با ورق زدن مجلات مشغول می‌کردند و نکته قابل‌تأمل آنکه مردم در دوره بحران اقتصادی، از عکس‌ها و فیلم‌هایی استقبال می‌کردند که زندگی مرفه و لوکس را نشان می‌داد. گویی مردم نداشته هایشان را در این فیلم‌ها جستجو می‌کردند و ساعاتی از بحران می‌گریختند.


🔸 برخی معتقدند که گاهی اوقات حکومت‌ها هم به‌عمد تلاش می‌کنند تا زمینه گریز را در مردم فراهم کنند. همان استعاره معروف «نان و سیرک» که توسط جوونال، شاعر و طنزپرداز اواخر قرن نخست میلادی روم مطرح شد. ازنظر او برخی از پادشاهان رومی برای آنکه حواس مردم را از حقوقِ مهم شهروندی پرت کنند آنان را با « نان و سیرک» مشغول می‌کردند. منظور او از سیرک، ساخت تماشاخانه‌هایی نظیر کلوسئوم در روم بود که حدود ۵۰۰۰۰ نفر ظرفیت داشت. پادشاه؛ مردم را در کلوسئوم جمع می‌کرد، مردم به تماشای مسابقه گلادیاتورها برای کشتن یکدیگر مشغول می‌شدند و سربازان پادشاه؛ قبل و پس از مسابقه به‌طرف مردم نان پرتاب می‌کردند!


🔸 درهرصورت، از گریز، چه در برداشتی فردی و چه در برداشتی اجتماعی، ارزیابی منفی وجود دارد. مهم‌ترین مسئله آن است که فرد از موقعیت ناخوشایندی که در آن قرار دارد می‌گریزد و برای تغییر یا بهبود اوضاع تلاش نمی‌کند. به همین دلیل برخی از محققان از« قربانیان گریز» سخن گفته‌اند، منظور کسانی هستند که از موقعیت بد می‌گریزند ولی به شکلی دیگر قربانی همین گریختن خود می‌شوند. لایه‌ای از خیال بر چشمان فرد کشیده می‌شود ولی واقعیت همان واقعیت است. در اینجا فرد به‌عمد خود را مشغول چیزی می‌کند تا چیز دیگری را فراموش کند درحالی‌که واقعیت نامطلوب همچنان باقی است. گریختن و نه اصلاح واقعیت ناخوشایند، مهم‌ترین نقد به گریز است.


فردین علیخواه (جامعه‌شناس)

هستند کسانی که فضیلت، ایشان را رنج و شکنجِ زیرِ تازیانه است. و شما نعره‌ی آنان را بسیار شنیده‌اید.


و هستند کسانی دیگر که کاهل شدنِ شرورشان را فضیلت می‌خوانند. و چون نفرت و رشک‌ِشان دست و پای خود را از خستگی دراز کند، دادگریِ شان جان میگیرد و چشم خوابناک اش را می‌مالد.


باز هستند کسانی که خوش دارند چهره‌ای به خود بگیرند و بر آن‌اند که فضیلت نوعی چهره گرفتن باشد.

زانو هاشان همیشه در پیشگاه فضیلت بر زمین است و دستان‌شان در ستایش آن بر آسمان، امّا دل‌شان از آن بی‌خبر.


برخی خوش دارند برپا و افراخته باشند و آن را فضیلت می‌نامند و برخی دیگر فرو افتاده؛ که این را نیز فضیلت می‌نامند.


بدین سان همگان بر آن‌اند که ایشان را از فضیلت بهره‌ای باشد.

و هیچ کس نیست که خود را ارزیابِ نیک و بد نداند.


امّا زرتشت بهر آن نیامده است تا با این دروغگویان و ابلهان بگوید: شما از فضیلت چه می دانید؟

بل، بهر آن آمده است تا شما، دوستان من بیزار شوید از کلام های کهن که از دروغگویان و بلهان آموخته‌اید.


تا بیزار شوید از کلمات پاداش، مکافات، انتقامِ عادلانه.


تا بیزار شوید از این گفته که کردارِ خوب کرداری‌ست بَری از خودخواهی


بادا رابطه ی شما با کردار تان مانند مادری نسبت به طفل اش باشد.


من فضیلت های شما را که همچون بازیچه‌ی کودکان بود از شما ستاندم و اکنون این کودک با من پرخاش میکند.

همچو کودکی که موج بازیچه اش را برد و اکنون گریان است. اما موج بازیچه‌ای جدید برایش خواهد آورد.


چنین گفت زرتشت

 گفتارهای زرتشت بخش دوم

درباره‌ی فضیلت‌مندان


فردریش نیچه 

 ترجمه‌ی داریوش آشوری


+تن آدم که هیچ روح اش هم به لرزه درمیاد با خواندن این کتاب ...




 آن که همیشه شاگرد می‌ماند،

 آموزگارِ خویش را پاداشی به سزا نمی دهد.


فردریش نیچه 

چنین گفت زرتشت 


+بیاموزانیم آموخته ی خویش را به آنکه نمی داند .

هر کس به نوبه ی خود شاگرد و استاد همی تواند بود !



دوزخ لحظه ای است در پایان زندگی ، که در آن انسانی که از خود ساختی، آن را که میتوانستی باشی ملاقات خواهد کرد.






ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...

می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو

نیچه تفاوت انسان و گاو را در این میدانست که گاو میداند چگونه در زمان حال و بدون ترس از گذشته و آینده زندگی کند ولی انسان نمیداند.


اروین یالوم 

درمان شوپنهاور 



هوشنگ گلمکانی درباره انتقادها از افت سطح فیلم های فرهادی: عده‌ای از مردم خوشحال می‌شوند که آدم‌های مشهور و موفق را به زیر بکشند 


گلمکانی در گفت و گو با یورونیوز درباره واکنش ها به فیلم آخر اصغر فرهادی گفت: اصلاً نمی‌دانم این بحث چرا مطرح می‌شود. یک فیلم‌ساز چند شاهکار ساخته و چند فیلم خوب. ما باید به روانشناسی اجتماعی جامعه خودمان هم توجه کنیم. در ایران پنجه می‌کشند به صورت آدم‌های موفق. انگار خوشحال می‌شوند او از نقطه اوج خودش پایین بیاید و حتی ساقط شود. بعد هم مسخره‌اش می‌کنند. این همان کاری است که مشهور شده به نخبه‌کشی. 


نخبه‌کشی فقط کار حکومت‌ها نیست. مردم هم چنین کاری می‌کنند. عده‌ای از مردم خوشحال می‌شوند که آدم‌های مشهور و موفق را به زیر بکشند و شاهد خفت و خواری آنها باشند. چون خودشان به جایی نرسیده‌اند یا ناکام مانده‌اند، ته دلشان می‌گویند چقدر خوب که فلانی هم زمین خورد. انتقام ناکامی خودشان را با شکست آدم‌های موفق می گیرند. 


اظهار این که چون این فیلم فرهادی در حد فیلم‌های سابق او نیست بنابراین مزخرف است، صرفاً ناشی از دغدغه‌های هنری نیست بلکه در روانشناسی اجتماعی ما هم ریشه دارد.


«همه می‌دانند» نامزد ۸ جایزه اسکار اسپانیا


فیلم استاد اصغر فرهادی در شاخه‌های بهترین فیلم، کارگردانی و  فیلمنامه‌ی اصلی (اصغر فرهادی)، ترانه‌ اصلی (خاویر لیمون)، بازیگر نقش اصلی مرد (خاویر باردم)، بازیگر نقش اصلی زن (پنه‌لوپه کروز)، بازیگر نقش مکمل مرد (ادوارد فرنادز) و بهترین تدوین (هایده صفی یاری) نامزد کسب جایزه از معتبرترین جایزه سینمایی کشور اسپانیا شده است.

.

 بـاید فکر کنم کـه بچه ام را وارد چگونه دنیایى مى کنم، او به یک چشم به‌هم زدن به‌مدرسه خواهد رفت و کله اش پـر از دروغ هاى محض، و چـرندیاتى خواهد شد که در تمام عمرم سـعى کرده‌ام با آنها مبارزه‌کنم.آیا باید ناظر تبدیل تدریجی‌فرزندم به یک ابله  همـرنگ جماعـت شوم؟

 یـا بـاید میراث عقلى خود را به او بدهم؟!



میلان کوندرا 

مهمانى خداحافظى



@sahaja_yoga


 مرگ نه تنها ترسناک و تلخ نیست بلکه میتونه شیرین و زیبا باشه .

حلال مشکلات

خود خود رهایی 


اما حیف که مرگی با چنین مشخصاتی در مقابل زندگی علم شده .

مرگ روبروی زندگی نیست .

مرگ متضاد زندگی هم نیست .

مرگ و زندگی قسمتی از یک چرخه هستند .

چرخه ی زمینی بودن ...


زندگی هم شیرین و زیبا نیست . زندگی پر از درد و رنج و محرومیته .

زندگی یک انتخاب نیست . اجباره ...

و همین اجبار و رنج و تلخی و ...مرگ را شیرین و لذت بخش و ناجی میکنه .

وقتی محرومی 

از هر چی دوست داری

از هر چی بهت لذت و شادی میده 

پس گور بابای زندگی و بوسه بر پیشانی مرگ ...


روح وحشی

+چشم در راهم ...


این طور بارم آورده بودند که بترسم

از همه چیز

از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛

از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛

از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم آید...

راحتتان کنم؛ همه اش نصیحت بود؛ همه اش نهی. هیچکس هم نگفت چکار باید کرد. یکی هم از دستش دررفت گفت: "ای که دستت میرسد کاری بکن-پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار" وبلاخره نگفت چکار. این طور بود که هیچ چیزی یاد نگرفتم؛ از جمله مقاومت کردن را


همنوایی شبانه ارکستر چوبها

رضا قاسمی




حرف هایی برای نگفتن را میگویم !

آیا شما هم حرف هایی برای نگفتن دارید ؟

حرف هایی آنقدر تلخ و خصوصی که توان گفتن شان را نداشته باشید .

حرف های آنقدر پراهمیت را که می دانید با گفتن شان هیچ اتفاق مهمی نخواهد افتاد مگر آنکه با لب های بسته ...با دست های باز ...بگوییدشان !



چقدر زندگی تلخ و رنج آور شده . آنقدر که گفتن از زیبایی زندگی فانتزی خواب های طلایی را هم به سخره میگیرد ...



روح وحشی

+رنج ...رنج ...رنج ...

هفت تپه

دبستانی در اصفهان

کانکس های له شده در سرپل ذهاب

گورهای زنده خواب

دنده های کودکان یمن

درویشان 

خط فقر 4 میلیونی و حقوق 1.2 میلیونی کارگران

و ...

زندگی هیچ شیرین نیست ...

هیچ

و کرور کرور تلخ ...


بهترین مچ ...

مست و دیوانه !

مولانای جان چرا کم لطفی کرده و دنبال یه عاقل میگشته تا ما را ببرد خانه ؟!

کی بهتر از مست میتونه دست دیوانه را بگیره و هم قدم اش بشه ؟

 کی بهتر از دیوانه میتونه از تلو تلو خوردن دماغی و جسمانی یک مست فردا صبح توی شهر جار نزنه ؟!


بی خیال ...

ما از عهده ی هم برمیایم .

لطفا عاقلان به حریم ما ورود نکنن .

یعنی کلا ورود عاقلان ممنوع !


روح وحشی

+عقل زیادی به جنون نزدیکتره تا دیوانگی !


++مستی ؟

اوهوم

چی خوردی باز ؟

گول 

گول؟!

گول چشماتو 

مست توام

تو