صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

وقتی دیگران گفته اند آنچه ما میخواهیم بگوییم ...


“You say you love rain, but you use an umbrella to walk under it. You say you love sun, but you seek shelter when it is shining. You say you love wind, but when it comes you close your windows. So that's why I'm scared when you say you love me.” 


Bob Marle



میگویی باران را دوست دارم

اما وقتی باران میبارد چتر به دست میگیری!

میگویی آفتاب را دوست دارم

اما زیر نور خورشید به دنبال سایه میگردی!

میگویی باد را دوست دارم

اما وقتی باد میوزد پنجره را میبندی!


حالا دریاب وحشت مرا وقتی میگویی دوستت دارم...


 باب مارلی

صبح آدینه بخیر و برکت

چند وقت بود نمیتونستم بخوابم .دیر میخوابیدم.چندین بار نیمه شب بیدار میشدم و آخرش حدود 4و5 پامیشدم. عصرهم به تلافی یک تا یک ونیم ساعت میخوابیدم وبعدحالم بدمیشد چون خواب طولانی  عصر اذیتم میکنه. قهوه ام رو قطع کردم .فعالیتم رو بیشتر اما بیفایده بود ...

اما دیروز عصرنیم ساعت خوابیدم ووقتی بیدارشدم حسابی سرحال بودم. ودیشب حدود 10:20 خوابم برد تا 5.تازه بعدنیم ساعت بازم خوابیدم تا8...

رازش آرامش بود. خفتن کنار کسی که بهت حس امنیت میده و صدای قلبش موسیقی الهیه بهترین مدیتیشنه.

میخوام به گذشته برنگردم اما چیزی که هنوز تازه است و گذشته نشده. همه ی ذهن و روح من رو تسخیر کرده نمیتونه گذشته باشه. میخوام فراموش کنم اما انگار با ریسمان بهش بسته شدم .میخوام و سعی کردم یه عشق جدید ؛یه مرد دیگه وارد زندگیم بشه اما نتونستم . چون عشق من هنوز تازه است و قدیمی بودنش بهش بهای بیشتر میده مثل اشیا زیر خاکی :)

آغوشش ؛ چشم هاش ؛ عطر نفس هاش ؛ صداش ؛ لمس دستاش ؛ بوسه هاش ؛ حتی راه رفتن کنارش و نگاه کردن های طولانی برای من عین مراقبه بود .بینهایت آرامش داشتم . شاید دلیلش اعتماد و اطمینان به عشق بود . هیچ تردید و بی اعتمادی در خلوص عشق بین ما نبود.هر دو میدونستیم که دیگری بهمون محبت نابی داره که نه پایانی داره و نه خیانتی در اون امانت الهی صورت میگیره .

و این حس هنوز هم با منه...

بارها خواستم بعد از رفتن اش در این مدت طولانی از فکرش بیام بیرون .تلاش کردم .خودم رو رها کردم در سیالیت زمان . آماده شدم برای عشقی دیگر اما او مثل سایه با منه .چشم هاش و لبخندهاش همیشه کنارمه.حتی گاهی بوضوح میبینمش .

نمیدونم این حس تلپاتیه یا نتیجه ی یکی شدن انرژی های ما . اما من حسش میکنم و هیچ اندوهی از بابت از دست دادنش ندارم چون ایمان دارم از دستش ندادم و فقط بدن های ما از هم دور هستند.

خیلی ها به من میگن حالا دیگه وقتشه به یه نفر اجازه بدی وارد زندگی و قلبت بشه . اما من در زندگی و قلبم هیچ جای خالی ندارم .همه اش تصاحب شده . فقط خیلی دلتنگم . گاهی اشک زندگیم رو مختل میکنه . فشار زندگی و نبودنش تا کمکم کنه ؛ داغونم میکنه . شاید تنها کمکش همون حضورش و دلگرمی که بهم میده باشه نه کمک فیزیکی چون خودم از عهده مشکلاتم برمیام اما جای آغوشش و همراهی و همدلیش با من کاملا خالیه .

هیچکس برای من او نمیشه و من همیشه یک نیمه ام غایبه . این رو کامل حس میکنم.طوریکه نمیتونم از زندگی و لحظات نابش لذت و حظ کافی ببرم . حضور در لحظه برام ناممکن شده ...

دیروز و دیشب در خیال اینکه مثل زمان بودنش ؛ کنار منه و صدای نفس ها و طپش قلبش آرامشم ...تونستم بخوابم .

دنیاتون پر از عشق و آرامش

و وقتی دلتون میشکنه ؛ برای دل من هم دعا کنید ...


روح وحشی

پ.ن. باید واقع بین بود .هر آدمی نیازهای جسمانی داره ... رفع این نیاز وقتی کسی که دوسش داری نیست خیانت محسوب نمیشه و من مطمئنم او بارها برای رفع نیازش رابطه داشته حتی شاید با افراد مختلف اما این برای من هیچ نگرانی ایجاد نمیکنه و حتی آرامش میده بهم که لااقل تا حدی خوشحاله و راضی ...

خیانت در عشق ناممکنه و او به من وفاداره . همین برام کافیه. البته وقتی کنار هم بودیم قابل پذیرش نبود برام ...مطلقا !!

این توضیحات رو دادم تا روشن باشه بحث روح و جسم جداست . جسم یک ماشینه و ماشین هم نیازمند تعمیر و نگهداری . دست ما هم نیست . به رسیدگی نیاز داره .

اما روح ؛ روح ،ما هستیم .... و ما دست خودمونیم ...

 چرا هیچکس نمبفهمه

حالم خوش نیست

حالم تسلیم دستات


اینکه فکر کنیم همیشه یکی پیدا میشه که ما رو همونطور که هستیم دوست داشته باشه و همونطور که آرزو داشتیم ؛ به ما عشق بورزه ؛  یه اشتباه بزرگه که باعث میشه بزرگترین شانس زندگی مون رو از دست بدیم .

تجربه ی من میگه فقط یک بار هر کدوم از ما در موقعیت تلاقی با حضور عشق قرار میگیریم که بسیاری از ما با بی توجهی و یا سهل انگاری اون فرصت منحصربفرد رو از دست میدیم . اینکه اون عشق کاملا بی نقص هستش کاملا رویاپردازانه است . نکته ی اصلی اینه که اون خیلی هم معمولیه و ما با وجود این دوستش داریم . این معمولی بودن از نگاه دیگرانه و از دید ما اون کاملا منحصربفرده .شاید برای همینه که اون فقط برای ما طعم عشق رو داره و هیچکس دیگه نمیتونه حسی که ما به اون داریم بهش داشته باشه . عشق دهندگی زیباییه که وقتی دوطرفه میشه یک چرخش بدون توقف انرژی رو موجب میشه .این انرژی ارتباطی به حضور فیزیکی طرفین نداره و میتونه به خودی خود و در مسیر درستش انجام بشه مشروط به اینکه طرفین اون رو بشناسن و هنر عشق ورزیدن رو بلد باشن . اشتباه بعضی از ما اینه که یادمون میره انرژی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه و نقش اصطکاک و اتلاف انرژی و نشتی ها رو فراموش میکنیم . این چرخش بی توقف انرژی زمانی اتفاق می افته که ما اونچه با محبت به ما هدیه شده رو بپذیریم و قدر دان باشیم و در مقابل دهندگی داشته باشیم وگرنه یه روز میبینیم همه چی ازبین رفته ...

بخاطر داشته باشیم عشق به مثابه باغیه که به مراقبت نیاز داره . اگر مدام در حال بهره کشی باشیم و به باغ نرسیم به مرور خشک میشه . حتی عشق غریزی مادر به فرزند چه برسه به عشق های دیگه . ضمانت پایداری عشق در مراقبت از اونه !

روح وحشی


یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

باز می برند تا که زندانی ات کنند

آدما چقدر تغییر می کنن ...

منی که هیچوقت گریه نمی کردم  در این سالهای اخیر رسوای عالم شدم . بی اختیار وقتی یاد و خاطره ها میاد جلوی چشمم ... وقتی تنهایی میان این همه تن بهم فشار میاره ... وقتی حرفی تووی دلم هست که فقط به یک نفر میتونستم بگم که دیگه نیست ... بغض گلو م رو میفشاره و با وجود تمام سعی و تلاش برای حفظ ظاهر؛ قطره های درشت و گرم اشک روی پهنای صورتم ولو میشن و اطرافیان رو بهت زده و اندوهگین می کنه .

نمی دونم اگر اشک و قلم نبود من چطور میتونستم این رنج دوری و دلتنگی رو تحمل کنم ...

شکایتی ندارم ... همیشه خلاف جهت آب شنا کردم و سعی کردم سرنوشت را تا میشه به رنگ اراده ام در بیارم اما اینبار حتی به خودم اجازه نمیدم که آرزوی برگشت و داشتن دوباره اش به دلم رخنه کنه چون به عکس من ؛ نبودن و نداشتن من آرزوشه و اینگونه آرامش داره .

شرایط سختیه وقتی حتی نمیتونی دلخوش این باشی که دعا کنی و روزی دعات برآورده بشه . سخته که نبودت و گم و گور شدن ات حتی به قیمت این رنج های وحشتناک بشه خواسته ی کسی که از جان برات عزیزتره ...

سخته که سنگدلی و بیتفاوتی ها و سخت گیری ها از طرف او برای تو باشه تاکه خودش آرامش داشته باشه ... هرچند میدونم که علت اصلی ترس از عشق بود ...ترس از مسئولیت و دردهای عشق ... ترس از بهای سنگین عشق و از دست دادن خیلی چیزایی که از نظر من بی ارزش هستن و از نظر او ارزشمند .. 

سخته عاشق کسی باشی که ارزش عشق رو ندونست و برخلاف حرف هاش لگدمالش کرد...

سخته ...سخت


روح وحشی

پ.ن. ناتمام موند حرفام ...اشک امانم رو برید

وقتی دو روح میشوند

 همه ی دلخوشی هم 

فاصله ها چه حقیر اند

واژه ها چه بی ضرورت

و دلهره ی رسیدن یک رقیب از راه

 می میرد در زهدان شک

که عشق را خیانت معنایی نیست

و جسم را ارزش ...

...

من اینجا

تو آنجا

ما شدیم

بیش از پیش

و هیچ رویدادی

دیوار نخواهد شد دل ما را

..

اشک هایت را

من می ریزم

لبخندهایم را

تو بر صورتت بنشان

.

دوستت می دارم

تا دلی می طپد 

در سینه ی پر درد من


روح وحشی

پ.ن. نازنین بی قرار

از فریب روزگار

خم به ابروت نیار

بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید

پیمانه باید زد و تردید نباید

بر دلبر دیوانه بگو رخ بنماید

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید

ای عشق

در حوالی سبز تو

چه زیباست

سرخی سوزان هجر

و رسیدن نه در ذات ات

که رسیده ام من

و زان پیش که معشوق آید به چشم

هبوط یافته بود

به بالین دل بیمارم

همچو مرهمی بر زخم

گرچه دچار شدن به رنج تو را

بیماری نخوانم و عین سلامت دانم

و دیوانگی در ره ات را

از سر عقل


روح وحشی


دیروز با یه آدم معقول و اهل اندیشه و مطالعه حرف میزدم .

بحث عقل و عشق بود ...

می گفت آدم های عقل گرا در نهایت دم دمی مزاج میشن ...

دقیقا همینطوره چون عقل مصلحت اندیشه و صلاح نسبی و متغیر !

به عکس دل که سمت و سوی اون مشخصه و مصلحت طلبی به یقین تبدیل میشه و یقین چیزی نیست جز خواسته ی عشق ...

روح وحشی


# با خواندن کتاب آموخته هایت افزون میشود اما آنچه فهم تو را پرورش می دهد عشق است . عشق با تمام دردهایش ؛ زیبایی ها و سختی هایش .


# اگر حواسمون نباشه آدم های سبک برامون سنگین تموم میشن ...


روح وحشی


شمعی شدم رو به خاموشی
نه از آن روی
که بیافروزم کاشانه ی دلت
شمعی
که رقص شعله اش
سوختن اش
آب شدن اش
ملعبه ایست
کودکانه هایت را
تا دلت غنج برود
وقت خواندنم
از آن دورترین نزدیک
...
سوختن از من
بازی و لبخند و حظ بسیار
از آن ِ تو زیبا چشم ِ غماز
..
مرا همین بس یار
.
کم کم ، کم میشوم
از چشم زندگی
بازیچه ای دیگر بیاب

روح وحشی


به عقیده ی من هیچ چیز در این دنیا بی دلیل نیست و ما هر جا از دریافت دلیل منطقی اون درمانده شدیم گفتیم دلیلی نداره .

یکی از اون چیزها عشق و دوست داشتنه . نیاز ، غریزه ، هورمون ها ، ارضای عقده ها توسط یک عامل انسانی و غیر انسانی ، ذات و طبع ...

اینا از عوامل مهم این حس در انسان هستن و پذیرشش هیچ منافاتی با ذات اونها نداره و بی ارزشش نمیکنه .

چیزی که یکی رو از بقیه متفاوت میکنه اینه که این عوامل و محرکه های مذکور در درونش در وجه خاصی کاهش پیدا کنه ... یعنی در مصرف و بلعیدن معشوق !

آدم های زیادی در زندگی ما هستند که به ما عشق می ورزند و دوستمون دارند یا لااقل به زبون میارن و یا ما اینجور دریافت می کنیم اما شاید فقط یک نفر پیدا بشه که تو رو مصرف نکنه ... و حتی گاهی اجازه بده مصرف بشه ... حتی گاهی بیش از گاهی و خودش رو فدای تو بکنه ... همون دهندگی !

به این میگن عشق ...

بعضی هام ادعای عشق می کنن اما فقط برای تغذیه شدن روح خودشون ... تا ازت عشق بگیرن . اینا هیچ زحمتی برای نگه داشتن ات نمی کشن . دهندگی ندارن . از خودشون ذره ای خرج نمی کنن و تا وقتی هستن که بهشون عشق بدی ...

اما هر چیزی که مصرف بشه یک روز تمام میشه مگر اینکه دریافتی هم در کار باشه !


روح وحشی


گوش هایم

تشنه و حریص اند به شنیدن

کرم های دروغ می لولند

بر دهان ها

چشم هایم نابینا

پلک هایم منقبض

تاریکی بر پوست خورشید

به تن سپید ماه

چنبره زده

دست هایم در جیب هایم

به پناه

ترسان

از لمس سردی

لجوج

بید تنم

می لرزد

در بادی که می وزد از دهان قبرها

اینجا عشق مرده است


روح وحشی


پ.ن. قاتلش را می شناسد دلم ...




عشق، شرایطى است که در آن خوشبختى یک آدم دیگر براى شما ضرورى مى شود .


٠•●ஜ رابرت آ. هاینلین ஜ●•