صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رنج زندگی» ثبت شده است


توقف ؛ تنها چیزیه که میخوام دقیقا .

اما حال متوقف کردنش را ندارم !


روح وحشی

+شایدم جرئتش را .

نمیدونم . دلیلش هر چی هست امید به بهبود اوضاع نیست ...


++حال و حوصله ی خودم را هم ندارم . چه برسه به دیگرانی که هیچ ربطی به هم نداریم .

ممنون که میفهمید .

زندگی همین است که میبینی . به دنبال معنا و مفهوم بودن مشغله یا بهتر است بگویم مفری است که خودمان برای خودمان درست کرده ایم تا از حس پوچی فرار کنیم .

حس پوچی هم ناشی از همین نگرش است که به دی ان ای ما نفوذ کرده و ما را با این پیش شرط به دنیای خاکی فرستاده . بیایید اسمش را بگذاریم بدگشت در مقابل فرگشت !

تناقض کلیشه ی ذهنی ما با حس غریزی مان هیچ دستاوردی ندارد به جز همین حس پوچی .


حالا بیایید فرض کنیم که زندگی فقط زندگیست . و معنا و مفهوم هیچ محل اعرابی در این وادی ندارد .

کلا ذهنمان را از شرطی شدگی ها در مورد زندگی رها کنیم .

آن وقت براحتی میبینیم که زندگی پر از رنج و گاهی لذت است . دردمان می آورد ، خوشحالمان میکند ، بیمار میشویم ، بهبودی یافته و ادامه می دهیم و در نهایت میمیریم ...

همین !

این روند واقعی زندگیست . 

نه رمان است و نه تراژدی .

یک طنز تلخ !

میتوانیم بگذاریم چرخش بچرخد این زندگی .

میتوانیم چرخش را روغن کاری کنیم و تعمیر و ...

میتوانیم چوب لای چرخش کنیم .

میتوانیم کلا چرخش را بشکنیم و خلاص !


هر کاری به جز چسباندن چیزی عاریه ای به نام معنا و مفهوم !



روح وحشی

+خود فریبی را متوقف کنیم . بله شجاعت میخواهد .

بپذیریم نامعنایی زندگی را اما ادامه بدهیم ...

گاهی بپذیریم اما از سر خستگی کلهم کات اش کنیم .و غزل بای بای را بسراییم . اگر به این نقطه رسیدیم ...

 اول برویم یک رستوران شیک و غذای خوبی بخوریم . بعد به پارک و بستنی خوران و ...

اگر هم شد یک راندوو هم چاشنی اش کنیم .

بعد ...

بعید میدانم که هنوز هم بخواهیم کات اش کنیم .

این خاصیت ما و زندگیست !


++دنیا فرق است بین بی معنایی و نامعنایی

بی معنایی در مقابل معناست

نامعنایی یعنی کلا حرف از معنا و بی معنا جایگاهی ندارد .



چند وقتیست که عمیقا درگیر کارهای ^دیگری^ هستم . وقتی لحظاتی با خود تنها میشوم تازه میفهمم که گم شده ام ...

آنقدر دور و برم شلوغ است و کارهای ^دیگری^ پیدا که من ناپیدا شده ام !

ناراضی نیستم . فرصتی پیدا شده تا غرق امور ^دیگری^ کمی رنج های خود را فراموش کنم .

و اکنون و اینجا ناگهان همه ی دردهایم بر سرم هوار میشوند .

مشغله ها مفری هستند تا لحظاتی از خودمان رها باشیم .

دویدن های بیهوده 

حرص زدن های بی انتها

اینها کمک میکنند تا کمی "بی حسی" را تجربه کنیم !


روح وحشی

+دو قطره آرام می چکند 

 از چشمانم

  گرم و پر از فریاد 

  و من مینوشم شان

شاید که روزی باز به کار آیند ... 

چه خوب می شد اگر می شد از اینکه زنده ایم همیشه 

خوشحال باشیم .



اوریانا فالاچی


+من به گهگاهی گفتن اش هم راضی ام !!



هیچکس صدایت را نمی شنود .

گوش ها کر شده اند .

چشم ها شیشه ای .

آدم ها مثل مامور اعدام نگاه ات میکنند . 

مثل قاضی به حرف هایت گوش میکنند .

و مثل دادستان خوبی هایت را نادیده میگیرند .



فریاد در گلوی تو بغضی را ماند که فرهاد به هنگام کندن بیستون بر دوش تیشه نهاد ولی هیچکس نشنیدش .


روح وحشی

+آیا کسی هست که صدای مرا بشنود ؟!

هل من ناصر ینصرنی ؟!

ندا آمد که هر چه دلت میخواهد فریاد بزن . نه کسی میشنود و نه یاری دهنده ای هست !


ابلهانه است اگر غیر از این فکر کنی و خیال کنی که این درد مشترک من و تو نباشد .

این سرنوشت همه ی ماست .

بعضی می دانیم

بعضی نمی دانیم

بعضی نمیخواهیم که بدانیم 


ولاغیر !


گاهی در آماج تیرهای زهرآگین روزگار قرار میگیری و ناگهان دخل خودت و بابای بابای بابای جدت در میاد .

اوهوم ...

اما در مورد من کلا این کلمه" گاهی " جای خودش را به  "اکثریت مواقع تا حدودی همواره "داده !

یعنی اوضاع من قمر در عقرب اعلام شده از لحظه ی بسته شدن نطفه ی بسیار تصادفی ام در زهدان مادر بسیار تصادفی ترم که خیلی اتفاقی سر سفره ی عقد شوهرش و بابای خیلی تصادفی ام نشست ...

یعنی این قوز بالاقوز بودن روزگارم فابیرک توی دی ان ای من بوده !


کور خوندی اگر فکر کردی من ناراضی باشم از این قمر در عقرب بودن روزگارم ...از تصادفی بودن زایش ام ...از قوز بالای قوزهای زندگیم ... از رنجی که قلبم را میان پنجه هاش چنان له میکنه که به مرگ بوسه میفرستم تا اغواش کنم ...

کور خوندی اگر فکر کردی من ناراضی ام از اوضاع خر تو خر همیشگی زندگیم ...

یاد ترانه همه چی آرومه ،؛من چقدر خوشبختم حمید طالب زاده افتادم . گلزار هم خوندتش .

هر وقت این را میخوندم مامانمم باهام میخوند . میفهمید چقدر اوضاع خرابه و من دارم حال روزگار را میگیرم ( فکر کردی فقط تو وقتی ناراحتی غش غش میخندی ؟! ) ...



همه چی آرومه 

من چقدر خوشبختم 

Just It


روح وحشی

+دلم یک پرس مرگ میخواد . از نوع والیومی نه . از نوع سیانوریش ...


++فکر نکنین با یه بدبخت بیچاره طرف هستید .

من را ببینین عاشقم میشید . یک زن که حال و روزش چشم خیلی ها را در میاره . 

درد من به چشم دیده نمیشه . حس هم نمیشه .

درد من کاملا شخصیه .

کلا باحال تر از من پیدا نمیکنید .

بمب انرژی و سرشار از عشقم . 

یه دیوونه که هرگز پیر نمیشه حتی با وجود موهای سپیدش و چین و چروک دور چشماش ...

اما ...

گفتم تا بدونید 😜


دل و جانم به رنجی دچارند که نه راه پس است نه راه پیش شان !

با من زاده شده اند و با من از این جهان رخت بر خواهند بست .

وقتی نام ات با رنج عجین میشود آن روی سکه ی زندگی خودش را به تو عرضه نخواهد کرد مگر چونان کوتاه که فقط بودن اش را به رخ ات بکشد تا تو دل ات ...جان ات ...بسوزد در حسرت چیزی که سهم تو نبوده از زندگی ...داشتن خوشبختی !


دیگر عادت کرده ام به اینهمه درد . به اینهمه نداشتن هایی که در زندگی ها میبینم و طعم داشتن اش را نچشیده ام . چه اهمیتی دارد نداشتن چیزی که مزه ی داشتن اش را نمی دانی .


اما ...وقتی نسخه ی دموی داشتن خوشبختی به تو عرضه میشود و بعد به تو میگویند هر چه خودت را به در و دیوار بکوبی بر سندان کوبیده ای و نسخه ی اصلی نصیب ات نمیشود آن وقت است که درد نداشتن چیزی که حالا طعم داشتن اش را با تمام جان چشیده ای ، میشود حناق و راه گلوی تمام شادی های زندگی ات را می بندد و تو میمانی و رنج تحمل زندگی ...


روح وحشی

+به رنج کشیدن ...به اندوه ...به نداشتن و نبودن عادت کرده بودم تا اینکه ...و حالا تا آخرین لحظه ی زیستن باید حسرت را چاشنی رنج های هک شده روی ژن هایم بکنم و با خود یدک بکشم .

یاد سیزیف افتادم . می داند بیهوده است کشیدن سنگ به بالای تپه اما آن را با خود میکشد و اسیر بازی مار و پله ی روزگار میشود  .

رسیدن را خبری نیست اما من به این حسرت معتادم ...

++خوشبختی کبوتر جلدی نبود  . پرید از روی شانه ام و رفت ...

ای کاش من هم مثل خیلی ها درگیر داشتن پول و خانه های آنچنانی و جواهر و ماشین و ...بودم .

اینها اصلا دور از دسترس نیست . من به خیلی هاش نه گفتم چون خواسته ی من از زندگی نبودند .

البته هر چه پول اضافی دستم بیاد خرج یک چیزی میکنم ...سفر . تنها چیزی که خیلی دوست اش دارم . عاشق سفرم و خیلی هم خوش سفر و همسفر باحال 😉 جهت مزاح یک تعریف از خود هم بگنجانیم اینجا .

خواسته های من از زندگی اونقدر دور از دسترس هستند که میشه گفت در کهکشانی دیگر هستند و اسیر سیاهچاله ی نشدنی ها !


تا چند سال پیش که عاشق شعرای سپهری بودم و خودم هم مسلسل وار شعر و واگویه عاشقانه مینوشتم و دکلمه هام کلی طرفدار وبلاگی و تلگرامی داشت ،  تا جایی مطلبی از تلخی زندگی و احساس پوچی را میخوندم ، پیش خودم میگفت طرف دچار یاس فلسفی شده ! یه جورایی اسم" روح وحشی "و" یاس فلسفی " شد برند من !

5 /6 سالی میگذره و من عمیق تر به مسائل نگاه کردم . خیلی چیزها که برام سوال بود بتدریج مثل ماه پشت ابر برام هویدا شد .

چند وقت پیش یک بار اشاره ای به اشعار زنده یاد سهراب سپهری مهربان کردم ؛ یک چیزی توی همون مایه میخوام بگم .

طی این چند سال عمیقا به بی هدفی زندگی و آمدن و رفتن ها رسیدم .

آش خاله است دیگه . آش تلخ و بی خاصیت خاله . بخوری پاته نخوری هم پاته .

سالهای اخیر خیلی ها طرفدار صادق خان هدایت شده اند و کتاب هاش شده مرجع فلسفه ی زندگی ! من طرفدارش نبودم و نیستم اما خیلی وقته که خوب میفهمم چرا در آپارتمان کوچکش در پاریس شیر گاز را باز کرد ...


روح وحشی

+از همه ی اونایی که بهشون گفتم دچار" یاس فلسفی" شدید پوزش میخوام .

زندگی تلخ تر از اونه که بشه به این آسونی تحملش کرد و کم نیاورد . 

حالا درک تون میکنم. 

++بقول کامو حس پوچی زندگی سراغاز تحول و انقلاب درونی ه .

 می دونی زندگی پوچ و بی معناست . تمایل به خودکشی داری و این واکنش کاملا طبیعیه . یک جورایی با امکان خودکشی و این آزادی انتخاب که ذوق مرگ ات کرده مدام لاس میزنی و زندگی را با تمام ناامیدی که در تو هست کش می دی و بالاخره به انتها می رسونی .

پوچی آگاهانه و پروسه ی غلبه بر اون !

عاشق سه گانه ی پوچی کامو هستم . بیگانه . کالیگولا و افسانه سیزیف .


باور کن نق نقو نشدم . هر چند دیگه ازش خوشم نمیاد ولی نق هم نمیزنم . فقط احساسم را مینویسم . کلا به این نتیجه رسیدم که چیز مزخرفیه . تلخ و گس . نه مثل قهوه ی اسپرسوی غلیظ . نه مثل کاکائوی 98% . مثل زهر مار . مثل گنه گنه !

گذاشتن جلوم و باید کوفت کنم اش . 

نه راه پیش دارم و نه راه پس .

یک بار که جان به در بردم . شاید اینبار این فشار خون و مشکل قلبی من را راهی ناکجا کنه و راحت بشم .

می دونی مسخره اش کجاست ؟!  اینکه حتی نمیتونی سوال کنی که مثلا از کجا آمده ام و برای چی و ...

چون دیگه هیچ باوری به اینجور اراجیف نداری .

همون که نوشتم یه زهر مار گذاشتن جلوم و باید کوفت اش کنم .

بی چون و چرا !


روح وحشی

+یکی دو تا مزه کنار این عرق سگی بود تا بتونم به هوای اونا کمی راحت تر کوفت اش کنم .

یکی پرید .

اون یکی هم کم و بیش پریده .

من موندم و این زندگی سگی که باید تحمل اش کنم .

بی هیچ دلخوشی ...

++دلیل بودنم بودی . حالا که نیستی دیگه دلیلی واسه بودن ندارم . 

بی دلیل میشه عاشق شد و عاشق هم موند .

پس بی دلیل هم میشه ادامه داد به این زندگی مزخرف سگی !

شاید زودتر اجل برسه و منم راحت بشم از این عمر یکسر رنج ...