در آینه زنی را میبینم
و گم شدن تدریجی شب گیسوانش را
در دل روز
به چشمان خود میبینم
خط خوردن تدریجی
سال های عمر را
در تقویم _ دور _ چشمانش
به زن خوش آمد میگویم
حضورش را به آینه هایم
لبانم می خندد
و دو چال زیبایم خودنمایی میکنند
بی اعتنا به تمام سپیدی ها
بی اعتنا به تمام چین ها
موهایم را شانه میکنم
برق شیطنت را در چشم هایم میبینم
چشمکی به زن میزنم
و بودنم را
با فنجانی قهوه جشن میگیریم
من هنوز زنده ام
روح وحشی