جمعه ها دل مان میگیرد چرا که بر خلاف عادات هفته کار خاصی برای انجام نداریم ...
اما امان از این دل آشوب های عصر پاییزی که از سرگردانی برگ ها در باد به ما سرایت میکند .
و دردمان می آید . انگار که عابران تن ما را لگدمال میکنند و این استخوان های ماست که خرد میشود و نه برگ های پهن بر پیاده روهای شهر ...
درمان این دلشوره ها
التیام این خرد شدن ها
باران است
و قار قار کلاغ ها بر تن عریان درخت خرمالو
...
آخ که دلم خرمالوی حیاط مادر را خواست .
خرمالوی شیرین هسته دار ...
روح وحشی
+پاییز دوست داشتنی من ...