صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



می ؛ بده

از لبت

تا چو پروانه 

به دورت بگردم

بسوزم در آتش

شاید امشب که رفتم

به پیش ات برنگردم

"همای"

 دیشب هوس املت کرده بودم که یاد یه خاطره زیبا افتادم ...

موقع برگشتم بود و بغض کرده بودم . یه جورایی هم میخواستم تو بفهمی که دوست ندارم برگردم و میخوام کلا اون روز رو تعطیل کنی . تو هم خودت رو زده بودی به کوچه ی علی چپ  ( همون جایی که آدرسش رو خوب بلدی ) و انگار نه انگار که من ناراحتم و به کارهات و دوش گرفتن و زدن ریش مشغول بودی ... رفتیم آش و حلیم خوردیم و بلیت گرفتیم و من سوار شدم . دیگه قبول کرده بودم باید برگردم و تو هم خیلی کار داری و ناراحت نبودم . 

تووی اتوبوس با یه بچه ی ناز مشغول بازی بودم و مناظر زیبا رو نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد .تو بودی .بغض کرده بودی .گفتی : از وقتی رفتی دلم بدجور گرفته و ...

گفتی کجایی ؟ گفتم تزدیک پلیس راه . میخوای پیاده بشم و نرم ؟ با خوشحالی گفتی: پیاده میشی ؟! گفتم : آره عزیزم .بیا پلیس راه دنبالم اما همون دست که میای نگه دار و دور نزن .

رسیدیم و من به راننده گفتم پیاده میشم و چیزی جا گذاشتم ( دلم رو ) راننده که هاج و واج مونده بود این چه سوار شدن و پیاده شدنیه ؟ با خوش رویی کفت صبر میکنم تا بیارن براتون . گفتم نه ممنون ( آخه آوردنی نبود ) و رفتم جلوی پلیس راه نشستم تا تو  بیای . گوشیم شارژ نداشت و تا اومدم شارژ کنم برق رفت . منم پلیس راه رو گذاشتم روی سرم و شاکی شدم که این چه پاسگاهیه که موتور برق نداره که دیدم اومدی و دارن جریمه ات می کنن. آخه دور زده بودی ...اونم درست روبروی پاسگاه و با عجله و اعتماد بنفس ! اونا فکر کرده بودن تو ا.طلاعاتی یا دولتی هستی :D آخه کی درست جلوی پلیس راه دور می زنه ؟!:)

خلاصه با وساطتت من و خواهش مدارکت رو دادن اما جریمه شدی ...

رفتیم سمت .موزه. که هر دو گرسنه شده بودیم و خوشحالی به اشتهای ما اضافه کرده و بود و انگار نه انگار آش و حلیم خورده بودیم ...

تووی جاده یه رستوران بود که کنارش هم یه کارواشی بود . رفتیم داخل . هیچکس نبود. یه پسر جوان از کارواشی اومد .مال* کارواش تن اش بود. نارنجی رنگ بود . گفت بفرمایید .ما گفتیم املت میخوایم . من دیدم بهش نمیخوره بلد باشه . گفتم میخوای بیام درست کنم . خجالت کشید و گفت نه درست میکنم. ما هم رفتیم طبقه ی بالا و روی تخت نشستیم . داشتیم حرف میزدیم که اومد بالا و با کم رویی کفت میشه خودتون درست کنید ؟ منم خندیدم و رفتم پایین و تو رو هم به زور بردم . آخه تو برعکس مردای ایرانی اهل غیرت و حساسیت و حتی نگرانی نبودی .منم میترسیدم برم داخل آشپزخونه !

خلاصه املت رو درست کردم و خوردیم ... خیلی چسبید . نمیدونم مال گوجه و تخم مرغ اش بود یا حضور تو :) 

هر وقت از اونجا رد میشم تاجایی که گردنم میچرخه نگاهش میکنم . عجب روزی شد .بیشتر از روزهای قبل خوش بودیم .

تو بغض من رو دیدی و به روت نیاوردی چون کار داشتی (به قول خودت) از ناراحتی سر درد گرفته بودم .دل کندن از تو مثل جون کندن بود .. اما وقتی خودت بغض کردی  فورا کارهات رو تعطیل کردی ...هیچوقت من برات مهم نبودم و فقط روی خودت متمرکز بودی . به دلتنگی های من اهمیت نمی دادی . تنهایی تصمیم میگرفتی و فقط و فقط خودتو می دیدی ...

اما من با وجودی که دیگه رفتن رو پذیرفته بودم و با اون بچه خوش بودم وقتی صدای بغض آلود تو رو شنیدم دلم هری ریخت و ...

همه چیز اون روز قشنگ بود. حتی خودخواهی های تو که بهش عادت کرده بودم ...

اما شب و قبل از برگشت که دوباره بغض کرده بودم ؛ تو برای خوشحال کردن من چقدر ادا درمیاوردی و بشکن میزدی و میخندیدی در حالیکه از خستگی داشتی بیهوش می شدی و اون لحظه بکی از زیبایی های درد آور زندگی من شد . تلاش بیهوده ی تو برای شاد کردن من و بغض من تا حد مرگ همیشه جلوی چشمامه ...

بادش بخیر

روح وحشی

پ.ن.

* مال = لباس سرهمی کارگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی