صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



نمیدونم چه صیغه ایه و چرا هر وقت میرم سفر و برمیگردم بجای اینکه شنگول و سرحال بشم اولش یه چند ساعتی گیجم و بعد خسته و بعدم دلم میگیره ؟!

از بس تووی سفرم بهم میگن مارکوپولو اما بازم عادت نکردم . عجیب اینجاست که تا پام میرسه خونه و خستگیم در رفته و نرفته ، هجوم میبرم به تقویم و سایت یاهو تا تعطیلی و آب و هوای خوب و یه شهر جالب پیدا کنم .

من موندم اینهمه انرژی که هیچ ؛ اینهمه رو را از کجا آوردم ؟!

این روزهایی هم که خونه هستم یا دلیلش باغبونی گلم هستش و یا بی پولی وگرنه من رو چه به یه جا نشستن !

از شوخی بگذریم به صراحت میتونم اعتراف کنم که بهترین آموزگارم در زندگی همین سفر بوده و ماجراجویی خودم . از خوابیدن کف چادر تا هتل 5ستاره کشورهای دیگه ؛از خوردن بیسگوییت و نون و پنیر تا رستوران های آنچنانی اروپا ؛ از پیاده روی های چند ساعته تا پرواز فرست کلاس همه رو امتحان کردم . تجربه هایی بسیار ارزنده که گاه خیلی هم تلخ بودن ...

راستی نگفتم شیراز چه دست گلی آب دادم !

اسپیلیت اتاق مدام خاموش میشد و هوای گرم شیراز نیم شب بیدارم میکرد .صبح روز دوم که کمی خنک تر بود ساعت 5 خوابم برد که حدود 8 صدای یه نفر که داشت نصیحت میکرد از خواب بسیار ناز بیدارم کرد. خواب آلوده و خشمگین رفتم پنجره رو باز کردم و سرم رو کردم بیرون ببینم کی داره بلند بلند حرف میزنه . پایین چیزی ندیدم اما صدا همچنان میومد و حتی بلندتر .که وقتی با ناامیدی داشتم سرم رو می آوردم داخل دیدم روبروی اتاق من به فاصله 3 متر یه آخوند کلاس داره و داره درس اخلاق میده . که چشمش به من خورد و یه لعنت بر شیطان و پاشد پنجره رو بست ... حالا نمیگم من تووی هوای گرم شیراز و داخل اتاق یه نفره چطوری خوابیده بودم . قطعا مانتو و روسری تنم نبود ! زنگ زدم پذیرش و ماجرا رو گفتم . بچه های پذیرش از خنده منفجره شده بودن و میگفتن بغل هتل مدرسه ی علمیه فلان آقاست .که خیلی هم معروفه . بهم گفتن تنها راه خلاص شدن از صدا همونی بود که تو ناخواسته انجام دادی . بیچاره طرف . جهنمی شد و رفت ... :D

اما دومیش ... رفتم دوش بگیرم بلکه چشمام باز بشه از بیخوابی که وقت بیرون اومدن به دلیل صیقلی بودن کف حمام چنان خوردم زمین که اول دست و پام آسیب شدید دید و بعدم با شدت سرم خورد به دیوار .طوری که فکر کردم مردم !

خلاصه روز آخر حسابی دست گل آب دادم و درب و داغون به خونه برگشتم . راه رفتن برام سخت شده و شب با درد میخوابم ...

راستی به نظرتون این بار کجا برم ؟!


روح وحشی

پ.ن. عجب بچه پر روییه این روح وحشی ! P:-

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی