صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



نسیمی وزید بر اتاقم

پر از عطر سُکر آور پاییز

مرا خواند

به آواز گنجشک ها

مرا نوازش کرد

به لطافت صبح

بوسه ای ربود از سرخی لبانم

و رفت به آن دورها

جای گذاشت زمزمه ای در گوش م

" بوسه ات را می رسانم به پلک هایش ! "

پنجره بگشا یار

در این رطوبت دل انگیز آدینه

تا راهی باشد نسیم پیام را

مرا باور کن

پلک ها بر هم بگذار

و با ریه هایت

هُرم نفس هایم  را

با چشم هایت

شراب ِ لبانم را

بِچَش

من پشت پنجره ام

به شکل بادی شرجی


روح وحشی


پ.ن.من در شبی خنک در بهترین نقطه ی حافظه ی ایوان اتاق ات حک شدم ...روبروی پنجره ات ... و گریز ناممکن ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی