نسیمی وزید بر اتاقم
پر از عطر سُکر آور پاییز
مرا خواند
به آواز گنجشک ها
مرا نوازش کرد
به لطافت صبح
بوسه ای ربود از سرخی لبانم
و رفت به آن دورها
جای گذاشت زمزمه ای در گوش م
" بوسه ات را می رسانم به پلک هایش ! "
پنجره بگشا یار
در این رطوبت دل انگیز آدینه
تا راهی باشد نسیم پیام را
مرا باور کن
پلک ها بر هم بگذار
و با ریه هایت
هُرم نفس هایم را
با چشم هایت
شراب ِ لبانم را
بِچَش
من پشت پنجره ام
به شکل بادی شرجی
روح وحشی
پ.ن.من در شبی خنک در بهترین نقطه ی حافظه ی ایوان اتاق ات حک شدم ...روبروی پنجره ات ... و گریز ناممکن ...