گاهی باید روبروی خود ایستاد
چشم در چشم
لمس سرد انگشتان بر هم
حقیقت
چه مجاز
گاهی باید به خود لبخند زد
سریده شوری اندوه بر لبان
مماس بر رنج
ورق زد خوشبختی را
و بر بخار نشسته
هجی کرد لبی را
خندان
با سایه ی یک شبنم
از چشمه ی دریاها
گاهی باید
عریان شد با خود
عریان بود بی خود
بی هیچ ترس
غرق شد در تمام سالیان
ترک های کویر
برف های زمستان
زخم های زمین و زمان
وبرآمدگی های شهوت
گاهی باید
خود بود
صریح و گستاخ