آهسته و پیوسته
میبوسمت
چونان که لبانم به سجده اند
درگاه عشق را
و تو
در سکوت "مطلق"
سر میکشی جام این معجزه را
...
برای مستی یک عمر کافیست
خاطره ی حظ چشمانت را
وقتی بی دفاع
درمیان بوسه هایم
لذت را صعود میکردی
..
و من هنوز مست آن لحظه ام
سقوط لبانت
بر دامنه ی تب دار گونه ام
تا لب های لرزانم
.
دست هایت در پی کبوتران ترسان
در جستجوی قفس
چه شیرین دلهره ای
در جان عاشقم افکنده بود
.
.
.
همان یک روز ویرانم کرد
در خرابات چشمانت
روح وحشی