میخزد از دستان فصل ها
و می چسبد به سقف اتاقت
دیگر علف هم سبز نمیشود
زیر پای هیچ انتظار
پنجره ها خاک خواهند خورد
و لبخند بر صورت خشک
وقتی روزگار قطبی میشود
تاریکی دست نخواهد شست از زندگی
و دیگر هیچ گلی نخواهد رویید در باغچه ها
اما عشق خواهد زیست
بی امید
بی خورشید
بی پنجره ای باز
بی لبخند
خیره به هیچ کجا
آری عشق خواهد زیست
در خلوت خویش
و بی صدا خواهد گریست
دلتنگی را
...