صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلنگری» ثبت شده است


من از من

زاده میشوم

از پس هر بلوغ 

.

.

تن می زنم به شط درد

از ره اشتیاق

نه آنکه جور

همچو ققنوس

که زاده میشود ز میان آتش

هزار هزار

روح وحشی




گرسنه ام
معده ام خالی ست
مثل دست های مرد همسایه
تشنه ام
رگ هایم خشک شده اند
به همدردی با رودهای سرزمینم
ذهنم پر از ازدحام بیهودگی است
همچو خیابان های شهر
پاهایم عجیب خسته اند
جاده ها بی حوصله
زنی عبور میکند از خیالم
چشم هایش خسته 
گیسوانش بی حوصله
نگاهش گنگ
انگشت هایم یخ زده اند
تنم می لرزد
هیزم ها سوخته
شرکت گاز در اعتصاب
کودکی در تب میسوزد
داروخانه " نسیه نداریم "
تختی گوشه ی اتاق
سرد و سفید
دراز میکشم
روی خودم بنزین می ریزم
و فندک مادر را از جیبم در میاورم
سوختن درد دارد
خاکستر شدن لذت
حال من خوب است 
نه رنجی
نه دردی

روح وحشی
پ.ن. یکی از بچه های عمران دانشگاه بخاطر اینکه پول خریدن ژتون نداشت از دانشگاه رفت . غذای من همیشه اضافه بود ...
رنج اش هنوز رهایم نمیکند . چرا نفهمیدم نیازش را ...؟ ما دوست بودیم . دختری باهوش از دیار کردستان ...دانشگاه من یکی از بهترین ها بود و رتبه ی بالا میخواست .او آمد و دست خالی رفت چون معده اش خالی بود ... لعنت بر حواس پرت من ...