صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



نمیدونم چه صیغه ایه و چرا هر وقت میرم سفر و برمیگردم بجای اینکه شنگول و سرحال بشم اولش یه چند ساعتی گیجم و بعد خسته و بعدم دلم میگیره ؟!

از بس تووی سفرم بهم میگن مارکوپولو اما بازم عادت نکردم . عجیب اینجاست که تا پام میرسه خونه و خستگیم در رفته و نرفته ، هجوم میبرم به تقویم و سایت یاهو تا تعطیلی و آب و هوای خوب و یه شهر جالب پیدا کنم .

من موندم اینهمه انرژی که هیچ ؛ اینهمه رو را از کجا آوردم ؟!

این روزهایی هم که خونه هستم یا دلیلش باغبونی گلم هستش و یا بی پولی وگرنه من رو چه به یه جا نشستن !

از شوخی بگذریم به صراحت میتونم اعتراف کنم که بهترین آموزگارم در زندگی همین سفر بوده و ماجراجویی خودم . از خوابیدن کف چادر تا هتل 5ستاره کشورهای دیگه ؛از خوردن بیسگوییت و نون و پنیر تا رستوران های آنچنانی اروپا ؛ از پیاده روی های چند ساعته تا پرواز فرست کلاس همه رو امتحان کردم . تجربه هایی بسیار ارزنده که گاه خیلی هم تلخ بودن ...

راستی نگفتم شیراز چه دست گلی آب دادم !

اسپیلیت اتاق مدام خاموش میشد و هوای گرم شیراز نیم شب بیدارم میکرد .صبح روز دوم که کمی خنک تر بود ساعت 5 خوابم برد که حدود 8 صدای یه نفر که داشت نصیحت میکرد از خواب بسیار ناز بیدارم کرد. خواب آلوده و خشمگین رفتم پنجره رو باز کردم و سرم رو کردم بیرون ببینم کی داره بلند بلند حرف میزنه . پایین چیزی ندیدم اما صدا همچنان میومد و حتی بلندتر .که وقتی با ناامیدی داشتم سرم رو می آوردم داخل دیدم روبروی اتاق من به فاصله 3 متر یه آخوند کلاس داره و داره درس اخلاق میده . که چشمش به من خورد و یه لعنت بر شیطان و پاشد پنجره رو بست ... حالا نمیگم من تووی هوای گرم شیراز و داخل اتاق یه نفره چطوری خوابیده بودم . قطعا مانتو و روسری تنم نبود ! زنگ زدم پذیرش و ماجرا رو گفتم . بچه های پذیرش از خنده منفجره شده بودن و میگفتن بغل هتل مدرسه ی علمیه فلان آقاست .که خیلی هم معروفه . بهم گفتن تنها راه خلاص شدن از صدا همونی بود که تو ناخواسته انجام دادی . بیچاره طرف . جهنمی شد و رفت ... :D

اما دومیش ... رفتم دوش بگیرم بلکه چشمام باز بشه از بیخوابی که وقت بیرون اومدن به دلیل صیقلی بودن کف حمام چنان خوردم زمین که اول دست و پام آسیب شدید دید و بعدم با شدت سرم خورد به دیوار .طوری که فکر کردم مردم !

خلاصه روز آخر حسابی دست گل آب دادم و درب و داغون به خونه برگشتم . راه رفتن برام سخت شده و شب با درد میخوابم ...

راستی به نظرتون این بار کجا برم ؟!


روح وحشی

پ.ن. عجب بچه پر روییه این روح وحشی ! P:-

گویند که دوزخی بود عاشق و مست 

ای کاش مثلا میشد گاهی یک کمی مرد .خوب که خستگی ات در رفت بلند شد و زیر دوش آب گرم رفت و خاک از تن و لباس شست و بعد از سر بی قیدی لبخندی زد و گفت :

بازم میخوام برم بمیرم .آخه مگه تووی این دنیا چه خبره ؟!

فعلا بای

See u in the hell

:D


روح وحشی



چشم هایی که گریستن نمی دانند  هرگز دلربایی هم نخواهند دانست ...


روح وحشی

پ.ن. غرور ببجا و سنگ دلی مانع اشک ریختن میشه و رفته رفته چشم ها بی روح و نازیبا ...


آدمی فربـــه شود از راه گوش
جانور فربه شود ازحلق و نوش
مولوی


 چند تا از رفتار عوام و خواص هست که اصلا نمی پسندم .

کنجکاوی و سرک کشیدن به حریم دیگران

قضاوت

تهمت و برچسب

تمرکز روی عیوب دیگران به جهت کشف نقطه ضعف

...

اینا دیگه شده هنجار و فرهنگ ...

منم بلد نیستم به این چیزها عادت کنم .

حرص بخورم ؟!

نوچ چاق میشم !

ندید بگیرم ؟

بیناییم قویه !

خودم رو بزنم به کوچه ی علی چپ ؟!

د  نمیشه خب .ملت فکر میکنن کارشون خوبه و ادامه میدن !

برم بمیرم ؟!

آره پیشنهاد خوبیه ...موافقم . اگر مردم کنکاش نکنن چرا رفتم و مردم ؛ اگر نگن ترسو بود ؛ اگر تهمت نزنن که فلان بود و بهمان ؛ اگر کوتاه بیان و تن من رو تووی گور نلرزونن چشم !

البت من ترجیح میدم بسوزونن منو و خاکسترم رو به باد بدن ...


روح وحشی

پ.ن. هر جا غلط تایپی دیدید خودتون درستش رو حدس بزنید لطفا . تایپ روی گوشی یکم سخته ... فقط پشت سرم نگید بیسواد بود . باور کنید اکابر رو تموم کردم :D


دلتنگی و قراره که بیاد و از زیر پنجره اتاقت رد بشه .به عادت هر روزه . مدام میری از پنجره بیرون رو نگاه میکنی . به عادت هر روزه .

اونقدر تکرار میکنی این رفتن و چک کردن رو تا بالاخره بیاد رد بشه .

نگاهش میکنی . با تمام وجود . راه رفتنش . حرکات دستش .حتی صدای نفس هاش رو میشناسی . 

کم کم یادت میره اون عادت داره از زیر پنجره ی تو رد بشه یا تو عادت داری حوالی ساعت دلتنگی  مدام بیرون رو چک کنی !

به خودت میای ... این عادته یا دچارش شدی ؟!

اون میدونه که از اون بالا روزی هزار بار پنجره رو باز میکنی و بیرون رو میبینی یا اصلا متوجه نیست ؟!

نمی دونی ! شایدم هر دو دچارید ... شاید اونم فقط بخاطر تو از اونجا رد میشه ... شاید !

کنجکاوی اما جرات سوال نداری چون میترسی ...

از خیلی چیزا ...پس ادامه میدی ...هر روز به همون منوال ...


روح وحشی

پ.ن. بعد از چند روز برگشتم خونه . با کلی خستگی راه و گرمای شیراز ...آب قطع شده !

به این میگن شاه شانس !!

بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید

پیمانه باید زد و تردید نباید

بر دلبر دیوانه بگو رخ بنماید

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید

ای عشق

در حوالی سبز تو

چه زیباست

سرخی سوزان هجر

و رسیدن نه در ذات ات

که رسیده ام من

و زان پیش که معشوق آید به چشم

هبوط یافته بود

به بالین دل بیمارم

همچو مرهمی بر زخم

گرچه دچار شدن به رنج تو را

بیماری نخوانم و عین سلامت دانم

و دیوانگی در ره ات را

از سر عقل


روح وحشی


  ببینید و بشنوید 


آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید

زیر کفنم خمره ای از باده گذارید

تا در سفر دوزخ ازین باده بنوشم

بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید



پ.ن. من مست توام ...

دیروز با یه آدم معقول و اهل اندیشه و مطالعه حرف میزدم .

بحث عقل و عشق بود ...

می گفت آدم های عقل گرا در نهایت دم دمی مزاج میشن ...

دقیقا همینطوره چون عقل مصلحت اندیشه و صلاح نسبی و متغیر !

به عکس دل که سمت و سوی اون مشخصه و مصلحت طلبی به یقین تبدیل میشه و یقین چیزی نیست جز خواسته ی عشق ...

روح وحشی

به مقصد رسیدم اما نه به مقصود

بخواب آرام جانم

با بوسه ای بر پلک هایت

به خواب می روم 

تا بشویم خستگی راه از تن

مانده نباشی که تو نیز در این سفر

از غزل تا غزل با من بودی

و دوست در عین حضور

غایب

چه آنکه یار همیشه حاضر من 

جایی نخواهد گذاشت برای دیگر حضور

پیشانی بر پیشانی ات 

پلک میبندم به رویا


روح وحشی

پ.ن. خوب بخوابی عزیز دل

سر بر سینه ات آرام میخوابم مثل آن روزها که رفت ...

تو با منی

نه سایه ای

نه پیرهنی

تو ؛ خود عین منی

جان منی

خون سرخ پیکرم

تو ؛ جان جانان منی

ای همه من

ای من من

تو نور چشم من

تو همره شب های من

تو قطرهای زندگی

تو شور و شوق من

لبخند تو شادی ام

آرامش ات رهایی ام 

با من بگو هر چه سخن

از ناگفته ها و دردها

بی آنکه بگشایی لبت

گوش و همه هوش من

خواهد شنید حرف دلت

خواهد شنید غم دلت 

ای همه درد و رنج تو

از آن این جان و تنم


روح وحشی

پ.ن. در مسیر طولانی برگشت به خانه ...که با یاد مهربانی چشم هایت کوتاه میشود


خوشا شــیراز و وضع بـی مثالش 
خـــداوندا نگهـــدار از زوالش.

هوا خوبه و دل انگیز .لحظات ناب را مینوشم ... مست بوی نارنج و نغمه ی پرندگان .
زندگی همینجاست 
همین لحظه
نفسی عمیق
و تمام خوشی این ثانیه ها را 
حریصانه و پیوسته
به ریه هایم می کشم 
که تکرار ناممکن است
و رنج در بازگشت به کمین خلوتم
دمی بی یار
در کنار دوست
خوشتر است
تا بی دوست
و در حسرت آن یار دیوانه ی معشوق آزار
...
اینجا به پناه آمده ام
خسته از تمام دردهایی که تو به جانم انداخته ای ...
..
و هیچ

روح وحشی

 

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کیر

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم


حافظیه ام 

جای شما خالی

فالوده و بیدمشک به یاد همه ی شما عزیزان



روز خوبی داشتم .
جسما خسته ام اما روحیه ام فوق العاده خوبه . 
اومدم به شهرشعر و  غزل و نارنج  به دیدار یک دوست که قلبش به وسعت مهربانی خداست . دوستی که آرامش و صفای بینظیرش التیام بخش دردهای منه .
جای شما خالی .
فردا بجای همه ی شما فالوده میخورم .با بهترین عرقیجات شیراز ...


گاهی لازم است

یک دم

یک بازدم

و انتظار 

تا سرنوشت چه بخواهد

خسته ام

خیلی خسته

نه از دویدن

نه از انتظار

از در جا زدن

از استیصال

دیگر کاری از من بر نمی آید

حتی نوشتن


روح وحشی

پ.ن. احساس له شدگی دارم .

دردش کمتر بود اگر دوستم نمی داشتی اما چگونه میتوان از کسی که به خود جنایت میکند انتظار شفقت داشت ...


پشت قهقهه های دیوانه وار 

پنهان میشوم

هر چه اندوهم بیشتر

قهقهه هایم بلندتر

چه کسی باور می کند

درون من شعله ایست بی خاموشی

که تو افروختی اش یار

درونم دلی است پر خون

که پشت هزاران نقاب تن

دور از چشم اغیار

تیمارش میکنم

همچو یک مادر

باور نکن لبخندم را

دلم پرنده ی کوچکی است 

که گم کرده آشیان خویش

دلم آواره و سرگردان

درون واژه ها و شعرها گم

میجوید اندکی شاید سروسامان

...

سهم ما نیز از این دنیا

حسرت دیدار است و تو ناپیدا

..

دلم ناامید و خسته و تکیده

روزهای آخر را 

به شمارش نشسته است اینجا

.

اشک هایم برای تو


روح وحشی


ترانه محبوب من

گوش کنید و ببینید

یوتیوب      

"I'd Love To Kill You"

I'd love to kill you with a kiss
I'd like to strike you down with bliss
I'd like to tie you up in knots
until your heart stops

I'd love to kill you with a glance
I'd like to put you in trance
I'd like to drug you with my scent
And use you in the moment

Oooh

I'd love to kill you as you eat
The pleasure would taste so sweet
I'd like to open up your skin
And wander there within

I'd love to kill you by a stream
Where no one can hear my baby scream
And then I'd run away and be free
The sweetest victory

Oooh

I love to watch you in your sleep
Cause you don't have power over me
And when you're awake I'm undone
Under you spell, in hell

Oooh


به زعم من "خانوم محترم " فحشه ! حالا چرا ؟! 

ببین خانوم محترم !

خانوم محترم !

خداییش تووی اینا بیتفاوتی ؛ عصبیت و یا یه جورایی نفرت رو حس نمی کنید ؟!

اما ...اما علارغم این موضوع و برداشت شخصی من از این عبارت در مورد  یه بنده خدایی باید بگم هر وقت میخواد من فکر کنم که این احساسات بخصوص اولی یعنی بیتفاوتی و خشکی و رسمیت تووی معنای اون عبارت نهفته است ؛ درست برعکس ؛ من با قطعیت میفهمم که چقدر دوستم داره ... درست برعکس هدف او ...درست حقیقت ماجرا رو !

خیلی بده که دست ما برای بعضی ها رو شده باشه  و ما باز دروغ بگیم .

میخواد فکر کنه من باور کردم که حسی بهم نداره و شایدم برعکس ...اما من تازه میفهمم داره پشت اون قایم میشه .

خیلی بده که ما یادمون بره که بعضی ها چقدر به ما نزدیک بودن و برای پی بردن به واقعیت به واژه ها و اونم از نوع کذب و دروغینش و یا حتی سکوت  او هیچ نیازی ندارن و دریافت اونها کاملا قلبی است . همون راه ارتباطی اولیه  ...


روح وحشی


مینشینم

بر گذرگاه زمان

تقاطع دیروز و فردا

به تماشای عبورهای مکرر

پاهایی عجول

دست هایی بی هدف

و چشم هایی خشکیده در حدقه

گلی میبینم

 روییده بر دیوار کاهگلی

بی تاب یک نگاه

غرق رویای ستودنش

و عطرش در حسرت ریه ای پاک

حوضچه ای فیروزه ای

در دلش فواره ای کوچک

در انتظار دستی پر از عطش

می گرید بر زمین

آسمان

آبی و صاف

تنهاتر از من

هیچ نگاه

هیچ دعا

بر می خیزم

پر از اندوه و واسفا

می روم به دیروزها ...


روح وحشی



بچه که بودم یه موتور پلیس بهم زد و پام شکست . چهل روز تووی گچ بود .مدرسه هم نمیتونستم برم چون خیلی ناجور بود . حیاط داشتیم و هوا هم عالی بود .من اغلب می نشستم تووی حیاط تا ظهر بشه و بچه ها از مدرسه بیان .دختر و پسر میومدن سراغم .هم درس هارو بهم میدادن و هم می نشستن و روی گچ پام نقاشی میکردن ؛برچسب کارتونی می چسبوندن ؛مطلب مینوشتن . خلاصه گچ پای من شده بود دیوار یادگاری . خیلی قشنگ شده بود. کاش عقلم می رسید و نگهش می داشتم .چه میدونستم یه روز که بزرگ بشم تکنولوژی اینقدر آدم هارو از هم دور میکنه . هیچی بدتر از خونه نشینی نیست .بخصوص در این قرن که من بهش میگم عصر تنهایی . نهایت ارتباط یه آدم که مجبوره چند صباحی خونه باشه اینه که وبگردی کنه . کتاب هم که قربونش برم با ما ایرونی ها قهره ( ما قهر نیستیما اون قهره !)  ...

اون دوستای کودکی که در اون شرایط تنهام نذاشتن وقتی بزرگتر شدم و دم کنکور ...یه روز که بدجور گرفتار شده بودم و شدیدا مستاصل بدون اینکه من چیزی بگم مثل فرشته ها تووی زندگیم هبوط کردن و کمکم کردن تا از پس مشکلاتم بربیام ...

چه روزهایی بود . روزهای صدا و تصویر واقعی . نفس و دست های گرم . لبخندهای مهربانی ...

الان همه چیز شده مجازی ...


مرگ بر تکنولوژی ...


روح وحشی


سر پیری و معرکه گیری . پارسال به سرم زد برم کلاس MBA . بالاخره بعد از کلی تحقیق در زادگاهم یه موسسه ای که سرش به تنه اش بیارزه یافتیدم . از آنجا که بنده جلای وطن کردم و دیگه تووی اگزوزایران زندگی نمیکنم مجبور شدم علاوه بر هزینه ی سنگین دوره ی یکساله کلی هزینه ی رفت و آمد و انرژی بذارم تا هر هفته سرکلاس باشم . ما هم که کلا بااراده ؛ هیچ غیبتی نداشتم و تازه شاگرد اول کلاسم بودم طوریکه گاهی استاده جیکش درنمی اومد مگر از من تلویحا اجازه بگیره . خب همه اشون دکتر بودن و باسواد و کار کرده اما پیش من مدعی صنعت یه جوجه محسوب می شدن . کلا کلاس هامون خوب و فعال بود .پروژه هامونم بد نبود .ولی هزینه اش بد جور داغ به دلم گذاشته بود که موسسه سه پیچ شد که خانم ... کلاس های DBA از چن روز دیگه شروع میشه. واسه شما که خیلی ماهی و خاصی و اصن یکی یه دونه ای میشه 12 م ... خب با احتساب رفت و آمد و پروژه ها لابد 20 م . گفتم بذارید اینی که زاییدم بزرگ کنم .یه نونی ازش در بیاد بعد چشم . خلاصه تووی این دوره که گذشت و ما هم کلی آموختیم و اساتید گرام هم از تجربه ی بنده کلی مستفیض شدن سروکارمون بعد از یه عمر چرخیدن تووی دنیا و دانشگاه و...به غیرفنی و هرفه ای افتاد . هر پروژه که مینوشتیم باید می رفتیم پیش کارشناس های گاگول و بیسواد اونجا و دفاع میکردیم . اولیش بدک نبود . سر پروژه دوم به تور رئیس گروه افتادم که قد بز مش رجب هم سواد نداشت . پروژه ای که پوستم سرش کنده شده بود و در حد DBA بود رو یه نگاه کردو از الگوریتم نوشتاریش ایراد بنی اسرائیلی گرفت و یه واژه جناب خانی توش پیدا کرد و پرسید و همین . کارد میزدی خونم در نمی اومد . گفتم آقا این پروژه کپی نیستا .پوستم سرش کنده شده لااقل درست نگاه کن . خلاصه زدم بیرون . آخر به من نمره ی مینیمم داد . موسسه که انتظار کمه کم 95 داشت شاکی تر از من بهم دلداری می دادن . گفتم مشکل من بودم که اصلا افتادم تووی دام غیرفنی وهرفه ای . بخوره تووی سرشون مدرک صد من یه غازشون و دیگه افتخار امتحان ندادم بهشون و به مدرک آموزش عالی اکتفا کردم .

اینو گفتم تا حواستون باشه بیخودی تووی گردابی که مال شما نیست نیوفتین . تا مدتها خودم رو سرزنش میکردم که واسه چی بخاطر مدرک اون سازمان تن دادم به دفاع در حضور یه مشت بیمار و بیسواد !


روح وحشی

پ.ن. خواستم غیر مستقیم بگم که فقط مهندس ووبلاگنویس نیستم و MBA هم دارم و شاگرد اولم بودم ... جایزه ام یادتون نره  :D


دانلود 

♫♫ بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید
بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید
پیمانه بباید زد و تردید نباید
پیمانه بباید زد و تردید نباید
بر دلبر دیوانه بگویید بیاید
بر دلبر دیوانه بگویید بیاید
دیوانه چو دیوانه ببیند
دیوانه چو دیوانه ببیند ... خوشش آید
دیوانه چو دیوانه ببیند
دیوانه چو دیوانه ببیند ... خوشش آید ... 
هنگامه به کوی در میخانه گذار است
می نوش دهان از قدح عشق خمار است
هنگامه به کوی در میخانه گذار است
می نوش دهان از قدح عشق خمار است
بر دلبر دیوانه بگو رخ بنماید
بر دلبر دیوانه بگو رخ بنماید
دیوانه چو دیوانه ببیند
دیوانه چو دیوانه ببیند ... خوشش آید ...
دیوانه چو دیوانه ببیند
دیوانه چو دیوانه ببیند ... خوشش آید ... 
ای مدعیانی که به دنبال خدائید
ای مدعیانی که به دنبال خدائید
معشوقه همین جاست ، کجائید ، کجائید
ساقی گره از کار شما باز گشاید
دیوانه چو دیوانه چو دیوانه چو دیوانه ببیند ... خوشش آید 
این تاج گرانمایه و این تخت نپاید
این تاج گرانمایه و این تخت نپاید
ای زاهد دیوانه بیندیش که شاید
هی زاهد دیوانه بیندیش که شاید
دیوانه ای از چنگ تو ساجت برباید

دیوانه چو دیوانه چو دیوانه چو دیوانه چو دیوانه ببیند ...
خوشش آید ... خوشش آید ... خوشش آید


آدم هر چقدر قوی باشه یه ظرفیتی داره و گاهی بارها و بارها کم میاره ؛ از زندگی ناامید و یا سیر میشه ؛ حتی ممکنه به خودکشی و مرگ فکر کنه . اینها تقریبا برای همه پیش میاد . ما که ماشین نیستیم . تازه ماشینم نیاز به shut down time و گاهی  overhaul داره ...هیچ طوری نیست و فقط کافیه آگاه باشیم و شاهد .نباید با این حالمون یکی بشیم چون گذراست .

اما زنگ خطر وقتیه که این گاهی ها بشه ممتد و دامنه ی تکرارش کوتاه بشه . واسه مردن نقشه بکشیم و دنبال راه بگردیم . بخزیم تووی تنهایی و افسردگی پیدا کنیم . اینجور مواقع باید از یکی کمک گرفت .بسته به شرایط خودمون و اطرافیان از دوست و یه عزیز تا یه مشاور ...

به هر حال ما پولاد نیستیم و این نشانه ی ضعف ما و یا رسیدن به آخر دنیا نیست .

Just fix it!

 کافیه مشکل رو بشناسیم و آگاهانه دنبال راه حل باشیم ...


روح وحشی


کمی چاشنی طنز و شوخ طبعی باعث میشه تلخی های زندگی قابل تحمل بشه ...شایدم بشه مزه ی اون و ما رو مست کنه ! ;)

قیافه ی جدی نگیریم و همیشه گوشه ی لبمون یه لبخند stand by داشنه باشیم . 

گاهی تمرین شیطنت کنیم .یه نمه فقط نه مردم آزاری ها .فردا نگید نسخه ی روح وحشی بود و برید سنگ بزنید شیشه ی اتاق دختر همسایه !!

کمی بامزه و نمکی باشیم .

یوگای صورت انجام بدیم . دهن باز تا ته . دهن کجی به چپ و راست . نیش تا پیدا شدن 32 تا دندون باز . بگید آ ...او...

بخندید به روزگار که همش بازیه و دریغ از یه لحظه جدیت ...

اونوقت ببینید چطوری موفقیت و شادی به زندگیتون جاری میشه .

...

برچسب من جدی ام و من کمال گرا هستم و من ...من ....نزنیم به خودمون .

کودک درون رها ...

استرس هم رها...

روح وحشی 

پ.ن. عزیزانم این پست ها نصیحت نیست . یادآوری به خودمه و تحت واژه کلیدی "تلنگری به روح وحشی " ارسال میشه . لطفا چک کنید ...

از حکیمی پرسیدند:
معنی زن چیست؟
با تبّسم گفت: لوحی از شیشه است که شفّاف بوده و باطنش را می توانی ببینی.اگر با مدارا او را لمس کنی درخشش افزون می شودو صورت خود را در آن مى بینی . اما اگر روزی آن را شکستی ؛ جمع کردن شکسته هایش بر تو سخت مى شود . اگر احیاناً جمعش کردی که بچسبانی بین شکسته هایش فاصله می افتد و هر موقع دست به محل شکستگی بکشی دستت زخمی میشود.
زن اینچنین است پس آن را نشکن.



صدای نفس های پر شهوت اش

در گوش هایم

حس زمهریر زمستانی

 روی پوست گردنم

تمام بار زندگی

درون سرم

دست هایم آویزان

لهیده و پر از خون

انگشتان پاهایم در انفجار درد

چشم هایم

حبس در ظلمتی بی پایان

من امروز با مرگ همخوابگی کردم

بطن من از اندوه او آبستن

پیکرم گرم

قلبم پر از زندگی

ذوب کرد اما انجمادش را

و جاری بر کف اتاق

زبون و بی سلاح

به پای من افتاد

چون  هیچ

من امروز مرگ را به چشم خود دیدم


روح وحشی


اینروزها سیاه نمایی و بدگویی از زندگی ؛گفتن از صادق هدایت بی اونکه واقعا درکی از او و نوشته هاش داشته باشن ؛ ضد خدا بودن و صحبت از آزادی های جنسی و غیره، شده نشانه ی روشنفکری !

غرب داره معکوس اینها فعالیت میکنه و ما تازه برگشتیم به بعد از انقلاب صنعتی !

معنویت هم که شده بازیچه ی یه مشت آدم بدعت گذار که دنبال پول هستن  و از سرگشتگی ویا تنوع طلبی مردم سواستفاده می کنن.

نمیدونم ما کی از این مرحله ی گیج ایزم عبور میکنیم و از خودفراموشی به خودشناسی تمایل پیدا میکنیم اما این رو میدونم که بدجور قاطی کردیم و شدیدا سطحی نگر شدیم .

تا حرف هم بزنی بهت بدوبیراه میگن و با زدن یه برچسب یه خط بطلان روت می کشن و تمام. باور ندارید برید پیج های فیسبوق رو ببینید .

من به شخصه مردم ساده و بی ادعای غرب رو به مدعیان پرباد شرق ترجیح میدم .

اگر به ما رو بدن کم کم ادعای خدایی و پیامبری هم میکنیم .

زیرپوستی انسانیت داره میشه یه چیز لوکس که جاش تووی بوفه ی پذیرایی خونه اس...


راستی کلاس یوگا و عرفان ...سراغ ندارین ؟ من خیلی امل هستم میخوام کمی روشنفکر بشم !


روح وحشی


امروز مرگ رو جلوی چشمای خودم دیدم . اگر اینجا کار نداشتم حتما باهاش می رفتم .

قدر زندگی رو بدونیم و فکر نکنیم بی ما چرخ اش لنگ نمیشه ...

کسانی تووی این دنیا هستن که دلشون به دل ما بسته است و یا به کمک ما و حضورمون نیاز دارن .

خب دیگه من نرفتم و همچنان در خدمت شما هستم .

گلم به دادم رسید.

مادرم با وجود کیلومترها فاصله متوجه شد و بهم زنگ زد .

این یعنی هنوز بهانه برای موندن هست .

این یعنی زندگی نعمت بزرگیه که بخاطرش باید شکر کرد و از کل هستی ؛طلب برکت بیشتر کرد ...

زندگیتون پر از عشق


روح وحشی


ما هر چقدر مهربان و قوی باشیم گاهی دلمون یه شونه ی امن و محکم ؛ یه دست نوازش پر از مهر خالصانه میخواد تا بهش تکیه کنیم و آروم و بی دغدغه باشیم و شاید چند قطره اشک بریزیم . در سکوتی بی قضاوت ...

والله منم آدمم ...

هر کی به من میرسه ازم توقع داره .

تو مهربونی

قوی هستی

منطقی هستی

باشعوری 

با ...

خلاصه چن تا هندونه ی حسن آبادی میذارن زیر بغلت و تو هم مجبور میشی زیر بار اینهمه برچسب محکم وایسی و خم به ابرو نیاری .

اینا یه جورایی ابزار کنترل هستن و کمک شون میکنه از زیر بار مسئولیت انسانی خودشون هم شونه خالی کنن !

ته ماجرا اینه که بهتره لال بشی و بری یه گوشه بیصدا بمیری .. که هیچ کس تووی این دنیا بهت رحم نخواهد کرد و شک نکن سلام ل... بی طمع نیست !


روح وحشی