پشت قهقهه های دیوانه وار
پنهان میشوم
هر چه اندوهم بیشتر
قهقهه هایم بلندتر
چه کسی باور می کند
درون من شعله ایست بی خاموشی
که تو افروختی اش یار
درونم دلی است پر خون
که پشت هزاران نقاب تن
دور از چشم اغیار
تیمارش میکنم
همچو یک مادر
باور نکن لبخندم را
دلم پرنده ی کوچکی است
که گم کرده آشیان خویش
دلم آواره و سرگردان
درون واژه ها و شعرها گم
میجوید اندکی شاید سروسامان
...
سهم ما نیز از این دنیا
حسرت دیدار است و تو ناپیدا
..
دلم ناامید و خسته و تکیده
روزهای آخر را
به شمارش نشسته است اینجا
.
اشک هایم برای تو
روح وحشی