جنگ با من و آن هم مثل دشمن خونی
پیک صلح بودی تو ای نگاه زیتونی
بر منی هنوز اما جز تو جانپناهم نیست
رو به من که میتازد غربت شبیخونی
بی حضور خورشیدت برق چشمها را نیز
قتل عام خواهد کرد شب -سیاه طاعونی-
یار یامدد بفرست گردبادی از چشمت
ورنه میخورد ما را ریگهای افیونی
•از حوالی زلفت بار خویش میبندند
بادها که میآرند عطرهای ترخونی
من مدینهِی خود را با تو ساختم آری
ای به یمنت آلونک لانهی فلاطونی
عاشقانههایم را با تو چون قیاس افتد
مثل باغ و آیینه زآن توست افزونی
عشق و تیر بارانش فترتی نخواهد داشت
تا گریزد از پیشش هرکسیست بیرونی
مثل مرغ خوشبختی روی شهر میچرخی
تا که را بپوشاند سایهی همایونی
@hossein_monzavy