اگر از من بپرسند که دستاورد نیم قرن زیستن ات چیست خواهم گفت :
به تمامی زیستن در لحظه ... بی گذشته و بی آینده ! زیستنی سراسر لذت !
شیره ی وجودی زندگی را از پستان روزگار مکیدن !
و چه لذت مشترکی . همچون کودکی که به سینه ی مادر چسبیده و با ولع عصاره ی عشق مادر را به درون می کشد و مادر ...
مادر از این مصرف شدن لذت می برد ...
روح وحشی
+لحظه ها تنها المان های واقعی زمان هستند و باقی فریب ذهن .
++همین ؛ این لحظه ؛ امروز . این همان چیزیست که میخواهم !
بگذار در همین لحظه بمانم !
بگذار در اینجا و اکنون ریشه بدوانم !
+++چه بسیار لحظات شاد را از کف داده ام بخاطر چیزهایی که نیستند و شاید هرگز هم نبوده اند !
اغلب ما برای انجام کارها راه های سخت را انتخاب میکنیم .
زیرا فکر میکنیم برای امور مهم باید راه سخت را رفت !
و فراموش میکنیم که
توان ما چقدر است
انرژی مان محدود است
و شاید از عهده اش برنیاییم !
برای رسیدن به آرزوهای مهم و بزرگ لزوما نباید خودمان را بکشیم . میتوانیم آسان ترین راه را انتخاب کنیم بی آنکه هدف مان را فراموش کنیم .
معنی سخت کوشی افتادن عمدی در یک مسیر سخت نیست .
سخت کوشی میتواند با تلاش سخت برای یافتن آسان ترین راه که از عهده اش برمی آییم آغاز گردد ...
روح وحشی
+اختراعات را اغلب مدیون افراد تنبل اما با پشتکار هستیم .
امروز از اون روزهای لعنتی ه که باید اونقدر خودمو به در و دیوار لحظه ها بکوبم تا رنج درونم به حد قابل تحمل برسه .
از همه ی راهها کمک میگیرم .
قدم میزنم تا بفهمم چه مرگم شده . احساساتی میشم و ...بعد بلند بلند با خودم حرف می زنم .البته نه با خود_ خودم ... و اشک هام روان میشه و می رسه به مویه ...
سردم میشه . چشمام میسوزند. بدنم دچار درد غریبی میشه .
یک تکه کاکائو تلخ برمیدارم تا موقتا گرسنگیم را رفع کنم .میرم سراغ گوشی موبایلم . عینک میزنم و میام اینجا تا از استحاله ی رنج هام بنویسم .
احساس خفگی دارم ... سمت چپ قفسه سینه ام میسوزه و پشت کتفم درد میگیره .
رنج داره تبدیل میشه . کاملا حس اش میکنم .
امروز از اون روزهایی ه که قبلا براتون نوشتم ...
روح وحشی
+دلم یک خونه توی جنگل میخواد . یه خونه مجهز تا بشینم و بنویسم ...
نوشتن و جنگل و بارون و قهوه و کاکائوی تلخ چیزی ه که من میخوام . عمیقا این را میخوام .
دلم میخواست ژاپن زندگی میکردم . البته نه توی توکیو !
++امسال بهار را حس نکردم . پشت هم بدبیاری و خبر بد و فجایع اخیر و...
+++گنجشک های روی درخت کاج پشت پنجره جیک جیک میکنن . لبخند میزنم اما زود محو میشه .
این نیز بگذرد ...
وقتی چیزی جزئی از زندگیت میشه دیگه ازش لذت نمیبری .
این چیز هر چی میتونه باشه .حتی آدمایی که دوست شون داریم .
گاهی به هم فرصت بدیم تا جزئی از زندگی مون نباشن .
خوب یا بدش را نمی دونم . به هر حال ما به لذت بردن نیاز داریم .
لذت از دوست داشتن
لذت از زندگی
آره به هم فرصت دلتنگی بدیم وگرنه برای هم میمیریم ...
روح وحشی
+از دل برود هر آنکه در* دیده رود !
انگار برنامه نویسی شدم .
توی اتاق کوچیک
توی یک رابطه ی نزدیک
توی جمع
توی گروه
زیاد دوام نمیارم ...
از بچگی شدیدا اجتماعی بودم . به مهربون و دوست داشتنی هم معروف بودم و هستم اما ...
اما مثل اورژانس و آتش نشانی و پلیس 110 هستم . فقط وقت نیاز و ضرورت ...
نا خودآگاه وقتی کارم یا ماموریتم تمام میشه فاصله میگیرم یا کاری میکنم که فاصله بگیرن ...
من بدون تنهایی میمیرم !
بدون سفر میمیرم !
بدون مصرف شدن میمیرم !
بدون یادگیری میمیرم !
حتی کسانی را که دوست دارم از خودم دور میکنم . این ناخودآگاهه . در عین صمیمیت بینهایتم تحمل صمیمیت را ندارم . باید همه چی تحت کنترلم باشه و وقتی نباشه باید برم ...
معشوق دقیقا چیزیه که من نمیتونم تحمل کنم . چون بدجور بهش میچسبم و میخوام مصرف بشم !!
عاشق هم همینطور . یک عاشق چسبناک دیوانه ام میکنه . مثل طناب دار به خفگی میرسونم .
خب حالا فرض کنید این روح وحشی در رابطه ای قرار گرفته که هم عاشقه و هم معشوق . همون حالت ایده آل !
اما برای من سم !
بدون اینکه بخوام خیلی دقیق و هوشمندانه رابطه را به سمت و سویی میبرم که رابطه قطع بشه .
یک واکنش دفاعی فرا هوشمندانه که برنامه ریزی شده است !
بعد خوشحالم ؟!
نه نیستم !
ذهن تنگ میشم . خاطرات خوب . لحظات قشنگ . یادآوری اونها اذیتم میکنه و مثل پرنده ای در قفس خودم را به در و دیوار لحظه ها میکوبم و انرژیم را تخلیه میکنم و گاهی تا حد مرگ پیش میرم .
اما وقتی آروم میشم . وقتی فکرم درست کار میکنه میبینم این برام بهتره !
نمیدونم با آسترولوژی و نومرولوژی چقدر آشنایی دارید. چند سال پیش یک گزارش دقیق برای خودم گرفتم . شگفت انگیز بود . دقیقا سرنوشت من را تنهایی اعلام کرده بود .
تنهایی !
ااکسیژن زندگی من ...
در کنار مردم بودن و به اونها خدمت کردن و حتی مصرف شدن هیچ تضادی با تنهایی نداره .
من همیشه آماده ام تا کاری انجام بدم اما بلافاصله بعد از اتمام ماموریت به تنهایی خودم میرم تا ریکاوری بشم ...
روح وحشی
+یادمه میگفتی از بس می ترسیدی که برم باعث شدی برم .
واقعیت این بود که میخواستم بری !
من و تو از یک جنس هستیم ." آزادی " زندگی ماست !
تو رفتی اما با منی .
من میخواستم باشی اما بی تو بودم .
هر دو جنگیدیم و میجنگیم .
و همیشه ما دو نفریم .
نه تو از من رهایی
نه من از تو
میدونم که هستی
میدونی که هستم
این سرنوشت ماست
هجر
قطار زندگی سریع السیره . بی توقف ...بی توقفگاه .
مسافرها مجبورن یا خودشون بپرن پایین یا قطار بطور انتخابی پرت اشون میکنه بیرون .
توی این فاصله زاد و ولد و بیماری و بلایای طبیعی و حماقت و بی احتیاطی و هزار جور اتفاق هم میافته بدون اینکه موتور قطار از کار بیافته . قطار یک ماشین ه .بدون احساس . فرقی براش نداره که چه حال و روزی داریم ما . اما برای خودمون که داره !
اخبار این روزهای سیل را دنبال که میکنیم با همه جور صحنه و خبر مواجه میشیم . زشت و زیبا . غم انگیز و شادی آور . ناامیدی و امید و ...
دیروز تی وی مصاحبه با مردمی را نشان می داد که طبق سنت ایرانی در طبیعت اتراق کرده بودند . افرادی را نشان می داد که همه ته دل و حواسشون پیش سیل زده ها بود اما این موضوع باعث نشده بود که برای نوه هاشون آش رشته نپزن ، با زن و بچه به دل طبیعت نزنن و ...
زندگی ادامه داره . حتی بین خانواده هایی که همه ی اموال و خانه را از دست دادن . حتی بین اونهایی که عزیزانشون جلوی چشمهاشون غرق شدند .
چطور ممکنه انسان اینهمه قوی باشه ؟!
مادامی که قطار پرتشون نکرده بیرون سعی میکنند دو دستی میله های قطار را بچسبند . امیدوار باشن و تلاش کنند .
چون می دونند که اگر یک لحظه غافل بشن . امید را از دست بدن . ممکنه چه اتفاقی براشون بیافته . افراد کمی هستند که نخوان توی قطار باشن . بقیه به هر ترفندی میخوان با قطار برن . حتی همیشه ...
غصه و نگرانی برای هموطنان ما بشرطی خوبه که عامل محرک کمک باشه وگرنه میتونه شدیدا مخرب باشه .
روح وحشی
+نا مسئولین گندی به زیرساخت ها زدن که بعید میدونم تا قرن ها بشه جمع اش کرد .
طبیعت را نابود کردند . به چشم خودم دیدم که برای منافع شخصی چه بلایی سر جنگل های گیلان آوردند .
سیل بلای طبیعی نیست . بلا نامسئولین هستند . اگر طبیعت کشورمون اینچنین عمدا و سهوا نابود نشده بود . اگر زیرساخت ها اصولی و مهندسی بودند . اگر در کنار منفعت طلبی کمی هم سواد و انسانیت و مسئولیت بود اونوقت این سیل میشد نعمت در این خشکسالی و نه نقمتی ویرانگر !
فرض کنید کف دست شما مقداری گندم هست و شما دست خوشگل خودتان را مشت میکنید . حالا گندم ها درون مشت شما هستند و تا بازشان نکنید ( عضلات شما عامل حرکت انگشتان هستند ) نه چیزی از آنها کم میشود و نه اضافه !
فرض کنید موضوعی که به آن تعصب دارید همان گندم است و مشت شما هم ذهن تان . و البته علاقه ی خدشه ناپذیر شما هم نیروی محافظ آن .
مادامی که علاقه و تمایل آتشین تان بطور افراطی و مقدس مابانه از موضوع حمایت میکند نه میتوانید انتقادی را بپذیرید و نه پیشنهادی را . اینگونه است که موضوع بدون هیچ تغییر و کم و کاست و یا رشد در ذهن شما بت میشود . تا جایی که حتی بر خودتان ارجح شده و رفتار شما را کنترل می کند .
نه راه پس می ماند و نه راه پیش !
تعصب عبارتند از تمایل شدید و افراط گونه به یک موضوع بگونه ای که حواس پنجگانه و قدرت تفکر حاضر به پذیرش هیچ نقد و پیشنهادی در مورد آن نیست .
شاید بعضی مواقع مثل دفاع از مرز و بوم و جان و ناموس ، تعصب کارها کرده باشد کارستان اما در مورد مسائل اعتقادی ، فرهنگی ، انتخاب ها و موارد مشابه میتواند مشکلات بزرگی را بوجود آورده و جلوی فهم واقعیت و رشد و ارتقا فرد و جامعه را بگیرد .
به عقیده ی من تعصب بزرگترین مانع در فهم واقعیت و قضاوت درست است . چیزی که میتواند سد راه تعالی ما باشد .
روح وحشی
+نقطه ی کور تعصب : درک تعصب در دیگران و غافل شدن از تعصب در خودمان .
نقد ناپذیری ما و مقاومت در مقابل آن .
مبری دانستن خودمان از اشتباهی خاص و در عین حال نسبت دادن آن به دیگران .
در لینک برچسب نقطه ی کور تعصب بیشتر بخوانید .
اگر چیزی را از تمام وجود بخواهی هزار راه را می روی .
خودت را با تمام وجود برای داشتن اش آماده میکنی .
با تمام وجود تلاش میکنی تا آن راه را ؛ راه داشتن اش را پیدا کنی و
با تمام وجود فریاد بزنی
یافتم یافتم
روح وحشی
+انعطاف و تطابق برای چیزی که می خواهی اش کمترین بها است .
++وقتی زمان و انرژی و خودت را خرج چیزی نمیکنی و هزار بهانه میاوری تا نداشته باشی اش دیگر به خودت دروغ نگو که میخواهم اش اما نمیشود که داشته باشم اش .