صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۲۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

وابستگی

دلبستگی

وارستگی / بلوغ احساسی /آغاز خود عشق ورزی / کنده شدن از موانع 

از صف نون و اتوبوس تا استخدام شهرداری تهران و قبولی کنکور و غیره و ذالک شده مردانه و زنانه ؛ چرا من از کنجکاوی مردانه ننویسم ؟!


مردان ایرانی و خارجی نداره کلا مردان نسبت به زنان همیشه کنجکاوی خاصی داشتند . کلا مردها نسبت به جنس خودشون حس کنجکاوی ندارن اما تا دلت بخواد حس رقابت دارن !

در مورد زنان اونقدر کنجکاو هستن که گاهی به فضولی هم می رسه . لابد انتظار دارین بگم که از بس کنجکاون مدام در حال مطالعه و تحقیق در مورد زنان هستند . راستش همینطور هم هست .

مطالعه جنسی زنان ...

تحقیق در مورد اینکه کدوم دختر باحال تره ...

البته اینها هم لازمه اما کافی نیست ! 

در کوتاه مدت لازم کافی هم میشه اما در دراز مدت که شخص وارد یک رابطه ی جدی از نوع سرخ و سپید و آبی و ...که میشه دیگه جواب نمیده چون اونقدر بین اونها مسائل مهم کوچک و بزرگ هست که گفتنی نیست .

اختلاف ها اغلب ناشی از عدم شناخت طرفین هست . دو همجنس بیشتر همدیگر را درک میکنند چون از یک سیاره هستند اما دو جنس مخالف که یکی به زبان مریخی ( عقلی)حرف میزنه و دیگری به زبان ونوسی (احساسی) نیاز به دیلماج دارن !

اونهایی که با اهالی بیشتری از ونوس سر و کار دارند مثل مردانی با مادر صمیمی و یک دوجین خواهر و خاله و ...بهتر با خانم ها کنار میان چون کم کم زبان اونها را یاد گرفتن .

مثلا می دونن که وقتی یک زن سکوت میکنه نشان بعله نیست . یعنی U r finished .

یا وقتی تند تند برخلاف همیشه البته داره حرف میزنه یعنی نمیخواد بفهمی توی دلش نه خبردی !

وقتی میگه نه یعنی نازم را بکش تی قوربان تا بگم بعله .


خلاصه اینکه بر هر مرد و البته زن واجب است خواندن کتاب :


زنان ونوسی ، مردان مریخی 

جان گری

دانلود

سخنان بزرگان درباره ی #زن


من انکار نمیکنم که زنان احمق هستند!

خداوند بزرگ آن ها را اینگونه خلق کرد؛

تا هم سطح مردان باشند...!


 #جرج_الیوت


حدس یک زن بسیار دقیق تر از 

یقین یک مرد است!


 #رودیارد_کیپلینگ


اگر بتوانی یک زن را بخندانی،

می توانی او را وادار به انجام هر کاری کنی!


 #مریلین_مونرو


وقتی زنی با تو صحبت میکند

گوش بده که با چشمانش چه میگوید!


 #ویکتور_هوگو


دست های زنانه بی سر و صدا 

تمام کارها را سامان میدهند!


 #فرانتس_کافکا


مردان ذاتا نسبت به یکدیگر بی تفاوت هستند،

زنان ذاتا با هم دشمن هستند!


 #آرتور_شوپنهاور


من که از قول مردانه خیری ندیدم

خیلی مردی قول زنانه بده !


 #زویا_پیرزاد


ذات زنان همین است؛

وقتی که دوستشان داریم ما را

دوست ندارند

و دوستمان دارند وقتی که 

ما دوستشان نداریم!


 #میگل_سروانتس


@sahaja_yoga

اگر از من بپرسند که دستاورد نیم قرن زیستن ات چیست خواهم گفت :

به تمامی زیستن در لحظه ... بی گذشته و بی آینده ! زیستنی سراسر لذت !

شیره ی وجودی زندگی را از پستان روزگار مکیدن !

و چه لذت مشترکی . همچون کودکی که به سینه ی مادر چسبیده و با ولع عصاره ی عشق مادر را به درون می کشد و مادر ...

مادر از این مصرف شدن لذت می برد ...



روح وحشی

+لحظه ها تنها المان های واقعی زمان هستند و باقی فریب ذهن .


++همین ؛ این لحظه ؛ امروز . این همان چیزیست که میخواهم ! 

بگذار در همین لحظه بمانم !

بگذار در اینجا و اکنون ریشه بدوانم !


+++چه بسیار لحظات شاد را از کف داده ام بخاطر چیزهایی که نیستند و شاید هرگز هم نبوده اند !

به تمامی بزی

و بهنگام بمیر !


چنین گفت زرتشت / نیچه


+به تمامی زیسته ام زندگی را

آیا ^بهنگام ^مرگ است ؟


چطوری بفهمم ؟

خودم که اینطور فکر میکنم !

‍ ■‍ مرد آذری: یه خاطره‌ای از خودم بگم... اول ازدواج ما بود... ناراحتی 

همه‌جور کشیده بودیم... همه‌جور... آخراونقدر خسته شدم از ناراحتی، که یه 

روز پا شدم خودمو راحت کنم... صبح زود، تاریکی بود... پا شدم، طناب رو 

برداشتم انداختم پشت ماشین که برم قال قضیه رو بکنم... برم خودکشی کنم... 

اطراف میانه بود... سال 39... توتستان بود بغل خونه ما... تاریک بود... 

طناب رو هر بار مینداختم گیر نمی‌کرد... یه مرتبه انداختم گیر نکرد... دو 

مرتبه انداختم گیر نکرد... آخر خودم رفتم بالا، طناب رو گیر دادم... دیدم آقا یه 

چیز نرمی خورد پشت دستم... توت بود... چه توت شیرینی! اولی رو خوردم... 

دومی رو خوردم... سومی رو خوردم... یه وقت دیدم هوا داره روشن میشه... 

آفتاب زده بالای کوه...چه آفتابی! چه منظره‌ای! چه سبزه‌زاری! یه وقت دیدم 

صدای بچه‌ها میاد... بچه‌های مدرسه بودن... اومدند دیدند من توت میخورم، 

گفتن آقا درخت رو تکون بده... ما هم تکون دادیم... اینا خوردن، من کیف 

کردم... یه خورده‌ام جمع کردیم، اومدیم خونه.. خانوم هنوز ازخواب بیدار نشده 

بود... اومدیم یه خورده‌ام دادیم به اون... اونم خورد و کیف کرد... رفته بودم 

خودکشی کنم، توت چیدم آوردم اینجا... آقا یه توت ما رو نجات داد... یه توت!


● بدیعی (همایون ارشادی): توت رو خوردی و خانوم هم توت رو خورد و همه 

چی خوب شد؟!!


مرد آذری: خوب؟  خوب نشد... فکرم عوض شد... حالم عوض شد...


عباس کیارستمی

طعم گیلاس 1376 



+ چقدر دیگه توت بخوریم ؟ چقدر دیگه زورکی کش بدیم این زندگی رو ؟ 

توت های باغ من تموم شدن . دارم توت می دزدم ...

 


کوچه ها باریکن دکونا بستس
خونه ها تاریکن طاقا شکستس
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده می برن کوچه به کوچه
نگا کن مرده ها به مرده نمیرن
حتی به شمع جون سپرده نمیرن
شکل فانوسی اند که اگر خاموش شه
واسه نفت نیست هنو یه عالم نفت توشه
جماعت من دیگه حوصله ندارم
به خوب ، امید و از بد گله نداره
گرچه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم



دانلود

عشق حقه ی بزرگ و عظیمی است که به‌ خاطر آرام کردن و سرگرم ساختن مردم اختراع شده است ...


اوریانا فالاچی


+حسابی سرگرم شدیم اما آرام خیر !

وقت کشی 

تخلیه انرژی

نشئگی

دلتنگی 

مصرف شدن

انگیزه

و ...

کلا خوب بودیم و خوش بودیم ؛ سوار لاکپشت بودیم 

برعکس شعر کودکی 

کاشکی زودتر برسیم !


++مادامی که از ماهیت عشق خبر نداری مست می یا نشئه ی افیون اش میشی . وقتی فهمیدی که عشق وجود نداره مگر در کتاب ها و روایات و خیال ؛ اونوقته که میگی :

بازم دمت گرم عجب حقه ی کاری و توانمندی !





یه بادکنک رو پر از آب میکنیم و به زور می چپونیم توی یک جعبه ...

یه سگ گرگی رو قلاده می زنیم و تربیتش میکنیم تا دست بده ...

یه بچه را که داره اذیت میشه و میخواد داد بزنه که بابا منو نبوس هی سقلمه می زنیم که ای داد بده زشته بذار ببوستت خب ...

دخترمون میخواد وسط خیابون کرکره خنده سر بده . میگیم ای وای زشته مردم چی میگن ...

پسرمون میخواد بجای لباس مجلسی با تیشرت و جین بره عروسی.  میگیم وای آبروم رفت ...

کلا به همه میگیم اونی نباش که هستی چون مموش و حرف گوش کن و بی دردسر باشی خوبه . یعنی مودب و تربیت شده .

ها...مثل سگ تربیت شده !


نوچ !

بجاش بذار همه اونی باشن که هستن .

میخوای بچه ات درست بار بیاد ؟

بهش حس ارزشمندی بی قید و شرط بده .

بهش بفهمون چقدر دوست داشتنیه 

چقدر ارزشمنده

چقدر ...

بهش بگو به ارزشش هاش بها بده ! 

البته قبلش خودت بهش بها بده .

اونوقت در مسیر درست قرار میگیره . در مسیر تبلور توانایی های انسانیش بدون آسیب زدن به خودش یا دیگری !

با گفتنش

باتشویق

با اجازه ابراز وجود

نه با بکن و نکن های ممتد

نه با محدود کردن های بی قاعده که حتی خودتم نمی دونی چرا !



روح وحشی

+سخته میدونم . به هر حال سعی خودمون را بکنیم !

 single rose can be my garden… a single friend, my world.”
– Leo Buscaglia

حسن روحانی در دیدار با اصحاب رسانه، ۴ خرداد ۹۸ : «مهم نیست که مردم سفره کوچکتری داشته باشند و با سختی زندگی کنند. مهم این است که دشمن بفهمد مردم ما دست از نظام برنمی‌دارند»



زمان  ؛ به نظر می آید که میگذرد !

زمان خودش وجود خارجی ندارد چه برسد که مصدر رفتن را صرف کند ...

همه چیز دقیقا همین ^الان^ وجود دارد . هیچ چیز^ نمیگذرد ^مادامی که در ذهن ما ^زندگی^ میکند !

جسم ما پیر میشود . به سرعتی که ما نام آن را ^سال^ میگذاریم . 50 سال ...60 سال ...70 و ...

زمان را خودمان تراشیده ایم . خودمان را دستی دستی پیر کرده ایم و زندگی را پیوسته مرده ایم !

خبر بد اینکه در واقع جسم ما سریعتر از آنچه که ما فهمیده ایم پیر میشود و نه سال به سال !

 ما در ذهن مان می زییم و نه در در کالبدمان !  پس پیری را حس نمیکنیم مگر با آلارم های جسمانی و یا در آینه های واقعی و مجازی .

به مرور ما ( جسم و مغز ) دچار تغییر میشویم . بالغ میشویم و باز کودک میشویم ... گونه ای فرگشت شاید !



...


به آینه نگاه میکنم .

موهایم را پر از رشته های سپید می یابم .

پیشانی ام را خطوط تصرف کرده اند .

پلک هایم دچار افتادگی شده اند .

این یعنی جسم من در مراحل پیری است...

اما من هنوز پر از انرژی زندگی هستم .

 میتوانم زیر باران بدوم و برقصم و  به ریش پیری قراردادی و شناسنامه ی صادره از تهرانم بخندم و بخندم بخندم ...


روح وحشی

+اصلا حس پیری ندارم . به شدت دچار بلوغ و دگردیسی هستم و نه پیری !

نه حاضرم موهایم را رنگ کنم و نه پیشانی ام را بوتاکس و نه پلکم را لیفتینگ ...

من کالبدم نیستم .

من حسی هستم که نسبت به خودم دارم !

ترانه ای با صدای عباس مهرپویا 

با آهنگسازی پرویز وکیلی




تو از قبیله لیلی
من از قبیله مجنون
تو از سپیده و نوری 
من از شقایق پر خون
تو از قبیله دریا
من از نژاد کویرم
همیشه تشنه و غمگین
همیشه بی تو اسیرم همیشه بی تو اسیرم
حدیث عشق من و تو 
حدیث ابر بهاری
به من چه می رسد ای دوست
از این همه غم و زاری از این همه غم و زاری
تو از قبیله لبخند
من از قبیله اندوه
فضای فاصله صد آه
فضای فاصله صد کوه


دانلود



ذهن
تیشه ای در دست
می کاود زندگی را
در پی گوهری
که نیست !
ذهن
زهدانی میشود
زیبایی را
همانطور که زشتی را
پرنده ای آواز می خواند
پنجره را میگشایم
شاخه ی درخت عریان
دوردست پیدا
و هیچ

روح وحشی

اونقدر درگیر کارهای زندگی میشم که کلا خود زندگی یادم میره !


اگر قرار باشه زیاد فهمیدن بشه حناق و گلوت را بگیره ترجیح میدم چند صباحی بشم گاوی در چراگاه زندگی .

گاو چی کار میکنه ؟ علف میخوره . بدون اینکه بخواد بفهمه علف چیه و گاو کیه و ...


روح وحشی

+کلا فعلا سوار قطار لحظه هستم . تا حد مرگ خودم را با کارهای زندگی خسته میکنم تا وقت نکنم به خودم فکر کنم !

‍ ■ هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید.

شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق...


هر رنج دوست داشتن صیقلی ست بر روح. با هر تمرین دوست داشتن، روح تو زلال تر می شود.

گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. 

برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم. 

به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم، اما آنانی را که دوست می داریم همواره گم می کنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم!

برخی ما را سر کار می گذارند،‌ برخی بیش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهی اند و روحشان چنان گرفتار حفره های خالی است که تمام روح ما نیز کفاف پر کردن یک حفره خالی درون آنان را ندارد... 

برخی دیگر نیز بیش از اندازه قطعه دارند و هیچ حفره ای، هیچ خلائی ندارند تا ما برایشان پُرکنیم. 

برخی می خواهند ما را ببلعند و برخی دیگر نیز هرگز ما را نمی بینند و نمی یابند و برخی دیگر بیش از اندازه به ما خیره می شوند...


گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم، گاه برای یافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز می رویم و همه چیز را به کف می آوریم و اما «او» را از کف می دهیم. 

گاهی اویی را که دوست می داری احتیاجی به تو ندارد زیرا تو او را کامل نمی کنی. تو قطعه گمشده او نیستی، تو قدرت تملک او را نداری. گاه نیز چنین کسی تو را رها می کند.

و گاهی نیز چنین کسی به تو می آموزد که خود نیز کامل باشی، خود نیز بی نیاز از قطعه های گم شده. او شاید به تو بیاموزد که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی، راه بیفتی، حرکت کنی...

او به تو می آموزد و تو را ترک می کند، اما پیش از خداحافظی می گوید: 

"شاید روزی به هم برسیم ...."، 

می گوید و می رود، و آغاز راه برایت دشوار است. 


این آغاز، این زایش،‌ برایت سخت دردناک است. 

بلوغ دردناک است، وداع با دوران کودکی دردناک است، ‌کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست...

و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی ومی روی، و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود، اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی...


شل سیلور استاین

قطعه گمشده


@sahaja_yoga

عشقِ تکرار در حقیقت تنها عشق شادکام است. همچون یادآوری، نه واجد بی‌قراری امید است و نه مخاطرات پراضطراب کشف، و در عین حال فاقد غمناکی یادآوری‌ست...

امید لباسی نو است، راست و آهار زده و پرشکوه. اما از آنجا که هنوز امتحان نشده است، نمی‌دانیم که آیا برازنده است یا نه. یادآوری لباسی وازده است که هر اندازه هم دلربا باشد، دیگر برازنده نیست چرا که از اندازه افتاده است. تکرار لباسی‌ست که هرگز فرسوده نمی‌شود، دنج و آسوده به تن راست می‌آید، نه تنگ می‌شود و نه آویز.



تکرار

سورن کیرکگور

ترجمه‌ی محمد‌هادی حاجی‌بیگلو



+تکرار با خود امنیت می آورد . چیزی که نه پس می رود و نه پیش . فقط میگذرد . همانگونه که بوده !



@sahaja_yoga

عشق به یک امپراتوری شبیه است ...


اگر اندیشه ایی که بر اساس آن عشقی به وجود آمده از میان برود، خود عشق نیز از میان خواهد رفت.


میلان کوندرا / بار هستی


+این کتاب فوق العاده است .

++مادامی که آن اندیشه باقی باشد عشق هم خواهد بود .


اغلب ما برای انجام کارها راه های سخت را انتخاب میکنیم .

زیرا فکر میکنیم برای امور مهم باید راه سخت را رفت !

و فراموش میکنیم که 

توان ما چقدر است 

انرژی مان محدود است

و شاید از عهده اش برنیاییم !


برای رسیدن به آرزوهای مهم و بزرگ لزوما نباید خودمان را بکشیم . میتوانیم آسان ترین راه را انتخاب کنیم بی آنکه هدف مان را فراموش کنیم .

معنی سخت کوشی افتادن عمدی در یک مسیر سخت نیست .

سخت کوشی میتواند با تلاش سخت برای یافتن آسان ترین راه که از عهده اش برمی آییم آغاز گردد ...


روح وحشی

+اختراعات را اغلب مدیون افراد تنبل اما با پشتکار هستیم .