تو با منی
نه سایه ای
نه پیرهنی
تو ؛ خود عین منی
جان منی
خون سرخ پیکرم
تو ؛ جان جانان منی
ای همه من
ای من من
تو نور چشم من
تو همره شب های من
تو قطرهای زندگی
تو شور و شوق من
لبخند تو شادی ام
آرامش ات رهایی ام
با من بگو هر چه سخن
از ناگفته ها و دردها
بی آنکه بگشایی لبت
گوش و همه هوش من
خواهد شنید حرف دلت
خواهد شنید غم دلت
ای همه درد و رنج تو
از آن این جان و تنم
روح وحشی
پ.ن. در مسیر طولانی برگشت به خانه ...که با یاد مهربانی چشم هایت کوتاه میشود