بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید
پیمانه باید زد و تردید نباید
بر دلبر دیوانه بگو رخ بنماید
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
ای عشق
در حوالی سبز تو
چه زیباست
سرخی سوزان هجر
و رسیدن نه در ذات ات
که رسیده ام من
و زان پیش که معشوق آید به چشم
هبوط یافته بود
به بالین دل بیمارم
همچو مرهمی بر زخم
گرچه دچار شدن به رنج تو را
بیماری نخوانم و عین سلامت دانم
و دیوانگی در ره ات را
از سر عقل
روح وحشی