صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


و لعنت به هر چی که من رو از تو دور کنه .

دارم جون میدم 

 

آخ چه شود که زندگی یک لگد به ماتحت من بزنه و پرتم کن به گور ...

جون دادن ذره ذره خیلی رنج آوره.

از بوی اشک حالم بهم میخوره ...

خنده یادم رفته ...

هیچ حسی به این هوایی ک عاشقشم ندارم

خسته شدم .

موهایم را بباف ...

اگر واقعا عاشق باشی ، می دانی کە هر چیزی آغازی دارد و پایانی . لحظە ای برای آغاز و لحظە ای برای پایان مقدر شدە است . اگر واقعا عاشق باشی ، از اینکە چیزی بە پایان می رسد بە هیچ وجە ناراحت نیستی . هرگز در لحظەی خداحافظی رنجیدە خاطر نمی شوی . می دانی کە آن فصل تمام شدە است . در لحظەی جدایی ، به فهم بالاتری می رسی . از او سپاسگذار هستی . به زبان حال بە او می گویی :" وجود تو هدیە های بسیاری بە من داد . نگرش های جدیدی با تو در زندگی یافتم . لحظە های با شکوهی با تو تجربە کردم . پنجره های جدیدی بە رویم گشودی کە هرگز بدون تو قادر به گشودن آن ها نبودم . با تو بهار را تجربە کردم و اکنون زمستان فرا رسیدە است . لحظەی جدایی است و راه های ما دیگر از هم جدا می شود . از تو خشمی ندارم ، بدون اندوه ، بدون رنجش ، با قلبی آکندە از سپاسگذاری از تو جدا می شوم . با قلبی آکندە از عشق . "
اگر واقعا بدانی چگونە عشق بورزی ، می دانی کە چگونی جدا شوی . جدایی یک عاشق ، مانند وصل او زیباست..

گیریم که شمال باشی

دوروبرت شالی

یه چشم انداز عالی

جنگل سبز

یه عالمه آواز پرنده

گیریم که هوا ابری

نم نم بارون 

دلت که خوش نباشه

هیچی

 

روح وحشی

پ.ن. لعنت به من

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

میدونی دلم چی میخواد؟

تو رو ؟!

نه بابا

مرگ 

 

روح وحشی

پ.ن. شنیدم که گفتی آمین

...

وقتی منحنی عشق هورمونی به سرازیری و شبیب منفی می افته یکباره همه ی نازیبایی های معشوق هویدا میشه . عاشق فارغ میشه و کم کم سرد .

اما اگر عشق عشق بود و نه هوس ... عاشق دندان های گرگ وار رو در کنار چشم های آهووش یار میبینه و میل به دریده شدن داره ...

معشوق در چشم عاشق زیباست زیرا او را تجلی گاه نور خدا میبینه ...

تشنه تر میشه .سیرابی معنا نداره . منحنی عشق آرام صعود میکنه ...پله پله تا خدا ...

 

روح وحشی


ما به درک جدیدى از عشق نیازمندیم .چیزی که پاسخگوی زندگی امروز باشد و به واقعیت و حقیقت نزدیک .
آنچه که ما اکثرا تجربه مى کنیم عشق از سر نیاز است. این عشق که من دوست ندارم آن را عشق بنامم، بازى ایگو هاست و منجر به رابطه ى عشق - نفرت مى گردد. این رابطه به همان اندازه که به شما لذت مى دهد، درد و رنج هم مى دهد. براى اکثر زوج ها اعتیاد به این نوع چرخه، روندى رایج است. 
تنها راه نجات، حضور و آگاهى است. هر لحظه که آگاهى هست، رفتار ها عکس العملى نیست. سمت و جهت رشد است

 

یک میز چوب گردو قدیمی

گوشه ی یه کافه

دود سیگار

ساز گیتار

ونیز

میدون سن مارکو

کفتر چایی ها

یه اسپرسو

 

پ.ن. لعنت به دلتنگی

واژه ندارم

امان از آدم ها

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

 

چمدان بسته ام

جاده ای پیش رویم

سرد و مه آلود

بی عابر

بی مقصد

خواهم رفت

پیاده تا نبض مرگ

مقصود رفتن

رفتن ؛ رسیدن

 جرعه از شراب چشمانت

پاره ای شکر لبانت

قوت من خواهد بود

کوله بارم خالی

خاطرات همه در رگم دیرین است

پشت سر سیل

جاده می ریزد

راه برگشت بن بست

گور من خندان است

دهان گشوده به ولع

در کمینم

قصه کوتاه کنم عزیز

رفتنم اینبار عجیب سنگین است

 

روح وحشی

 آدرس وبلاگ در پرشین بلاگ

 

تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم

تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام

 

آدرس فیسبوک

 

به خدا رسیده بودم

تو اگر نبسته بودی 






وچشم ها لال
دمی پا بسپار به پوست تر جنگل

روح وحشی

کم کم فراموش می شوی

اگر دیده نشوی

کلامی بر زبان نیاوری

کافی ست پرده ها را بیافکنی

به اتاقی بخزی

آه کافی ست کمی گم شوی

و این طبیعت انسان است

شِکوِه ای نیست ...

 

روح وحشی

ارگاسم رفتار روح است و جسم این میان واسط ...

نمی دانم چه در سبعیت دیده اند که اینگونه امامزاده اش کرده اند . 

اینان تا پایان عمر در حسرت لذت  خواهند دوید بی آنکه قطره ای از آن را بچشند و به هر تغییر شیمیایی در بدن نام عشق خواهند چسباند .

عشق نیز هرگز به آنان روی نشان نخواهد داد تا وقتی که در رختخواب بدنبال آن می گردند . روی خوش اش بماند که نصیب از ما بهتران هم نخواهد شد !

آری اینجنین است برادر ...خواهر ...

 

روح وحشی

پ.ن. های =High

هر کجا

درآن شهر و کوچه های تنگ

لیلی رخی دیدی مست

یاد چشم هایم باش

زندگی در آن جاریست سبز

هنوز و تا می طپد قلبی

در یسارم تند

جاریست پر سخاوت

به دریای چشمانت آبی 

روح وحشی

کم کم سایه ام نیز از همراهی کردن من خسته خواهد شد ...

جنگلی مه آلود و تاریک با پامچال های سپید وحشی .پیچیده در آن عطر نفس هایی که قلبم را چنگ میزند .وسکوت را در میان هیاهوی پرندگان روی سرم هوار میکند . صدای بریدن درختان ...عبور تند یک خودرو ...و باز سکوت ...

سایه ام جا مانده ...

کنار پامچال ها ...

پای آن درخت تنومند .

 

روح وحشی

پ.ن. شهوت نوشتن رهایم نمیکند ...

 

اندک اندک

و بی هیچ جارو جنجالی

صدای ت در خاطره هایم محو میشود

ستاره چشم هایت کم سو

طعم لب هایت نسیان زده

و نام ت کم رنگ

چونان که نبوده ای از ازل

چونان که نشنیده ام تو را

و نمیشناسمت

همچو غریبه ای رهگذر

که عبور می کند چشم ها را

بی آنکه بلرزاند دلی را

زمان همچو آب میشوید

تصاویر مانده از تو را

از ذهنم

و عقربه ها بیتفاوت و خستگی ناپذیر

همچو زنبوران کارگر

راه رفته را باز میگردند

چه توفیر میکند که دیروز

چه گذشت بر من

چشم هایشان به فرداست

به فردا ...

 

روح وحشی

بیا به خواب هایم

با همان پیراهن یاسی

پر از بهار

می دانم به پایان رسیده

فصل من

تو اما از آن ِ تقویم دیروز باش

 

روح وحشی

 

پنجره ای می خواهم

رو به برق چشمانت

که بپیچد در من

آواز شادی آن خنده ها

از میان لب هایی

که ...

آه ...

شاید که فاصله ای باشد

هیچ

بین من و خوشبختی تو

و من روی صندلی که جیر جیر می کند

و تو آن سوی من

با پاهایی که می دود

و کودکی که قند در دل ت آب می کند

زمین را فتح کنی

و من روی بستری سرد

که تا سحر بیدارست و درد می کشد همره من

و تو آن سوی من

با زنی زیبا شب را فتح کنی

من باشم و پنجره ای رو به خوشبختی تو

و انگشتانی که خیال تو را

می نوازد آرام آرام

تا که بمیرد زندگی

تا سکوت صندلی

تا مرگ بیداری ِ شب ها

من باشم و پنجره ای رو به سبزی تو

و فنجانی پر از عصاره ی تلخ دیروز

آغشته به شیرینی امروز

من باشم و فاصله ای هیچ

تا تو

...

روح وحشی

من : وقتی از درون و عمیقا حس تنهایی داری یک لشکر هم نمیتونه نجاتت بده چطوری یه مرد میتونه ؟!

 

روح وحشی

پ.ن. یه بار تووی زندگیم یه مرد رو باور کردم ...اونم نامرد از آب دراومد . یه ترسو که از مسئولیت عشق ترسید و نقاب بیتفاوتی زد.

همان ما را بس ...

پ.ن. این چند صباح باقی مونده رو هم یه جوری سر میکنم ... تنهایی بهتر از بودن با با تن های متظاهره ... بعضی از ما واقعا واسه ی این دنیا وصله ی ناجوریم.

دارم سیگاری میشم ...

خیلی حال میده تووی هوای ابری و بارونی ;)

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

تا بگویم شرح درد اشتیاق

باز باران

با ترانه

با گوهرهای فراوان

می چکد بر صورت من

رد بوسه اش تا گردن من

پلک هایم بسته و خواب

بوسه ای میخواهد اما

از جنس دیگر

باز باران

می چکد بر شیشه ی سرد

کو آنسو من

کو آنسو تو

خاطرات بر شیروانی

میزند ضرب

تا بگوید من هستم

من هستم

 

روح وحشی

من به حقارت عشق دیروز

قانع نیستم دیگر

حریصانه دوستم بدار

دزدکی و از پشت علف های بلند

تو دوست ترم بدار

و انکار کن

قرار ما واژه هایی باشند

پر از دروغ و فریب

من چشم هایت را

من دست هایت را

من دلت را باور دارم

دوست ترم بدار

به دل

زبان بگذار دروغ بگوید

انکار تو 

بلندترین فریاد است

وتو میدانی 

و من میدانم

حقیقت چیست

 

سیگار پشت سیگار

میکند اندوه را دود

پشت آن اما

می زند نقش

چشم هایی خوب

مهربان انگار

اما لب ریز از شک

نمی دانم شاید

تلخی سیگار جاری بر زبانم

زهر خندی گنگ اما مجازی

بر لبانت

سیگار پشت سیگار

خاکستر بر خاکستر

مرگ را باخود میکند مهمان

بر بستر من

پاهایم سنگ

دست هایم یخ

چشم هایم مرگ

چشم هایم مرگ

 

لعنت به هر چه وابستگیست ...