چمدان بسته ام
جاده ای پیش رویم
سرد و مه آلود
بی عابر
بی مقصد
خواهم رفت
پیاده تا نبض مرگ
مقصود رفتن
رفتن ؛ رسیدن
جرعه از شراب چشمانت
پاره ای شکر لبانت
قوت من خواهد بود
کوله بارم خالی
خاطرات همه در رگم دیرین است
پشت سر سیل
جاده می ریزد
راه برگشت بن بست
گور من خندان است
دهان گشوده به ولع
در کمینم
قصه کوتاه کنم عزیز
رفتنم اینبار عجیب سنگین است
روح وحشی